هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
صبح روز بعد
سه مرگخوار روبه رو خانه گریمولد ایستاده بودند و به ان زل می زدند.
ایوان: بریم تو دیگه.
مورفین: اخ جان ابمیوه هم میدن
وقتی به جلوی در رسیدن ریموس با ترس به انها گفت: به موزه ی محفل خوش امدید. هزینه ورود شما نفری یک گالیون.
-چی یه گالیون! چه خبره
-البته شما می توانید با خوردن این ابمیوه ها یک سیکل بپردازید.
بلا: بچه ها به نظر مشکوک می اد ...
ولی تا ان موقع ایوان و مورفین ابمیوه هایشان را سرکشیده بودند. البته کسی ندیده بود که مورفین مقداری مواد به ابمبوه هایشان اضافه کرده بود.
بلا با دلهره گفت: حالتون خوبه؟
-اره بابا بخور خیلی خوشمزه است.
بلا با دودلی تن به خوردن ابمیوه داد. و هرکدام با پرداخت یک سیکل وارد خانه گریمولد(موزه)شدند.
-پژر دمژون گرم عژب چیزی درژ کردند
-بلا روبه ایوان گفت:چرا مثه معتاد ها حرف...
بلا جمله اش را خورد چون هم اکنون داشت به فرشینه ی جلوی راه رو نگاه می کرد.
-یاسالازارا!این جارو نگاه کنید.
و به اسم خویش و شعار بالای شجره نامه خیره شد
-"خاندان همیشه اصیل بلک"
در حال زمزمه این جمله بود که سیریوس به سراغش امد.
-سلام دختر عمو.
-به به سیریوس جان! همین الان داشتم به جای سوختگی تو نگاه می کردم
و بعد دو قدم به جلو رفت تا فرشینه را بهتر ببیند.
-این هم جای اندرومیداست ، ای بابا ریگولس را پیدا نمی کنم.
سیریوس با انگشتش جای ان را نشان داد.
و بلاتریکس که دیگر بینی اش تا فرشینه چند میلی متر فاصله داشت گفت :اهان این هم ...
که ناگهان صدایی مهیب از توی حال امد. هردو به سمت صدا دویدند و از چیزی که دیدند به وحشت افتادند(البته فقط سیریوس*)
ایوان در حالی که مشغول زدن اهنگ رپ بود استخوان هایش را به هرسو پرتاب میکرد. مورفین هم هماهنگ با اهنگ در حال پشتک بارو زدن، هلیکوپتری و انجام حرکات موزون بود.
فرد که از بالا در حال تماشا بود که بلا مشغول زدن کروشیو به انها بود(البته چون تقریبا کور بود کروشیو ها به هرجا می خورد غیر از به ان دو نفر )
روبه جرج گفت: مورفین دوباره یه غلطی کرده که تاثیر دارو فرق کنه.
جرج پوزخند زنان گفت: برو کاراگاه هارا خبر کن
-چرا؟
-انها می توانند این سه نفر را به جرم ضرب و شتم، انجام حرکات موزون و فرستادن طلسم نابخشودنی در یک مکان فرهنگی بازداشت کنند


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۶ ۲۰:۱۱:۲۰
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۶ ۲۱:۲۹:۱۰

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خلاصه سوژه :

به دلیل اینکه خرج و مخارج محفل ققنوس خیلی زیاد شده ، دامبلدور تصمیم میگیره که خانه شماره دوازده گریمولد که مقر محفل ققنوس هست رو تبدیل به موزه بکنه که افراد سر بزنن و با هزینه ی ورودی ای که دریافت میکنن محفل رو سرپا نگه داره . اعضای محفل مخالفت میکنن و وقتی میبینن که واقعا چاره ای نیست قبول میکنن . از طرفی ولدمورت قبل از اینکه این تصمیم عملی بشه و حتی دامبلدور مجوز موزه شدنِ محفل رو از وزارتخونه بگیره مرگخوارهاش رو میفرسته که اطلاعاتی کسب کنن . همه ی نگرانی محفلی ها این هست که وقتی ورود عموم به محفل آزاد بشه مرگخوارها نتونن آزادانه وارد اونجا بشن و باعث فروپاشی بیشتر محفل بشن و هر کدوم سعی میکنن راهی پیشنهاد بدن برای اینکار .



نیمه شب - آشپزخانه خانه شماره 12


جرج چشمکی به فرد زد و خطاب به اعضای محفل که به خواست دامبلدور در آشپزخانه جمع شده بودند گفت : من و فرد امروز یه سر رفتیم مغازمون توی کوچه دیاگون و امم ... یه پودری برای روز مبادا آماده کرده بودیم که راستش تا امروز بعد از ظهر اصلا فکر نمیکردیم یه روزی به کارمون بیاد ، ولی الان فکر میکنیم بهترین ایده هست !

سوروس غرولندی کرد و با بی حوصلگی گفت : چه کاری میکنه ؟

فرد رو به دامبلدور که با علاقه ی خاصی به صحبتهای آنها گوش میداد کرد و در ادامه ی حرف جرج گفت : این پودر باعث میشه فرد خورنده بعد از حدود دو سه دقیقه ، چشمهاش به طور قابل توجهی ضعیف بشه و تار ببینه همه چیز و حالت تهوع بگیره ... چیزی که توی این پودر جالب توجه هست ، اینه که روی افراد خاصی عمل میکنه .

رون گفت : مرگخوارا هم که همشون خاصن

جرج با هیجان گفت : فقط افرادی که روی بدنشون تتو و نشان داشته باشن ، یه چیزی مثل علامت شومه مرگخوارا ، این پودر روشون اثر میکنه ... پودر که نه ، بهتره بگم آبمیوه ای که این پودر توش ریخته شده


همان موقع - خانه ریدل ها

مورفین با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید و گفت : من همین الان میرم و همه ی محفلیا رو میریزم تو گونی و میارم توی یه قبر به ابعاد یک در یک توی همین گورستان ریدل ها دفنشون میکنم :vay:

ولدمورت با بی میلی گفت : فکر میکنم امشب زیاده روی کردی تو کشیدن ... تو ایده ای نداری بلاتریکس ؟

بلاتریکس سرفه ای کرد و مرگخوارهایی که به صف مقابل ولدمورت ایستاده بودند و نجینی را که از این طرف به آن طرف میخزید را از نظر گذراند و با خنده ای ساختگی گفت : ارباب ... چیزی که برای ما الان از هر چیزی مهم تر هست اینه که به این فکر کنیم که حتماً دامبلدور تدابیر امنیتی زیادی رو پیاده میکنه برای خونه بلک ها ، و باید تا جایی که ممکنه ما تلفات ندیم ، هر نفری که از ما کم بشه یا کوچکترین آسیبی ببینه ، موج ِ انرژی رو به اونها انتقال میده .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۷ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۸:۱۶
از دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 165
آفلاین
- صبر کن جد پیر عزیزم! من فقط بهتون گفتم برین سر و گوش آب بدین! نه اینکه برین نقشه اینا هم بکشین!

- شما چطوری...؟

- ارباب همیشه همه چیز رو میفهمه! حالا شما ها هم برین داخل ببینین چه خبره، با خبرای خوب باید برگردین؛ وگرنه ...

- ببینم! تو داری پدر بزرگ و داییت رو تهدید میکنیه؟ از وقتی مروپ رفته؛ تو هم خیلی گستااااخ شدی! مثل اینکه باید سنگ زندگی مجدد رو پیدا کنم؛ مروپ دل داییت واسه خواهرش خیلی تنگ شده! کیییییه؟

- نه نه جد عزیزم؛ مممن اصلا منظورم این نبود! اصلا! میخواستم بگم که اگه امکان نداره و براتون زحمت نیست، با خبرای خوب برگردین!

- حالا شدیه پسر خوب!

اتاق رون و هری، خانه گریمولد:

- جرج، شما باید نذاریم هر کسی بتونه وارد خونه بشه؛ اینطوری میشه حداقل مرگخوارا رو مدتی از اینجا درو نگه داشت!

- ولی آخه چطوری رون؟ ما که نمی تونیم این کار رو بکنی...

- صبر کن جرج؛ مغازه مون! بهتره یه سری بهش بزنیم؛ میدونم چی لازم داریم!

- چی؟ نکنه منظورت قفسه ی پشتی...

- صبر کنین بچه ها! بزودی با خبرای خوبی برمیگردیم!

میدان گریمولد:

با وجود فرارسیدن شب؛ هنوز چراغ های خانه های طاراف میدان گریمولد روشن بودند؛ به وضح میشد تجمع جمعیت جادوگر و ماگل را در جلوی درب خانه گریمولد دید؛ اما در این بین؛ چند نفر، کمی دور تر از محل ازدحام؛ با دقت تمام به ساختمان نگاه میکردند!

- هی بیل؛ ببین اونا کی هستن اونجا؛ قدشون کوتاهه! فکر کنم جن باشن! برو ببین چین!

- باشه پرسی!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

فقط جادوگران است و کسانی که از درکش عاجز هستند!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
کینگزلی و دامبلدور در حالیکه سعی می کردند با چشم غره رفتن به دو مرگخوار که با نیش های باز به آنها خیره می نگریستند خود را ترسناک و با ابهت جلوه دهند با عجله وارد خانه گریمولد شدند. ظاهرا لرد سیاه زودتر از تصور دامبلدور به فکر افتاده بود!
مک گونگال که با کمک چوبدستی اش در حال تغییر شکل دادن یویوی صورتی و خز جیمز به گلدانی باشکوه که کمابیش قدیمی به نظر می رسید بود با تعجب به ورود شتاب زده دامبلدور و کینگزلی نگاه کرد.
دمبل و کینگز: :worry:
مگی با حالتی تهدیدآمیز درحالیکه چوبدستی اش را تکان می داد جلو آمد:
- معلومه اینجا چه خبره؟ مگه تو نرفته بودی با کینگزلی حرف بزنی و مجوز ازش بگیری؟ چرا اینقدر زود برگشتی؟مگه...
کینگزلی که رنگ به صورت نداشت و چهره اش نه به اندازه لرد سیاه بلکه چیزی در همان مایه ها سفید شده بود بی توجه به مک گونگال رو به دامبل ناله کنان گفت:
- من... من که گفتم... بفرما... حالا چکار کنیم؟ خونه هم که دیگه نمودار ناپذیر نیست. وگرنه چه جوری اینجارو پیدا کردن؟
دامبلدور که از پنجره بیرون را می نگریست دستش را به علامت سکوت رو به کینگزلی تکان داد. با دقت دو مرگخوار را زیر نظر داشت که مصرانه مقابل درب ورودی قرارگاه ایستاده بودند و گاه و بیگاه نگاه های موذیانه ای به آن می انداختند. قلم و کاغذ کماکان در دست مورفین خودنمایی میکرد که هر از چند گاهی با آن روی کاغذ چیزی میکشید و البته از قلم های پشت گوش و لبش نیز برای رنگ آمیزی نقاشی اش بهره می برد!
دامبلدور دستی به ریش چند متری اش کشید:
- خب ظاهرا تام زودتر از اونچیزی که مدنظرم بود از قضیه خبردار شده.
مک گونگال با بی صبری پرسید:
- آلبوس می خوای بگی چی شده یا تورو به عنوان یکی از اشیای باستانی این موزه قریب الافتتاح تغییر شکل بدم و بذارم در معرض دید عموم؟ :vay:
دامبل با خونسردی تمام گفت:
- مگی عزیز چیزی نیست. اصلا هم لازم نیست نگران باشی که مرگخوارا هم فهمیدن ما می خوایم موزه بزنیم. اینا به ما کاری ندارن. خودشون گفتن فقط می خوان از اینجا بازدید کنن. من بهشون اعتماد دارم :pashmak:
مک گونگال:
کینگزلی: نابود شدیم... ما می میریم... ما می میریم... تموم شد (مدل زندگی جدید امپراتور خوانده شود! )

مکان- مقابل درب ورودی خانه گریمولد

سالازار در حال ور رفتن با علامت شوم روی بازوی چپش بود. مورفین در حالیکه می کوشید به پنجره طبقه همکف در نمای مقر محفل، سر دامبلدور را که از پشت پنجره به آنها خیره شده بود اضافه کند، پرسید:
- شی شد شالی؟ تونشتی بگیریش؟
سالازار:
- نه نوه معتادیم... آنتن نمی دهید...آه... گرفت...گرفت...
او سرش را با احتیاط به علامت شومش نزدیک کرد:
- نوه بزرگ و باشکوه و سیاهیم... ما هم اکنون در مقابل در ورودی چیز... نامش چه بودیه؟ ها ... به خاطر آوردیم... محفل ققی ها می باشیم. گویا دیگر نمودار پذیر گشتیه... چه دستور می دهیه؟



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ دوشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
طولی نکشید که دامبلدور و کینگزلی در میدان گریمولد ظاهر شدند.کینگزلی با افسوس به خانه شماره 12 که برخلاف گذشته بین دو خانه مجاور پنهان نشده بود نگاه کرد.آهی کشید و سرش را تکان داد.
-من همیشه بهت اعتماد داشتم آلبوس؛ولی این تصمیم خطرناکه.تو میدونی اگه اسمشو نبر از این تصمیم باخبر بشه فورا مرگخواراشو...هی...اون دو نفر کین جلوی خونه؟

دامبلدور به محلی که کینگزلی اشاره میکرد نگاه کرد.تابش شدید آفتاب جلوی دیدش را میگرفت.دوجادوگر کمی جلوتر رفتند و به محض شناختن اشخاص تازه وارد فریادی از سر تعجب کشیدند!

-شما دو تا؟به چه جراتی؟
-تو روز روشن؟جلوی مقر ما؟

دست کینگزلی ناخودآگاه بطرف چوب دستیش رفت.جادوگر سالخورده ای که هزاران مدال و نشان به ردای سبز رنگش آویخته بود به فرد خمیده ای که همراهش بود اشاره کرد.
-اینا با ما هستن مورف...من که گوشام سنگینه.برو جلو ببین چی میگن.به منم بگو.

مورفین گانت کاغذ بزرگی جلویش پهن کرده بود.یک مداد پشت گوشش و مداد دیگری گوشه لبش و مداد سوم در دستش بود.همانطور که خطوط نامفهومی روی کاغذ میکشید رو به کینگزلی کرد.
-فرمایش؟

کینگزلی با عصبانیت چوب دستیش را بیرون کشید و بطرف سالازار و مورفین گرفت.
-شما دو تا مرگخوار.تو روز روشن اومدین اینجا؟آهای معتاد!تو داری چیکار میکنی؟اون خطها چیه میکشی؟ورودی شماره یک و ورودی شماره دو یعنی چی؟چرا جای پنجره ها رو علامت زدی؟همین الان دستگیرتون میکنم...به جرم...به جرم...

مورفین با بی خیالی ادامه داد:به ژرم فامیل بودن با تام؟این منشفانه اش؟کی گفته ما مرگخواریم؟ما دو تا فقط با اون ژادوگر خونخوار و بی رحم یه نشبت فامیلی دور داریم.الانم به عنوان دو فرد فرهیخته و با فرهنگ اومدیم موژه رو بگردیم.حرفیه؟

دامبلدور نفس عمیقی کشید.باید حدس میزد که لرد دست روی دست نخواهد گذاشت!
-بیخودی اومدین.اینجا هنوز مجوز نگرفته.تازه اگه بگیره هم شما دو تا بافرهنگ فرهیخته باید بدونین عکسبرداری داخل موزه ممنوعه.

مورفین پنجره اتاق دامبلدور را با رنگ قرمز روی کاغذ کشید.
-ما شبرمون ژیاده...اینطور نیست شالی؟تاژه...عکشبرداری ممنوعه.نقاشی که ممنوع نیشت! .



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۹ ۱۸:۱۵:۱۴



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
- چيـــــــ گفتيـــــ

كينگزلي با خشم از روي صندلي بلند شد! لباس بنفش و فاخر زيبايي پوشيده بود و سر تاسش با كلاه دايره وارش پنهان بود؛ به هيچ وجه مشخص نبود كه او وزير جامعه جادوگري بريتانيا است!

تا به حال دامبلدور اورا اين چنين خشمگين نديده بود.
كينگزلي با خود فكر كرد شايد اين عمل دامبلدور حكمتي در پيش دارد اما منطقش بر قلبش كه به او مي گفت به دامبلدور اعتماد كن، پيروز شد!
و صحبتش را در حالي كه خون خونش را مي خورد ادامه داد:

- البوس، اين كارت اشتباهه! با اين كار تمام جامعه جادوگري به خطر ميوفته! مرگخواران هر لحظه ممكنه وارد قرار گاه بشن... اين اشتباه محضه!

البوس با نا اميدي سرش را تكان داد، براي او هم سخت بود؛ براي او بسيار بيشتر از كينگزلي يا هر فرد ديگري سخت بود، محفلي كه سالها روي پا با هر مشقتي ايستاده بود، اكنون در لبه پرتگاه قرار داشت!
و اين تنها راه نجات بود!!

ارتور سرش را تكان داد و چشم در چشم به كينگزلي خيره شد، دهانش را باز كرد تا دلايل تاسف باري كه دامبلدور در مقر اعلام كرده بود، به زبان بيا ورد اما البوس، مانع شد!

البوس دامبلدور دستش را به سمت كينگزلي دراز كرد و گفت:
- بيا شكلبوت، بايد با هم كمي حرف بزنيم!

شكلبوت با تعجب در حالي كه سعي مي كرد خونسردي اش را حفظ كند به دنبال دامبلدور رفت، به ياد حرفي افتاد كه سالها پيش به فاج زده بود:
" دامبلدور قدرت هاي شگفت انگيزي داره "
و در دل سعي مي كرد تا دليل اين حركت دامبلدور را بسنجد اما تنها ذهنش را درگير مي كرد.

دامبلدور در حالي كه دم درب اتاق كينگزلي ايستفاده بود به ارتور گفت:
- برو به اداره ثبت مكان هاي جادويي.. كينگزلي بايد ما رو درك كنه!

كينگزلي و دامبلدور به سمت خانه گريمولد لند به راه افتادند. هردو اشوبي در دلشان به پا بود اما دامبلدور با دانستن رازي كه به زودي كينگزلي هم از ان با خبر مي شد، بيشتر عصبي بود!

نسيمي سوز دار مي وزيد. انگار بهار قصد امدن نداشت!

و دو همكار، دوست و يار قديمي به سمت خانه گريمولد همراه با نسيم سوزناك لندن، قدم زنان، بدون هيچ حرفي جلو ميرفتند.

با تشكر
كينگزلي شكلبوت




ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲

آقای باودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
از جایی که نمودار ناپذیر است
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
یکی از محفلی ها با صدای بلند میگه:

-میدونین چقد باید تزینات کنیم؟ یه عالمه پولم باید بدیم وزارتخونه تا مجوز موزه بدن.

-راست میگه. پول برق و گاز رو کی میده؟

-اصلا کی میاد اینطرفا تا اینجا رو ببینه؟

دامبلدور به فکر فرو رفت. لحظات زیادی در سکوت گذشت. سرانجام گفت:

-پارتی ما تو وزارتخونه قوی هست. واسه همین مجوز و مالیات هزینه نمیگیره.بعدشم در ورودی رو میزاریم تو...

-تو کوچه ی دیاگون!

-دقیقا! و این باعث میشه جادو های حفاظتی ادامه داشته باشن.

اما در مورد برق باید گفت از صفحات خورشیدی استفاده میکنیم که کم هزینه است. و گاز هم از گاز متان که در... تولید میشه استفاده میکنیم!

باود میگه:

-پرفسور خوب میشه اگه تو حیاط کلوپ دویل و تو اشپزخونه رستوران داشته باشیم.

-فکر خوبیه. کلی پول سازه.

-ولی ما هیچی در مورد اشیا و تاریخ خونه نمیدونیم!

-مهم نیست معلم تاریخ جادوگری رو صدا میکنم یه چیزایی ببافه.

-خب سوالی نیست؟

خوبه. پس باود تو برو تو حیاط کلوپ رو به راه بنداز.چند نفر هم برن کمکش.

-باشه.

-مالی، مک گونگال، دخترا شما هم برین تو اشپزخونه میز صندلی حاضر کنین و رسیدگی کنین.

-باشه.

-ارتور تو هم با من بیا بریم مجوز موزه بگیریم.

-باشه.

-پسرا و بقیه ویترین ها رو مرتب کنین، پلاکارد واسه وسایل حاضر کنین معلم تاریخ جادوگری رو صدا کنم.

-باشه.

-البته ریسک حمله ی مرگخوار ها وجود داره...

همه به سمتی رفتند و شروع به کار خودشان کردند.


آقای باود؟
خیلی خسته ام!!!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
- بــــــــــــــی شـــــــــــــعــــــــــور

این صدای تابلوی خانم بلک بود که حرف دامبلدور را قطع کرد .

- شما خون لجنی های فاسد بیخود میکنید که میخواید اسباب های خونه ی من رو بفروشید، اصلا شما با اجازه ی کی همین الآن هم دارید از وسایل ما استفاده میکنید؟

آلبوس از پشت عینک نیم دایره ایش درحالی که با دماغ عقابی شکسته اش تد را هدف رفته بود گفت :

- تد ، لطفا برو و پرده ی تابلوی خانم بلک رو بکش.

سپس رو به جمعیت کرد و گفت :

- با این حساب نتیجه میگیریم که باید اینجا رو به موزه تبدیل کنیم .

آرتور درحالی که به یکی از کاغذهای پخش شده بر روی میز نگاه میکرد گفت :

- آلبوس واقعا راه دیگه ای نداریم؟

- چه راهی آرتور؟ من همین الانشم برای پر کردن شکم تو و 69تا بچه ات باید یه وام جداگانه بگیرم ، تازه مالی رو هم که جای سه نفر میخوره حساب نکردم . من یه بار پیشنهادم رو گفتم ، اگه کسی پیشنهاد بهتری داره بگه .

جیمز سیریوس پاتر در حالی که با پشت دستش اشک های چشمش را پاک میکرد جلو آمد و گفت :

- عمو آلبوس، اگه این یویوی من بدردت میخوره بگیرش و بفروش ، شاید با پولش بتونی از پس مخارج بربیای.

آلبوس دستی بر سر جیمز کشید و گفت :
- ممنون جیمز عزیز ، اما این یویو خیلی کمه . راهش همونیه که گفتم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲

minerva


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۱ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۷:۴۶
از برج گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
سوژه جدید:

هوا رو به سردی گذاشته بود، باد در میان شاخ و برگ درختان تازه بیدار شده ی محوطه ی میدان گریمولد می پیچید. با اینکه بهار آغاز شده بود، ولی هنوز سرمای زمستان در هوای لندن به خوبی احساس میشد.
جنب و جوش خاصی در میدان گریمولد مشاهده نمیشد! هنوز خانه ی شماره دوازده برای همه غیرقابل رویت بود. کسی نمیتوانست فعالیت های محفلیان را در داخل خانه ی گریمولد ببیند؛ تا به حال هیچ کسی به جز محفلیان نتوانسته بود تزئینات داخلی، و یا حتی راهروی ورودی آن را ببیند.
اما اتفاقات جدیدی در حال روی دادن بود...

آشپزخانه گریمولد:

- آلبوس این حرفت کاملا غیرمنطقیه! این امکان وجود نداره...

- صبر کن مینروا، ما که همینطوری در رو باز نمی کنیم که...

- آلبوس، این حرفی که تو داری میزنی، اصلا امکان نداره! ما نمیتونیم در محفل رو برای عموم باز کنیم! پس رازداری محفل و اون همه طلسم های امنیتی چی میشن؟

آلبوس بعد از دیدن مخالفت همه ی محفلی ها با ایده ی جدیدش، نگاه غمگینانه ای به اعضا انداخت و به سمت اتاق خودش راه افتاد:

- صبر کنید، برمیگردم!

یک ساعت بعد:

محفلی ها هرکدام در قسمتی از آشپزخانه نشسته بودند و به همدیگر نگاه میکردند؛ سکوت سنگینی که در فضا حاکم شده بود، گاه گاهی با صدای جیرجیر چوب های کف آشپزخانه در زیر پای ریموس، شکسته میشد.
با باز شدن در، همه ی نگاه ها به سمت آلبوس دامبلدور برگشت. آلبوس در حالیکه ورقه های بیشماری را در دستانش داشت، به سمت میزآشپزخانه رفت و همه ی آنها را بر روی میز گذاشت:

- اینا لیست مخارج محفله! ما داریم ورشکسته میشیم، اگه نتونیم راهی برای درآمد پیدا کنیم، مطمئنا دیگه محفلی نخواهد بود تا با لرد و مرگخوارانش مبارزه کنه!

آلبوس در حالیکه برگه ای را از بین کپه ی اوراق بیرون می کشید، ادامه داد:

- و تنها راه عملی الان اینه که از خانه ی گریمولد به عنوان موزه استفاده کنیم ویا وسایلش رو به حراج بگذاریم!


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۶ ۱۹:۴۹:۰۰


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲

minerva


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۱ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۷:۴۶
از برج گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
پست پایانی

- یعنی منظورت اینه که...

- درسته! تو فریب نقشه ی مالفوی ها رو خوردی، تو هیچوقت دراکو رو دوست نداشتی. در حقیقت بهتره بگم که ...

هری وسط حرف های رون پرید و با چشمکی به جیمز، اینگونه حرف های رون را کامل کرد:

- بهتره بگیم که خیلی هم عاشق خانواده ت هستی؛ مخصوصا بچه هات.

جینی لبخندی زد و تمامی اتفاقات چند روز گذشته، از وقتی هری را ترک کرده بود، مرور کرد. یادش آمد آن روز خانم مالفوی به صورت سرزده به دیدنش امده بود! مطمئنا همان وقت معجون عشق خورده بود.
هری دست جیمز و جینی را گرفت، و هر سه تای آنها در حالی که بقیه ی اعضای ویزلی ها آن ها را بدرقه میکردند، به سمت خانه ی خودشان در تپه ی کناری رهسپار شدند.

- فرد، فکر کنم باید یکمی توی محوطه ی بارو تمیزسازی کنیم!

- باهات موافقم جرج! بچه ها، کی میاد کمک ما تا یکمی از میزان اصالت حیاط کم کنیم؟

فرد و جرج با همراهی رون و پرسی و بیل به سمت خانواده ی سه نفره ی مالفوی - که سعی داشتند حوادث را به مهمان هایشان توضیح دهند- حرکت کردند.



پایان!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.