فنگ كه ديد سه مرگخوار پروتى را تنها گير آورده اند، سريع جلوى آنها پريد و دندان هاى آغشته به بزاقِ ميكروبى اش را به نمايش گذاشت.
با غرّش فنگ، مرگخوارها كه خوب مى دانستند او در نوع خودش يك سلاح بيولوژكى و ناقل صد ها بيمارى كشف شده و كشف نشده است تصميم گرفتند عجالتاً ماجرا را دعواى محفلى-مرگخوارى نكنند!
با توجه به اينكه فعلاً دسترسى به جاسوس مورد نظر هم ممكن نبود، زندانى ها براى پيدا كردن راه فرار، دوباره ساكت و مشغول فكر كردن شدند.
پروتى طورى كه انگار چيزى يادش آمده باشد از جا پريد و گفت:
- فهميدم؛ ميتونيم اعتصاب غذا كنيم! من خودم شنيدم مشنگ هاى زندانى براى اينكه به حقوقشون برسن يه هشتاد نود روزى هيچى نمى خورن!
- پروتى؟ هشتاد نود روز؟
آدم كه بدون غذا يه ماه بيشتر دووم نمياره.
- اونا مشنگن، آدم نيستن كه!
تازه ما هم نمى خوايم كه اونهمه اعتصاب كنيم، حالا يكى دو روزى خودمونو به بدحالى ميزنيم احساسات مردم تحريك شه! اگر مردم فشار بيارن باروفيو مجبور به آزاد كردنمون ميشه.
به نظر عاقلانه مى آمد، پنج زندانى بر اعتصاب غذا توافق كردند.
ساعتى بعد - دفتر باروفيويكى از كارمندان وزارت سرآسيمه وارد اتاق شد و گفت:
- جناب وزير! جناب وزير! زندانى هاى CياCمون اعتصاب غذا كردن!
- چى ره كردن؟
- اعتصاب غذا! گفتن تا وقتى آزاد نشن لب به غذا نمى زنن!
- خب نزنن! منه ره چه ربطى داره؟
با شنيدن اين صحبت ها، هاگريد در گوشه ى اتاق، از زير گاوميشى كه آنجا بود بيرون آمد، شيرى كه دور دهان و روى ريش هايش بود را با دستش تميز كرد (
) و گفت:
- دادا ناهار امروزشون چى بود؟
كارمند جواب داد:
- طبق فرموده ى خودتون، شيربرنج!
- ها، پس به بچه ها بوگو سهم زيندانيا رو بيارن اتاق من، گـوشنـمـــــه!
- پس خود زندانى ها چى ميشن قربان؟
باروفيو جواب داد:
- دولت شيرى نظرات همه ى اقشار، مخصوصاً مخالفينش ره مورد احترام قراره ميده، اگر مى خوان گشنه ره بمونن، بذار بمونن!
دقايقى بعد - پناهگاهصداى گوينده ى راديو وزارت بلند بود و ويزلى ها همزمان كه دور ميز غذا به صرف سوپ پيازشان مشغول بودند، اخبار را هم پيگيرى مى كردند.
«... به گزارش خبرنگار ما، اعتصاب كنندگان اعلام كرده اند كه تا زمان آزاديشان و يا برگزار شدن دادگاهى عادلانه، از خوردن هرگونه غذا امتناع خواهند كرد...»ويزلى ها كه احساساتشان تحريك شده بود، از همان دور ميز با مشت هايى گره كرده يكصدا فرياد اعتراضشان با اين مضمون بلند شد كه:
- خاك تو سرشون قدرنشناسا! كاش دولت جاى اونا ما رو دستگير مى كرد!
چند ساعت بعد، بند زندانيان CياC
هنوز نصف روز از آغاز گرسنگى كشيدن زندانيان نگذشته بود كه آثار پشيمانى در چهره ى همه شان -غير از پروتى كه حساب كرده تا دو هفته ى ديگر به وزن دلخواهش مى رسد!- ديده مى شد.
- ديگه تحمل ندارم، من با اين جثه ى ريزم نمى تونم مثل شماها گرسنگى بكشم. هيچ ميدونيد بال بال زدن چقدر انرژى ميبره؟
- وات دِ واق! هاپ هاپ!
- باهات موافقم فنگ، اعتصاب غذا فايده نداره. داريم بيخودى خودمونو مى كشيم.
- منم با شما موافقم آقاى لسترنج!
با چهار به يك شدن مخالفان غذا نخوردن، بار ديگر پنج نفر به فكر فرو رفتند تا راه ديگرى براى رساندن صدايشان به آحاد مردم پيدا كنند.