هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#23

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس


آغاز یک پایان- پست آخر


خوار خوار ترنسلیون و فانویسلیون وارد زمین شدند. فانوسلیون مدل ِ شیک و باکلاسی ِ پا رو پا روی جاروی های خود نشستند و در حالی که کاپیتان فاسوسلیون کارائیب (!) در حال سوهان کشیدن ناخن ـش و صاف کردن عینک ری- بن جادوییش روی هوا بود؛ موهایشان را عقب انداختند و برای هرکس و ناکس فیش آمدند. تنها نخاله چارلی ویزلی وبد که داشت آخرین نصیحت هایش را به شاخدم می کرد.
- آفرین ِ پسر ِ خوب! موهاتو که شونه کردی. لباس ِ من که دیشب کثیف بود رو لیس زدی و تمیز کردی. جیشتم کردی. به تو می گن یه بچه خوب!

چارلی بعد از این حرف، در حال پراوز کردن، به کپه ترنسلیونی نگاه کرد که به شدت از این که توانسته بودند روی جارو هایشان سوار شوند تعجب کرده بودند.

- هووووی!

- هووووووم؟

- ریش ـم می خاره!

- مگه تو ریش ـم داری؟

- پس این amount of سیبیل واسه بزغاله زن عموی توئــه؟

- از کجا فهمیدی؟

آلبوس دامبلدور که با ردای سفید در یک طرف جارو و ریش ِ نقره ای در طرف دیگر جارویش در حال تقلا برای نگه داشتن خود بر روی جارویش بود؛ چشم غره ای به لینی وارنر که با دندان جارویش را گرفته بود و داشت ملعق می زد؛ رفت. [این جمله، برنده طولانی ترین جمله سال شده است. در صورت فهمیدن معنی آن، به 2966 زنگ بزنید و ده برابر وزن ِ پدربزرگ ِ مورفین، چرک ناخن هدیه بگیرید و زیر ناخن دوستان خود بگذارید و به انها بگویید که چقدر کثیف هستند!]

بولدوزر که به شکل کاملا عجایب انگیزی قبل از این که به بیمارستان برسد؛ خوب شده بود؛ آن جا بود. دامبلدور به او اشاره ای کرد که تا بازی شروع نشده؛ برای ریشش یک سوییشرت یا ریش بند ببافد که شپش های درون آن از گرمی بمیرند. اما بولدوزر گفت:
- بغووووز بغووووز غوپزی پغوووووز! من که کاموا ندارم غوپــــــسی بغووووووز! برو از لودر، کاموا بگیر تا من ریشتو شیک پوش کنم لغووووز

دامبلدور با همان حالت خارش، رفت و رسید به لودر.
- لودر کوچولو! کوچول موچولو! بهم کاموا بده؛ بدم عمو بولدوزر برای ریشم سوییشرت ببافه

لودو -مرد کیسه ای- که غمگین بود؛ نالید:
- اما من که لود نمی شم. برو از لینی اینترنت بگیر من بهت انواع کاموا بدم تا بازی شروع نشده.

آلبوس آهی کشید و رفت که پسورد اینترنت لینی را در بیاورد که بازی همراه با "اَکٌِهِی" آلبوس دامبلدور شروع شد.

آلبوس همان طور که با یک دست ریشش را می خاراند و با دست دیگر بقیه ریشش را (!)؛ با هزار زحمت توانست کنار جاروی چارلی ویزلی با جارو به پرواز در بیاید.

- هه هه هه پدر سوخته! تا حالا چیزی در مورد اختاپوس ها شنیدی؟

چارلی صورتش را خاراند و پرسید:
- شاخدم خودمونو می گی؟ :

- نــــع. از اون هایی که داخل فیلم ها هست و با هر پا ـش یکی از آدم ها رو می گیره؟!

- آها! تو باب اسفنجی هست؟ اینقدر دوستش دارم.

آلبوس آهی کشید. وضع رقیبشان آنقدر خراب بود نمی توانست حتی بدون توضیح دادن تیکه بیاندازد. باید تیکه اش را توضیح می داد. تازه باز هم نمی فهمیدند.

- نع! مرتیکه ِ شاخدم ِ چهار شونه ِ بی مروت ِ دم شاخدار ِ کله پوک ِبی انظباط! من خودمو تشبیه کردم به اختاپوسی که با پاهاش آدما رو می گیره و قورت می ده. اما تنها فرقم اینه که من ریشدارم و ریش ـم می تونه دراز بشه و هزارن نفر رو بگیره. از جمله تو که به گوی زرین نزدیکی یا گوی زرین که به تو نزدیکه! حالا فهمیدی؟

چارلی که نفهمیده بود باز هم (!)؛ موضوع را عوض کرد.
- دقت کردی چقدر تو حالت عوض کردی؟
- به من چه! سوتی نویسنده بوده!

________________


- بازی در حال ِ خیلی پر شور و هیجانی قرار داره.

- دِرِن دِرِن دِر دِر.

- یک فانوسی هفتاد و سومین گل را به ثمر می رساند.

- فانوسی دوم، هفتاد و دومین گل را به ثمر می اندازد که گزارش گر قبلی یادش رفت.

- دِرین دِرِن دِر دِر.

- همه چی خوب داره پیش می ره. تا حالا ا اول بازی، ترنسیلوانیا پنج ثانیه توپ رو داشته فقط. الان گودریک پا به توپ ـه.

- دِرِن دِرِن دِر دِر

گزارشگر اول و دوم به گزارشگر سوم خیره شدند. این دِرِن دِرِن واقعا به چه معنا بود؟ اعصباشان را خرد و خاکشیر کرده بود. بی جنبه!

- چی ـه هی چرت و پرت میگی؟

- خو، گفتی هیجان بده به گزارش ما دوتا. منم موسیقی دادم دیگه.

- دِرن پِرن خِرن موسیقی ـه؟

گزارشگر دوم حرف گزارشگر دوم را تایید کرد. زیر لب، در حالی که دوباره میکروفون جادویی را جلوی دهانش می آورد؛ گفت:
- دیگه دِرن مِرن سِرن نگو.

بعد از این حرف، دوباره بازی گزارش شد. اما شایان ذکر است که این بار موسیقی متن آوایی شبیه "دانکولی بانکل شولالالالا فام تاکسیماژور" بود.

ترنسیلوانیا نگران بود. هفتصد و سی امتیاز عقب بودند. جا برای جبران بود. اما... چگونه؟ با خارش ِ ریش؟ با کسانی که حتی هنوز درک نکرده اند جارو را با کدام "ب" می نویسند؟

خیلی وضعیت نگران کننده بود. همین الان که او فکر می کرد - بیچاره، بچه مون نمی تونست با فکر کردن بازی کنه! - در حال گل خوردن بودند. او تا به حال هیچ نشانه ای از گوی زرین پیدا نکرده بود؛ به غیر از آن هفت و هشت باری که نتوانست به خاطر ِ ریش ِ دست و پا گیرش به اندازه کافی سرعت بگیرد و به گوی برسد!

اما فانوسی ها به شدت قوی بودند. پویول همان موقع چند بلاجر به طرف او پرت کرد. البته ریش ـش از او محافظت کرد و همه بلاجر ها را دوباره برگرداند. منتها به طرف ِ لینی!

او که دیده بود وضع خیلی خراب است؛ زمزمه کرد:
- بجـــنبین افراد من! حـمـــــــله! لینی، دافنه، تری، بولدوزر، لودر... لودر؟ لودر؟ پس این لودر کجاست؟

کمی قبل تر، لودو بگمن، کله از جارویش افتاده بود و دیگر نتوانسته بود برخیزد. بعد، هی سوت می زد که جارو ـی باکلاس ـش به طرفش بیاید؛ اما این اتفاق نمی افتاد که ناگهان لودو به یاد ِ آیه ای از قران افتاد:
نقل قول:

هَر کَس بِه ذَرِه اي خوبٍیٌ کند؛ دَه بَرابَرِ آن پاداش می گیرَد.
و هَر کَس بِه ذَرِه اي بدی کند؛ دَه بَرابَرِ آن بِه سِزایِ اَعمالَش می رِسَد.


لودو به این نتیجه رسید که نباید به دامبلدور در مورد لود نشدنش دروغ می گفت. او به سرعت نگاهی به شماره روی تخته جادویی انداخت. آهی از سر ِ آسودگی کشید. فقط هفت صد و شصت امتیاز عقب بودند.

به طرف بولدوزر رفت و کاموا به او داد. او هم کاموا را درست کرد و به طرف ِ آلبوس دامبلدور انداخت که به طرز شگفت انگیزی سوییشرت برای ریش کاملا روی ریش ـش قرار گرفت و زیپش اتوماتیک بسته شد!

آلبوس نگاهی به ریشش کرد. دیگر خارش نمی آمد. او اکنون می توانست بهتر بازی کند؛ خیلی بهتر...

به عمو لودو و بولدوزر نگاهی کرد و به نشانه ی تشکر سر تکان داد. بگمن که کار خوبی کره بود؛ این بار قبل از این که صدای سوت از دهانش بیرون بیاید؛ جارو به سمتش آمد و بدون این که لودو آن را کنترل کند؛ به شکل کاملا حرفه ای ای بالا رفت.

لودو مثل ِ جت به این طرف و آن طرف می رفت و بلاجر ها را می زد تو چک و چانه و آپاندیس ِ جادویی مردم و همه رو از دم ریز ریز می کرد. با دیدن او، لینی انرژی گرفته بود و با دید که موی دروازه بان نصف شده با بلاجر، از فرصت سو استفاده کرد و 500، 600 تا گل زد. تازه وقتی کوافل می رفت جای دور؛ لینی، بیچاره خسته می شد به دور دست ها پرواز کند دیگر؛ دافنه را می گرفت و پرت می کرد داخل حلقه!

وزیر هم که با خلاص شدن از دست شپش ریش ـش احساس زنده بودن کرده بود؛ چپ و راست می رفت و گوی زرین می رفت. تازه پنج دقیقه بعد فهمید که چرا گوی زرینی که می گرفت قرمز بود!

بولدوزر آنقدر از سوییشرتی که بافته بود؛ اعتماد به نفس گرفته بود که تقریبا جلوی همه گل ها را گرفت. حتی مینروا مک گونگال هم نتوانست مثل ِ قبل، بدرخشد و ثانیه ای 10 گل بزند. همه چیز در حال خوب پیش رفتن بود...

فانوسی ها به شدت نا امید شده بودند. بازی جنبه بدی پیدا کرده بود. تا چند لحظه ی قبل آن ها در حال بردن بودند. اما الان؟ گودریک با جارویش به طرف پویول رفت و شترق به سر او زد.
- بی ادب ِ بی انظباط! چرا نمی زنی کله اونا رو با بلاجر های پر قدرت ِ مدل سوباسایی نمی کنی؟ وای ِ بر من! خاک ِ بر تو!

گودریک سرش را بلند کرد و به وود نگاه کرد. مثل ِ چی در حال گل خوردن بودند...

همان موقع، چارلی ویزلی، گوی زرین را دید. به سمت آن ویراژ داد. پیرمرد هم به دنبال ِ او. اما انرژی و شادی و سرحالی پیرمرد که بر تمرین غلبه نمی کند...

چارلی گوی زرین را گرفت. همه تماشاچیان بلند شدند. همه دست می زند و هوا می کشیدند برای پر امتیاز ترین بازی تاریخ که بالاخره تمام شد.

حتی همراه جادویی اول در رقابت با ایرانسل ِ جادویی که جایزه اش برای چارلی یک شاخدم بود؛ کلید شهر شاخدم ها را به چارلی داد و بازی، با چند اختلاف جزئی -200 تا فقط! - به نفع ِ فانوس تمام شد و به افتخار آن ها، هنوز که هنوزه، مردم به فانوس خود می گویند: "فانوس مقدس"!

و درس بزرگی که لودو گرفت؛ این بود که هر چه قدر کار ِ خوب بکند؛ اما بدون تلاش، به هیچ جایی نمی رسد و فَوَقَ ما وَقَعَ!

این جاست که یک دانشمد ماگل می فرماید:

نقل قول:
هوش بدرد نمی خوره. 98 درصد تلاشه! مثل ی چی تمرین کنید؛ مثل ِ چی ببرید!


بله فرزندان ِ من! تمرین گر نباشد؛ شما به هیچ جایی نمی رسید. شما هیچ وقت بدون تمرین، موفق نخواهید شد. وای بر شما! چرا شما این قدر بی عرضه، نفهم، بی جنبه و لوس هستید؟ این درست است که تمرین نکنید؟

چرا تمرین نمی کنید؟ چرا بی ادب هستید؟ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ چرا من دست دارم؟ چرا کوییدیچ کیو داره؟ چرا ترنس این قدر عالیه؟ چرا دافنه این قدر خفنزه؟ چرا خورشید می تابه؟ چرا می چرخه زمین؟ چرا من نمره بیست کلاسو نمی خوام؟ چرا من بهترین هوش و حواسو نمی خوام؟ چرا حالشو بردی؟ چرا با من نموندی ای اسنیچ ِ پِدَسوخته؟

آخرِ پست ِ آخر


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#22

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین

تیم فانوس

پست دوم




چارلی: « گودریک نکنه می خوای بگی چون ما تو تیمت بازیکن هستیم ، الان باید مسابقه بدیم؟ »

گودریک: « »

چارلی با دیدن گریه و زاری گودریک ، دلش کمی به رحم آمد و رو به مینروا کرد و گفت: « مینروا این گودی خیلی ناراحته! میگم بیا بازی کنیم تا بیشتر از این دیوونه نشه! نظرت چیه؟ »

مینروا چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد دفترچه ای از جیب مانتو اش (بخشید ردایش) بیرون آورد و نگاهی به آن کرد. چند دقیقه بعد گفت: « باشه مشکلی نیست! من برنامم رو تنظیم کردم! یه ساعت وقت آزاد دارم و می تونم مسابقه بدم! درضمن آقای ویزلی از این به بعد منو با اسم کوچیک صدا نکن! 5 امتیاز از گریفندور کم می کنم! »

چارلی توجهی به مینروا نکرد. خم شد و شلوار گشادش را تا کرد تا بتواند بهتر حرکت کند. به طرف گودریک رفت. گودریک هنوز بر روی زمین ولو بود و در حال فرو بردن شمشیرش بر شکمش بود تا خود را خلاص کند.

چارلی گفت: « بسه دیگه گودریک! بلند شو! ما قبول کردیم که مسابقه بدیم! »

گودریک: « واقعا؟! »

چارلی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد! گودریک هنوز باورش نمی شد اما وقتی دید که مینروا نیز ردای بلندش را بیرون آورده و در حال پوشیدن مانتوی تنگی بود تا بتواند سریعتر حرکت کند ، باورش شد.

گودریک: « ازتون ممنونم! می دونستم رگ گریفندوریتون بالاخره بیدار میشه! بزارید منم بازیکن های مجازی مون رو بیارم! »

گودرک به طرف رختکن رفت و بعد از ده دقیقه همراه با سه مترسک و یک جسد وارد شد. گودریک مترسک ها را که بسیار بی ریخت بودند را بر روی زمین گذاشت. عطسه ای کرد و گفت: « خب اینا هم بازیکن های مجازی ما! آنجلینا جانسون ، الیوور وود و پویول! »

گودریک چوبدستیش را تکانی داد و به هر کدام از بازیکن های مجازی وردی خواند. مترسک ها ناگهان جان گرفتند و بدون هیچ حرفی به طرف رختکن رفتند و بیا جاروی پرنده برگشتند. چارلی و مینروا بسیار حیرت زده شده بودند.

مینروا: « 5 امتیاز به گریفندور میدم بخاطر ورد های خیلی خوب گودریک! »

گودریک اشاره ای نیز به جسد کرد که روی زمین ولو شده بود. گفت: « این هم گیلدری هستش! معلوم نیست کدوم گوریه واسه همین من با یه طلسمی از راه دور کشتمش و جسدشو آوردم! اینو همینطور می زاریم تو زمین تا داور فک کنه اومده و امتیاز کم نکنه ازمون! »

تیم فانوس در همین صحبت ها بود و شروع به تمرین کرده بودند. آنها به همراه بازیکن های مجازیشون شروع به تمرین کرده بودند که تیم حریف نیز وارد ورزشگاه شدند. اول از همه دودی برخواست و اعضای تیم حریف داخل دود دیده نشدند!

بعد از چند لحظه اعضای تیم که جلوتر می آمدند ، قابل دیدن شدند. آلبوس دامبلدور در حالی که از ریش هایش به عنوان کمر استفاده کرده بود و آنها را دور کمرش پیچیده بود ، وسط تیم قرار داشت! شلوار لی او نیز بسیار جلب توجه می کرد. همینطور دست راستش را دور لینی وارنر پیچیده بود: « لینی دخترم! از این به بعد منو البو صدا کن! منم از این به بعد تو رو به چشم دخترم نمی بینم! هان؟ نظرت چیه؟ »

لینی نیز کمی گیج شده بود. می دانست لباس مخصوص کوییدیچش باعث این تغییر ناگهانی دامبلدور شده بود. برای همین سعی می کرد از البوس دور شود اما نمی توانست! رئیس محفل دیگر گمراه شده بود! در طرف چپ البوس نیز لودو قرار داشت که شنل بزرگی پوشیده بود و هیچ یک از نقاط بدنش معلوم نبود.

گودریک با دیدن آلبوس و بروبکس گروهش ، رو به مینروا و چارلی کرد و گفت: « تمرین بسه دیگه! مسابقه یه ساعت دیگه شروع میشه! بیایین بریم با تیم حریف خوش و بش کنیم! »

آن سه نفر نیز ارتفاع خود را کم کردند و مقابل تیم حریف ایستادند. آلبوس با دیدن مینروا در لباس شیک سرخ رنگش ، چشمانش برقی زدند. لینی را به طرفی پرت کرد و به طرف مینروا رفت: « آه مینروا! عزیزم! حالت چطوره؟ »

اما قبل از اینکه آلبوس بتواند مینروا را لمس کند ، گودریک شمشیرش را بیرون آورد و مقابل آلبوس گرفت: « برگرد عقب پیرمرد! »

برق چشمان آلبوس ناپدید شد و به طرف گروهش برگشت اما دیگر نتوانست لینی را زیر شنل لودو قایم شده بود ، پیدا کند.

در همین هنگام بود که پیر مرد دیگری از رختکن بیرون آمد و داد زد: « خب دیگه بیرون آماده بشین! بازی همین الان شروع میشه! »

در ها با سوت سالازار باز شدند و تماشاگران نیز وارد ورزشگاه شدند.


مراقب خودت باش.


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۳۰ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#21

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست سوم



دامبلدور و ریشش و لبه ی رداش که البته من می دونم لبه ی ردا هیچ ربطی نداره به داستان ولی خب بچه دلش خواست یه جا اسمش برده شه.. بگذریم! بله دامبلدور و همون نامبرده های قبلی عین چیزی که نباید اسمش را برد وایستادن و غریبانه به در و دیوار گریمولد خیره شدن!

- اهمم.. اهمم! یا کوئین.. کسی نیست!؟

وزیر در حالی که شلوارشو بالا می کشید و داشت میزان سفت بودن کمربندشو کم و زیاد می کرد سلانه سلانه از مرلینگاه بیرون اومد و با نیش باز کنار دامبلدور وایستاد.

- اون تو اوضاع خیلی خراب بود که اومدی این بیرون داری تنبونتو بالا می کشی!؟
- ببین آلبوس! این از مرامو معرفت ما دوره ها.. آدم نباس خودشو ضایع کنه، این کنفرانس های نشست ژنو خیلی وقتمو گرفتن.. دیگه واقعا وقت مرلینگا رفتنم نداشتم!

و در آخر وزیر دستهاش رو با ریش دامبلدور خشک کرد و لبخندزنان به دامبلدور زل زد! دامبلدور هم به این فکر می کرد که آخر سعه ی صدر و شکیبایی و بردباری تا کی و چقدر یک شخصیت ایفا ممکنه زندگی آدم رو عوض کنه، ولی این حرفا به ما مربوط نیست و یک دامبلدور آگاه و با بصیرت این رو خوب می دونست.

- هی دیوید! اون کنترل هالیوودی فیلم کلیکو بده من یه کارهایی دارم!
- عع؟! دیدی اون فیلمو!؟ هوومم.. دست من نیست که!
-
-

صحنه عوض شد!

دامبلدور در مقابل شومینه پشت به هم تیمی هاش وایستاده بود و در مقابل چشمان بهت زده ی اون ها داشت سخنرانی می کرد! ترنسی ها هم به این فکر می کردن که چطوری اینجا ظاهر شدن و تو مغزشون یه ارور شونصد هزار و فلان نقش بسته بود.

- من امروز می خوام یکی از رازهای باورنکردنی بشریت رو بهتون نشون بدم.. مدتهاست، شاید قرنها که جادوگران بزرگی دنبال کشف این راز بودن ولی هیچ وقت دستشون بهش نرسیده! ولی من امروز می خوام برای شما ازش پرده بردارم و به همتون نشونش بدم!

دامبلدور لبه ی رداشو کمی کنار زد، وزیر سقلمه ای به لینی زد و گفت:

- به نظرت دامبلدور چند سالشه؟!
- تو هم متوجه این شدی که گف چند قرنه جادوگرا دنبال اون چیزن!؟
- به نظرت چه شکلیه!!؟
- من اصلا دلم نمی خواد ببینم!
- منم! :worry:
- منم!
- منم!
- قوووووووومممپپ! (صدای بولدوزر لودو بود!)

لودو به سرعت پرید جلوی چشم تری رو گرفت، لینی پرید پشت وزیر، بولدوزرم خواست حرکتی بزنه که دوباره حرفهای دامبلدور شروع شد و همه گوششونو تیز کردن که ببینن چه خبره!

- و مطمئن باشید چیزی که امروز خواهید دید اونقدر عجیب و خارق العاده ست که نه تنها هرگز فراموشش نمی کنید بلکه تا آخر عمرتونم نمی تونید از عظمت این پدیده واسه کسی تعریف کنید! :pashmak:

نخست وزیر دستمالی از جیبش در اورد و گریه کنان گفت:

- من دیگه نمی تونم تو روی ملکه نگاه کنم!
- غصه نخور! چشماتو ببند و به وان دایرکشن فکر کن!
- - چرا با ما این کارو می کنه!؟
- تو رو به مرلین نشونمون نده!
- از روی این داف خجالت بکش حداقل پیرمرد!

دامبلدور همونطور که با یه دست لبه ی رداشو کنار زده بود و پشت به همبازی هاش وایستاده بود، نیم نگاهی با یه لبخند زیرکانه و در عین حال مهربانانه به کسایی که پشت سرش بودن می ندازه و با دست دیگه ش اون یکی لبه ی رداش رو کنار می زنه!!

- یا مرلین کبیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!
- به خاطر زندگیتون فرار کنین!

Pause

- هن؟! چیه مردک!؟
- عاقا این جور که شما داری می نویسی همه ی مدیران شتابیدن برای دیدن این عنوان! کوئیرل سکته ی ناقص بزنه خوبه؟ سایت فیل شه خوبه!؟ عله پس بیوفته خوبه!؟ در ورزشگاهو تخته کنن خوبه؟! نکن عاقا.. نکن!
- شولوغش نکن.. تازه رسیدیم به جای حساسش.. بدو برو بوخون!

Play


دامبلدور یک پرش چرخشی می زنه و به حالتی اجنبی وار و "تادا" گویان بر می گرده رو به جمع و می بینه همه در رفتن!!
- یعنی چه!؟ این چه وضعیه!؟ من سه ساعت طلسم باطل کردم تا حفاظهای ورودی هتل رو خنثی کنم و با هم بریم اردوی ورزشی.. بعد شما در می رید!؟

و این گونه همگان که خیالشون راحت شده بود همچون یورتمه روندگان جهنده به سمت شومینه ی پشت سر دامبلدور که دروازه ی اردوی تفریحاتی بود سرازیر شدند و مدیران هم چهارنعل رونده به دنبال بازیکنا به اردو رفتن!


هتل ترنسیلوانیا
و مرلین خیر دهد به آنهایی که انیمیشن مربوطه را دیدند و بلدند و نویسنده را بیش از این به زحمت نمیندازند برای فضاسازی هایی که پست رو به طومار تبدیل می کنن.. اونایی هم که ندیدند به امید خدا که می رن می بینن علم و دانش عمومیشون زیاد میشه! حالا بریم به صحنه بپردازیم!

در ورودی چرخان هتل ترنسیلوانیا باز شد و مقادیری ریش به همراه بازیکنای قدیم و جدید ترنسیلوانیا ریختن وسط لابی اما هتل تاریک تر از اونی بود که کسی کسیو ببینه و تو اون تاریکی فقط ده جفت چشم و دوتا چراغ بولدوزر دیده میشد! چشم دافنه خطاب به چشمهای پشت سرش گفت:
- هی ملت ما کجاییم؟ چرا اینجا اینقد تاریکه!؟
- دیدید آخر دامبلدور ما رو اورد تو کوچه تاریک.. ما مردیم! مرد نه .. ما مُردیم!! عــــــــررررر!
- اوه لودو سر و صدا نکن.. من خودمم تو این کوچه تاریک گیر افتادم.. فکر کنم کنت هممون رو گیر انداخته!
- الان قراره چیکار کنیم!؟

و خب مرلین را سپاس که یکی جلوی دهن لودو رو گرفت و از افاضاتش درباره ی این سوال جلوگیری کرد! صبر کن ببینم، کی دهن لودو رو گرفت؟! همه دستا بالا.. دستا بالا.. آهااا!
و این گونه موزیک شروع به پخش کرد و مقادیر زیادی هیولا و توله گرگ های میلیونی ریختن وسط صحنه و حالا برقص و کی نرقص.. به این ترتیب هفته ی سختی از تمرینات فشرده توی هتل ترنسیلوانیا شروع شد!

و در طول تاریخ به درازای ریش مرلین هیچ کس از هیچ فرقه و ملیت و حذب و دسته و.. هوم.. دسته و آها.. دسته و پایه ای همچین تیم سخت کوش و کوشایی که حریفشان را جدی می گیرند، ندیده بود، فقط یه خرگوشی رو دیده بودند که از یه لاک پشتی باخت و خب اونم تیمی نبود که.. نبرد تن به تن بود!


شب قبل از بازی – اتاق وزیر و کوئین
وزیر زیر پای ملکه داره مراسم پابوسی شبانه رو انجام میده و هیچ کدوم از این دو نفر استرس ندارن و هوا خیلی هم عالیه و وزیر هم به طور دقیق و کامل بند بند وجود ملکه رو داره می بوسه.. هوم.. خب همه چی آرومه دیه، برو رد کارت! عع!


شب قبل بازی – اتاق فلور و ماری و آماندا و داف و لینی و.. چندتا دختر مجرد دیگه تو ریون داریم!؟
متاسفانه ورود آقایون ممنوع بود! برید به اتاق بعدی..

باز هم شب قبل از بازی – اتاق لودو و تری
لودو با یه زیرپیرهن و پیژامه در هر حالی.. اممم بهتره توضیح ندیم داره چیکار می کنه از اتاق بیرون میاد یه جوراب می ندازه تو دستگیره ی در و برمیگرده تو! هرکی معنیشو فهمید دستش بالا!


شب قبل از بازی – گاراژ بولدوزر و دامبلدور!
- بولدوزر!
- قوووووومپپز!؟
- می دونی تو منو یاد چی می ندازی؟!
- نقووومپپز!
- جوراب پشمی!

و این گونه بولدوزر گیرپاژ کرد و شبانه با آمبولانثقیل به تعمیرستان منتقل شد!


زمین جنگلهای تاریک تاریک ترنسیلوانیا – روز بازی


(جای مکان و زمان رو این دفعه عوض کردم!)


در رختکن تاریک و مخوف استادیوم ترنسیلوانیا که مملو از هیولاهایی بود که از سر و کول هم بالا می رفتن و می چرخیدن و می دوییدن و خلاصه یه کاری می کردن دامبلدور که گویی انگار داره با خیل عظیم محفلیاش حرف می زنه رفت بالای منبر و مشغول سخنرانی تشجیع کننده شد برای ملتی که در حال پوشیدن لباس ها و آماده کردن جاروها و گرم کردن خودشون به شیوه ی بندری بودن:

- یا ایها الترنسیون.. قبل از این که سخنرانیم شروع شه.. ببینم کسی ریش بند منو ندیده؟!
- بیا اینجاس..

ماری و فلور و آماندا و کویین که در بین تشویق کننده های تیم بودن از لا به لای کپه ی لباس ها یه چیزی که احتمال ریش بند بود رو کشیدن بیرون ولی ناگهان در بین خیل عظیم هیولاهایی که ورجه وورجه می کردن ماری و ریش بند ناپدید شدن!

- ای وای من! حالا چیکار کنم بی ریش بند!؟
- سخنرانیتو بکن!
- دیگه سخنرانیم نمیاد!
- برو باو!

و همه دوباره یورتمه روندگان از رختکن خارج شدن، لودو هم موقع رفتن پاش به ریش دامبلدور گیر کرد وسکندری خورد ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد!



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۸ ۱:۰۰:۳۰

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#20

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست دوم



کورممد بعد از حذف خبرنگار مذکور به صحنه برمیگرده و در جایگاه ویژه(!) خودش می ایسته و منتظر اشاره ی بعدی گودریک میمونه.

الان تنها چیزی که برای جمع کردن این کنفرانس مطبوعاتی میشه گفت، اینه که صدای چیلیک چیلیک انواع و اقسام دوربینای مدرن و درپیت و فسیل و نسل جدید گوشی های هوشمند با دوربینای خفن تر از دوربین به گوش میرسه و فضا مدام با نور فلشا خاموش و روشن میشه. مثل رعد و برق!

در ادامه یه سری سوال و جواب و کتک کاریه(به کمک کورممد) که صورت میگیره و تمام این خزعولات فقط واسه این بود که به صورت کاملا خزی پست ما کش داده بشه.


فلش بک

- بزن بریم داوشی!

گودریک که از طرز صحبت کردنش عجله داشتن و هیجانش کاملا واضح بود اینو رو به سالازار میگه و با اشتیاق منتظر جواب سالازار میمونه. سالازار بدون هیچ جوابی فقط با تعجب نگاهی به گودریک میندازه.

- یه جای خوب!

گودریک اینو میگه و قبل از اینکه منتتظر عکس العملی از جانب سالازار بمونه، دستشو میگیره و هردو با صدای پاقی ناپدید میشن ...

سالازار چشاشو وا میکنه و با یه ساختمان بزرگ که انتهاش مثلثی شکل و به رنگ طلایی بود مواجه میشه. ساختمونی که بر اثر نور شدید خورشید، براق تر و زیباتر از همیشه به نظر میومد. سایر قسمتای ساختمون نقره ای رنگ و درخشان بود و دوباره رنگ طلایی بود که نام ساختمون رو به صورت برجسته روی سر در ساختمون حک کرده بود... "فدراسیون کوییدیچ جادوگران (QFJ)"

سالازار با دستش اشاره ای به ساختمون میکنه و به سمت گودریک برمیگرده.

- اینجا چی کار میکنیم؟

گودریک که از فرط هیجان حوصله ی جواب دادن نداره سریع میگه: دلت نمیخواد این تورو ببینی؟

سالازارم که دیگه نمیتونه ذوقشو از اینکه به محل کار خودش اومده رو پنهان کنه، میگه: رفتن به محل کارم با دوست قدیمیم؟ اوه رفیق تو محشری!

و هردو لبخندزنان و دست در دست هم به ساختمون نزدیک میشن و با پا درو نشونه میرن.

- به یاد قدیما!

- به یاد قدیما!

و لگدی نثار در میکنن و اونو به سمتی پرتاب میکنن و آماده ی قدم گذاشتن به درون فدراسیون محبوب ترین ورزش دنیای جادوگری و ساحرگی، یعنی کوییدیچ، میشن. اما هنوز از آستانه ی در رد نشدن که سالازار می ایسته.

- اصن چرا اومدیم اینجا؟

گودریک که داره با خودش فکر میکنه که این مغزشو از کی به ارث برده، چشماشو میچرخونه.

- اومدیم بستنی بخوریم.

سالازار با لبخندی کودکانه که نشون میداد کاملا از این وضع راضیه، همراه گودریک از در رد میشه. با نمایان شدن اونا، نگهبانا به محض دیدن این دو نفر تا کمر و یا حتی فراتر از اون دولا میشن.

- وااااای ما چقد خفنیم داوشم!

سالازار گوشزد میکنه: واقعا فک کردی اینا به خاطر توئه؟

- نه دیگه واسه پوله!

سالازار متوجه منظور گودریک نمیشه اما بازم چیزی نمیگه و فقط با سرعت توسط گودریک تو راهروها کشیده میشه.

پایان فلش بک



_______________




- زودباشین تن ِ لشا، این چه وضعشه آخه؟! پویول اون شکم گندتو مگه نگفتم آب کن؟ حالا چجوری میخوای رو جارو بشینی؟ به دو دیقه نرسیده جارو میاد پایین به خاطر وزن سنگینت!

پویول شرمنده سعی میکنه شلوارشو بالاتر بکشه تا گردی شکمش کمتر به چشم بخوره.

اونور چارلی داره سعی میکنه کوافل رو که لای موهای آنجلینا گیر کرده دربیاره. آنجلینا هم با صدای جیغ مانند داره اعتراض میکنه: من همیشه موهامو با شامپوی جانسون میشورم و حالا این کوافلی که به همه جا خورده، داره موهای منو خراب میکنه!

گودریک با خشم میخواد جوابی رو تحویل آنجلینا بده که با گیلدروی مواجه میشه. گیلدروی دستاشو رو شونه های گودریک میذاره و میگه:

- سخت نگیر! فشار زده بالا، همه دیوونه شدن. ما بیشتر از اونچه که فکرشو کنی تمرین کردیم و کاملا آماده ی مسابقه هستیم، شب و روز نداشتیم اصن ...

گیلدروی مکثی میکنه و با تردید اضافه میکنه: یکم استراحت بده خب.

گیلدروی با چشم غره ی گودریک دستشو از رو شونه ی اون برمیداره و راشو کج میکنه و همراه جاروش به اوج آسمونا برمیگرده. صدای داد و فریاد مینروا از سمت دیگه ای به گوش میرسه:

- هوی بوقی! اسم این بازی کوییدیچه نه گل کوچیکا! اینقد پاس نده لعنتی، بزن تو گل اون کوافلو!

فردوسی پور، به طور کاملا ناگهانی ای تو جایگاه تماشاچیا وارد میشه و با شور و حرارت خاصی بازیو تمرینو گزارش میکنه: اوه اوه، نگا کنین چی شد. مینروا داره فریاد میزنه! الانه که اون وسط دعوا شه ... ولی نه! مثل همیشه بازیکن خوش اخلاق و حرفه ای ما، بحثو جمع میکنه. (اشاره ی غیر مستقیم به مسی کرد! )

مسی با غرور کوافلو که از چنگ موهای آنجلینا خلاص شده رو میگیره و میگه: کوییدیچ حرفه ای ندیدی که اینو میگی! داشته باش!

و با فرزی تمام جلو پیش میره و با توجه به جثه کوچیک و سرعت زیادش (و نه مهارت فوق العاده ای که داره!!!) ملت مدافع و حتی بلاجر میترسن و از سر راش کنار میرن و همه فک میکنن که به به، چه خوب چندتا بازیکنو رد کرد و همونجا چهارتا توپ طلای پلاستیکی، تقدیم مسی میشه!

گویند که رونالدو به دلیل همین ناعدالتی ای که پیش بینی میکرده، حاضر نشده دعوت گودریک برای حضور تو تمرین تیم فانوس رو بپذیره و ... اممم حالا برمیگردیم به مسی.

الیور با دیدن نزدیک شدن مسی، گارد میگیره تا مثلا کوافی که قراره اون پرتاب کنه رو بگیره، اما مسی تو چند قدمی دروازه کوافلو پاس میده به آنجلینا، آنجلینا میاد گل بزنه که مسی میپره وسط کوافلو تو راه میقاپه و پاس میده مینروا! مینروا هم میاد بشوته که باز خرمگس معرکه چیز ... یعنی مسی، کوافلو میگیره و این وضع همینطور ادامه پیدا میکنه تا اینکه در طی یک حرکت گولاخانه که الیور به دلیل سرگیجه کلا از صحنه ی روزگار محو شده بود، گلی به ثمر میرسه و طرفداران مسی که رو هوا سیر میکردن، رو سر و کولش میپرن و به دلیلی سنگینی زیاد ایلی به سمت زمین کوییدیچ سرازیر میشن و ... دوووشووومب! زمین آسفالتشون میکنه!

اونور زمین کوییدیچ، چارلی ـه پکر به سختی دنبال اسنیچ میره، اما هرچی بیشتر تلاش میکنه، بیشتر از اسنیچ فاصله میگیره ... نه نه اشتباه نکنین! این اتفاقات تمامش مال سه روز پیشه! با تمرینات سختی که شکیرا (که همراه پیکه برای تمرین دادن به تیم دعوت شده بود) با چارلی کرده بود، اون کاملا قوی شده بود و هرچی بیشتر تلاش میکنه، بیشتر به اسنیچ نزدیک میشه و ... تمام! اگه مسابقه واقعی بود، الان اونا برنده شده بودن. حیف شد واقعا!

گودریک کف زنان گوشه ای ظاهر میشه و میگه: مطمئنم با این شیوه ای که بازیکنای بزرگ دعوت شده ی بین المللی، طی این تمرینات سخت بهتون آموزش دادن، کاملا آماده ی مسابقه شدین. ای نوادگانم! به پیش بتازید که بی شک برد از آن ماست!

فریاد احسنت و باریک و مرحبا و از ده آفرین بگیر تا هزارآفرین ملت بلند میشه و همچون وقتی که فرماندهی با سخنرانیش، لشگریو پر انرژی میکنه، بازیکنان تیم فانوس، تبدیل به بمب روحیه میشن.

گودریک محکم دستاشو به هم میزنه و از مسی و چندی دیگر از بازیکنان بزرگ میخواد که کار تمرین کردنشون با بازیکنای اصلی تیم رو به پایان برسونن و بعنوان تماشاچی، شاهد آخرین تمرین تیم باشن.

بعد از مشاهده ی تمرین، فقط یه چیزه که ذهن همه رو به خودش مشغول میکنه...

اونا کاملا آماده ن!



_______________




آغاز فلش بکی دیگر

سالازار و گودریک جلوی میز اطلاعات وایسادن و گودریک کیسه های سنگینه پر از گالیونی که از فدراسیون کش رفته شده رو زیر بغل میزنه و رو به سالازار، تند تند یه سری توضیحات میده و این وسط سالازار فک میکنه کلاه گنده ای سرش رفته.

- ببین سالازار، اینا همه ش به خاطر خودته، اینکه تو فدراسیونی که رئیسش تو هستی بخواد این همه بازیکن خفن و مشهور و برنده بیان و بهترین کمپانیا باش قرارداد ببندن افتخار بزرگیه که نصیب هر فدراسیونی نمیشه. تمام این اتفاقا تو لیگ تو افتاده! باید به خودت افتخار کنی بابا.

سالازار که با حرف های وسوسه کننده ی گودریک قدرت تفکرش رو از دست داده، همچنان توی چهره ش نیمی موافقت و نیمی مخالفت موج میزنه.

گودریک که میبینه سالازار داره راضی میشه اضافه میکنه: مطمئن باش تمامش به نفع توئه! تازه ما با هم رفیقیم، دوستا که به هم کلک نمیزنن، اونم چه دوستایی.سالازار خفن و گودریک کبیــــــــــــــر!

سالازار که معلومه کاملا راضی شده تصحیح میکنه: سالازار خفــــــــــــــــــــــــن!

بعدش با حالت جوگیرانه ای دستشو پشت گردن گودریک میندازه و هردو در حالیکه به هم قفل شدن، تلوتلو خوران به حرکت در میان.

پایان فلش بک مذکور


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۸ ۰:۵۵:۵۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
#19

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

تیم فانوس

پست اول




صدای نفس هایش را به آرامی گوشی می داد. اکنون به این فکر می کرد که چقدر خوب می تواند نفس بکشد. استعدادش در این کار واقعا بی نظیر بود.

« هـــــــــــــــــــو ...... هـــــــــــــــــــو »

ناگهان یکی با عجله وارد اتاق شد و داد زد: « داری چیکار می کنی چارلی؟:vay: »

چارلی با خونسردی گفت: « دارم نفس می کشم! »

گودریک چیزی نگفت و جاروی پرنده ای که در دست داشت را محکم بر سر خود کوبید و بیهوش شد. چارلی از این کار گودریک کمی تعجب کرد و از تخت خوابش بلند شد. به طرف گودریک حرکت کرد و کنارش نشست. به آرامی او را تکان داد و گفت: « گودریک بیدار شو! الان وقت خواب نیست! »

در همین لحظه گودریک مثل جرقه بلند شد و فریاد زنان گفت: « آهای خدا! من چطوری بگم ما تا فردا فقط وقت داریم! مسابقه کوییدیچ داریم! عجله کنین! »

گوردیک همینطور بالا و پایین می پرید و خودش را به در و دیوار می زد. چارلی نیز با حالتی متفکرانه به گودریک می نگریست تا دلیل این کارش را بفهمد. در همین بین مینروا مک گونگال در حالی که کلاه بزرگش را بر سر داشت ، وارد شد و مثل خانوم مدیرا گفت: « اینجا چه خبره؟ »

چارلی به طرف مینروا چرخید و گفت: « نمی دونم! گودریک انگار عقلش رو از دست داده! »

مینروا نیز به دقت به گوردیک نگریست و در چاه افکار خود غوطه ور شد.


نیم ساعت بعد



گودریک بالاخره از بالا پایین پریدن خسته شد و بر روی زمین ولو شد. مینروا رو به چارلی کرد و گفت : « فک کنم عقلش برگشت! من تو یه مقاله ای خوندم مرد هایی که سنشون خیلی خیلی زیاده ، گاهی اوقات ذهنشون کار نمی کنه و بر اساس غریزه عمل می کنن! »

چارلی سرش را به نشانه ی تایید تکانی داد و گفت: « اره! حرفت درسته! این گودی ما هم این شواهد رو زیاد داره! »

مینروا: « بیا بریم برات چندتا مقاله در این مورد نشون بدم! »

چارلی و مینروا با یکدیگر به راه افتادند اما قبل از اینکه از تابلوی بانوی چاق خارج شوند ، گودریک از روی زمین بلند شد. خون مقابل چشمانش را گرفته بود. چوبدستیش را بیرون آورد و یک ورد بسیار قدیمی را اجرا کرد: « ایندیو کوییدیچو اینترنتو فیس بوکو ایرانو ژنو هسته ایو! »

نوری صورتی رنگ از چوبدستی گودریک بیرون آورد و به چارلی و مینروا برخورد کرد. با برخورد نور به آن دو ، هر دوی آنها نیم متر از زمین جدا شدند و معلق در هوا ماندند. گودریک جلوتر رفت و از تابلوی بانو ی چاق بیرون رفت و چارلی و مینروال نیز به صورت معلق به دنبالش می آمدند.

همه دانش آموزان شگفت زده به آنها نگاه می کردند. چارلی هوا پیچ می خورد و سعی در رهایی داشت: « وای خدا! می دونستم امروزه! خدایا من نمی خوام بمیرم! یا قمر بنی هاشم! خدایا ازرائیل رو نفرست! »

مینروا: « 5 امیتاز از گریفندور به خاطر کار بد ناظرشون کم می کنم! 5 امتیاز به گرفیندور اضافه می کنم بخاطر تحمل خودم در مورد مشکلات! 5 امیتاز از گریفندور کم می کنم بخاطر الودگی صوتی چارلی ویزلی! 5 امتیاز اضافه می کنم به گریفندور بخاطر طلسم خوبی که ناظرشون اجرا کرد! 5 امتیاز ... »


میدان کوییدیچ


گوردیک همینطور آن دو را معلق از برج طبقه ی هفتم به زمین کوییدیچ آورد. چوبدستیش را پایین آورد و آن دو را پایین گذاشت! دوباره تکانی به چوبدستیش داد و دو جارو ی پرنده را ظاهر کرد و به طرف آن دو پرت کرد.

« خب همینجا می مونین! هیچ جا نمی رین! بازی کوییدیچ داریم! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱:۴۷ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲
#18

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست اول




در خیابان باریک و روشن از نور مهتاب، دو نفر در فاصله ی چند متری یکدیگر ناگهان پدیدار شدند. لحظه ای کاملا بی حرکت مانده و با چوبدستی هایشان سینه ی هم را نشانه گرفتند، سپس همین که یکدیگر را شناختند چوبدستی ها را زیر شنل هایشان پنهان کرده و فرز و چابک در یک جهت به راه افتادند.

اندکی بعد ساحره ی سیاهپوش ایستاد و رو به جادوگر سیبیلوی همراهش که کلاه شاپویی روی سرش گذاشته بود گفت: هی! بهتر نیست صبر کنیم بقیه هم بیان؟ ترجیح میدم وقتی میخوایم سرمونو بندازیم پایین و بریم تو مقر اونا بیشتر باشیم!

جادوگر شیک پوش متوقف شد و پس از تنگ کردن چشم هایش و اندکی سبک سنگین کردن گفت:

- اگرچه من برخلاف تو ترسی ندارم، ولی باشه! صبر میکنیم ...

- آفرین وزیر! تو خیلی شجاعی پسر! باید بهت مدال بدن

ده دقیقه ای گذشت و دو مرگخوار دیگر نیز در خیابان گریمولد ظاهر شدند و به تری بوت و وزیر دیگر پیوستند و منتظر نفر آخر شدند ... بالاخره صدای تـِـر تــِــر بلندی به گوش رسید و اندکی بعد در انتهای خیابان لودو سوار بر بولدوزر پرنده اش نمایان شد! چشمکی به تری زد و پس از کشیدن تیک آف و چند حرکت نمایشی گوشه ی خیابان پارک کرد و جمع 5 نفره ی مرگخواران به سمت خانه ی شماره ی 12 گریمولد حرکت کردند ...


_______________



تق تق تق تتق تق تتق

- هــــــوی چه خبره! مگه سر آوردی! چرا اینجوری در میزنی؟

جیمز فریاد کشان در را گشود و با دیدن افرادی که مقابلش ایستاده بودند جیغ شونصد ریشتری ای کشید و پا به فرار گذاشت!
وزیر دیگر که با مشت و لگد به در میکوبید دوان دوان به سمت مرلینگاه گریمولد رفت و در را پشت سرش کوبید و تا آخر پست همانجا سر کرد تا در یک زمان دو شناسه نقش را ایفا نکند

بلافاصله پس از بسته شدن در مرلینگاه، آلبوس دامبلدور در انتهای راهروی ورودی ظاهر شد و با آغوش باز به سمت دسته ی مرگخواران آمد! سپس فونتش را بنفش کرده و با استیلی خودداناپندارانه شروع به گفتن جملات فلسفی و حکیمانه ی مسجّع کرد که بسیار ایده ی جالبی بود

- آه ای فرزندان گمراه و تاریک! ای سواران جاروهای باریک! ای جویندگان توپ های دوتّا دوتّا! ماهیتا یکی ولی ذاتا جدا! ای فرو کنندگان به حلقه و سولاخ!

دامبلدور یه این جا که رسید دستی به میان کپه ی ریش هایش برد و به زحمت چانه اش را خاراند و به این نتیجه رسید که بهتر است مراعات اطفال عضو محفل را بکند و از ادامه ی قافیه پردازی اش چشم بپوشد پس هم تیمی هایش را به آشپزخانه راهنمایی کرد تا جلسه ی تصمیم گیری برای مسابقه ی اولشان در لیگ کوییدیچ را آغاز کنند ...


_______________



- خوب فرزندانم؛ طبق تحقیقات من تیم حریف به جز کاپیتانشون هیچ بازیکنی نداره که سابقه ی بازی تو لیگ برترو داشته باشه و همه شون از دم دسته یکین! در نتیجه بازی ای برای آنالیز هم نداریم ...

- به نظرت حریف دسته یکی نیاز به آنالیز داره؟

- شرط میبندم حتی بلد نباشن درست روی جارو بشینن

- اصن میخوان سوار چه جارویی بشن؟ 7 تا پاک جارو رو هم پول یکی از آذرخش های ما هم نمیشه

- اما فرزندان من! هیچ حریفی رو نباید دست کم گرفت ... حریفی که ازش شناخت کمی داریم خطرناک ترم هست، ما باید طبق برنامه ای که من تدوین کردم یک هفته تمرین فشرده و سخت رو برگزار کنیم تا آمادگی ...

- برو بابا پشمک دلت خوشه! فک کردی ما بی کاریم مث شماها؟! به اندازه ی موهای سرت ماموریت داریم هر کدوممون

- خوب پس وعده ی دیدار ما روز بازی، رختکن تیم ما مث آب خوردن قهرمانیم :pint:

- اما من اینجا کاپیتانم! من باید بگم ...

پیش از این که دامبلدور جمله اش را به پایان ببرد تری، لودو، دافنه و لینی آپارات کرده بودند!


_______________



همان شب در فدراسیون کوییدیچ جشن باشکوهی در حال برگزاری بود! مراسمی خلوت با حضور دو دوست قدیمی... قدیمی تر ... خیلی قدیمی تر از این حرف ها! سالازار و گودریک از ساعاتی قبل تمام کدورت ها و اختلافات گذشته را کنار گذاشته، دست بر شانه یکدیگر انداخته بودند و گیلاس هایشان به سرعت پر و خالی میشد، ساعت از 1 نیمه شب گذشته بود که بطری و گیلاس ها را کنار گذاشتند و سالازار گرامافون دفترش را روشن کرد تا دوتایی برقصند! آهنگ ها پشت سر هم پلی میشدند و دو پیرمرد هماهنگ با آن ها میرقصیدند ...

آهنگ عاشقانه و ملایمی پخش میشد که سالازار سبیل هایش را بالا داد و لب هایش را غنچه کرد ... گودریک که از تمایلات عجیب او بی خبر بود شرایط را نامساعد دیده و ترسید؛ پس تصمیم گرفت هرچه سریع تر نقشه ی شومش را عملی کرده و از مهلکه بگریزد!

با یک تکان چوبدستی گودریک آهنگ عاشقانه قطع شده و به جایش موزیک متن قیصر پخش شد، وی دست در جیب ردایش برد و چندین کاغذ پوستی و طومار بیرون کشید ...

- هی سالی! نظرت چیه اینارو امضا کنی دوست من؟

- چی هس؟!

- تو امضا کن رفیق! به خاطر رفاقتمون! ینی به من اعتماد نداری؟ من ازت خواسّم امضاشون کنی مرد ... انتظار نداشتم چرا و چگونه بیاری وسط

- تند نرو رفیق! باشه باشه، هرچی تو بگی ... ما سرمونم پای رفاقت میدیم ... سلامتی سه تن ...

سالازار سکسکه ای کرده و فراموش کرد دیالوگ را ادامه دهد؛ قلم پرش را برداشت و پای تمامی برگه های پیش رویش را امضا کرد و سپس مهر مخصوصش را نیز پای آن ها کوبید ...

گودریک فورا تمامی کاغذها را از زیر دست او بیرون کشید و آپارات کرد. صدای موزیک متن گادفادر از دفتر سالازار به گوش میرسید و سالازار که متوجه رفتن رفیقش نشده بود هنوز با او میرقصید!


_______________



ورزشگاه امجدیه در جنوب لندن صبح بهاری دل انگیزی را تجربه میکرد که آفتابی نه چندان شدید و نسیمی ملایم برای هر چه زیباتر شدن آن متحد شده بودند. زمین تمرین قدیمی و نه چندان مجهز تیم فانوس حداقل از نظر آب و هوا و شرایط جوی آماده و محیا برای اولین تمرین این تیم بود ... البته هنوز هیچ یک از بازیکنان در تمرین حاضر نشده بودند

- مرتیکه تسترال اینجا چرا داری فضاسازی میکنی آخه؟! برو استادیوم شونصد هزار نفری آزادی تا تمرین شروع نشده

- آزادی که مال فدراسیونه

- خوب با یه قرار داد موقتا در اختیار فانوس قرار گرفته


استادیوم شونصد هزار نفری آزادی در شمال لندن صبح بهاری ... همه چیز ردیف بود خلاصه البته کسی در زمین دیده نمیشد! بلکه همه در سالن کنفرانس مطبوعاتی جمع شده بودند، گودریک - کاپیتان، سرمربی و مدیرعامل تیم - مشغول معارفه بازیکنان جدید تیمش بود.

- نه دوستان! شما رسانه ها قصد شیطنت دارید! این اقدام ما یک حرکت ملی میهنی بود، چرا باید چارلی ویزلی که افتخار ملی ماست در یک تیم خارجی توپ بگیره؟ شما اسم اینو میزارید ولخرجی؟! به نظر من کسی که به این اقدام ما ایراد وارد کنه اجنبی پرسته ...

خبرنگاران از ترس این که متهم به اجنبی پرست بودن نشوند بیخیال پرسیدن سوالات بیشتر شدند و پس از گرفتن عکس از جستجوگر میلیاردی تیم فانوس منتظر رونمایی از دیگر بازیکن جدید این تیم شدند.

اندکی بعد جادوگری تنومند با موهای فر بلند وارد شد و روی صندلی کنار گودریک نشست.

خبرنگاران فک هایشان را از کف زمین جمع کرده و به کارلوس پویول - مدافع احتمالا اسبق بارسلونا - خیره شدند.

- آقای گریفیندور! قرارداد شما برای خرید این مدافع چند میلیارد گالیون بوده؟ دادن این همه پول به تیم های خارجی و استفاده از بازیکن های گرانقیمت خارجی به جای استعداد های جوان داخلی اجنبی پرستی نیست؟!

- کورممد!

با این اقدام گودریک کورممدی تنومند جلو آمد و خبرنگار مربوطه را از صحنه ی روزگار محو کرد

- دوستان لطفا فرافکنی و سفسطه نکنید! ما با اسپانسرهای مختلفی قرارداد بستیم تا هزینه ی خرید های تیم رو تقبّل کنند، همچنین برای لباس و جارو ها هم به خرج همین اسپانسر ها با کمپانی نایک قرارداد بستیم که جدیدترین مدل هاشون رو در این دوره از مسابقات لیگ در اختیار ما قرار بدن ...



هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۹۲
#17

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs فانوس


شروع : سه شنبه 5 آذر

پایان : جمعه 8 آذر

داور : سالازار اسلایترین


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
#16

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

صدا ها و سکوت ها! با هم در آميخته بودند! اسمان و زمين جا عوض کرده بودند. خورشيد و مه و فلک در کار بودند و اين نويسنده رول داشت مثلا از خودش هنر مي ريخت!

تيم گريف هود در رختکن مخصوص خودشان بودند. هر کدام با لباس کوييديچ روي نيمکت ها نشسته بودند و به کاپيتان تيمشان که ايستاده بود ، زل زده بودند. گودريک لباس تيم گريف هود که مملوع از رنگ بندي قرمز بود ، پوشيده بود. در اتاق نچندان بزرگ رختکن قدم مي زد و نيم نگاهي به بازيکنان مي کرد.

در يکي از همين نگاه ها يکي از بازيکنان گريفي بر روي زمين افتاد و شروع به جان دادن کرد. در اخرين لحظات اين کلمات را زمزمه کرد: « کاپيتان ... جوري نگام کرد .... ي که انگار ... کار اشتباه .... ي کردم ... و منم دوام ني...اوردم! » و جان به جان تسليم کرد. اکنون تيم گريف هود به خاطر گل کردن رگ غيرت يکي از بازيکنانش ، يک نفر کم داشت.

اما مجبورا تيم گريف هود به ميدان رفت زيرا که انها بسيار شجاع تر از اين حرف بودند. قبل از شروع بازي گودريک در رختکنشان به بازيکنان اينگونه گفت: « اي دوستان شجاع من! بايد جوانمردانه بازي کنيد. اي جستجوگر نبينم بخاطر گرفتن اسنيچ به جستجوگر تيم حريف تنه بزني! شما دو تا مدافعين! پرت کردن بلوچر رو به کلي فراموش کنيد چراکه اين در منزلت يک گريفي نيست که با توپ يکي را بزند! و شما مهاجمين! وقتي دروازبان براي گرفتن توپ خيلي تلاش کرد ، نبايد گل بزنيد! خوب نيست زحماتش هدر رود! دروازبان هم که مرد! خب پيش به سوي پيروزي! »

تيم گريف هود با سروصدا وارد ميدان ميشه اما همينکه وارد ميدان مي شوند يک از مهجمان تيم گريف هود ناپديد ميشه! گودريک که اکنون همراه ديگر هم تيمي هايش در هوا بود ، نگاهي به پشت کرد و ديد که مهاجمشان توسط يکي از تماشاگران در حال خورده شدن است! گورديک کمي در فکر فرو مي برد و بعد با خود مي گويد: « خب چيه مگه؟ تماشاگره ديگه! گشنه ميشه خب! »

اکنون تيم گريف هود 5 نفره بود و بازي با سوت داور شروع شد. همينکه داور توپ را پرت مي کند ، يکي از مهاجمان گريف هود خيلي سريع حرکت مي کنه و توپ رو مي قاپه و به سرعت به طرف دروازه حرکت مي کنه اما در نيمه ي راه گودريک پس گردني محکمي بر سر او مي کوبيد. بازيکن به طرف تماشاگران پرت مي شود و در زمان سقوط صداي گودريک را مي شنود که مي گفت: « تو از اول هم خون گريفي نداشتي! مرتيکه بدون اجازه توپ مي گيري؟ »

مهاجم گريف بر سر تماشاگران سقوط مي کنه و دقيقه اي استخوان هايش بر سطل اشغال مي افتد. اکنون تيم گريف هود چهار نفره مانده بود. بازي براي مدتي بدون اتفاق پيش مي رود تا اينکه يکي از مدافعين گريف هود به طرف رختکن مي رود تا اب بنوشد اما او ديگر بازنگشت! روحش شاد ، يادش گرامي!

گريف هود اکنون سه نفره شده بود. تماشاگران ديو تيم پرنسيلوانيا دونه دونه بازيکنان تيم گريف هود را شکار مي کردند. مدتي از بازي مي گذشت که يکي از تماشاگران به سمت دختري که در تيم گريف هود بازي مي کرد ، کرد و فرياد زد: « آهاي جيگر! بيا خوش بگذرونيم! »

بازيکن دختر گريف هود توجهي به او نمي کند اما وقتي گودريک را مي بيند ، به سمت تماشاگر مي رود تا گودريک عصباني نشود. ان دختر ناز نيز برنگشت! اکنون گودريک مانده بود و دروازه بان!

گودريک به عنوان جستجوگر تيم به دنبال اسنيچ بود اما زماني که اسنيچ را ديد و به سمتش رفت ، ديد که جستجوگر تيم حريف نيز به سمت اسنيچ مي رود. گودريک کنارش رفت و گفت: « سلام آقا! ببين من مي خوام اسنيچ رو بگيرم و مي خوام از کنار رد بشم و جلو برم! اجازه هست؟! »

جستجوگر تيم حريف لبخند مزحکي مي کند و گودريک را هل مي دهد به سمت تماشاگران! قبل از اينکه گودريک فرود بيايد ، خودره مي شود و تنها دروازه بان مي ماند. تیم پرنسیلوانیا اکنون فقط در مقابل خودش دروازبان را می دید. تیم دور هم جمع شد و با هم تصمیم حمله گرفتند اما قبل از همه دروازبان را دیدند که ارام به سمت تماشاگران می رفت.

دروازبان تیم گریف هود در حالی اشک می ریخت به سمت سکو تماشاگران رفت اما به سمت اخرین سکو رفت!

دروازبان به سمت چه غولی رفت که دستانش را روی صورتش قرار داده و هق هق گریه می کرد. بچه غول با خود می گفت: « بالاخره نتونستم ... یه انسان بخورم! »

دروازبان که تحمل دیدن گریه و زاری بچه غول را نداشت ، رگ گریفندوریش به جوش امد و دستش را روی سر بچه غول کشید و گفت: « ارام باش! بیا عمو رو بخور و گریه نکن! »

بچه غول نگاهی به دروازبان می کند و بعد با یک حرکت دهن ، او را قورت میدهد: « :zogh: »

و به این ترتیب تیم گریف هود توسط غول های تماشاگر خورده می شود و تیم پرنسیلوانیا به علت جوانمردی ، از بازی انصراف میدهد تا روح بازیکنان گریف هود شاد شود و بازی با نتیجه 300 بر صفر به نفع گریف هود به اتمام می رسد.


------------------------

ببخشید که یه روز دیر شد. بنظرم به علت اینکه رقیب هم هنوز پست نزده ، یه روز وقت تمدید بشه تا ایشون هم بیان و امشب بزنن پستشون رو و پست من هم هیچ نشه!

با تشکر



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
#15

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پرنسیلوانیا


vs


گریف هود


پرنسیلوانیا که در ورزشگاه خانگی خود بازی میکند از حمایت هواداران هیولاییش برخوددار است . آیا این مسئله مشکلی در روند بازی ایجاد میکند؟



مهلت ارسال : 3 اردیبهشت


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۱ ۶:۳۳:۲۸

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا انگلستان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲
#14

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ققنوس آتشین


vs



بانوی چاق



این ورزشگاه در نزدیکی هتل ترانسیلوانیا ، هتل مخصوص هیولاها، واقع شده است . بنابراین برای تفریح این هیولاها که شامل مومیایی ها، خون آشام ها و... به دیدن بازی شما می آیند ، شما در حین بازی متوجه یک خون آشام ( چون شخصیت هردوی شما بانو هستش ،خون آشام مرد هستش.) خاص میشوید و به او علاقه پیدا میکنید و . . .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.