هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۲۱ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
بلا: خب، ایوان تو با نارسیسا و مورفین برو دنبال کسانی که بتونند خانه را تعمیر کنند. ایوان دهان به اعتراض گشود ولی با دیدن چوبدستی بلا دهنش را چفت کرد! ولی نارسیسا که شجاعت بیشتری داشت، روبه بلا کرد و گفت: دقیقا دنبال کیا؟
-کروشیو نارسیسا...به من چه، خودتون باید کسیانیو برای تعمیر پیدا کنید... انقدر ناله نزن نارسیسا، من وبقیه هم دنبال خرابی های دیگه می گردیم.
سه مرگخوار اپارات کردند ولی چون از قبل با هم هماهنگ نکرده بودند که کجا بروند مجبور شدند به خانه باز گردند و با زور کروشیو بلا به جر و بحث خود درباره ی محل قرار خاتمه دادند.
پق
مورفین به سمت اولین مشنگ رفت.
-اقا ژما کسیو برای تعمیر خونه میشناژی؟
-تتت تو ظاهر شدی
-بچه ها این فهمیده ما جادوگریم
و به راه خود ادامه دادند، که ناگهان نور سبز رنگی به مشنگ بیچاره خورد.
ایوان و مورفین با هم:
-نتیجه هم اتاقی شدن با بلا همین میشه دیگه
مایل ها انورتر، خانه گریمولد
دامبلدور: بچه ها همین الان سوروس به من اطلاع داد که مرگخواران دنبال کسانی برای تعمیر خانه ریدل می گردند.
ملت محفلی:
دامبلدور: چیه؟
سیریوس: اولا اسنیپ یه مرگخواره دوما به ما چه که مرگخوارا دنبال کسی برای تعمیر خونه ریدل هستند؟
دامبلدور: اولا من به پروفسور اسنیپ اعتماد کامل دارم دوما لطف کن یه ذره مغزت را از اکبند در بیار خودت ربطش را می فهمی.
ملت محفلی: اول دوم


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مکان- سالن طبقه ی همکف خانه ریدل
پیرو دستور لرد سیاه مبنی بر بازسازی و مرمت ساختمان خانه ریدل مرگخواران در طبقه ی همکف میزگردی تشکیل داده بودند و می کوشیدند بهترین راه را برای مرمت خانه ظرف یک هفته بیابند. اما تا آن لحظه جز بحث و جدل های پر سروصدا به نتیجه ی دیگری نرسیده بودند. در واقع به جز ورود پر شتاب آیلین که به همراه صندلیش نقطه ی دیگری از سقف را سوراخ کرده و با فرودش روی کاناپه آن را منهدم کرده و در نهایت با طلسم های مختلفی از هرسو مورد استقبال قرار گرفته بود تا آن لحظه هیچ رویداد هیجان انگیز یا الهام بخشی رخ نداده بود
- تو یه هفته نمیشه کل خونه به این بزرگی رو رنگ زد چه برسه تعمیر کردنش.
- به جنبه ی مثبت قضیه نگاه کن. ما تو یه هفته می تونیم سوراخ سنبه های سقفو بگیریم.
- نخیرم... اول اژ همه دشتشویی رو درشت می کنین بعد هرجا رو دوست داشتین مرمت کنین.
- وایسا ببینم...پس تکلیف دست من که الان تو منبع آبه چی میشه؟
لوسیوس نگاهی به تیرهایی که از سقف بیرون زده بود انداخت و سری تکان داد:
- بیخودی بحث نکنین اول از کجا شروع کنین بوقی ها! با این وضعی که این خونه داره یک هفته که سهله تا یه سال دیگه هم نمیشه ترمیمش کرد.
بلافاصله آه و ناله ی ملت مرگخوار بلند شد:
- من نمیخوام بمیرم
- من هنوز آرزوها دارم. قراره شامپوی جدیدمو به بازار عرضه کنم... این منصفانه نیست...
- بچه ها کسی قلم و کاغذ نداره احیانا؟ می خوام قبل از مرگم اموالمو تقسیم کنم...
- من که میگم بیاید دست جمعی فرار کنیم آبها از اسیاب افتاد برمی گردیم...
ناگهان بلا که موهایش حجیم تر از همیشه به نظر می رسید کروشیویی نثار فنریر کرد که جمله ی اخر را بر زبان آورده بود:
- کروشیو! به چه جرئتی ملتو داری به فرار کردن تحریک می کنی بوقی؟ اونم در حضور بلاتریکس؟ تا من اینجا هستم هیچکس نمی تونه از زیر بار مسئولیتی که لرد بهمون سپرده قسر در ببره. شما حتی حق مردن هم ندارید! باید اوامر ارباب اطاعت بشن وگرنه با این طرفید!
سپس چوبش را با حالت تهدید امیزی جلوی چشمان ملت مرگخوار تکان داد. همگی آب دهانشان را به زحمت قورت دادند. نارسیسا نگاهی به بقیه انداخت و درحالیکه می کوشید خود را از جلوی چوبدستی بلا کنار بکشد گفت:
- ما هم می خوایم اوامر ارباب اجرا بشن. ولی ممکنه بفرمایید چه جوری یه هفته ای این خونه رو مرمت کنیم؟
بلا موهای وزش را عقب زد و با تکبر سرش را بالا گرفت:
- ارباب گفت مهلت داریم خونه رو ترمیم کنیم ولی نگفت باید شخصا این کارو بکنیم. به نظر من ما باید یه عده رو برای این کار پیدا کنیم.
بارتی که به آیلین کمک می کرد از جا بلند شود پرسید:
- خب بلا... فکر کردی چه جوری می خوایم دستمزدشونو بپردازیم؟
بلا با حالتی مخوف چوبدستی اش را بالا آورد و نشان داد.
ملت مرگخوار:



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۴۲ یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۲

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
*سوژه جدید*

مرگخواران دور میز ناهار خوری نشسته بودند و با هم پچ پچ میکردند.و مورفین هم درحال معامله با ایوان بود که از هر استخوانش میتوان چند کیلو مواد تهیه کرد.
اماندا و ماری هم در حال صحبت بر سر گل سر جدید ایلین بودندو
و هوگو هم که هم صحبتی نداشت داشت با خودش حرف میزد.

که ناگهان در اتاق باز شد و لرد وارد اتاق شد و سر صندلی اش نشست.نگاهی به مرگخوارانش انداخت که با تعجب به او زل زده بودند.و بالاخره جاگسن که بیشتر از همه زل زده بود گفت : ارباب میشه بپرسم برای چی ما رو اینجا جمع کردین؟
ارباب دستی به سر نجینی کشید گفت : مرگخواران به اطرافتون نگاه کنید چی میبینید؟
مرگخواران یکصدا گفتند : بله ارباب درسته,درسته.
ارباب لحظه ای به خودش شک کرد که ایا سوالی پرسیده یا نه.ولی به وجود مشکلات روانی درون مرگخوارانش شکی نداشت.
بالاخره گفت : این خونه قدیمی و فرسودس.و باید تعمیر بشه.
هوگو با سر حرف ارباب را تایید کرد و گفت: بله بله ارباب اون روز سقف ابدارخونه روی من ریخت
مورفین که توان تکان دادن سرش هم نداشت گفت : راژت میگین چاه دست ژویی هم گرفته.و سر میز خوابش برد

لرد در همان حال نگاهی به ایوان کرد و گفت : ایوان استخون دست راستت کو؟
ایوان هم اهی کشید و گفت :دیروز متوجه شدم منبع ابمون سوراخه دستمو کردم توش که اب بیرون نریزه

ایلین هم گفت : اره ارباب اتاق منم پر از سوسکه.
که همه نگاه ها به سوی ایلین برگشت.
انتونین که سرش رو تکون میداد گفت: واقعا که مرگخواری که از سوسک بترسه مرگخوار نیست.هویجه
هوگو زد پس کله انتونین و گفت: مگه هویج چشه ؟
ارباب هم گفت : ایلین منو نا امید کردی و با فشار دادن دکمه کنار صندلیش ناگهان صندلی ایلین به هوا پرتاب شد و سقف خانه ریدل رو سوراخ کرد و از ان خارج شد.

همه مبهوت تکنولوژی جدید لرد شدند و اورا تحسین میکردند که لرد از صندلی اش بلند شد و در حالی که ردایش را صاف میکرد گفت : حالا که اینقدر از وضع خونه شکایت دارین یه هفته فرصت میدم که بازسازیش بکنین.

و جمعیت بهت زده مرگخواران را تنها گذاشت...


همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۵۴ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
(پست پایانی)


نگاه ترسناک لرد که بر روی بارتی قفل شده بود، او را مجبور کرد تا به سرعت داخل جمعیت برود و کشان کشان یکی از مرگخواران را که با وجود کبودی چشم چپش به سختی می شد فهمید لوسیوس مالفوی است، بیرون آورد. بارتی که سعی می کرد بدون جادو مشکل را حل کند رو به لوسیوس گفت:

- می خوای بدونی کی هستی؟ دوست داری از این حالت خلسه درت بیارم و بهت یه هویت بدم تا زندگی با معنا و مفهومی داشته باشی؟
- نه.

بارتی آهی کشید و گفت:

- بیخیال. ببین، تو اسمت لوسیوس مالفویه و یه جادوگری. اون آقاییم که اونجا وایستادن و کچلن اربابته و اون یارو دلقکه هم دشمنته. همینا برات کافیه. گرفتی؟
- برو بابا! روانی!

لوسیوس رویش را برگرداند و به داخل جمعیت در حال گیس و گیس کشی شیرجه زد.

بارتی:

بعد، انگار که انگیزه ای ناگهانی او را گرفته باشد برگشت و به سمت لرد رفت.

- ارباب، اجازه بدین من از اطلاعات ذهن شما و دامبلدور کپی بگیرم ریپلِیس کنم تو ذهن اون جماعت! خواهش می کنم ارباب بهم اعتماد کنین!

دامبلدور که از حرف آخر بارتی تحت تاثیر قرار گرفته بود سرش را به نشانه موافقت تکان داد اما لرد مثل همیشه مخالفت کرد:

- لازم نکرده بیشتر از این خرابکاری بکنی! من به هیچکس اجازه نمی دم به ذهنم نفوذ کنه. بارتی ساکت باش! با خودت حرف نزن و به ارباب گوش کن. همین الان برو کنار...بارتی چوب دستیتو سمت ارباب بلند نکن! معلومه که بهت اعتماد ندارم! دارم می گم برو کنار میخوام خودم دست به... بارتـــــــــــــــ...

فــیـــــــــــــــــــــش!!

قدرت زیاد طلسمی که بارتیِ جوگیر با اعتماد به نفس کاذبش اجرا کرده بود او را بیهوش کرد. وقتی بهوش آمد، پشت سرش دوباره جمعیت درگیر را دید. داخل سالن پر شده بود از ماده ای آبی-نقره ای رنگ، بین مایع و گاز که در حال محو شدن بود. کمی آن طرف تر آلبوس دامبلدور روی زمین نشسته بود و با هوگو ویزلی سخن می گفت:

- تو هم نمی دونی اینجا کجاست نه؟ اشکال نداره پسرم...گریه نکن. منم نمی دونم. من حتی نمی دونم این کلاه جلف نارنجی و این ردای حال بهم زن زنونه ی صورتی تنم چی کار می کنه. این چوب بلد و باریک...داره یادم میاد! اینو باید تو... آستین کسی فرو می کردم؟؟

بارتی آب دهانش را قورت داد و به پشت سرش نگاه کرد. جایی که لرد ولدمورت جلوی آیینه ای ایستاده بود. لرد در حالی که دستش را روی جای خالی بینیش می کشید با وحشت می گفت:

- چه بلایی سر دماغم اومده؟ موهام کو؟ چرا چشمام قرمزه؟ چرا پوستم سفیده؟ کیستم من چیستم من؟؟ :worry:

لب های بارتی به ناچار به خنده ای تلخ و مفلوکانه باز شدند. او از روی زمین بلند شد و در حالی که تلو تلو می خورد به سمت در خروجی خانه ریدل رفت. امیدوار بود که بتواند به شغل قبلیش برگردد. اما او هم یادش رفته بود... بسته های مواد را در انباری خانه شان مخفی کرده بود یا توی باغچه؟


پایان


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۲۵ ۹:۰۷:۵۹
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۲۵ ۱۹:۲۵:۰۲


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مرگخواران و محفلی ها درحالیکه با نگاه هایی مات و بی حالت به اطرافشان می نگریستند هر از چند گاهی یکدیگر را با حملات لفظی مورد لطف و عنایت قرار می دادند:
- هه... این یکیو. قیافه اش عین کساییه که سوءتغذیه دارن...
- من قبلا تو رو جایی ندیدم؟
- بینم باو... چند وقته موهات رنگ حموم و شامپو به خودش ندیده؟
- این خانمه رو... شبیه کدو قلقل زنه!
- پسر یه شونه به اون موهای پریشونت بزن. این چه ریخت و قیافه ایه؟ یه ذره نظم و ترتیب داشته باش خب.
لرد با دیدن این وضعیت در اوج عصبانیت، احساس کرد سرمای ناخوشایندی وجودش را پر میکند. اینکه محفلی ها حافظه اشان را از دست داده بودند برایش هیچ اهمیتی نداشت. هرچه بود محفلیون دشمن بودند و با این وضعیت دیگر برای او خطری نداشتند. به طور کلی این موضوع می بایست موجبات شادمانی اش را فراهم می کرد اما نه در شرایطی که کل ارتش خودش نیز به این وضعیت دچار شده و دیگر حتی رهبرش را به خاطر نمی آورد. البته اگر بارتی را که تازه وارد این ارتش شده بود قلم می گرفت.
لرد:
بارتی:
در همان لحظه دامبلدور که به طرز عجیبی با آسودگی خیال تمام(که در واقع این کار از شخص او اصلا هم عجیب نبود ) چهار زانو روی زمین نشسته و به اطرافش می نگریست، لبخند همیشگی بر لبش نشست و خطاب به لرد گفت:
- اوه تام... تقصیر خودته. اگه به حرفای اون دختره غربتی گوش نداده بودی و اون نوشیدنی رو می خوردی، منم در کمال متانت به رازهات گوش میدادم و دیگه چنین اتفاقی نمی افتاد...
لرد با حالت تهدیدآمیزی چوبدستی اش را به سمت دمبل تکان داد:
- بهتره مراقب حرف زدنت باشی فسیل ریشو. پس داری در کمال بی شرمی اعتراف می کنی چه نقشه ی شومی برای ارباب کشیده بودی؟ حیف که ارباب برای مهمون احترام خاصی قائله وگرنه همین جا یه آوادا حرومت می کردم. در ضمن هنوز بارتی برای من مونده در حالیکه تو هیچ کس برات نمونده
دمبل که با بی خیالی در میان نیمه باقی مانده ریشش به دنبال شپش میگشت گفت:
- بارتی؟ مثل اینکه یادت رفته کی این کارو کرده؟ اون حتی به ارتش خود توام...
در همان لحظه نیمه ریش از جا کنده شد و در دست دمبل باقی ماند. ظاهرا لرد ترتیب بقیه ریش را نیز داده بود. دمبل با دستانی لرزان باقی مانده ریشش را بالا گرفت تا ناباورانه به آن بنگرد.
لرد:
دمبل:
لرد با خونسردی کامل به دامبل نگاه کرد:
- خب فسیل ریشو... هرچند به نظرم به علت فقدان ریش همون نام فسیل برات کافیه... اگه مراقب حرف زدنت نباشی میگم بارتی حافظه ی تو رو هم اصلاح کنه ها!
سپس چرخید تا به بارتی نگاه کند که با نیش باز و غرق لذت به وضعیتی که دامبلدور در آن گرفتار شده بود نگاه می کرد.
لرد: کروشیو بارتی... حالا که ازت در برابر این عتیقه زیر خاکی حمایت کردم پررو نشو... می خوام هرچه زودتر این اشتباهی که کردی رو درست کنی. البته قضیه در مورد محفلی ها کمی فرق می کنه چون با قبلشون فرقی نکردن.
بارتی: :worry:
دامبلدور که بدون ریش چهره مضحکی یافته بود بدون هیچ اثری از نشاط همیشگی از جا پرید:
- تو نمی تونی این کارو بکنی تام... این پسره باید حافظه ی اعضای گروه منو هم برگردونه وگرنه من نمی ذارم...
گرومپ!دییییییش!بومممبب!دننگگگ!!

دامبلدور که در واقع علت اصلی قطع سخنرانیش به خاطر عبور گلدانی از کنار سرش بود همزمان با لرد و بارتی بازگشت تا به نزاع و جنجال و درگیری که پشت سرشان جریان داشت بنگرد. از میان گرد و خاک به پا خواسته تشخیص اعضای دو گروه که به جان یکدیگر افتاده بودند،چندان دشوار نبود .
بارتی:
لرد:
دمبل:



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۶ ۲۲:۰۲:۵۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۶ ۲۲:۳۴:۲۶
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۶ ۲۲:۳۵:۳۷
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۷ ۸:۱۱:۴۴


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

پیتر پتی گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۶ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۴۵ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
بارتي:خب حالا يكي يكي بياين حافظتون رو فرمت بكنم.
محفلي ها و مرگخواران با ناراحتي يك به يك در صف ايستادند تا حافظه شان اصلاح شود.
بعد از اصلاح حافظه ملت،ناگهان بلا از ميان جمعيت گفت:اين كچل ديگه كيه؟اين مرتيكه پشمك ديگه كيه؟ من كيم؟؟؟
باقي ملت نيز چنين خزعبلاتي گفتند.
لرد كه از خشم مي لرزيد فرياد زد:بارتي تو چه غلطي كردي؟؟
بارتي ترسان و لرزان پاسخ داد:انگار ....ي...يكمي زيادي حافظشون رو فرمت كردم!!يعني درايو هاي بخش c رو فرمت كردم!
لرد فرياد زد:حالا چه خاكي بر سرمون بريزيم؟چطور حافظشون رو برگردونيم؟بايد درايو هاي بخش e رو فرمت مي كردي.حالا ما سيستم عامل حديد از كجا بياريم؟؟؟از حافظشون بكاپ گرفتي؟
بارتي ترسان و لرزان گفت:ن....ن...نه!
و فوري از طلسم سبز رنگ جاخالي داد.
لرد و دمبل و بارتي ماندند و يك مشت محفلي و مرگخوار كه حتي نام خودشان هم يادشان نبود!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۶ ۱۲:۰۸:۱۳
ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۶ ۱۲:۰۹:۳۶


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
چشم همه،از محفلی تا مرگخوار بر روی فرد تازه وارد قفل شده بود.
-هی پشر کژا بودی؟؟؟
-جناب گریبک تحویل نمیگیرید...
-این همونیه که منو تبدیل به گرگینه کرد...بچه ها منو قایم کنید :worry:
در حالی که مرگخوارا و محفلی ها ابراز احساست میکردند،دمبل و لرد جروبحث رو از سر گرفتن:
-تو نمیتونی...نمیتونی... :vay:
-تام،پسرم...تو حق همچین کاری رو نداری...یه بار با زبون خوش که بهت گفتم
ناگهان بارتی با حالتی متفکر،عینهو بختک پرید وسط.
-ارباب؟!
لرد که برق شرارت را در چشمان بارتی میدید و به او اعتماد داشت،به امید شنیدن راه حلی رو به بارتی کرد...
-چی شده بارتی؟؟؟
-تا جایی که من فهمیدم سران هیچکدوم از گروه ها نمیتونه به نفع خودش ذهن اعضای گروه مقابل رو پا کنه در غیر این صورت میمیره...درسته؟
لرد و دمبل در حالی که چشم از بارتی بر نمیداشتند یکصدا جواب دادن:
-درسته...!!!
-هووووووووووم ...خب...اعضا که نمیمیرن؟؟؟
-نه...!!!
بارتی با شنیدن کلمه"نه"نیشش تا بناگوشش باز شد.
-خب در این صورت که اعضا میتونن
لرد:
ملت مرگخوار: :yoho:
محفلیون:ایی که گفتی یعنی چه؟؟؟
فنریر:


به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۷ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۱۶ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 165
آفلاین
- همین چند دقیقه پیش ارباب دستور دادند که همه ی مرگخوارا بیان جلوی ارباب زانو بزنن و ایشون حافظه ی اون ها رو اصلاح کنند!

لرد ولدمورت با قیافه ی به نشانه ی تایید حرف های بارتی سرش رو تکون میداد. بعد از تموم شدن حرف های بارتی، لردولدمورت با قیافه ی ترسناک همیشگیش به مرگخوار ها اشاره کرد و گفت:

- خب، کدوم تون میخواد اولین نفری باشه که افتخار پاک شدن ذهن به دست ارباب رو تجربه کنه؟

لرد درحالیکه قیافه قبلی خودش رو حفظ کرده بود، به چهره تک تک مرگخواران نگاه میکرد.

- لودو، ارباب خیلی تو رو دوست داره، فکر کنم اگه اولین نفر تو بری، خیلی خوشحال میشه. :zogh:

- به نظر منم چون تو با وفاترین و دست راست ارباب هستی، برای اینکه علاقه تو به ارباب بازم نشون بدی، خودت بری، بهتره!

لرد در حین اینکه به گفتگو های مرگخواران نگاه میکرد، رو به آلبوس کرد و گفت:

- آهای فسیل زنده! باید محفلی ها هم حافظه شون اصلاح بشه! اونا رو هم به خط کن.

آلبوس در حالیکه لبخند میزد، سرش رو به نشانه نفی تکون داد و گفت:

- یادت نیست قرار اولیه مون رو؟ طلسمی که گذاشتیم برای اینکه هیچ یک از سران نمیتونه فقط به نفع خودش، حافظه ی اعضای گروه دیگه رو پاک کنه، وگرنه خودش می میره! تو هم که جان پیچ نداری، پس...

- راست میگی، یادم رفته بود، پس زود باش خودت حافظه شونو پاک کن!

- نه!

- تو نمیتونی! تو نمیتونی روی حرف من ...

حرف لردولدمورت با باز شدن درب ورودی خانه ریدل ها قطع میشه:

- مهمون نمیخوایین؟ شنیدم اینجا سیفیت پوستای زیادی هستن!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده

فقط جادوگران است و کسانی که از درکش عاجز هستند!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
بارتی که خونش به جوش آمده بود،انگشت در گوش،در بین قهقه ها و سروصدای محفلی ها خودش را به لرد رساند و شروع به حرف زدن کرد...
لرد بعد گذراندن مراحل تعجب و خشم(بدلیل حرف زدن بی اجازه بارتی)،سری به نشانه تائید تکان داد()بارتی با اجازه لرد دستش را اندر گوشش در آورد و مشغول کروشیو زدن به محفلی ها شد...
محفلی ها که از دردبه خود میپیچیدن و جیغ و داد راه انداخته بودن،از لرد تقاضای بخشش میکردند:
-شرمنده جناب ولد...ا...چیزه...لرد سیاه به بزرگواری خودتون عفو بفرمایید :worry:
-قربان مارا ببخشید :worry:
-مااااااااااااامااااااااااااااان...
لرد با دیدن محفلی ها کم کم به شکل در آمد و نگاهی پر معنی و امری به بارتی انداخت.
بارتی که در دوره های پیشرفته "زبان نگاه لرد سیاه" شرکت کرده بود،بلافاصله دست از شکنجه کردن برداشت و رو به دمبل که در حال اراجیف بافتن بود،کرد:
-هوووووووووووووی فسیل،دهنتو میبندی یا ببندمش برات؟
دمبل که میترسید به عاقبت محفلی ها و یاران شیربرنجش دچار شود و از ترش آبرو بر باد رفته اش ساکت شد
بارتی با سروصدا شروع به صاف کردن گلوش کرد
-اهم...اه اه...اوهوم...خب...حالا بهتر شد
لرد: بنال...
بارتی: ...ااااااااا ...آها یادم افتاد...همین چند دقیقه پیش ارباب دستور دادند که...
قبل از تموم شدن حرف بارتی،کل محفلی ها از ترس زیر ریش چند متری دمبل قایم شده بودن!!!
ملت مرگخوار:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرمنده بد از آب دراومد...با عجله نوشتمش
امیدوارم نفر بعدی بتونه ادامه بده و دستور لرد رو بیان کنه


به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
- به نام خداوند بخشنده مهربان، غضنفر آلبوس دنباله دار هستم، فرزند بابام. در نوزادی بار ها به علت مشکلات روانی-اخلاقی پدر و مادرم تصمیم به فرار و جاسازی خودم در سطل ماست رو گرفتم اما از اونجایی که بابام پول نداشت یه ماست بخره موفق به چنین کاری نشدم.

خنده های تمسخر آمیز مرگخواران بلند شد. لرد ولدمورت که همین چند ثانیه پیش معجونش را هنگام حرف زدن دامبلدور در دهان او ریخته بود،لبخند میزد.

- تا اینکه من و گلرت هر دو عاشق سینه چاک دختر همسایمون به نام باتیلدا شدیم. گلرت قاپ دختره رو دزدید و منم برای اینکه نظر دختره راجب گلرت عوض شه یه نقشه شیطانی ریختم و پیاده کردم. بعد از اینکه گلرت پیش همه بدنام شد و باتیلدا ترکش کرد خودم رفتم خواستگاری باتیلدا... اما بعد متوجه شدم توی نقشم از خودم بجای طعمه استفاده کردم ...

با بلند شدن موج خنده مرگخواران، محفلیون اشک های صورتشان را پاک کردند.

- چه بدبیاری ای! چه غم انگیز...
- من از اول هم بهتون گفتم دامبلدور پاکه و انحرافات اخلاقی نداره!همش یه تصادف بوده که مرگخوارا بزرگش کردن...

مرگخواران با تعجب به کودک 2 ساله مالی و آرتور که این حرف را زده بود نگاه کرده و بعد نچ نچی کردند.دامبلدور بی وقفه حرف میزد:
- تام از همون اولش خراب بود. تا آخر عمر از معرفی کردنش به هاگوارتز پشیمون می مونم. سر کلاسا حاضر نمی شد، هیچوقت درس نمی خوند، همیشه وسایل دخترا رو به ریشای من گره میزد.حتی یه بار...

با سرخ شدن لرد، مرگخواران به طور غریزی گوش هایشان را گرفتند. خنده های محفلیون که به قهقهه تبدیل میشد غیرت لرزد را برافروخت. لرد ولدمورت فریاد زد:
- یکی جلوی اینو بگیره! :vay:

هوگو دستانش را از روی گوش هایش برداشت تا چوبدستی اش را بردارد و به لرد کمک کند اما با شنیدن سخنان دامبلدور لبش را گزید و گفت:
- داره راجب ارباب ما حرف میزنه؟

وضع لرد خطرناک از بقیه بود. از رو شدن حقایق که هر لحظه حساس تر می شدند چنان جا خورده بود که حتی نمی توانست تکان بخورد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.