هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اژدها فروشی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#61

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
کوچه دیاگون
فردو جرج در حال رفتن به مغازه چارلی بودن تا تخم اژدهاها را بردارند. فرد: اهای جرج راستی برای بازکردن در مغازه قفل باز کن را اوردی؟جرج:اره اوردم.
مغازه اژدها فروشی چارلی ویزلی
در باز شد وفردوجرج وارد شدند ناگهان صدایی امدصدایی غرش بود فرد با ترس گفت:جرج نکنه...نکنه شاخدم باشه. جرج:فرد شاخدمه هردوی انها اپارات کردندوبه خانه رفتند.
ناگهان چارلی وارد مغازه شد ودید قفسه ی تخم اژدها خالی است گفت:وای اگه امبریج بفهمد بدبخت می شم.نه فرد فردوجرج اینکار کردند.
داخل خانه
چارلی خشمگین بود وداد کشید:فرد جرج ادامه دارد...


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۹:۵۰:۰۲

مراقب خودت باش.


پاسخ به: اژدها فروشی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#60

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فرد و جرج با قبافه ی معصومی به چارلی نگاه کردند،جرج لبخندی فرشته وار زد و گفت:برادر من این چه حرفیه؟!به نظرت ما اهل رشوه دادنیم؟!:pretty:

-پـ نه پـ!عمه ی عله اهل رشوه دادنه!

از کمی آنورتر همه ی عله پاتر با منوی مدیریت پیدا شد و پرسید:جانم؟!

نویسنده در حالی که بر سر خودش می کوبید وارد کادر شد و گفت:عمه جان،شما ناراحت نباشین.اشتباه کردن.بچن دیگه!

سپس با لطافت پیش از آن که سه تا از فرزندان میلیونی ویزلی حذف شناسه شوند،دست عمه را رفت و از کادر خارج شد!

لحظه ای پی اتفاقاتی که افتاده بود سکوتی از سر حیرت برقرار شد.
ناگهان فرد که چراغی بالای سرش روشن شده بود به جرج چشمکی تابلو همراه با چراغ چشمک زن،زد و گفت: باشه!تو درسـ میگی چارلی ما اشتباه کردیم،نباید حتی فکر به دست اوردن یه تخم اژدهارو می کردیم!میشه مارو ببخشی؟!:pretty:

چارلی با شک به چشمان مظلوم آن دو نگاه کرد و بالاخره گفت:بخشیدمتون!حالا برین بیرون که می خوام مغازرو ببندم!

فرد و جرج بدون بحث بیرون رفتند و گذاشتند تا چارلی پنجاه و شش قفل مختلف به قفسه ی تخم های اژدهایش بزند و در مغازه را قفل کند.

چارلی با تعجب به فرد و جرج که دور می شدند نگاه کرد و با آهی از خودش پرسید این دفعه نقشه ی آن دو چیست!


همان شب،رو به روی در اژدها فروشی چارلی ویزلی


در منظره ی دلنشین شب با تیر های چراغ برق که نور افشانی می کردند؛وجود دو جادوگر با کت و شلوار تیره ی مشنگی و جوراب ها ای با سوراخ،در محل قرار گرفتن انگشت شست،که روی سرشان کشیده بودند بسیار به چشم می آمد.

فرد در حالی که دسته ای از موهای سرخ رنگش از سوراخ جوراب بیرون آمده بود با سرفه گفت:جرج همش تقصیر توئه!من گفتم جوراب پشمیای بابارو نپوشیم!من دارم از بوی خوششون خفه می شم.در ضمن هیچی هم نمی بینم!

جرج که به سختی سعی می کرد دماغش را از سوراخ بیرون بیاورد گفت:من خودم تو اون فیلم مشنگیه که بابا گرفته بود دیدم دزدای مشنگا از این لباسا می پوشن.تازه بوی جورابای مامان بد تر از این بود!بوی سوپ سیر و کلم می داد!

فرد که هیچ جا را نمی دید جواب دندان شکنی آماده کرد ولی برخوردش سرش با تیر چراغ برق (که موجب از کار افتادن چراغ شد)آن را از ذهنش پراند!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: اژدها فروشی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#59

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
فرد نگاه ترسیده ای به اطراف انداخت تا کاملا مطمئن شود که پرنده که هیچ مگس هم در مغازه پر نمی زند سپس رو به جرج گفت:
- هیس جرج! می خوای همه صداتو بشنون؟
جرج: همه؟
فرد چوبش را بیرون کشید و به ورودی مغازه اشاره کرد. کرکره با سر و صدا پایین آمد. حالا فضای داخل مغازه بدون وجود نوری که از بیرون می تابید تاریک تر به نظر می رسید.
فرد نفسی از سر آسودگی کشید و با صدای آهسته گفت:
- ببین برادر عزیز. ما به این تخم احتیاج مبرمی داریم. می تونی کمک کنی به دست بیاریم؟ هرچی هزینه اش باشه می پردازیم.
چارلی اخمی کرد:
- هزینه اش مهم نیست. مهم اینه داشتن تخم اژدها خلاف قوانیه. من نمی تونم قانونو ندیده بگیرم.
جرج با حالتی وسوسه انگیز کیسه ای پر از گالیون را از جیب شنلش در آورد و جلوی صورت چارلی تکان داد:
- نظرت راجع به اینا چیه داداشی؟ اگه اون تخم اژدهارو بهمون بدی اینا همه اش مال تو میشه.
چارلی نگاه مشتاقش را به کیسه ی گالیون دوخت. به نظر می رسید حدود هزار گالیونی در ان باشد. مبلغی که با آن میتوانست خیلی کارها انجام دهد. اما بلافاصله به خاطر آورد که او جادوگری شریف و درستکار است که هیچگاه خلاف قوانین رفتار نکرده. با خشم به برادر کوچکترش نگاه کرد:
- داری به من رشوه میدی؟ آره؟ رشوه تو روز روشن به جادوگر شریف و زحمت کشی مثل من؟ به مامان بگم ای رشوه دهنده ی ملعون؟

من عنوان تاپیک رو با اضافه کردن اسم اولت کمی عوض کردم. علتش هم این بود که تاپیک دیگه ای با نام مغازه ی ویزلی ها در این انجمن هست که همون مغازه ی شوخی برادرای دوقولوته. می خواستم از اون مجزا بشه.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۴:۴۶:۳۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۵:۰۱:۲۱


پاسخ به: اژدها فروشی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#58

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
اژدها فروشی ویزلی
درداخل مغازه نشسته بودم مشتری نبود داشتم می رفتم که در راببندم وبروم پیش فرد وجرج
که صدایی امد گفت:اقا شما گوی اتشین چینی رادارید.به پشت سرم نگاه کردم دیدم جرج باپودرهای
تغییر صدا صدایش را عوض کرده تا سر کارم بگذارد.
گفتم:جرج این جا چه کار میکنی؟؟؟؟خندیدو گفت:توچرا می ری؟؟
حول شدم وگفتم:دارم می رم سرقرارم برسم.جرج گفت:می دونم هیچ کس نیامد در مغازه ات داشتی میرفتی.هان یادم اومد بعد درگوشم گفت :تخم اژدها داری.
چارلی عصبانی شد وگفت:من قانون شکنی نمی کنم.من تخم اژدها نمی فروشم.
جرج: من گفتم می فروشی نه تو مغازه شوخی ما درتخم های الکی نامه تبلیغ کننده می گذاریم.
بعد یک نمونه را نشان داد.ادامه دارد...


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۴:۳۰:۰۸

مراقب خودت باش.


پاسخ به: اژدها فروشی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#57

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
چارلی عزیز.
همونطور که در صفحه ی اصلی انجمن ها مشاهده میشه انجمن کوچه ی دیاگون یکی از زیر شاخه های ایفای نقشه و طبق قوانین انجمن این مفهوم برداشت میشه که شما باید تاپیکتون رو تو قالب نمایشنامه نویسی(رول پلیینگ) فعال کنید و به همین صورت پیش ببرید. دو پست اول شما نمایشنامه نبودن و بیشتر به تبلیغ شباهت داشتن. بیلبورد دیاگون و پیام امروز مکانی برای تبلیغات شماست. امیدوارم در پست بعدی شما شاهد یک سوژه در قالب نمایشنامه باشم.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۳:۵۷:۱۳


پاسخ به: اژدها فروشی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#56

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
اژدها دوست ها توجه کنید؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
اگرمیخواهید اطلا عاتی درباره ی حیوان خانگی خود بدهید.به پایین توجه کنید.
نام اژدها:
توضیحات:
وایمیل که عضو اژدها فروشی شوید.



ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۳:۲۷:۴۴

مراقب خودت باش.


اژدها فروشی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۹۲
#55

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
اژدها زیر قیمت بادستور عمل.
آیا می خواهید حال مردم را بگیرید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سری به مغازه ی ما بزنید.
با کادری مجرب با مدیریت چارلی شاخدم.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۶ ۱۴:۵۳:۲۸

مراقب خودت باش.


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#54

Amata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
- آماتاااااااااااااااااا !!!؟

در اتاق بسته است و آماتا هیچ صدایی رو نمیشنوه . با یه دقت و تمرکز زایدالوصفی مشغول خوندن ورد زیر زبونش بود . چوبدستی رو محکم چنگ زده بود طوری که ناخنهای بلندش بدجور تو گوشت دستش فرو رفته بود و قطره قطره خون میچکید از زیرش !
این بار ده هزارم بود که داشت سعی میکرد یه تیکه چوب رو به چوب جادوی فوقالعاده پیشرفته ای تبدیل کنه که با یه بشکن به جاروی پرنده تبدیل میشه ! با دو تا بشکن به یه پاتیل پر از قورمه سبزی و با سه تا بشکن به مرلینگاه !
آماتا : دیزارو ... پتیسکو ... ووویااااه !! ای قدرت های مرلینی ... ! به من کمــــک کنـ ...
- آماااااااااااااااااااااتااااااااااااااااااااااا !
( این دفعه همخونه ی* آماتا به خودش زحمت داد و از جاش آپارات کرد و یهو عین اجل معلق پشت سر آماتا ظاهر شد . )

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم !
پاق پاق پاق ! ( تیکه ی اول افکت منفجر شدن دو تا چوبدستی و تیکه دوم هم افکت خارج شدن دودهای اضافه از چوبدستیه ! )

آماتا :
همخونه :
آماتا : میدونی این شونصد هزارو بیست و سومین چوبدستی بود که به خاطر تو منفجر شد !؟
همخونه : ... چقده چشات قشنگن ! مخصوصا وقتی ابروهاتو اونطوری میکنی !
آماتا : آخه من به تو چی بگم !؟ دیگه با چه رویی برم مغازه و بگم شونصد هزار و بیست و سومین چوبم هم منفجر شد !؟
همخونه : ولی یکی پشت ...
آماتا : فکر نمیکنی به وزارت گزارش بده !؟
همخونه : آخه اماتا با تو ...
آماتا : فکر نکردی ممکنه دیگه بهم چوبدستی ندن !؟

همخونه هه که دیگه از پیاده روی آماتا بدون کفش وسط حرفاش عصبانی شده بود نعره زد :
وزیر سحر و جادو بیرون پشت در وایساده منتظر توئههههه ! با تو کار دارهههههههههههه !!!
آماتا : ها !؟ چی !؟ من !؟

یعد هم فوری همخونه اش رو هل داد اونور و شیرجه زد به سمت در اتاق . اما شیرجه با موفقیت تموم نشد و پاش به آستین شلوارش (!) که وسط زمین قاطی تپه لباسا بود گیر کرد و با ملاج خورد زمین . بلند شد و یه بار دیگه یورش برد به سمت در ایندفعه انگشت شصت پاش رفت تو دسته ی لیوان که رو زمین بود و یه بار دیگه با مخ به زمین خورد .

همخونه : اااه بابا ! بگیر اینو ! برو ببین چی میگه !
و بعد یه مشت پودر فلو ریخت کف دست آماتا !

آماتا : باور کن الان وزیره اگه بفهمه پودرامونو واسه دو قدم راه صرف میکنیم از فردا سهمیه مون رو میبره ها !
همخونه : بیگیر بابا ! یه بار ضرر نداره !

خلاصه اماتا غیب میشه و میره جلوی در !
مک گوناگل هم درحالی که خم شده داشت علفای زیر پاش رو میچید که واسه قورمه سبزی شامش استفاده بکنه با صدای پاق آماتا از ناحیه نشیمن گاه به زمین سقوط میکنه !

مگی :
آماتا : اامم ! ببخشید ! باعث وحشتتون شدم ! نه !؟

یکم بعد مگی از جاش بلند میشه و آپارات میکنه تو خونه !

آماتا تو دلش : بابا یکی بیاد سهمیه اینا رو ببره !!!

خلاصه آماتا به وزیر مردمی میپیونده و رو مبل میشینه .

وزیر مردمی : خانم آماندا لانگ باتم !؟
اماتا : نخیر ! من همین دیروز رفتم ثبت احوال اسمم رو عوض کردم ! آماتا هستم !
وزیر : خب همون !

بعد با صدای وحشت آوری سخنان گوهر بارش رو ادامه داد :
اممم بله ... به ما گزارش شده که شما ... بگذریم !شما متهمید !

آماتا : هان !؟ به چی !؟
مگی : به نگه داری از این سانتور ! برای دو ماه ! باید ذکر کنم که این سانتور الان 76 کیلو هست ! حتی تا دو ماه دیگه حتی اگه یه گرم هم کم بشه همه اموالتون تصاحب میشه !
آماتا : آخه به چه جرمی !!!؟
مگی : به جرایمی از قبیل انهدام شونصد و خورده امین چوبدستی ! مصرف بی رویه ی پودر فلو باتوجه به سال اصلاح الگوی مصرف !
بگم بازم !؟
آماتا : نهه ! من نگه میدارم این حیوون ...
مگی :
آماتا : یعنی سانتور رو !
مگی : بهترین اتاق تو این خونه کدومه !؟
اماتا : به گمونم مال من !
مگی : خب همونو میدید به سانتور !
آماتا : قبول !


* همخونه هه از نوع مونث میباشد !!! فکر به جای بدی خطور نکنه !
-----------------------
خب حیوان درخواستی من سانتور هستش !
اسمشم باشه wolverine
اگه هم نرسید امتیازم به سانتور یه دونه کرم فلوبر اسمشم بشه : kerm ! لطفا !
اسم بنده هم ammata هست !


ویرایش شده توسط آماتا در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۱۷:۱۲:۰۷

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#53

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
باشد که الف دال پیروز باشد.

*سوژه جدید *


وزارت خانه سحر و جادو

_ جناب وزیر! جناب وزیر! ما در بخش دیاگون دچار مشکل شدیم!
مینروا در حالی که داشت طبق عادت همیشگی قهوه عصرانه اش را می خورد با خون سردی پرسید :
_ چی شده؟ دقیقا توضیح بده!

فردی که این خبر را آورده بود کمی نفس نفس زد و سپس گفت :
_ یک غول آفریقایی، یک اژدهای دندانه دار نروژی و یک مار بزرگ خطرناک ایرلندی از فروشگاه موجودات جادویی در دیاگون فرار کردند.

مینروا که با شنیدن این خبر قهوه در گلویش جست پس از چند سرفه گفت :
_ چی گفتید؟ زود باش...برو سریع مامورای امنیتی رو آماده کن و اونا رو دنبالشون بفرست...باید قبل از خرابکاری پیداشون کنیم...زود باش!


فروشگاه موجودات جادویی : کوچه دیاگون

_ اینجا نیست!

بلاتریکس نگاه اینجوری به ایوان انداخت و گفت :
_ درست بگرد شامپو! وگرنه قبل از اینکه ارباب بخواد تورو به خاطر این خطا بکشه خودم همین جا نفلت می کنم! اوکی؟

ایوان آب دهنشو غورت داد و چیزی نگفت. در همین لحظه رابستن که سخت مشغول گشتن در بین قفس های جادویی بود گفت :
_ اینجا رو ببینید!
و در مقابل یک قفس ایستاد و گفت :
_ نوشته : قفس 728 نگهبان مار کشنده ایرلندی نژاد هفتم نسل سیصد و یازده!

بلاتریکس،ایوان و بقیه مرگ خوارا به سمت رابستن رفتند. مورگانا با تعجب در حالی که به قفس خالی نگاه می کرد گفت :
_ ولی اینجا که چیزی نیست! یعنی چه اتفاقی افتاده؟

در همین هنگام صدای باز شدن در فروشگاه که با صدای پای چند نفر که داخل شدند همراه بود شنیده شد. ماموران وزارت خانه به فروشگاه برای بررسی آمده بودند.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۲۱:۳۶:۴۶


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷
#52

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
سلام بر مسئولان این فروشگاه:

من با شناسه ی قبلی خودم ( نوربرتا ) تونسته بودم یه اژدهای دندانه دار نروژی که 5 امتیاز داره بگیرم.

حالا می خوام با شناسه ی جدیدم حیوونمو عوض کنم. میشه پری به من بدین؟

اسمشم همون نیکا (Nika ) باشه خوبه.

امکانش هست به جای اون حیوون ، این حیوونو بدین؟

نه عزيز، بايد دوباره پست بزني! پرونده اون شناسه ات و تمامي دارايي هاش بسته شده!
موفق باشي!


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۱۴:۰۴:۴۲
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۱۸:۴۱:۳۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.