هوگو دستی در موهایش کشید و با کمال تعجب سوسک را از میان آنها بیرون کشید.
- ریتا؟؟ بگو چی شد!
- از آسمون پول میریزه.. از زمین پول در میاد.. همه پوله.. همه جا پر از گالیون و نات و سیکله.. تو شومینه گالیونه.. همه چی برق می زنه.. طلا.. من پول می خوام.. بریم دم در تالارشون گدایی کنیم.. بریم شاید نظر لطفی به ما هم کردن.. بریم به پاشون بیوفتیم.. بریم بگیم ما از قشر بدبختان هافلیم.. بریم بگیم ما هیچی نیستیم شاید بهمون پول دادن.. یا مرلین من پول می خوام!
چشمای ریتا عین تیله می چرخید! برق می زد! می لرزید.. می رقصید! خود ریتا هم اینور و اونور می رفت.. به در* و دیوار می خورد. دهنش عین شتر در بیابان کف کرده بود! هوگو از دیدن همچین وضعیتی خشکش زده بود. این نیمکره مغزش به اون نیمکره ش می گفت غلط کردی!
ریتا هم بین در و دیوار پاسکاری می شد ناگهان چشمش به هوگو خورد و برق شرارتی درش پیدا شد! آروم و خرامان اومد اومد پیش حسنی.. نه .. پیش هوگو.. از اون نگاههای زیر داروشی نثار هوگو کرد و یهو پرید بغلش!
- خودشه.. همینه.. راه حلو پیدا کردم.. یه پسر خوب شکار می کنم.. پولای ریون مال منه.. همم.. به نظرت کیو بگیرم!؟ کرام یا پروف یا آگوستوس!؟ ( یه شکلک کوفتی این ورا بود که آب دهنش عینهو نیاگارا داشت می ریخت... کو؟!
)
دو قلب طلایی توی چشمای ریتا گرگم به هوا بازی می کردن.. آب دهن ریتا می ریخت رو دماغ هوگویی که در حال خفه شدن در آغوش پر حرارت ریتا بود.. اما نه..
- هممم... تو برو گمشو دیگه.. من باید برم برای شاهزاده ی ریوینیم آماده شم.. هممم.. عع!
ریتا هوگو رو پرت کرد تو دریاچه تا خوراک نهنگهای جیمز بشه و خودشم از هول حلیم با مغز رفت تو اولین درخت سر راهش و چارچنگولی وسط حیاط پهن شد!
تالارمون..لونا: :aros:
یه مدت مدیدی لونا مثل عروس گلها اون وسط وایستاده بود و هر کسی یه فرم خاصی از نگاه کردن رو تحویلش می داد.. مثلا نگاه لونا به پودول.. وزیر به اوباما.. آماندا به چو .. ماری به تاریکی .. چو به قبر سدریک و از این نگاههای وحشت زده ی تعجب آمیز در حد کرگردن به فیل و اینا!
- بعد ما تو راه وقتی این هی پول می ریزه باس چیکار کنیم؟! پوشکش بگیریم!؟
- از اینجا تا گرینگوتز با تسترال ببریمش؟!
- تو گرینگوتز بگیم این هیکلی که ما داریم جا به جا می کنیم چیه که می خوایم بذاریم تو صندوقمون؟!
لونا وقتی دید که عمق مطلب خیلی زیاده سریعا درخواست انصرافشو نوشت گذاشت رو میز:
- ببینین بچه ها.. من دیگه فکر خودمو کردم.. حالا نوبت شماس که برای این مشکلا یه فکری بکنین! :pretty:
ریونکلایی ها چن دیقه به حالت یا مرلین بزرگ به ما کمک کن به مجسمه ی ریونکلا خیره شدن! ( حالا این که چرا مرلین کمک می کنه وقتی به مجسمه ی رونا خیره بشین از عجایبیه که فقط نزد ایرانیان است و بس!
)
در همین لحظه روح ریونکلا با به یاد اوردن کاری که با مادرش کرده میاد از تو بدن لینی رد میشه و بعد به سمت پنجره میره و خودش رو پرت می کنه پایین! ( خو مگه از مرلین کمک نخواستید!؟
)
لینی: تو کتاب هری پاتر من نوشته بود که وقتی روح از تو آدم رد میشه یخ می کنه آدم.. ولی من فقط دماغم می خاره که!
آماندا: تو کتاب هری پاتر منم نوشته بود که نصفه شبی یه اژدها رو بردن رو برج نجوم.. ولی عمرا کسی بتونه! تازه بعد اونجا بستنش به جارو با خودش بردن!
همه : هممم؟! اگه بشه چی!؟
-------------------------
* دیوار که دیوار قلعه س..خو هوگو هم یه هافلیه.. می شه به جای در نظر گرفتش! :د