هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
#27

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فلور با جیغ بنفشی گفت:چو منوی مدیریت من نیست،بعد تو نگران یه لیوانی؟!

چو با معصومیت گفت:فلور آخه خیلی عجیب نیست تو چیزیو گم کنی!
یادته اون دفعه که اون وسیله مشنگی یه میلیون و سیصد گالیونیتو(همون که آهنگم می خوند) گم کردی...آخرش هم یادت افتاد که زیر بالشته!یا اون دفعه که با ویکتوریا رفته بودین پارک از بس داشتی عشوه میومدی ویکتوریارو گم کردی،بعدش تو بغل لرد پیداش شد؟!

لینی تایید کرد و گفت:اون دفعه هم که نجینی رو آرایشگاه برده بودی...بدون نجینی برگشتی خونه ریدل!

تری که میدید حرف های چو فقط فلور را بیشتر مضطرب می کند،کنار او نشست و گفت:عزیزم حتما اینم زیر بالشته خو!

فلور که به روش کارتون های ژاپنی از چشمهایش اشک فواره می زد گفت:من منو مو می خوام!منوی من با زنجیر به جیبم وصل شده بود!منوی من کو؟!تا همین دو دقیقه پیش تو جیبم بود!آمبر بگه بفهمه جنازمو تحویل شما میده...!

هلنا با گیجی به ریونی ها نگاه کرد و پرسید:یعنی اینقد سخته که حدس بزنین آماندا منوشو برداشته؟!

دافنه با آهی گفت:اولندش که ما باید سوژرو یکم کش بدیم.دوما اگه این دو تا با هم دعواشون بشه ما تا سه سال دیگه باید جبران خسارت هایی که طلسماشون به در و دیوار وارد می کنرو بدیم!

فلور که فواره های اشکش به بغض تبدیل شده بود با لحن تهدید آمیزی گفت:من میدونم با اون چی کار کنم...!

سپس به طرف آزمایشگاه دوید...!

آزمایشگاه سری!

فلور با تعجب به نور قرمزی که آزمایشگاه را روشن می کرد نگاه کرد!بخار بد بویی در هوا موج می زد و در مرکز آزمایشگاه کمد بلندی با کلی دکمه و یک جایگاه که به طور مشکوکی هم اندازه ی منوی مدیریت بود وجود داشت.

آماندا که هنوز فلور را ندیده بود منو را از جیبش در آورد،در جایگاه گذاشت و با لبخند شیطانی ای گفت: یوهاهاهاها!موفق شدم!

فلور به او خیره شد و زمزمه کرد:مندی چه طور تونستی؟!

پیش از آن که آماندا فرصت کند جواب فلور را بدهد،به طور ناگهانی کمد با صدای عجیب ناله واری شروع به لرزیدن کرد.


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۲
#26

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
یوهاهاهاهاهاهاهاهاها

شــــــــــــــــــــــــــــــــق! قورمب قرومب!

در باز شد همزمان صدای رد برق پیچید و پیکر سیاهی که سورتش با شال پوشیده شده بود معلوم شد

ریونی ها : جــــــــــیــــــــــق!

پیکره نزدیک و نزدیک تر میشد ... دختر ها پشت سر پسرها بهم چسبیده بودن و پسرها هم که از مجسمه خشکتر بودن.
پیکره نزدیک و نزدیکتر میشد تا بالاخره تام که یادش اومد دختر ها دنبال شوی هستن! قهرمان بازیش گل کرد :
-
خودم میکشمت ای زامبی پلید! به نام مرلین!...

ولی قبل از این که بتونه کاری بکنه شنل پوش با یه ورد پخش زمینش کرد

تام:اییییییییییییی مامان!

یکی از بروبچ: اماندااااااااااااااا مرلین بکشدت!!!

شنل پوش یک قدم دیگه برداشت و زمانی که ریونی ها داشتن به مقام والای غش! نائل میشدن شنل پوش شال رو از روی صورتش برداشت...

لینی!؟

لینی که قیافش به حالت :دی بود ساک هاش رو روی زمین گذاشت و گفت: هه قیافه ها رو باید خودتون رو میدیدید چتونه بابا...خوش امد نمیگید؟

برو بچ:

چند دقیقه بعد:

خوب حالا چتون بود یه ادم اومد تو انقدر ترس داشت؟

اماندا با افتخار گفت: اخه من یه دستگاه اختراع کردم. :zogh:

-دستگاه؟ چه دستگاهی؟

دافنه با لرز گفت: ددستگاهی که ممرده ها رو زنده میکنه.......جـــــــــــیـــــــــــــــــغ......چراغا چرا خاموش شد؟......

-واییی این دست یخ چی بود؟ لودو اگه تو باشی با همین منو نابودت میکنم

-تری این داره الکی میگه به خدا من اینورم!!!

-نترسین من الان همه چیز رو حل میکنم...

-برو بابا یه دختر زد شپلخت کرد اونوقت اگه یه زامبی بیاد جلوت که درجا میخوردت! این منو چرا روشن نمیشه؟.....اَه..........اِ چراغا ذرست شد...........وایییییییییییییییییییییییییی منو!

فلور تخته ای که در دستش بود زمین انداخت تمام جیباش رو گشت

نیست،نیست،نیست!

بچه ها اماندا کو لیوانِ که مامانم از اسیا فرستاده بود دستش بود میخواست چایی بیاره!

فلور:

چو: لیوانم :worry:

بچه ها:





فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۰:۲۹ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۲
#25

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
شوژه ژدید....هییی


- ا ا آقای مجری، فامیل دور راست میگه!

ریونیا با تخمه و پفک فراوان، جلوی تی وی لمیده بودند و با اشتیاق کلاه قرمزی می دیدند. دافنه همانطور که به سرعت از حرف های مفید آقای مجری یادداشت برمی داشت گفت:

- بچه ها من سردمه!
- الان که بهاره دافنه...خب برو لباس گرم بپوش.
- ن...از اون نظر!

پسر ها با عصبانیت برگشتند و گفتند:

- الان ن! داریم کلاه قرمزی می بینیم مثلا.

دافنه آب دهانش را قورت داد:

- از اون نظر ن...

ناگهان تمام چراغ ها خاموش شد و رعد و برق سهمگینی برج ریونکلا را لرزاند. تمام ریونی ها درسکوت می لرزیدند

- یوهاهاهاها!

بلافاصله پیکره ای جلوی ریونی های ساکت پدیدار شد که به طرز خفنی وحشتناک میخندید. پس از چند ثانیه که روشنایی تالار به حالت اول برگشت،همه صاحب آن خنده ها را شناختند.

-آماندا!! چته؟؟؟ :|

آماندا دست از خندیدن برداشت و با هیجان گفت:

- بلاخره اختراعمو تمومیدم!

با شنیدن کلمه اختراع،زنگ ریونیها چون گچ سفید شد.

- نه تو رو خدا!! دستگاه پولسازی که اختراع کردی به قدر کافی مارو تو دردسر انداخت... به قدری وضعمون خرابه که حتی نمی دونیم الان اعدام شدیم یا تو آزکانیم!
- این دفعه چی اختراع کردی؟

آماندا که چراغ قوه ای با نور قرمز رنگ را به صورتش میتاباند گفت:

- چیزی که...میتونه مرده ها رو زنده کنه... یوهاها- ببخشید.



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ جمعه ۸ دی ۱۳۹۱
#24

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
خلاصه:

آماندا دستگاهی اختراع کرده که خوار خوار گالیون تقلبی میفرسته بیرون!اما اشتباهی رخ میده و دستگاه قاطی میکنه.ریونکلاوی ها دنبال یه راهین تا از شر دستگاه خلاص بشن. در ضمن کسی نباید سر از کارشون در بیاره.در این صورت اونا بزرگترین جرم ممکن(درست کردن گالیون های تقلبی)رو مرتکب شدن.
اونا به گرینگوتز میرن-برای باز کردن حساب و ریختن دستگاه و گالیون ها توی آن- و میخوان که فلور،به عنوان یه دختر فرانسوی که وزیر اونو دعوت کرده،یه حساب باز کنه.اونا وزیر-لودو بگمن- رو میبیننکه داخل بانکه.

...

لودو بگمن سرش را بلند کرد و از جن عذر خواست.سپس به طرف فلور آمد و با لبخندی گفت:اوه!فلور دلاکور!مدیر سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها! چقدر از دیدنتون خوشحالم!اینجا کاری داشتین؟

فلور با بی تمایلی با لودو دست داد و گفت:اومدم یه حساب باز کنم.
لودو زمزمه کردکاما شما حساب داشتین.یعنی..یادمه که اون موع که میخواستم حقوقتون رو بدم،اونا رو به حساب شما واریز میکردم.
فلور با دستپاچگی گفت:اون حساب..حساب پدرم بود.

بلاخره جنی که لودو با اون داشت صحبت میکرد؛بهخ ان مکان آمد و آنقدر لباس لودو را کشید که او رفت.
-خداحافط خانم دلاکور.

فلور از بگمن،وزیر سحر و جادو خداحافظی کرد و به بقیه اشاره کرد که دنبالش راه بیوفتن.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#23

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
با درود

- البته مطئنی کار میکنه، یکدعه پی نبرند که تو قلابی هستی؟

دافنه با تردید این را پرسید.
و فلور هم گفت :

- نه چرا بفهمن ما کینگز رو داریم واس چی؟
بعدشم اگر کینگز هم نتوسنت کاری کنه، فکر نمی کنی یک دختر فرانسوی زیبا بتونه یک حساب باز کنه؟

کینگزلی برای جواب دادن به قسمت اول حرف فلور گفت :
- چه کاری جز...
و ناگهان منظور فلور را فهمید.

- فکر کنم فهمیدی.سوالی هست دوستان.
پس پیش به سوی گغینگوتز.

***

- دافنه جون من قول بده، اگر سلامت برگشتیم یک رژیم سرسخت بگیری!!

- اآآآآ.... قرار نشد به من گیر بدیا بشین سرجات، حرفم نزن خانم فراسنوی.

کینگزلی و تری که از دعوا های این دو خبر داشتند همزمان گفتند :
- جون من ادامه ندید.

و کینگزلی ادامه میده :
- خب ماشین مخصوص کارکنان ارشد وزارتخانه الان زیر پامونه و داره به سمت دیاگون پرواز میکنه، مشکل اول حل شد، موضوع دوم درباره شخصیتته؛ اسم، فامایلت، چی باشند؟
در ضمن با چوبدستی چیکار کنیم؟

دافنه ناگهان وسط حرف کینگزلی پرید و گفت:
- چوبدستی با من بقیشو ادامه بده.

و جوبدستی فلور را از دستش قاپید!
و گوشه دیگر ماشین کز کرد و صدای زمزمه ورد هایش بالا رفت.

فلور با تمسخر گفت :
- تروخدا همگروهی ما رو ببین یک مشت تقلب کار.

کینگزلی برای پایان دادن ماجرا گفت :
- خب بحث چوبدستی به پایان رسید حالا برای اسم چیکار...

راننده ماشین که از دوستان کینگزلی در وزارتخانه بود گفت :
- رسیدیم.

و بنگ

روی ترمز کوبید و ما جلوی در گرینگوتز مانند یک اشراف زاده ظاهر شدیم.

راننده در را برای دافنه که جلو نشسته بود باز کرد و سراغ در عقب رفت.

یکی به ترتیب کینگزلی، فلور و تری پیاده شدند.

فلور با گام های خیلی مصمم و برازنده یک شاهزاده به سمت در قدم بر داشت و در را باز کرد.
و ناگهان مانند بتی خشکش زد!!!

تری و دافنه که از موضوع متعجب شده بودند با سرعت وارد شدند و از دیدن تصاویر روبرویشان خشکشان زد.
وقتی کنیگزلی وارد سالن شد؛ مبهوت بود، او نمیدانست از زیبایی گرینگوتز متحیر باشد یا از وزیر جادوگری که در حال گفتگو با یکی از جن ها بود.


----------------------------------
ادامه بدید به اینصورت که یک بههونه بیارنو
لودو هم به فلور علاقه مند بشه هو
اونا هم با پنه توی بازار ملاقات کننو
و کلا از این دست ماجرا های هیجانی.

" در ضمن سوژه رو شهید نکنید "

با سپاس
کینگزلی شکلبوت
در پناه او


ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱
#22

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
وزیر با خونسردی گفت: باید به یه جارو می بستینش و می بردینش گرینگوتز!

فلور با عصبانیت گفت: اولا ما جارومون کجا بود؟! دوما من توی گرینگوتز حساب ندارم!

وزیر گفت: منم حساب گرینگوتز ندارم به دردم هم نمی خوره!

تری هم با لبخند گفت: اتاقک من توی گرینگوتز پره.

دافنه لحظه ای از بحث منحرف شد و از تری پرسید: تری توی حسابت چی نگه می داری؟

چشمای تری برقی زد و او گفت: شکلاتای برتی بات، کلید اون خونه خوشمزهه که فلور داده بود، دو سه تا کیک، شیرینی دانمارکی و...

کینگزلی گفت: اگه این جوری پیش بریم به جایی نمی رسیم هر کی هم توی گرینگوتز حساب داره حسابش پره و جا نداره تا این همه طلارو نگه ، باید یه حساب جدید به نام یه جادوگر ( یا ساحره) بگیریم.

وزیر بی توجه به تری تازه متوجه عمق فاجعه شد،اگر دستگاهو متوقف نمی کردند وزارت خونه و مدیریت هاگ هر دو به جونه ریون می افتادند بزرگ ترین جرمی که می تونست اتفاق بیفته؛ گالیونای تقلبی!

کینگزلی که قیافه ی متعجب وزیرو دیده بود گفت: وزیر بالاخره درک کرد،تبریک!

وزیر به سرعت خودشو جمع و جور کرد و گفت: اینا همش تقصیر آماندائه به من چه!

آماندا غرید: خودتونم از پولا استفاده کردینا! الآن تقصیر من افتاده؟؟! اصلا گالیوناییو که برداشتی تا واسه ملکه بیگودی جادویی بخریو پس بده بینم...

وزیر زبونشو برای اماندا در اورد و گفت: نمی دم!

فلور از خوابگاه دختران خارج شد، تیپ کارمند های فرانسوی را زده بود، با لهجه ی غلیظ فرانسوی گفت: بنژوغ! برای باز کردن یه حساب اومدم، لودو بگمن جناب وزیغ خودشون شخصا از من دعوت کردن. :pretty:

تری نیشخندی زد و گفت: نقشت عالیه فلور.


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
#21

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
آماندا گفت:
-آماده شین.باید اینو ببرین.
با یه دست به تری میگفت که لباسشو کجا گذاشته و با دست دیگه لینی رو ناز میکنه و دلداریش میده
- اشکال نداره.قرار نیست که پولا رو از دست بدیم میزاریمشون یه جای دیه.گریه نکن.

لینی فقط با آستینش دماغشو پاک میکنه و چون از قبل دماغی بوده، به ناچار دماغشو بالا میکشه.با ردای آماندا
صورتشو خشک میکنه و دوباره زار میزنه.
آماندا رداشو از دست لینی بیرون میکشه و یواش میگه:
- اگه پول کم آوردی، پولای خودمو بهت میدم.

با کمال تعجب میبینه که فوران گریه و آب دماغ لینی بند میاد و اون با خندهای بلند میگه:
-قول میدی؟
آماندا:
فلور مثل رییسا سرشو بالا میگیره، صاف می ایسته و دستور میده:
- آماده که هستین، پس راه می افتیم!

دارادادام!

بلاخره پس از راهپیمایی های طولانی و گذر از برف و بوران و رفتن به بالای برج نجوم با پای پیاده، سه ریونی به سه طبقه قبل از مقر مورد نظر میرسن.
بعد از کشیدن سختی های فراوان به بالای برج نجوم میرسن.
به محض رسیدن پولسازو میندازن و نفس نفس میزنن.
فلور میگه:
- آماندا دیگه نباید چیزی اختراع کنه.یا لااقل اینقدر سنگین!

تری با خوشحالی پا میشه و راه تالار رو پیش میگیره.اما داف پای اونو میکشه و تری بیچاره پخش زمین- و صد البته مکعب انسانی- میشه.
داف موزیانه میخنده و میپرسه:
- حالا ما باید چی کار کنیم، خدایی؟اینو چی کار کنیم؟
هر سه به فکر فرو میرن.
فلور با ناامیدی میگه:
- چاره ای نیست.برمیگردیم.

2 ساعت بعد، تالار ریون:

در باز میشه.داف بی مقدمه میپرسه:
- ما اونو بردیم، بعد باید چی کار میکردیم؟

ریونی ها مات و مبهوت به سه نفر برگزیده ذل میزنن.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۱
#20

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
نصف شب تالار ریون از آسمون پول میریزه

اعضای سخت کوش ریون همه دور میز جمع شدن و نقشه میکشن
قراره 3 نفر با جار دستگاه پولسازو ببرن تو برج نجوم
اعضا که از صبح تا حالا داشتن نقشه میکشیدن واسه آخرین بار نگاهی به نقشه ها میندازن

http://photo.cer33.com/pic/d17e652cd2a0.jpg[/img]]مسیر عبور

http://photo.cer33.com/pic/d33f02c4e286.jpg[/img]]نقشه ی برج

همون موقع در تالار باز میشه و چو و ویریدی میان تو
همینکه میانه تو فلور شروع به صحبت میکنه

کجا بودین.چیکار میکردین .چی شد . حالا چه خبر ............

چو -امون بده دختر

ویریدی- بله ما با ذکاوت و هوش سرشارمون فهمیدیم تو برج چه خبره

تری با پررویی میگه- عروسی خره

ویریدی-

تری-

چو ادامه میده - زیاد سخت نیس 1 غول غارنشین و 3تا روح و 2تا عنکبوتو چن تا معما

گلرت - چه معمایی؟

تری میخواد با مسخره کنه که دافنه میزنه تو سرش اونم هیچی نمیگه

ویریدی - نمیدونم ولی شبیه معما های سنگ جادو

تری- سنگ جادو ؟

این دفعه فلور میگه - تری تو باید میرفتی هافل چطور اومدبی ریون

تری - دوپینگ کردم

چو اشاره میکنه که ولش کنه دیوونه زدن نداره و بعدمیگه خوب اینم 3 تا جارو واسه اونایی که میخوتن برن تو برج راستی مواظب باشین این هافلیا خیلی مشکوکن

بنگ

در ازمایشگاه منفجر شد و کلی پول ریخت تو تالارو. همه به کافه پناه بردن و اونجا بحثو ادامه دادن

ویریدی- خوب حالا کیا میرن ؟

ملت ریون-

ویریدی - هرکی بره میبرمش بی جامه پارتی

بااین حرف چن نفر دسشونو بالا بردن
بالاخره چو چن نفرو تنتخاب کرد تری .فلور و دافنه



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۱
#19

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
هوگو دستی در موهایش کشید و با کمال تعجب سوسک را از میان آنها بیرون کشید.

- ریتا؟؟ بگو چی شد!

- از آسمون پول میریزه.. از زمین پول در میاد.. همه پوله.. همه جا پر از گالیون و نات و سیکله.. تو شومینه گالیونه.. همه چی برق می زنه.. طلا.. من پول می خوام.. بریم دم در تالارشون گدایی کنیم.. بریم شاید نظر لطفی به ما هم کردن.. بریم به پاشون بیوفتیم.. بریم بگیم ما از قشر بدبختان هافلیم.. بریم بگیم ما هیچی نیستیم شاید بهمون پول دادن.. یا مرلین من پول می خوام!

چشمای ریتا عین تیله می چرخید! برق می زد! می لرزید.. می رقصید! خود ریتا هم اینور و اونور می رفت.. به در* و دیوار می خورد. دهنش عین شتر در بیابان کف کرده بود! هوگو از دیدن همچین وضعیتی خشکش زده بود. این نیمکره مغزش به اون نیمکره ش می گفت غلط کردی!

ریتا هم بین در و دیوار پاسکاری می شد ناگهان چشمش به هوگو خورد و برق شرارتی درش پیدا شد! آروم و خرامان اومد اومد پیش حسنی.. نه .. پیش هوگو.. از اون نگاههای زیر داروشی نثار هوگو کرد و یهو پرید بغلش!

- خودشه.. همینه.. راه حلو پیدا کردم.. یه پسر خوب شکار می کنم.. پولای ریون مال منه.. همم.. به نظرت کیو بگیرم!؟ کرام یا پروف یا آگوستوس!؟ ( یه شکلک کوفتی این ورا بود که آب دهنش عینهو نیاگارا داشت می ریخت... کو؟! )

دو قلب طلایی توی چشمای ریتا گرگم به هوا بازی می کردن.. آب دهن ریتا می ریخت رو دماغ هوگویی که در حال خفه شدن در آغوش پر حرارت ریتا بود.. اما نه..
- هممم... تو برو گمشو دیگه.. من باید برم برای شاهزاده ی ریوینیم آماده شم.. هممم.. عع!

ریتا هوگو رو پرت کرد تو دریاچه تا خوراک نهنگهای جیمز بشه و خودشم از هول حلیم با مغز رفت تو اولین درخت سر راهش و چارچنگولی وسط حیاط پهن شد!

تالارمون..

لونا: :aros:

یه مدت مدیدی لونا مثل عروس گلها اون وسط وایستاده بود و هر کسی یه فرم خاصی از نگاه کردن رو تحویلش می داد.. مثلا نگاه لونا به پودول.. وزیر به اوباما.. آماندا به چو .. ماری به تاریکی .. چو به قبر سدریک و از این نگاههای وحشت زده ی تعجب آمیز در حد کرگردن به فیل و اینا!

- بعد ما تو راه وقتی این هی پول می ریزه باس چیکار کنیم؟! پوشکش بگیریم!؟
- از اینجا تا گرینگوتز با تسترال ببریمش؟!
- تو گرینگوتز بگیم این هیکلی که ما داریم جا به جا می کنیم چیه که می خوایم بذاریم تو صندوقمون؟!

لونا وقتی دید که عمق مطلب خیلی زیاده سریعا درخواست انصرافشو نوشت گذاشت رو میز:
- ببینین بچه ها.. من دیگه فکر خودمو کردم.. حالا نوبت شماس که برای این مشکلا یه فکری بکنین! :pretty:

ریونکلایی ها چن دیقه به حالت یا مرلین بزرگ به ما کمک کن به مجسمه ی ریونکلا خیره شدن! ( حالا این که چرا مرلین کمک می کنه وقتی به مجسمه ی رونا خیره بشین از عجایبیه که فقط نزد ایرانیان است و بس! )

در همین لحظه روح ریونکلا با به یاد اوردن کاری که با مادرش کرده میاد از تو بدن لینی رد میشه و بعد به سمت پنجره میره و خودش رو پرت می کنه پایین! ( خو مگه از مرلین کمک نخواستید!؟ )

لینی: تو کتاب هری پاتر من نوشته بود که وقتی روح از تو آدم رد میشه یخ می کنه آدم.. ولی من فقط دماغم می خاره که!

آماندا: تو کتاب هری پاتر منم نوشته بود که نصفه شبی یه اژدها رو بردن رو برج نجوم.. ولی عمرا کسی بتونه! تازه بعد اونجا بستنش به جارو با خودش بردن!

همه : هممم؟! اگه بشه چی!؟

-------------------------
* دیوار که دیوار قلعه س..خو هوگو هم یه هافلیه.. می شه به جای در نظر گرفتش! :د



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۷:۳۸ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱
#18

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
.: خلاصه سوژه :.

آماندا تو آزمایشگاه یه دستگاه تولید پول اختراع کرده و یه دفعه‌ای همه اعضای ریون پولدار میشن و می‌تونن هر چی‌ دلشون بخواد بخرن، گروه‌های دیگه مخصوصاً هافل به این پولدار شدن ناگهانی ریونیا شک می‌کنن. در همین حالا یه تازه وارد وارد ریون می‌شه که به شدت ساحره‌ دوستم هست . صبح روز بعدش انگار یه نفر دستگاه پول ساز رو دست‌کاری کرده ( که احتمالا اگوستوس هست)، به خاطر همین دستگاه قاطی‌ میکنه و بدون وقفه فقط پول بیرون میده و هیچ کدوم از بچه‌ها نمی‌تونن متوقفش کنن و کّل تالار پر از پول می‌شه. ریونی‌ها تصمیم میگیرن که یه حساب گرینگوتز باز کنن و کّل پول هارو توش بریزن و دستگاه رو هم همون جا بزارن.

از طرفی‌ دیگه ریتا از گروه هافلپاف به شکل سوسک در اومده و به تالار ریون واسه جاسوسی میاد و همه ی این اتفاقات رو میبینه!



-------------------

دوستان من واقعا شرمنده، فعلا همین جوری میام هی‌ خلاصه میدم! مغزم واقعا قاطی‌ کرده و فکرم همراهیم نمیکنه که بخوام رول بزنم و سوژه‌ای رو ادامه بدم!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.