هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#37

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- پول؟ پول؟ پول؟
- اوهوم!
- پــــــــــــــول واقعی؟

فلور با اخم نگاه کرد و گفت: فکر کردی پول الکی ـه؟ خو، پول ـه الکی ـه دیگه.

آماندا که در تمامی پست قبل و ابتدای این پست، سکوت برگزیده بود؛ نالید: اما من که قبلا از این دستگاها درست کرده بودم. همون که آخرش کلی پول جادویی داد و ما می خواستیم یه جایی ببریم ـش و بعد...

لونا که هیچ اطلاعی در این موضوع نداشت؛ با چشمان در آمده خرس مستر بینش که جلوی روی آماندا تکان می داد؛ پرسید: بعد چی شد؟

آماندا در حالی که چشم غره ای به شخص پوکاننده (فرهنگ جامع و کامل فلور معین: پوکاننده: کسی که چیزی را می پوکاند!) می رفت؛ جواب داد: هیچی دیگه! سوژه ـش قدیمی شد. رفتیم سراغ یه اختراع دیگه!

- اصن منظورت چی بود؟
- هیچی! می خواستم بگم سوژه ـت قدیمی ـه.
- من و لن داشتیم واسه کنکور جادویی درس جادویی می خوندیم. چجوری باید می فهمیدیم؟
- می گفتی خرس جادویی و مستر بین ـت برات خبر بیارن!

فلور جیغ زد: می شه یخورده از اختراع ـم تعریف کنین ذوق کنم؟



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#36

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
سوژه جدید!

همه ساکت بودند ناگهان کسی گفت!

فلور از داخل آزمایشگاه با تکرار مداوم ِ یافتم یافتم همه ی ریونی ها رو به خودش جلب میکنه و نتیجه این میشه که ریونی ها ظرف ِ چند دقیقه تو آزمایشگاه دور فلور جمع شدن

لینی به فلور نگاه میکنه: چی شده؟

فلور چند تا کاغذِ تو دستش رو بالا میاره و با خوشحالی دوباره هی میگه که یه چیزی یافته!

پادما کاغذا رو از فلور میگیره و بقیه نزدیکش میان و به برگه ها نگاه میکنن.

رو کاغذا چند تا شکل کشیده شده و لوازم لازم برای ساختنشون و بازم ریونی ها سردرگم به فلور نگاه میکنن!

فلور که میبینه هیچکس از کاغذا سر در نیاورده نفس عمیقی میکشه و سعی میکنه آروم توضیح بده:

- خیله خب ببینید، من یه ماشین ساختم، که میتونه مهم ترین نیاز بشر رو فراهم کنه! و اون نیاز چیه؟ خیله خب لازم نیست فکر کنید اون نیاز پوله

لینی: منظورت اینه که یه ماشین ساختی که میتونه پول بسازه!!؟

فلور:



Only Raven !


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲
#35

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
تری با دست جلوی آماندارو میگیره و میگه: تو نمیخواد کمک کنی! لینی، پادمارو برگردون تالار. سرعتت زیاده میتونی راحت بری و برگردی.

وقتی میبینه عکس العملی از جانب لینی مشاهده نمیشه برمیگرده و با دیدن آب دهان لینی که سرازیر شده بود و همچون آبشاری از دهنش پایین میریخت با وحشت سمت لینی میاد و میپرسه:

- لینی؟ حالت خوبه؟

تکون شدیدی به لینی میده اما اون همچنان با لذت به زامبیا و خونایی که رو زمین ریخته و قربانیانی که هنوز توسط آماندا خورده نشدن که بخوان زامبی شن خیره شده.

فلور که میدونست چطوری لینی رو به خودش بیاره، قبل از اینکه فاجعه ی دیگه ای پیش بیاد دستشو رو شونه های لینی میذاره و میگه:

- ما الان یه عضو جدید داریم. پادما! اگه دست نجنبونی و اونو به جای مناسب نبری ممکنه از ما و ریون بترسه و بگرخه و بره یه گروه دیگه. اونوقت تعدادمون کم میشه! اونوقت کم عضو میشیم! بعدش هاگ عضو کم میاریم، ما دیگه نمیتونیم قهرمان شیم. ریون فعالیتش کم میشه، میشیم بی حالترین گروه سایت! سریع باش! ریونو نجات بده! نذار تو بحران بیفته!

لینی با شنیدن این حرفا رگ غیرتش بالا میزنه و تشنگی و همه چیو فراموش میکنه و پادمارو زیر بغل میذاره(!) و عازم تالار میشه.

دافنه با آشفتگی زامبی ای رو که داشت کفششو در میاوردو کنار میزنه و میپرسه: حالا با اینا چی کار کنیم؟

لودو که تمام مدت ساکت بود با شور و حرارت وسط معرکه میپره و میگه: حالا ما این ارتش عظیمو تحویل لرد سیاه میدیم و اون وردم بهشون یاد میدیم و سپاهی عظیم از زامبیا میسازیم و هرچی روشنایی هست رو نابود میکنیم! ریون علمداره این پیروزی بزرگه!

لینی که پادمارو رسونده همون موقع سر میرسه و با دیدن ریونیای متعجب میپرسه: با ایده لودو موافقین یا نه؟ خیلی عالیه هاااا!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲
#34

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
پادما كه هنوز توى شوك مورده هاى متحرك بود گفت: اون كاغد لعنتى را بده به من تا ببينم توش چه افسونى داره.
مندى گفت: چرا بايد به تو بدم ،من نتونستم بفهمم .تازه اگه هم بفهمى همشون رو نا بود مى كنى.
پادما با خشم گفت: اين مرده هاى متحرك يا زامبى يا هر كوفتى كه هستند چه فايده يى دارن؟
فلور گفت: عزيزم تو زياد نازك نارنجى هستى من خاهر دوقولوت را ديدم او اينقدر نازك نارنجى نيست.
دافنه در حالى كه تعيد مى كرد گفت: احتمالا سر كلاس معجون سازى بالا مياره.
اين را گفت و بلند ، بلند خنديد ولى چون ديد كسى نمى خنده ساكت شد.
در همان حال پادماى بيچاره داشت از خورده شدن انگشت هاى پاش توسط يك زامبى جلوگيرى مى كرد و بعد با پا يك لگد جانانه به زامبى زد.
با جيغ گفت: اين چيز ها را از من دور كنيد من از زامبى ها متنفرم. با در حالى جيغ مى زد از اتاق بيرون رفت.
مندى زد زير خنده و گفت: چه لوس.
ترى گفت: بيچاره حق داره من هم داره كم كم حالم بد ميشه.
-باشه براش راه حل پيدا مى كنم.



به ياد قديما


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲
#33

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
فلور با خشم جلو رفت و تهدید کنان گفت:
- فقط بگو اون چیزی که تو دست ـت هست؛ دفترچه خاطرات من نیست.

آماندا با لبخند بزرگی گفت:
- خاطرات دوران ریپری پسر کوچیک ـمه!

بعد از این حرف، تری گفت:
- یعنی شوما ها اصلا با این موجودات موشکلی ندارین؟ این همه آدم که آماندا خون ـشون رو خورده؟

دافنه در حالی که داشت دندان یکی از مرده های متحرک را می کند که ببیند چطور می توانند مغز ها را بخورند؛ با لبخند ترسناکی سرش را به نشانه منفی تکان داد و رو به زامبی ای که می خواست مغز پادما را که بیهوش بود؛ بخورد؛ گفت:
- بگو چیز! بگو چیز! می خوام ازت عکس بگیرم!

همان لحظه که دافنه با چوبدستی اش می خواست از زامبی عکس بگیرد؛ پادمای بیچاره بلند شد و با ناراحتی و ترس و لرز به بغل تری دوید. فلور که همچنان در شک خطر خوانده شدن خاطرات ـش توسط مندی بود؛ به خود آمد و نالید:
- این جا چه خبره؟ آی! آی! اوچ... وای...

مندی درک نکرد که چرا او جیغ می زند که همان لحظه به کمک چوبدستی عکس گیر دافنه، چشم های زامبی ای که موهای فلور را کشیده بود؛ گیج رفت(!) و فلور را ول کرد. دافنه با تعجب نگاهی به سرتاپای زامبی ها انداخت و با نچ نچ گفت:
- شوما واقعا از کرم حلزون جادویی استفاده نمی کنین؟
- فک نکنم!

پادما که بلند شده بود؛ این را گفت و در حالی که لباس ـش را پاک می کرد؛ رو به مندی همان سوالی را که از اول رول نویسنده می خواست جواب بدهد و هی سوژه تکراری به ذهنش رسیده بود و نتوانسته بود جواب بدهد؛ پرسد:
- چه خبــــــــــره؟
- گشنگی، فرزندم؛ گشنگی...

آماندا این را گفت و سرش را پایین انداخت و ادامه داد:
- داشتم خاطرات پسرم رو می خوندم که ببینم چجوری خودش رو در آخر کنترل کرد. اما نمی دونم یه افسونی توش بود که خوندم و همه قربانی هام زامبی شدن!
- چی؟؟؟



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲
#32

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
در همان لحظه دخترى تقريبا هندى در حالى كه آوازى زير لب زمزمه به سمت آن ها آمد.
وقتى آن ها را ديد با خوشحالى گفت: سلام شما بچه هاى ريونكلاو هستيد؟، من پادما پتيل هستم . خواهر دوقولوى پروتى پتيل و هم گروهى جديد شما.
بعد همه با نگاه هاى خشمناك به او نگاه كردند.
لينى گفت : ساكت باش بعدا برات توضيع مى ديم فعلا برو پشت من.
پادما هم همين كار را كرد و گفت : اگر مى خواهيد اين در را باز كنين اول بايد زد طلسم طلسم سر قطع كن را اجرا كنيد.
همه
لينى تشكر كرد و طلسم را اجرا كرد و در را باز كرد. تا در باز شد پادما جيغ زد و بيهوش شد.
دافنه گفت : واى چه نازك نارنجى.
ولى قيافه ى خودش اين شكلى بود
فلور داد زد: آماندا!
صحنه ى وحشتناكى بود همه جا مرده هاى متحرك ناقص پخش بودند و در دست آماندا منو و يك كاغذ پوستى بود.
ترى با ناراحتى گفت: اين جا چه خبره؟
جواب در داستان بعدى



به ياد قديما


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۲
#31

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
لینی با تعجب آمیخته به عصبانیتی پرسید:یعنی شما نمی شنوین؟!

فلور که بی هدف روی گوشش دست می کشید پرسید:لینی سرکار میذاری مارو یا واقعا الآن من باید چیزی بشنوم؟!

گابریل که پشت فلور پنهان شده بود،به آرامی زمزمه کرد:اون یه خون آشامه،مثه ادوارد و بلا!بیشتر از ما میشنوه.

تری با مهربانی دستی را بر سر گابریل کشید و تائید کرد.
-درسته،دقیقا واسه همینه که ما نمیشنویم...

لینی که گویا خودش تازه متوجه شده بود که چنین قابلیتی دارد برای عوض کردن بحث گفت:ستاره های آسمون امشب بیشتر از همیشه می درخشن،یعنی یه اتفاق شوم در راهه!

تریسی به سرعت با دستپاچگی دفترچه ای را از جیبش در آورد و در پاسخ به نگاه متعجب ریون ها گفت:دارم یکی دیگه از خواص خون آشامارو یاد داشت می کنم."دیدن آسمان از ورای سقف!".

لینی تازه متوجه سوتی بزرگش شده بود برای ماست مالی موضوع با جدیت گفت:بسه دیگه،بیاین بریم جلوتر،خودتونم ببینین!

تری اصلاح کرد.
-بشنویم!

لینی توجهی نکرد و پس از چند متر گفت:خودت گوش کنین.

-آسمون مشکیه...حال زامبیای کوچولو موچولوی گوگولی مگولیه منم عالیه!خون جمع می کنیم ما با هم...هی تو!با توام..همون که استخون و ریشه فقط! اسمت چی بود؟!اهان دمبل...یه هم قافیه واسه این مصرعه من پیدا کن!

فلور زمزمه کرد:واو!تا حالا که نمی کردم آماندا اینقد افتضاح قافیه و وزن پیدا کنه!

تری با چشم غره ای فلور را ساکت کرد و پرسید:الآن دقیقا صدای آماندا از کجا میاد؟!

لینی با دست هایش به در آهنی ای با تششع طلسم های محافظ اشاره کرد.


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۲
#30

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لینی داد زد:
- بریم دوستان! برم ملت! بریم برای نجات ریون... بوی خون رو از همین جا حس می کنم.

فلور با ناراحتی سرش را تکان داد و در حالی که به دستانش خیره بود؛ نالید:
- این همه خون آشام دور و برمونن. تو چه جایی داریم زندگ می کنیم؟ :worry:

تری دستی به پشت فلور زد و گفت:
- آره. می دونم. خیلی خیلی بده. من همش مواظب بچه مم که یه وقت این لینی یا مندی نیاین بهش خون بدن یا بکشنش و این چیزا...

لینی به بچه ها اشاره کرد که پشت سر او بیایند و تهدید کرد که اگر نیایند می خوردشان. فلور و تری پا پیش گذاشتند و قبل از این که خون به راه بیوفتد؛ از پشت بچه ها را هل دادند. چند لحظه بعد، لینی یک دفعه وایستاد و تمامی ریونی ها از پشت با او برخورد کردند. لینی دستش را روی بینی اش گذاشت و گفت:
- هیســـــــ... ساکتــــــــ...

هلنا دستش را جلوی دهانش گذاشت تا جلوی عطسه اش را بگیرد؛ ولی با این که صدا نصف شد؛ لینی با خشم بر گشت و به او نگاه کرد. دور چشم های لینی قرمز شده بود و این هلنا را به شدت ترساند. تری دست به سینه رو به لینی گفت:
- کرم داری مگه؟ حالا چا وایستادی؟

لینی چیزی نگفت.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۲
#29

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ملت ریونی که هیچ ایده ای به ذهنشون نمیرسه هرکدوم یه ور ولو میشن و شروع به فکر کردن میکنن. بالای سر تمام ریونیا یه حباب تشکیل شده که افکارشونو در بر داره. ناگهان دافنه هوشمندانه میپرسه:

- اون چیه؟

تری آهی میکشه و میگه: لیوانه!

چو با هیجان از جاش میپره و فریاد میزنه: چــــی؟ لیوان من؟

تری چورو سرجاش میشونه و میگه: بشین سرجات بینیم. لیوان خونیه پس مال آمانداس.

چو به بقیه ی لیوانا اشاره میکنه و دوباره میگه: یعنی بقیه شونم مال من نی؟

ولی با چشم غره ی تری ساکت میشه و دیگه چیزی نمیگه.

دافنه بشکنی میزنه و میگه: زدی تو هدف!

- دوست عزیز ما دنبال خود آماندا میگردیم نه لیواناش که!

- دوست عزیز یکم فکرتو به کار بنداز تا بفهمی منظورم چی بود. آماندا خروارها لیوان(!) خون خورده، پس حتما خون داره از لبش میچکه!

تری خودشو جمع میکنه و میگه: اییی چه حال به هم زن. ولی هیچ وقت اینطوری نشده بود!

دافنه رو به تری میگه: حال به هم زنیشو ول کن و به تعداد لیوانا نگاه کن. امشب آماندا به خاطر اختراعش خیلی جوگیر شده و زیادی خورده. لکه های خون میتونه مارو به آماندا برسونه! :zogh:

چشمای لینی شروع به حرکت رو زمین میکنه و میپرسه: پیدا کردن لکه خون؟ خیلی سخته بابا! اصلا تو لکه ی خونی میبینی؟ ... عه اونجااااا!

و همه به لکه ی خونی که دم در تالار ریخته خیره میشن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲
#28

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه امااااااااااااااااااااااانــــــــــــــــــــــــــــــدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!

بچه ها فلور رو قبل از این که به زمین بخوره گرفتن با تعجب بهش نگاه کردن که هنوز با چشمان بسته فریاد میزد

- اماندا اون منو رو بده این کار رو نکن...!

تری شونه های فلور رو گرفت و محکم اونو تکون داد:

- فلور اماندا که این جا نیست چی میگی به خودت بیا

فلور چشماش رو باز کرد و با تعجب به اطراف نگاه کرد حق حق کنان گفت:

ولی....ولی همین حالا اینجا بود..

-ما دقیقا با هم اومدیم داخل هیچ کس اینجا نبود. لینی این رو گفت زربه ای با انگشت به یکی از لوله های ازمایش زد. و ادامه داد : شاید اینده رو دیدی:)

چو با اشتیاق گفت:

اره...فلور لیوان من ایونجا نبود؟؟؟

- ای مرده شور اون لیوانت رو ببرن !!!

-ولی لیوان من ادم که نیست باید بگی ای زباله دونی اون لیوانت رو ببرن.....نه اصلا چرا باید این حرف رو بزنی فقط منوی تو منوئه،لیوان من لیوان نیست!؟

-برو بابا

چند لحظه بعد:

فلور( با ناله ): من منوم رو میخوام ..... باید اماندا رو پیدا کنیم....

هلنا به خودش لرزید و گفت :

اگه زامبیا برده باشنش چی؟ شاید اونا منو،اماندا و لیوان رو دزدیدن...یادت هست وقتی همه جا تاریک شد گفتی دست لودو خورد بهت؟

- میگم من نبودم چرا میخواین رابطه ی منو تری رو خراب کنین؟؟؟

-کی گفت تو بودی شاید زامبیا بودن

چو مشکوکانه به تام نگاه کرد و گفت : شایدم تام بوده...

تام قیافه ی گربه شرکی گرفت و گفت:

بابا اخه من و به مدیر چی کار من فقط زورم به قشر ضعیف میرسه!!!

فلور: به هر حال ما باید اماندا رو پیدا کنیم چون یا اون منو رو دزدیده یا زامبیا اونو دزدیدن...

ملت: ولی چطور بفهمیم که کجاست؟؟؟

همه ی اینها در قسمت بعد...


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.