هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲

الفیاس دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۱ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۴۰ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
پس از چند دقیقه سکوت هرپوک دوباره شروع به صحبت کرد:
- خب مثل این که نظر دیگری ندارین.کریستی
کریستی که حسابی جا خورده بود سریع رو به هرپوک تعظیمی کرد و در حالی که میلرزید گفت:
- امر ... بفرمایید ... سرورم.
- همین الان به نزد بگمن برو و به او بگو که در هر صندوق را که باز کنه به او پنج گالیون میدهیم.
سپس رو به جمعیت کرد و گفت:
- امیدوارم که همه با این مبلغ موافق باشید.
دوباره بیگز بلند شد و رو به هرپوک فریاد زد:
- این جوری دیگه پولی تو صندوق ها نمیمونه.همون بهتر که در صندوق ها هیچ وقت باز نشه.
هرپوک که دیگر عصبی شده بود اصلا به بیگز اهمیت نداد و دوباره رو به کریستی کرد و گفت:
- همین کاری را که گفتم بکن.
کریستی تعظیمی کرد و به سمت آسانسور راه افتاد تا نزد لودو بگمن برود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندان آزکاپان سلول خاویر

خاویر که دوباره چشم هایش به تاریکی عادت کرده بود در گوشه ای از سلول نشسته بود.در سلول دیگر تا حد جنون رسیده بود.
ناگهان از پنجره ای که روی در سلول بود و با میله های فولادی عمودی بسته شده بود نور قرمز رنگی را دید که در این مدتی که در زندان بود تا حالا همچین نوری ندیده بود.پس از چند ثانیه که صدا پای چند نفر را شنید بالاخره یکی پشت در آمد و در حالی که نفس نفس میزد گفت:
- خاویر ... از جلوی در ... برو کنار
خاویر که واقعا نمیدانست چی شده بی اختیار به حرف های آن فرد عکس العمل نشان داد و از جلوی در کنار رفت.سپس در منفجر شد و به گوشه ای افتاد و تکه های دیوار بر سر و صورت خاویر ریخت.
پس از چند ثانیه که گرد خاک نشست خاویر سایه ی فردی را دید که وارد سلول شد.در این چند ثانیه که نمیتوانس صورت آن فرد را ببیند خیلی ترسیده بود ولی بالاخره توانست صورت آن فرد را ببیند و تمام ترسش به خوشحالی تبدیل شد و فریاد زد:
- ارنی
ارنی در حالی که سرفه میکرد و گرد خاک را از روی خودش پاک میکرد گفت:
- زود باش.الان نگهبان ها میرسند.
خاویر به سرعت بلند شد و همراه با ارنی و چند نفر دیگر که ارنی برای محافظت آوره بود از در زندان خارج شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در همان لحظه کافه کوچه ناکترن

لودو که کنار میزی نشسته بود و در این فکر بود که چه قدر به او پول میدهند ناگهان متوجه شد که کریستی از در وارد میشود.کریستی بسار معمولی و انگار که با یک جن مثل خودش قرار دارد خیلی راحت پیش لودو آمد و بدون این که حتی سلام هم بکند روی صندلی دیگری نشست و به لودو گفت:
- حاظر شدند به تو برای هر صندوق 5 گالیون بدهند.
لودو که نمیداست باید خوشحال شود یا ناراحت گفت:
- تو اون خراب شده چند تا صندوق هست؟
کریستی در حالی که ناراحت شده بود که چرا لودو محل کارش خرابه صدا زده است بدون هیچ احساسی گفت:
- 2000
لودو که خشکش زده بود ( ) بود با خودش زیر لب گفت:
- 2000*5=؟؟؟؟
کریستی که همینطور لودو را نگاه میکرد و به او میخندید گفت:
- 10000 گالیون میشه
لودو که خیلی خوشحال شده بود گفت:
- من فردا میام سر کار.



چوبدستی یاس کبود/بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین

نیم ساعت بعد... کافه ی شوم کوچه ناکترن

لودو بگمن در حالی که داشت با کریستی، کارمند گرینگوتز، حرف می زد لیوان نوشیدنی خودش رو بالا گرفت و با صدایی که تنها کریستی می شنید گفت:

همین الآن برو به هرپوک بگو که من آماده ی انجام دستوراتشم ولی بهش بگو که خرج برمیداره. یعنی اگه گالیون نباشه من هم پایه کاری که می خواد انجام بده نیستم.

- کریستی دستور ارباب رو اطاعت می کنه. کریستی رفت.

- آفرین کریستی. برو و هرچه سریع تر دستور رو انجام بده. برو...زود باش.

کریستی در حالی که از مغازه بیرون می رفت با خودش زمزمه کرد: ارباب هرپوک حتما خوشحال میشه. ارباب خوشحال میشه.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اتاق وزیر... یک ربع قبل از شروع جلسه ی بانک گرینگوتز

مورفین گانت در حالی که با خودکار خودش ور می رفت به ارنی نگاه کرد و گفت:

ارنی. باید یه کاری کنیم که خاویر اژ ژندان بیاد بیرون.

- اما چه جوری مورفین؟

- یه کاریش بکن ارنی.

- باشه... به نظر من تو برو توی اتاق، یکم چیز بزن بلکه یه فکری به ذهنت برسه!

- ینی میگی برم خودمو شارژ کنم؟ ولی مشکلی هشتش.

- بگو چه مشکلی؟ نکنه چیزت تموم شده؟

- آره.

- این که مشکلی نیستش! برو توی انبار شاهنشاهی خودت، از چیز سلطنتی استفاده کن.

- باژم مشکلی هشتش... من همه ی چیز های شلطنتی رو دیشب به بدن ژدم!

- مورفین... بازم بدون مشورت من دست به چیز کشی زدی؟ بیا مورفین... این کلید انبار کاراگاهانه... برو از چیز اون جا استفاده کن.

- ایول... دمت گرم ارنی عژیژم... جبران میکنم.

یک دفعه یک چیزی فریاد زد اسلیترین!!!

- این چی بود مورفین؟

- نترس... کلاه بود... وقتی می فهمه میخوام برم چیز کشی، شادی میکنه!

- تو این کلاه رو هم معتاد به چیز کردی! ایول ارنی... تو دست شیطون رو از پشت بستی!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



جلسه ی بانک گرینگوتز... ساعت یک بعد از ظهر

- خب... ما الآن درباره ی...

صدای نازکی از یک جای تالار بلند شد:
هرپوک... ما میدونیم چه اتفاقی داره توی بانک می افته... پس سعی کن بری سر اصل مطلب.

- باشه... میرم سر اصل مطلب... ما باید از یک جادوگر برای جلوگیری از حمله ی در صندوق ها کمک بگیریم.

سکوت در تالار حکم فرما شد.تا به حال بانک از یک جادوگر کمک نگرفته بود.
ناگهان یکی سکوت را شکست و گفت: پس اعتبار بانک کجا رفته؟ با این کار آبروی بانک ما میره.

هرپوک با صدای رسا جواب داد: شما ایده یا نظر بهتری دارید جناب بیگز؟

همهمه ای در تالار به وجود آمد... هرپوک ادامه داد:
من هم این موضوع رو میدونم جناب بیگز. ولی ایده هایی دارم که شاید بتونه کمکمون کنه.
کریستی، یکی از خدمتکاران منه که به دستور من رفت تا یک جادوگر پیدا کنه و بیاره تا به ما کمک کنه. کریستی، خودت توضیح بده.

کریستی در حالی که سرخ شده بود گفت:
من با جناب بگمن ملاقاتی داشتم... ایشون حاضرند به ما کمک کنند ولی شرطی را برای ما گذاشته اند...ایشون در قبال کاری که می خواهند انجام بدهند مقدار قابل توجهی گالیون می خواهند.

این ممکن نیست!

این صدای بیگز بود که بار دیگر بلند شده بود:
این ممکن نیست! ما به یک جادوگر پولی نمیدیم. حتی در قبال جونمون.

- آقای بیگز. بار دیگر می پرسم، شما ایده ی بهتری دارید؟

و دوباره سکوت حکم فرما شد.


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۲ ۲۳:۴۴:۲۸



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۵۲ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۷ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۱۶ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
دقایقی بعد کافه ی سیاهی از کوچه ناکترن میزبان دو میهمان شیک و ناخوانده بود.

لودو بگمن درحالی که با لبه جلیقه ی رنگارنگش سعی می کرد لکه ای را از روی لیوانش پاک کند با شکاکیت پرسید: «گفتی توی گرینگوتز کار می کنی؟ البته که اونجا کار می کنی! همه ی جنّای مث تو اونجان! حالا چی می خوای؟»

جن در حالی که انگشتان بلند دستانش را در هم گره می زد لبخندی شریرانه زد و با صدایی جن آلود (!!!) گفت: «همون چیزی که شما می خواین ارباب!»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در اتاقی مه گرفته از دود سیگار، بارتیموس کراوچ، رئیس سرویس اطلاعات و امنیت جادوگری همانطور که سیگارش را لا به لای انگشتانش می چرخاند به برگه پر از اعداد و ارقام روی میزش نگاه می کرد و به یاد درس های سختی می افتاد که در آموزش های ویژه امنیتی دیده بود. صدای استاد بزرگ توی سرش پیچید:

- تو باید کارتو درست و تمیز انجام بدی بارتیموس! حتی اگه طرف خودِ خودِ وزیر سحر و جادو باشه!

آن موقع این حرف را یک بزرگنمایی پنداشته بود اما حالا.... واقعاً وزیر بود که به هدف شماره یک تبدیل شده بود.

آخرین پُک را به سیگارش زد و تلفن را برداشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرپوک در حالی که انگشتانش از خشم می لرزیدند. سطر به سطر نامه وزیر را دوباره و دوباره می خواند. بعد رو به جن مونثی که با قوری قهوه وارد شده بود فریاد زد: «باید می دونستم همه ش زیر سر این گانت عَمَلیه! همه ی این مشکلات صندوقی! اون می خواد استقلال ۵۰۰ ساله گرینگوتزو زیر سوال ببره!»

جن مونث در حالی که لحظه به لحظه گوش هایش پژمرده تر می شدند، حتی جرات نمی کرد تا ذرات ژلاتینی آب دهان رئیس را از روی صورتش پاک کند!

- اگه به جای پول تف بندازم توی صورتش چی می شه؟ ها؟

- ق ق ق قربان....

- جادوگرای بد ذات! باید می فهمیدم شعار "دولت آزادی و پرواز" به کجا ختم می شه! می خوان با پولای من (!) سرمایه گذاری کنن! به کل هیات رئیسه ی بانک بگو تا یه ساعت دیگه جلسه داریم! فهمیدییییی!

و جن مونث در حالیکه به سرعت سرش را به نشانه تایید نشان می داد از در بزرگ خارج شد!


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۴۵:۳۶
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۴۹:۳۳
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۵۵:۱۰
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۵۹:۳۰
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۱:۰۱:۱۱
ویرایش شده توسط آرگوس فلیچ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۱:۱۱:۲۴


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
کمی قبل از بسته شدن صندوق مردم در بانک گرینگوتز
زندان آزکبان



نگهبان: خاویر!...پاشو ملاقاتی داری.

خاویر، جنی که به اتهام اختلاس اکنون در زندان آزکبان به سر میبرد، و روزگار معتادش کرده بود، با بی حالی گفت: چیه آقااااا؟ خوابیدنم جرمه؟ ... اشلا گیریم جرم باشه، مشلا شیکار میخواین بکنین؟ .... اژ ژندان میخواین بنداژینم ژندان اندر ژندان؟
نگبان: دِ بهت میگم پاشو! داره میاد، پاشو دیگه....اهمم اهمم .... وزیر گانت وارد میشوند.

در زندان باز شد و نور به چشمان جن که به تاریکی زندان خو گرفته بود افتاد. مرد بلند قامتی رو دید که یک وسیله با چند سیم در دست داشت. همین که در زندان بسته شد، سایه ی وزیر رفت و یک مرد خمیده و کت شلواری با یه کپسول رو تشخیص داد که داره به اون نزدیک میشه.

گانت با صدایی کلفت که ابهت خاصی بهش داده بود گفت: خاویر!...تو کجا؟ اینجا کجا؟...آه ای رفیق قدیمی، الان به کمک یک اقتصاددان، که در زمینه ی پرواز در آزادی با من همفکر باشه نیاز دارم. بودجه ی تولیدات چیز ته کشیده. موندم چه کنم؟
خاویر: خبر وژیر شدنت رو شنیده بودم. میدونشتم آدمی نیشتی که هم منقلیت رو فراموش کنی!...چرا که نه؟ ... من یه نژری دارم که شاید بتونه کمکت کنه. چه طوره اژ مردم کمک بگیریم؟
گانت: سطح درک مردم اونقدر نیست که بتونن فواید چیز رو بفمن! هیچ کمکی در این مورد به دولت نمیکنن.
خاویر: اهمممم!...خب، یه ایده ی دیگه. من میگم شندوق های مردم رو در بانک ببندیم تا نتونن برداشت کنن. اون وقت در شورت کشر شدن پولشون، متوجه نمیشن. بعد اژ رونق تولیدات، پولشون رو شر جاش میژاریم.
گانت که کم کم صداش داشت به صدای خاویر نزدیک میشد، گفت: آخه این که میشه دژدی! ..اهممم. ببخشید!

همون موقع که صداش کمی تغییر کرد، ماسکی که به کپسول وصل بود رو به صورتش زد و چند نفس عمیق کشید.
بعد از کمی نفس کشیدن با اون کپسول صدای محکم قبلی خودش رو گرفته بود. با لبخند گفت: اون روز اومدم از ایالمون بپرسم سیرین ببرمتون بیرون، غذا بخوریم؟ ... گیر داده میگه، شیرین کیه میخوای ببریش بیرون ؟ از اون به بعد از این گاز هلیم استفاده میکنم. اعتماد به نفس میده بهم...داشتم میگفت، مگه این دزدی نیست؟
خاویر: این به نفع مردمه. به نحوی اینجوری برای آینده ی کشورشون شرمایه گژاری میکنن.



بعد از بسته شدن صندوق های مردم در بانک گرینگوتز
بانک گرینگوتز


نگهبانان، مرد غریبه ای رو که جلوی بانک گرینگوتز فریاد میکشید که " باز شدن قفل ها، حق مسلم ماست!" رو از اونجا دور کردن.
مرد غریبه با قدم های تند و سریع در حالی که زیر لب غرغر میکرد، از آنجا دورتر شد تا اینکه به بلندترین ساختمان کوچه ی دیاگون رسید. جلوی در اون نشست تا کمی استراحت کنه. زیر لب با خودش حرف میزد و با دست روی زانوهای خودش می کوبید.
مرد غریبه: آه گانت!...گانت!...همه ی اینا زیر سر توئه! فک کردی میتونی مردم رو گول بزنی و پولاشونو واسه چیز میز حروم کنی؟ نشونت میدم!
جنی که از از طرف هرپوک مامور پیدا کردن یک جادوگر شده بود با ناامیدی داشت از ساختمون خارج میشد که صدای مرد غریبه رو شنید. لبخندی شیطانی روی لباش نشست. با خود گفت: پیداش کردم.
سپس با احتیاط به مرد غریبه نزدیک شد و پرسید: ببخشید آقا!!! ...جسارتا اسم شما چیه؟
مرد غریبه که با چشم های ریز کرده ی خودش نگاهی شکاکانه به جن انداخت، گفت: بگمن!...لودو بگمن!


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱۴:۰۹:۲۵

I don't know which me that I love ... got no reflection!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۷:۴۲ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
جشنواره تابستانی سایت جادوگران
مسابقه ایفای نقش


شرایط و قوانین کلی مسابقه ایفای نقش را در اینجا مطالعه کنید.


* خلاقیت و نوآوری در قسمت های طنز و ظاهر خوب و رعایت کامل علائم نگارشی از اهمیت زیادی برخوردار است.

* اعتدال و پیش بردن سوژه با سرعت طبیعی مورد توجه هیئت داوران است. سعی کنید رول شما خودش به تنهایی برای ادامه داده شدن به نفر بعدی هم انگیزه بدهد و هم سوژه های داخلی در سوژه اصلی فراهم نماید.

* هر کاربری جهت شرکت در مسابقه فقط باید یک رول تا تاریخ ذکر شده ارسال کند. ارسال رول های بیشتر امتیاز مثبتی اضافی نخواهد داشت و هیئت داوران به ناچار یکی از رول های شما را داوری خواهد کرد.

* در صورت خارج شدن سوژه اصلی توسط مشارکت کنندگان قبل از شما، اگر شما در رول خودتان سوژه را مجدداً به شکل خلاقانه ای احیا نمایید، امتیاز مثبت به شما تعلق خواهد گرفت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرحله اول: رول نویسی (نمایشنامه نویسی) ادامه دار و گروهی به سبک طنز

در صورت تمایل به شرکت در مرحله اول مسابقه، کافیست هر کاربری سوژه جدید زیر را در یک نمایشنامه سبک طنز حداکثر تا پایان وقت روز سه شنبه، 25 تیر ماه 92، ادامه دهد.

توجه داشته باشید که اگر شرکت کننده دوم و بعد از نفر دوم هستید، لازم است که فقط از نمایشنامه نفر قبلی خود ادامه دهید:


سوژه جدید
نویسنده: ایوان روزیه


آن روز یک روز گرم و آفتابی به حساب می آمد. خورشید به تمام زوایای کوچه دیاگون میتابید و جادوگران و ساحران در زیر نور گرما بخش آفتاب مشغول کلاه گذاشتن سر همدیگر بودند. همه چیز به نظر طبیعی می آمد. ویزلی ها جلوی مغازه ترقه فروشی شان میتینگ تبلیغاتی گذاشته بودند تا آخرین محصولشان را عرضه کنند (این میتینگ چند بار به خاطر ترکیدن رون با وسیله شوخی جدید کنسل شده بود!)، فلورین فورتسکیو بستنی اش را روی سر مشتری بخت برگشته ای خالی میکرد که از طعم سفارشش خوشش نیامده بود و اهالی کوچه ناکترن هم به میان جمعیت آمده بودند تا به زور هم که شده چند نات گدایی کنند.

همه چیز ظاهرا خوب و آرام به نظر میرسید، اما...ظاهرا! در بلند ترین طبقه بزرگ ترین ساختمان کوچه جنی با کت و شلوار چند هزار گالیونی مدام جلوی پنجره دفترش در حال قدم زدن بود. از پنجره میشد تمام کوچه دیاگون را مشاهده کرد (چون کوچه انقدرها هم بزرگ نبود باقی مانده تصویر پنجره را با گل و بلبل و درخت و آبشار و سوسول بازی های دیگه به طور جادویی پر کرده بودند!) و بر روی میز کار پلاک برنجی ای به چشم میخورد که عبارت «هرپوک مقتدر، شرف نظام سرمایه داری» روی آن نقش بسته بود.

چند صدای ضربه به در جن را از فکر و خیال بیرون آورد. به روی صندلی اش پشت میز کار برگشت و اجازه ورود داد. جنی هم قد خودش با گوش های دراز و کتی هزاران گالیون ارزان تر وارد شد و رو به او تعظیم کرد: قربان، فرموده بودین که با من کار دارین.

هرپوک با عصبانیت مشتی روی میز کوبید و گفت: کارت دارم؟ کارت دارم؟ معلومه که کارت دارم! این چه افتضاحیه که بار آوردین؟!
جن که از ترس به خودش میلرزید چند قدم عقب رفت و گفت: ولی قربان ما داریم تمام تلاشمون رو...

هرپوک به سرعت از روی صندلی پایین پرید و به سمت جن رفت. انگشت دراز و استخوانی اش را به سمت بینی جن گفت و گفت: قرار بود تا یک هفته دیگه سالن بورس گرینگوتز رو افتتاح کنیم. قرار بود باقی مونده پولی که توی دست و بال مردم بود رو از طریق بورس جذب کنیم. قرار بود نات به نات پول مردم رو از زیر فرش و توی گلدون و لای کتاب بکشیم بیرون. قرار بود من تا یک ماه دیگه سه هزار میلیارد گالیون دیگه اختلاس...اوهوم بگذریم! قرار بود این همه کار بکنیم و اون وقت چی شد!؟ بانک زد به سرش! در تمام صندوق ها قفل شد. به هیچ وجه هم نمیشه بازشون کرد. میفهمی این فاجعه چه ضربه ای به اعتبار ما میزنه؟ میفهمی یا بزنم توی سرت تا بفهمی!؟

جن که هدف پرتاب ذرات آب دهان هرپوک موقع حرف زدن قرار گرفته بود با ترس و لرز صورتش را پاک کرد و گفت: قربان ما هرکاری که میدونستیم انجام دادیم. تا همین الان سه نفر از اجنه قدرتمندی که برای این کار استخدام کرده بودیم توسط صندوق ها بلعیده شدن! واقعا نمیدونیم باید چیکار کنیم. در صندوق ها به هیچ طریقی باز نمیشه.

هرپوک به روی صندلی اش برگشت و تابلویی را از روی دیوار برداشت و دستی به رویش کشید. آن را به جن کارمند نشان داد و گفت: میدونی این چیه؟ این نشان خانوادگی منه. اجداد من هزاران سال به اسم بانک داری سر جادوگرها رو بدون اینکه خودشون متوجه بشن کلاه گذاشتن و پولشون رو بالا کشیدن. در تاریخ خاندان ما هیچ وقت سابقه نداشته یکی از ما بخواد از جادوگرها کمک بگیره ولی...متاسفانه چاره ای نیست. برو و چندتا جادوگر یا ساحره جمع کن. کسایی که ممکنه بتونن تو این قضیه کمکمون کنن. این کار لکه ننگ تاریخ فعالیت من خواهد بود، ولی راه دیگه ای به ذهنم نمیرسه.حالا زودتر از دفتر من برو بیرون و به کارهات برس وگرنه خودت رو هم به خورد یکی از اون صندوق های روانی میدم!

جن با عجله تعظیم کرد و به سرعت از اتاق خارج شد. هرپوی مقتدر تابلو را به روی دیوار برگرداند و سرش را میان دست هایش گرفت و گفت: اگه واقعا یه روزی این ملت بفهمن اونی که سه هزار میلیارد گالیون اختلاس کرده خاویر نبوده، بلکه من بودم چیکار میکنن!؟


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۱ ۷:۵۰:۴۰
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۱ ۷:۵۳:۱۳

No Country for Old Men




Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- هی ببینم جیگمول، تو داری اونجا چه غلطی میکنی؟

گودریک سر جای خودش خشکید.لب هایش را خیس کرد و نوک شمشیرش را از روی شماره برداشت.آنها یک بار تمام شماره ها را عوض کرده بودند اما برای برگرداندنش دیگر وقتی نمانده بود.

- امم.... هیچی.....

و سرش را پایین انداخت و پشت یکی از صندوق ها ناپدید شد. آنتونین جلو رفت و روی صندوق را خواند. 1237. به صندوق قبلی نگاه کرد. باز هم 1237.متوجه تراشه هایی شد که روی زمین افتاده بودند. آن ها را برداشت و کنار هم چید. یک عدد 8. تا ته نقشه ی گودریک را خواند.ناگهان فریاد صدایی بسیار آشنا طنین انداز شد:

- چی؟؟؟ مرگخوار ها دیدنت؟

صدای ضعیفی پاسخ داد.آنتونین رد صدا را گرفت و راه افتاد.

- احمق!!! یه لحظه من رفتم دست به آب تو گند زدی به همه چی؟ حالا من چیکار کنم؟؟ اون تیغ رو که توی جیبت ندیدن؟ بده من اون شمشیر کذایی رو تا زود نابودش کنم.

صدای جلینگ جلینگ شمشیر به گوش رسید. اما دیگر دیر شده بود. آنتونین دستش را روی شانه ی فردی که فریاد زده بود گذاشت.

- اون تیغ چیه گلرت؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]لرد برای برداشتن محتوای صندوق 1234 که متعلق به خودش است به گرینگوتر می آید اما وقتی به صندوق 1233 میرسند ، بدون رد کردن 1234 ، به شماره ی 1235 میرسند و این وسط خبری از صندوق 1234 نیست. مرگخواران برای یافتن علت به اطراف میروند اما لرد از نگرانی بیهوش میشود. در سمتی دیگر گودریک (که خیال میکند صندوق پر از پول است) و گلرت (که میخواهد جان پیچ هشتم لرد را از بین برده و خودش رئیس مرگخواران شود ) نقشه شان گرفته است و در صندوق 1234 را باز میکنند و تیغ زیر بغل لیلی پاتر فقید (!) را در آن میابند. گلرت که میداند گودریک به دنبال پول است به او میگوید که بوسیله ی این جان پیچ ابتدا از لرد باج گیری و سپس آن را نابود میکنیم تا هر دو به هدف خود برسند. در همین زمان مرگخواران نیز همراه لرد در بیمارستان هستند ...[/spoiler]

- ارباب شما میتونین!

لرد چشمانش را باز کرد و با دیدن چهره ی نگران رز که درست بالای سرش قرار داشت فریاد زد: معلومه که میتونم رز. فاصله تو با ارباب حفظ کن.

رز که با به هوش آمدن لرد خیالش راحت شده بود نفس عمیقی کشید و دو قدم عقب رفت و در کنار دیگر مرخواران قرار گرفت.

لرد بر روی تخت نشست و بعد از گذراندن نگاه نافذش از تمامی مرگخواران با خشم گفت: واسه چی همه تون اینجا جمع شدین؟ زودباشین برین و صندوق منو پیدا کنین.

و با تاسف ادامه داد: یه مشت سیاه لشگر دور خودم جمع کردم.

ایوان من من کنان گفت: ولی ارباب ما هرجا که میتونستیمو گشتیم. خبری از صندوق شما ...

اما لرد حرف او را قطع کرد و گفت: شاید شماره های صندوقا جا به جا شده. حتی اگه شده باید همه ی شماره ها رو از یک چک کنین تا صندوق ارباب رو پیدا کنین.

مرگخواران با ترس نگاهی به یکدیگر انداختند اما با دیدن چهره ی غصبناک لرد به سرعت از اتاق خارج شدند. رز و آنتونین که پشت سر بقیه بودند لحظه ای مکث کردند و رز گفت: ارباب نمیخواین ما پیشتون بمونیم؟

آنتونین نیز با حرکت سرش حرف رز را تایید کرد اما هردو بدون هیچ حرف دیگری به دنبال بقیه راه افتادند. لحظه ای بعد لرد نیز از درون اتاق ناپدید شد.

گرینگوتز – صندوق 1234:

- حالا چطوری اینایی که گفتیو انجام بدی؟ باج گیری از لرد!

گلرت نگاهی به اطراف انداخت و گفت: الان بهترین کاری که میتونیم انجام بدیم اینه که همه چیو به حالت اولش برگردونیم.

گودریک دستی به شمشیر نقره ایش کشید و نوک آن را به عدد پنجی که کنار شماره ی 123 نوشته شده بود نزدیک کرد و بعد از دقایقی خراشیدن شماره ی 5 ، شماره ی 4 که پشت آن پنهان شده بود نمایان شد.

گلرت که به شمشیر گودریک چشم دوخته بود گفت: راستی یادت باشه که من به شمشیرت نیاز دارم ...

با دیدن حالت چهره ی گودریک که حالت تدافعی گرفته بود اضافه کرد: برای نابود کردن تیغ میگم!

گودریک دستش را در هوا تکان داد و گفت: آها ... اوکی. بیا بقیه شماره هارم درست کنیم ، تا 1300 رو عوض کردیم دیگه؟

و هر دو به راه افتادند.

در سمتی دیگر مرگخواران که به شماره ی 700 رسیده بودند ، برای تازه کردن نفسشان لحظه ای توقف کردند. روفوس عرق صورتش را پاک کرد و گفت: این طوری که نمیشه. همه مون راه افتادیم داریم شماره میخونیم؟ خب چند نفرمونم که کافین برای این کار.

روونا که فکری به ذهنش رسیده بود گفت: بهتره گروه گروه شیم تا کار سریع تر انجام شه.

سپس اشاره ای به لودو ، روفوس و بارتی کرد و گفت: شما سه تا از همین جا میرین تا 1200. بقیه مونم سه تا سه تا به ترتیب پونصد تا پونصدتا شماره هارو چک میکنیم. 1200 تا 1700 شماها ، 1700 تا 2200 شما و ...

بعد از گروه بندی شدن ، مرگخواران سه نفره هرکدام به سویی حرکت کردند. از طرفی گودریک و گلرت تازه به شماره ی 1236 رسیده بودند ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۴۱ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۰

pichak


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۰ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۰۵ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
از من بترس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
- تیغ زیر بغل لیلی پاتر فقید؟! لعنت خدا بر دل سیاه ولدمورت!
گلرت لبخند شیطانی ای زد.
- همینه دیگه. انتظار چیز دیگه ای رو داشتی؟

گودریک دستی به ریش سه متریش میکشه : خب، مثلا یک پولی... طلایی... جواهری... دختری...

گلرت با بیحوصلگی دستش رو تو هوا تکون میده.
- برو عمو! این دیگه مال سوژه های قدیمیه. ببین، این تیغ زیر بغل _ که متاسفانه کند شده و نتونستم ازش استفاده کنم برای همین منو از توی نایت کلوب کوچه دیاگون انداختن بیرون _ هشتمین هورکراکس کچله است!

گودریک میخواد مخالفت کنه اما گلرت نمیذاره حرفشو بزنه.
- جفتمون میدونیم که ولدمورت نیازی به پول نداره. انقدر اون دلقکش، لوسیوس خرپوله که نیازی به داشتن ثروت شخصی نداره ولی الان تمام جونش بستگی به همین هشتمین هورکراکسی که تو دستمای منه داره پس...

گودریک با لبخندی شیطانی جمله گلرت رو کامل میکنه.
- پس میتونیم اول از ولدی باج بگیریم، بعد که حسابی پولدارمون کرد، هورکراکس رو نابود کنیم و تو هم میتونی لرد بشی. با یک تیر، دو نشون.

در همین لحظه رعد و برقی سهمگین زده میشه و پست فرا کلیشه ای میشه!!



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ دوشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
همه ی مرگخواران از واگن ها بیرون پریدند و هر یک به سمتی رفتند.

ساعاتی بعد


ولدمورت در واگن دراز کشیده و نجینی را نوازش می کرد و هیچ نگران نبود اما با شنیدن صدای آنتونین که می گفت "هیچ اثری ازش نیست" کمی نگران شد اما با شنیدن همین صدا از تمام مرگخواران نگرانیش تبدیل به تشنج کرد.

-قربان چی شد؟ ... چرا اینطوری شدید؟ ... زود باشید ارباب رو ببرید بیمارستان.

تمام مرگخواران به ولوله افتاده بودند اما در این میان یکی از مرگخواران با خیال راحت به طرف انتهای تونل سوق می یافت. سوت هایش و لبخند های شیطانیش نشان از نقشه ی شومی می داد.

گلرت گریندل والد به طرف صندوقچه ای رفت که در انتهای طونل بود. مردی در کنار در صندوقچه ایستاده بود که با دیدن او ، به طرفش آمد و گفت:
-چی شد؟

گلرت در حالی که صندوقچه را باز می کرد گفت:
-همه چیز طبق نقشه پیش رفت.

گودریک گریفندور دست گلرت را گرفت و او را از باز کردن صندوقچه باز داشت و گفت:
-هدف من فقط جلو دار شدن از پولداری ولدمورته اما تو هنوز هدفتو به من نگفتی!

گلرت لبخندی زد و گفت:
-هدف من به تو هیچ ربطی نداره.

-اگه نگی همه چیزو لو می دم

گلرت دوباره مشغول باز کردن صندوقچه شد و گفت:
-برو لو بده ... فکر نکنم زنده بمونی تا با ولدمورت دیدار کنی ... چون مرگخوارا منتظر دیدن تو هستن تا با یکسره کردن تو یه چاپلوسی کوچیک برای اربابشون کنن

گودریک شمشیرش را در آورد و به سمت گلرت گرفت و گفت:
-تو چی؟

گلرت که کم کم احساس کرده بود بین او و گودریک تفرقه حکمفرما می شد ، تصمیم گرفت تا وضع را درست کند چون بدون گودریک مطمئنا" شکست می خورد.

-اون کچل ارباب من نیست.

-باید هدفتو بهم بگی مگرنه باهات همکاری نمی کنم

گلرت که دیگر راهی فراری براش نمانده بود ، گفت:
-من میخوام ولدمورت پایین بکشم و خودم جاش بشینم ... یعنی همه مرگخوار از من اطاعت کنن

گودریک خنده ای کرد و گفت:
-چه هدف کوچیکی ... ارباب شدن برات چقدر اهمیت داره که اینقدر خودتو درگیرش کردی؟

گلرت بار دیگر مشغول باز کردن صندوقچه شد و گفت:
-خیلی زیاد

گودریک آهی کشید و از هدف پوچ گلرت احساس تاسف کرد اما با دیدن داخل صندوقچه که توسط گلرت باز شده بود ، چشمانش از حقه بیرون زد


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۸ ۱۱:۰۰:۰۸
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۸ ۱۱:۰۴:۴۳

تصویر کوچک شده


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

دروازه هایی که به تالار مرمرین گرینگوتز منتهی میشدند ناگهان کامل باز شدند. مردی در حالی که کت و شلوار جادوگری زیبایی پوشیده و ماری دور گردنش چمبره شده بود جلو آمد. کمی که جلو تر آمد کچلیش مشخص شد. مرد در حالی که کفش های برندش جیر جیر می کرد، جلوی میز یکی از جن ها ایستاد و با حالتی کاملا متشخص دستش را در جیب فرو برد. پوزخندی زد که دندان های زیبایش را به نمایش گذاشت و با یک حرکت چوبدستی گروه محافظینش را فراخواند. بار دیگر دستش را در جیب برد و این بار کلیدی طلایی که به بهترین شکل ممکن نگه داری شده بود را بیرون آورد.

- صندوق شماره ی 1234 جن!

لرد ولدمورت ناگهان پولدار شده بود و تریپی به هم زده بود.

- الان قربان.هوی ریگن!

جنی که ریگن نام داشت با پا های کوتاهش جلو آمد و نگاهی به جمعیت انداخت. بی شک این تعداد بازدید کننده احتیاج به یک واگن دوبل دو طبقه داشتند. همین که واگن دوبل دو طبقه حاضر شد، همه ی مرگخواران سوار شدند و شروع به شمارش صندوق ها کردند.
1
2
3
.
.
.
.
.
1230
1231
1232

انتظار داشت به پایان می رسید...
1233
1235!

- چی؟؟ امکان نداره! پس صندوق ارباب کجاست؟
- نمیدونم اما همه تون الان پیاده میشین و تمام طونل های بانک رو با پای پیاده میگردید تا صندوق من، یعنی ارباب شما رو پیدا کنین! وگرنه سرنوشت شومی در انتظارتونه!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.