هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد پوکرفیس بود. بار اولی بود که لرد نمیتوانست فکری کند و یا چیزی بگوید و البته نگاه های کنجکاو مرگخواران نیز در حال سوزاندن پشت سرش بود و اصولا هرکسی در زیر چنان نگاه های کنجکاو سنگینی گیر میکرد دیگر نمیتوانست فکر کند، اما او، لرد ولدمورت بود، قدرتمندترین جادوگر سیاه دنیا و باید در آن لحظه موفق میشد فکر کند و سریع کاری انجام دهد... پس به سرعت با یک ریست فکتوری خود را از حالت پوکرفیس خارج کرد و گفت:
- پس یعنی تو تمام مدت مغزتو اینجا گذاشته بودی؟
- بله اربوب! مغز من یکی از بزرگترین چیز... چیز... اسمش چی بود؟... آهان! پدیده های بشریته، پس باید اینجا بمونه!

لرد به سختی جلوی عظلات و ماهیچه های صورت خود را گرفت تا دوباره آویزان نشوند و به حالت پوکرفیس در نیایند.
- یعنی تو اینهمه مدت مغزتو اینجا گذاشته بودی بچه؟! بعد ما فکر میکردیم یه کود...

ریگولوس ناگهان از جا پرید و در حالی که مغز صورتی رنگش را که به نظر میرسید آنقدر در صندوق باقی مانده که خشک شده را جلوی صورت لرد گرفت و گفت:
- قابل نداره اربوب! میخواید برای شما باشه؟ البته این بزرگترین پدیده و اتفاق بشریته، ولی خب من لطف میکنم و میدمش به شما!

لرد به سختی تلاش میکرد چهره اش بی حالت و بی رنگ بماند و علاوه بر پوکرفیس شدن، کبود نشود.
- اون مغز رو ببر کنار ریگولوس، یا بندازش دور و یا بذارش تو سر خودت!

ریگولوس مغز را داخل سر خود گذاشت و سپس با صدایی بسیار جذاب شروع به صحبت کرد.
- آه... مارکو... از مصر برایمان چه آورده ای؟ نه نه... من بدون تو نمیتوانم ژولیت!

لرد که از ابتدای پست داشت از متعجب شدن و پوکرفیس شدن خود جلوگیری میکرد دیگر نتوانست و در نتیجه با چهره ای پوکرفیس گفت:
- ریگولوس؟ تو الان مغز داری یعنی؟
- من همیشه مغز دارم.
- درش بیار ریگولوس... بدون مغز یکم قابل تحمل تر بودی. البته فقط یکم. در حد یک نوک انگشت شصت نجینی مثلا!

ریگولوس با حرف شنوی تمام مغزش را دوباره از سرش در آورد و به سرعت شروع کرد به روپایی زدن با آن.
- دیدید اربوب؟ این مغز من بزرگترین پدیده و گنجینه بشریته.

لرد دیگر داشت منفجر میشد. لرد دیگر نمیتوانست موجودی ریگولوس نام که داشت روی اعصابش جارو سواری میکرد را تحمل کند.
- باشه! باشه! بسه! تو پدیده، تو گنجینه! فقط اون کفش مارو بردار و بیا بریم صندوق بعدی! یا اصلا نیا... بهتر! بمون همینجا... حضورت در اینجا بسیار بهتر و مفید تره! :vay:

لرد که کبود شده بود و مثل اسنیپ از سرش دود خارج میشد به سرعت از صندوق خارج شد و با مرگخواران کنجکاوش چشم در چشم شد.
- میریم به سمت صندوق بعدی!
- صندوق کی ارباب؟



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
برای لحظه ای لرد احساس کرد تنها سوالی که در زندگی دارد این است که آیا رودولف خجالت نمیکشد؟! اوه نه... البته لرد یک سوال دیگر هم داشت.
و آن این بود که این رودولف انصافا خجالت نمیکشد؟
نه ناموسا خجالت نمیکشید؟
خدایی خجالت نمی-

ویرایش ناظر
با سلام خدمت نویسنده ی محترم
داداش خفه شو گندش در اومد.
با تشکر و احترامات
مدیریت انجمن


و اینگونه بود که نویسنده ی محترم ناچار شد لرد را با همان افکت پوکرفیسی که در طول سری فیلم های مشنگی و خانمان سوز هری پاتر تمام مدت در صورتش قابل مشاهده بود، بهمراه مرگخوارانش که همچون لشگری شکست خورده در پشت سرش شلنگ تخته می انداختند به سمت صندوق بعدی راهنمایی کند.

_صندوق بعدی متعلق به- ریگولوس... لنگه کفش ما کجاست... ریگولوس... لنگه کفش ما رو برداشتی؟

ریگولوس گم شده بود و از آنجا که دو پست قبل در سوژه حضور داشت، این غیب شدن ناگهانی اش چندان عادی بنظر نمیرسید. البته ریگولوس مغز نداشت. بنابرین حتی اگر بجای غیب شدن، وسط جمع مرگخواران تبدیل به ساحره میشد و یک شاخ و دو بال در می آورد و پر پر زنان به سمت صندوق رودولف می شتافت، باز هم نمیشد به او گفت "غیر عادی".

لرد نفس عمیقی کشید و از آنجا که نمیدانست دیگر کجا برود، بدون هیچ حرفی به سمت صندوق خانوادگی بلک ها به راه افتاد، که حالا دیگر کاملا متعلق به ریگولوس شده بود.

پنج دقیقه بعد، زمانی که لرد در صندوق را باز کرد، چهره اش شبیه صفحه ی "افراد آنلاین" شده بود... البته قسمت "بیشتر"، چرا که با باز شدن در صندوق ریگولوس، دو در دیگر نمایان میشد. لرد نفس عمیقی کشید و آن را حبس کرد... و سپس چهاردست و پا درون صندوق رفت. او نفسش را نگه داشت چرا که از یک بی مغز با صندوق دو در انتظار میرفت کلم پخته درون صندوقش داشته باشد. چند دقیقه بعد، لرد متوجه شد که ریگولوس حتی از چیزی که نشان می دهد هم احمق تر و "دسترسی به لینک فقط برای اعضای سایت امکان پذیر است" تر است، چرا که در عرض حدود ده دقیقه با چیزی در حدود سی در روبرو شد.

لرد در حالیکه زیر لب القابی همچون "صبح شنبه" و "مادر غروب جمعه" و یا "مرتیکه ی سیزده فروردین پدر سی و یک شهریور" را به ریگولوس نسبت میداد، آخرین دری که بسته مانده بود را باز کرد، و البته برای بار هزارم به شکل "بیشتر" در آمد، چرا که تنها چیزی که در صندوق ریگولوس یافت میشد ریگولوس بود... ریگولوس چهارزانو وسط صندوق نشسته بود و چیز صورتی رنگی را که بنظر میرسید بالش باشد روی زانو هایش گذاشته بود. در کنار او لنگه کفش لرد سیاه قرار داشت.

_ریگولوس... میشه چند تا سوال ازت بپرسم؟
_گاج منتشر کرد... سوالات جامع اربوب در صندوق، بهمراه نکات چهارگزینه ای!
_ریگولوس... چرا این مکان لعنتی هزار تا در داره؟
_خب بخاطر اینکه من یک سرمایه ی ملی مردمی هستم... ممکنه بیان بدزدنم!
_ریگولوس... تو این درون چیکار میکنی؟
_ادای سرمایه های ملی مردمی رو در میارم اربوب... یهو هوس کردم!
_لنگه کفش منو چرا آوردی پیشت جناب آقای سرمایه...؟
_لنگه کفشتونم با من همکاره اربوب... خودش بهم گفت... ترسیدم اونم بدزدن!
_و میشه بگی اون چیه تو دستت؟ البته اگر سرمایه نیست...
_نه اربوب سرمایه چیه چیزایی میگینا اربوب! سرمایه رو مگه تو صندوق میذارن اربوب! مغزمه!
_


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱ ۲۲:۵۶:۲۵

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۴۱ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ولی ارباب! صندوق من هفت طبقه زیر زمینه. با حفاظ های امنیتی بسیار خاص و مستحکم!

لرد سیاه نگاه مخوفی به رودولف انداخت.
-کی رو داری می ترسونی رودولف؟ ما وسیله نقلیه داریم! سوار این می شویم و اگه لازم باشه هفتاد طبقه به زیر زمین می رویم. و ما قصد نداریم به جایی دستبرد بزنیم که حفاظ های امنیتی مانعی برای کارمون باشن. صاحب صندوق که تو باشی برامون بازش می کنی. با دست های خودت! و اگه مخالفتی داری احتیاجی به خود کاملت نداریم. دست هاتو قطع می کنیم و همراه کلید می بریم.

رودولف مخالفتی نداشت. همراه لرد سوار واگن شد و در حالی که دل و روده همه شان به هم می پیچید پایین رفتند.

-اینجاس؟
-خیر ارباب...یعنی...درست یادم نمیاد. شاید نباشه. شایدم باشه. به نظرم اونجا سرد تر بود.
-الان معیارت برای شناسایی اینه؟
-نه ارباب...اصلا همینجاس. همین دور و برا. الان پیداش می کنم. اگه خسته این بریم و یه روز دیگه برگر...نه؟...چشم ارباب. الان بازش می کنم.

رودولف با دست های لرزان به سمت صندوقش رفت. سه بار به راست...شش بار به چپ...هشت ضربه به در...سه دور چرخش دور خود...
و صندوق با صدای خفه ای باز شد.

به محض باز شدن صندوق همهمه بلندی از داخلش به گوش لرد و همراهانش رسید.

-آ قربون دستت...یه ذره هوا عوض شه. خفه شدیم این تو!
-جیل! اون میلو بده عزیزم. ردیف آخر این شال گردنم ببافم. زمستون نزدیکه. از لای این قفلا سوز میاد.
-مامان حالا که در باز شد، من برم کمی هوا بخورم و بیام؟
-جسی...اون آشو هم بزن داره ته می گیره!

لرد سیاه کمی خم شد تا بهتر بتواند داخل صندوق رودولف را که به شدت در حال سرخ و سفید شدن بود، ببیند.
-ساحره؟...این همه ساحره؟ توی صندوق گرینگوتز؟ رودولف؟




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
کارمند جنی را صدا زد تا مرگخواران و لرد ولدمورت را به سمت حساب هایشان راهنمایی کند. مرگخواران همه سوار واگن ها شدند. گرینگونتز حتی از متروی لندن هم پایین تر است و از چرخ و فلک دیزنی لند هم پیچ در پیچ تر. اهمیتی نداشت که مرگخواران سال ها و ماه ها در ایفای نقش زحمت کشیده باشند تا شکلکی را برای خودشان به رسمیت بشناسند حالا همه بودند.

- ایستگاه اول! حساب آقای ارسینوس جیگر.
- با گاف مکسور البته.
جن اهمیتی نداد که آرسینوس چقدر روی اسمش تذکر دارد.در همین لحظه لرد ولدمورت خیلی وار در حال نزدیک شدن به حساب آرسینوس بود. پس بهتر بود که خودش هم زیاد به اسمش اهمیت ندهد.
در خزانه با افکت :قییییییژژژژژ: باز شد. ریگولوس که از همه بیشتر اشتییاق دیدن صحنه درون صندوق خشکش زد. حتی اوهم که مغز نداشت می فهمید که این یک خزانه معمولی نیست.

- ما را مسخره کردی آرسینوس؟ کروات و ماسک؟ کروشیو بزنیم کلاه و ماسکت یکی شود؟
- نه ارباب! من همیشه همینارو نگه می دارم ارباب اینا بزرگ ترین گنیجینه من هستن.
- کروشیو آرسینوس! به ما دروغ نگو. پس حقوق وزارتت را کجا میزاری؟
- زیر دشکش می زاره ارباب.
مطمئنا آرسینوس کسی نبود که دامبلدور بخواهد برای او حواله ای بفرستد. آن هم ماسک و کروات.
- می رویم خزانه بعدی. رودولف لسترنج!


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۵ ۲۲:۳۰:۳۳

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
کارمند بانک نیز، نگاهی به همراهان لردسیاه انداخت. سپس گفت:
- اولین حساب مورد نظر متعلق به چه کسی هست؟

لرد بار دیگر نگاهی به مرگخوارانش انداخت. کمی فکر کرده سپس گفت:
- به ترتیب حروف الفبا پیش میرویم. طبق محاسبات ما، آرسینوس جیگر.
- بله ارباب؟
- چی بله، آرسینوس؟
- نمی دونم ارباب. شما صدام زدید.
- ما شما رو صدا نزدیم آرسینوس.
- چرا ارباب. گفتید: آرسینوس جیگر. بله ارباب؟
- چی بله آرسینوس؟ :vay:
- همین که صدام زدید دیگه.
-

لرد سیاه با خود فکر کرد که چرا دامبلدور باید به حساب چنین مرگخواری نقطه چین پول واریز کند؟ اما سریعا این افکار را از ذهنش بیرون کرد. هر چیزی امکان داشت. باید مرگخوارانش را کنترل میکرد.

- من همچنان منتظر تصمیم گیری شما هستم.

این صدای کارمند بانک بود که لرد سیاه را به خود آورد.
- یکبار فرمودیم. می خواهیم اول از حساب آرسینوس جیگر بازدید کنیم.

کارمند بانک که منتظر شنیدن همین حرف بود، از روی صندلی خود بلند شد تا لردسیاه و همراهانش را به حساب مذکور، راهنمایی کند.
لرد سیاه و مرگخواران نیز به دنبال کارمند، راهی تالار صندوق ها شدند.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خداوند بخشنده مهربان





نیوسوژه:



لرد ولدمورت در حیاط خانه ریدل قدم می زد و از هوای پاک و تمیز و محلی لیتل هنگلتون لذت می برد و یک آهنگ محلی و اصیل انگلیسی به نام " امشو شو شه، دوبگ لی لیلیونِ" را زیر لب زمزمه می کرد. آسمان پر از تکه های ریز و درشت و ابر بوده و نسیم خنکی نیز می وزید.

- آخ! کدام بوقی بود که به سمت ما تیر انداخت!

تیری سرکش از جلوی چشمان لرد گذشت و بر روی تنه درختی که در آن کنار بود نشست.

- عاااااااااااخ!

دنیای جادویی هستش دیگه. درخت ها هم دردشون می گیره به هر حال. لرد نگاهی به تیر انداخت که تکه پوستی به آن بسته شده بود. لرد سلانه سلانه به سمت نامه رفت و در حالی که به تیرانداز فحش می داد که " اگر دو سه سانت اینطرف تر می زدی چی تسترال؟!" تیر را از تنه درخت در آورد و درخت هم یک "دمت گرم جوون مرد به لرد گفت" و سپس چون لرد عینکش را جا گذاشته بود - آیا می دانستید که دلیل اصلی جنگ لرد و پاتر همان عینک بود؟! اصلا شما می دانستید دست پاتر کج است؟! اصلا کسی نبود بگوید پاتر آن عینک را از کجا خریده؟! - نامه را داد دست درخت تا آن را بخواند و خب درخت هم شروع کرد به خواندن:

- خب ... نوشته: جناب آقای آلبوس دامبلدور، این کاغذ پوستی حواله ارسال، یک نقطه چین است از حساب شما به حساب مرگخواری به نام نقطه چین. از طرف بانک گرینگوتز.
- دامبلدور یک نقطه چین به یکی از یاران نقطه چین ما داده؟!

در اینجا بود که درخت متوجه چیزهایی که خوانده بود شد و چون درخت خانواده داری بود رو به لرد گفت:
- آقا لرده! جون خودت این بحثای نقطه چین دارتون رو ببرید یه جای دیگه! ما این دور و بر آبرو داریم جان تو!

و در این شرایط لرد متوجه شد که درخت ها موجودات منحرفی هستند و ذهنشان مدام می رود سراغ چیز هایی که نباید برود.

- نقطه چین، یعنی جای خالی منحرف! اون قسمت ها مخدوش شده بودند!
-
- چی شده؟!
- من خوندم نامه رو، تو از کجا فهمیدی؟!
- خیر سرمون ما لرد ولدمورتیم ها! کاهو که نیستیم؟!

لرد این را گفت و درخت را در حالی که حیرت زده به او خیره شده بود تنها گذاشت...



دم در بانک:

تعداد زیادی مرگخوار همراه با لرد دم در بانک جمع شده و با هم پچ پچ می کردند:

- می گم نمی دونید لرد واسه چی ما رو آورده اینجا؟!
- نمی دونم! از کجا بدونم خو لامصب!
- شاید لرد می خواد معجون هفت ساله بهش بدم!
-

و با این حرکت آخر سیوروس، همه در سکوت فرو رفتند و لرد وارد بانک شدند، در حالی که نگاهی به مرگخواران نگاهی انداخت. رو به کارمند بانک گفت:

- چند حساب هستند که می خواهیم از اونا بازدید کنیم.


be happy


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
پایان مرحله اول مسابقه ایفای نقش

از این لحظه همه می تونن در اینجا پست ارسال کنن و رولها رو ادامه بدن اما پست شون دیگه در مسابقه به حساب نمیاد.
این هفت دوست عزیزی که شرکت کردن توجه داشته باشن مراحل بعدی و امتیازات در تاپیک مسابقه ایفای نقش بعدا درج خواهد شد.

موفق باشید


No Country for Old Men




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
دفتر وزیر همیشه موتاد(معتاد؟ مهم نیس!)

در و پنجره ها بسته بودند و دود اتاق را پر کرده بود. از طرفی آتش منقل لحظه به لحظه هوا را گرمتر می کرد، اما انگار مورفین اصلا از این شرایط ناراحت نبود. لحظه به لحظه در خوشی چندش آورش فرو می رفت و ارنی را مجبور می کرد تا در آن وضعیت اسفناک و با همان جوراب روی سرش تظاهر به چیزکشی کند.

- اگه می خوای یه مژاکره ی موفق با یه فراژمینی داشته باشی باید معنی اشمشو بدونی... مشلا اونو میبینی؟ دب اکبره! تو ژبون فژایی ها دب یعنی داداش! پش اون کیه؟! داداش اکبره. یادت موند؟!

- اوهو اوهو اوهو... مورفین پاشو... مـــــورفیــــــــن!

- اونم خود اکبره! اونژارو نیگا؛ مشل اینکه رو خورشیـ..

- مورفـــــــــــــــــیــــــن!

مورفین از این فریاد ارنی که با کوبیدن مشتش روی میز دفتر همزمان بود، کمی هشیار شد اما بوی دودی که در اتاق بود برایش وسوسه برانگیزتر از این بود که کاملا هشیار شود پس:

- میبینی؟ خورشید خانوم داره اشم منو داد میژنه. حیوونــــی! حتما دلش واشم تنگ شده!

-

دهها متر پایین تر - اعماق تونل های گرینگوتز

- میدونستم هیچکاری از پیش نمیبری. میدونستم. تو فقط یه جادگر خودبزرگ بینی.. مثل همه ی جادوگرای کثیف دیگه.

هرپوک درحالی این کلمات را ادا میکرد که ذرات بزاق لزجش به روی صورت لودو می پاشید و خشم اورا نسبت به اهانت هایش به جادوگر ها دوچندان میکرد.

- دهنتو ببند جن لعنتی! من گفتم اینجا رو وا میکنم یعنی وا میکنم. ما که تو قرارداد هیچ زمانی رو قید نکردیم... کردیم؟

لودو داشت از خشم منفجر میشد. در انجام کارش ناموفق بود و مجبور بود اهانت های یک جن پیر و نچسب را تحمل کند، آن هم بعد از ساعتها کار مداوم و البته بی ثمر در یک تونل تاریک و گرم که هرلحظه قطره ای روی سرش فرود می آمد.

کم کم حس میکرد که مغزش درحال سوراخ شدن است، نه بخاطر آن قطرات آب، بلکه بابت توطئه ای که میدانست کار چه کسی است اما نمی توانست آن را برملا کند.

اما... شاید می توانست کاری کند که... کاری کند که آنها خودشان، خودشان را رسوا کنند.

دفتر وزیر همیشه عملی

شرایط مثل گذشته برای ارنی زجر آور بود. البته ارنی بخوبی درک کرده بود که رسیدن به پست های بالا زحمت دارد، اما منتظر معجزه ای بود تا این زحمت را کمتر کند...

شترق!

در با چنان شدتی باز شد که مورفین با تمام خماری اش به هوش آمد. دالاهوف در پس دود های سیاهرنگ به سختی به چشم می خورد، اما هیجانش کاملا واضح بود. حالا هیجانش حاصل مورتال کامبت بود یا خبری که آورده بود خدا میداند.

- جناب وزیر... خبرای جالب! خوب یا بدشو شما باس بگین.

- چته تو؟ منو اژ مژاکره با دولت های فراژمینی گژاشتی که شی؟

- همین الان یه خبر منتشر شده که انگار یه صندوق باز شده و توش مدارک مهمی از عامل بسته شدن صندوقا بدست اومده.

و مورفین تنها عکس العملی که توانست نشان دهد این بود که به ارنی که حالا رنگ به رو نداشت خیره شود.


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۳۱ ۱۲:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱ ۱۱:۳۷:۰۹

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
صبح روز بعد دم در بانک

لودو با دو جعبه ابزار بزرگ و لباسی روغنی و کثیف وارد بانک شد.بلافاصله پس از ورود لودو.گارد امنیتی بانک از زمین و اسمان سر لودو ریختن و او را کت بسته نزد هرپوک مقتدر بردند.یکی از جن ها سطل ابی روی لودو ریخت.و او ذره ذره به به هوش امد.

هرپوک صورتش را نزدیک لودو کرد و فریاد زد : اسم,پیشه,قصدت از دخول به بانک؟

- دهنت بو تسرال میده,حالم به هم خورد.بابا من لودو ام اومدم در صندوقو باز کنم.

هرپوک دستی به چانه اش کشید و گفت : پس چرا مثل تعمیر کارای مشنگی شدی؟

دستهای لودو باز شدند و لودو با خوشحالی در حالی که داشت ذرات تف را از صورتش پاک میکرد گفت : خوب باید شبیه تعمیر کار بشم دیه.

هرپو در حالی که از کار خودش پشیمون بود دستور فرستادن لودو رو به سمت صندوق ها داد.

دفتر وزارت


ارنی که جوراب زنانه ای روی صورتش کشیده بود قدم زنان به سمت اتاق وزیر میرفت.

تق تق تق(صدای در اتاق اقای وزیر)

ارنی در را باز کرد و با انبوهی از دود مواجه شد و گفت : اخه این چه وضعشه؟مگه قرار نبود بریم دزدی؟خاویر باشو بیا ببینم.

-الان حسش نی بژار واشه دو شاعت دیگه

- نه همین الان باید بریم.دیر میژه ها؟ائه؟من شرا اینژوری حرف میژنم؟

مورفین با صدای پدری معتاد گفت : اژکال نداره پژرم.دودی شدی.بیا بژین یه پک بژن.با انرژی برو سر کارت

بانک گرینگوتز-در کناره یکی از صندوق ها


-الوهومورا...بازشو دیگه.هی جن اون انبر دست رو بده.اهه باز نمیشه که.اون اچار فرانسه رو بده...


شیش ساعت بعد باز هم کنار همون صندوق


لودو در حالی که داشت شرشر عرق میریخت به جنی که برای کمک به او امده بود گفت:عزیزم اون ار پی جی رو بده...
و شلیک کرد,دود زیادی به هوا برخواست و پس از ناپدید شدن دود لودو چیزی رو که میدید باور نمیکرد.

در حتی یک خراش هم بر نداشته بود...




ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۵ ۲۰:۴۲:۵۱

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
دفتر وزارت

مورفین گانت، زیر سحر و جادو، در حال پرواز به فضا بود. در نزدیکی ترک جو زمین بود که ارنی با صدای شترقی به دفتر وزیر آپارات کرد و مورفین را به خود آورد. مورفین در حالی که دوباره مشغول کشیدن چیز شده بود با حالت معترضانه ای گفت:
-ارنی، شَد دفعه بهت گفتم، بدون هماهنگی من شَرِتا ژیر ننداژ و بیا اینجا. داشتم میرفتم مریخ خیر شَرَم.

ارنی بدون توجه به حرف های مورفین، جنی را از زیر ردایش بیرون آورده بود و گفت:
-مورفین، براتون آقای خاویر را آوردم به دستور خودتون.

مورفین نگاهش را از روی ارنی برداشت و رو به خاویر گفت:
-خاویر، هم منقلی عژیژم. مُنتَژِرِت بود. بدو بیا بریم فَژا.

خاویر لبخندی بر روی لبانش نشست و به طرف مورفین و منقل خاکستری رنگش حرکت کرد ولی با فریاد ارنی، سر جایش متوقف شد:
- وایسا ببینم خاویر.

ارنی صورتش را که از شدت عصبانیت سرخ شده بود به طرف مورفین چرخاند و ادامه داد:
- من را مامور کرده بودی این را از آزکابان فراریش بدم که بیاین با هم دود کنید؟

مورفین که تازه یاد آورده بود برای چه خاویر را فراری داده، منقل خود را خاموش کرد و ماسکی را به کپسول هلیم متصل بود را بر روی دهانش گذاشت و پس از کشیدن نفس عمیقی ماسک را از روی صورتش برداشت و رو به خاویر گفت:
- خاویر، این ارنی اصلا جنبه شوخی نداره. من تو را اوردم که بریم بانک، برای همون مسائل سرمایه گذاری یه مقدار بودجه برداریم از حساب مردم. تو هم که هم جنی و هم به من وفادار. به خاطر همین دیدم کی از تو بهتر.

مورفین دوباره ماسکش را بر روی صورتش زد و پس از کشیدن یک نفس عمیق، رو به ارنی کرد و گفت:
- ارنی، فردا شب ببرش بانک. راستی، داشت یادم میرفت که بگم، وسایل فوق سری را به خاویر بدی که شناسایی نشه.

ارنی دستش را داخل ردایش برد و وسایل فوق سری که شامل یک جفت جوراب زنانه میشد را در اورد و به خاویر داد و گفت:
- اینا را رو سرت بکش که نشناسنت. فردا صبح هم میام اینجا دنبالت.


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۴ ۲۳:۰۷:۰۶

امضا نمی دم.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.