ملت...بوخودا قبل از پست گودریک هم من می خواستم در مورد ومپایر ها بنویسم. راس میگم.
بعد از در آمدن اسم شما از جام، برگذارکنندگان شما را به کتابخانه ی مدرسه میبرند، کتابخانه خالی است و فقط چند کتاب دیده میشود، شما به سمت یکی از کتاب ها میروید و وارد دنیای آن کتاب میشوید...هاگوارتز در روزی که قرار بود افراد شرکت کننده انتخاب شوند؛ شلوغ و پر جمعیت بود و حتی اسپلیت های جادویی هم نمی توانست آن را خنک کند. به طوری که سالازار بزرگ تصمیم گرفت برای سرد سازی از کتاب های علوم ماگلی و راه حل های سرد سازی آن استفاده کند!
تنها چیزی که تالار بزرگ همگانی کم داشت؛ گاو جادویی بود که با کمک دستندرکاران آن هم اضافه شد.
هشتاد درصد جمعیت چند میلیاردی را ویزلی هایی تشکیل می دادند که در کل دو داوطلب هم نداشتند و فقط برای تماشا آمده بودند.هر خانواده چند سانتی متر (جادویی!) تالار را اشغال کرده بودند. قسمتی که خانواده دلاکور ایستاده بود؛ کاملا به خاطر پروانه هایی که آن ها با خودشان آورده بودند؛ مشخص بود. حتی مرگخوار های یتیم و مظلوم(!) هم در سمت چپ تالار جمع شده بودند. خانواده اکسپلیارموس سون (!) درست در کنار در ورودی قرار داشتند.
درست همان لحظه ایی که یک ویزلی نوجوان که به دلیل کمبود نام در خانواده بی اسم بود؛ می خواست فلور دلاکور را پیش پدرش خواستگاری جادویی کند؛ صدای گوش خراش میکروفون جادویی شروع شد. دلوروس آمبریج، درر ابتدا چند بار به میکروفون جادویی (!) انگشت زد که شاید آن صدا قطع شود؛ اما بعد از این که هیچ جوابی نیافت؛ شروع به چکش جادویی زدن به آن کرد! وقتی بالاخره با چند "چیز صدای میکروفون جادویی خفه کن"* میکروفون درست شد؛ دلوروس با خوشحالی به نتیجه کارش نگاه کرد. او به جلوی میکروفون رفت و شروع به سخنرانی کرد.
-دوستانی که امروز ایین جا جمع شدین؛ ببخشید که من دخالت کردم تو جام آتش. من اصلا به خودم چنین حقی نمی دم که وقتی سالازار اسلیترین اینجا نشسسته من صحبت کنم. الان هم اصلا دخالت نمی کنم داخل این مسابقه و توضیحاتی که الان می دم؛ به هیچ عنوان دخالت نامیده نمی شه.
سالازار اسلیترین که در تخت پادشاهی ریاست مدرسه نشسته بود؛ اشاره کرد که او مجازی است و اینترنت ماگلی اش مشکل دارد! دلوروس با آگاهی به این موضوعات و بدون عذاب وجدان این بار شروع به دادن توضیحات مسابقات کرد.
-خب، همون طور که داشتم می گفتم؛ این بار همه می تونین شرکت کنین! قانون مانون هم نداریم. فقط افرادی که وفاداری خودشون رو به لباس های صورتی ابراز نکردن؛ نمی تونن شرکت کنن.
صدای اعتراض افراد و سرفه های منظور دار سالازار به دلوروس یاد آوری کرد که قانون های واقعی را گزارش کند.
- اهم... بله! داشتم می گفتم؛ فقط چند نفر انتخاب می شن. وگرنه این جام می شه جام رب گوجه سبزـعلی...
آمبریج به اعتراض های دابی که بر حق کپی رایت تاکید می کرد؛ توجهی نکرد و ادامه داد:
- الان من به این جام تا مدت ها خیره می شم؛ اینقدر که پدر شوماها در بیاد و...
مستر ریدل پدر که در صحنه بود(!) بلند شد و دلوروس را میان جمعیت تهدید کرد.
- اگه پسرکم این جا بود؛ من پدرش بودم. اون وقت تو می خواستی پدر اوشون رو در بیاری؟
دارم برات. در صحنه ایم.
آمبریج با ترس میکروفون را محکم چسبید. به طوری که میکروفون از عرق های جادویی دستش شکایت کرد! دلوروس به سالازار نگه کرد و گفت:
- ام... حالا... جام از هر گروه یه نفر رو انتخاب می کنه... شرکت کننده اول... فلور دلاکور از ریونکلاو.
نیمه پریزاد با شادی از پروانه جادویی خانگی اش خداحافظی کرد و در حالی که شعار "فقط پروانه بوس ها" می داد به طرف مدیر ها رفت. اما دابز در گوشه ای از سالن به بارتیمیوس کراوچ پسر گفت:
- بنظرت اونا پارتی بازی نمی کنن؟
دلوروس شرکت کننده ی بعدی را اعلام کرد.
-لی جردن از گریفندور.
لی بدون توجه به پدر و مادرش که اشک شوق می ریختند؛ فقط با سوکس هایش دست داد و به پیش بقیه رفت.
- رز ویزلی از هافلپاف... آیلین پرینس از اسلییترین...
وقتی شرکت کنندگان کامل شدند؛ سالازار با تک تک آن ها دست داد. (البته دست ایشون رد میشده. چون به دلیل مشکلات اینترنت ماگلی حضور نداشتند!) ناگهان نگاه سوروس اسنیپ که ناگهان از نا کجا آباد پیدا شده بود؛ به جام آتش افتاد که همچنان می سوخت. او به آمبریج سیخونک زد و به جام اشاره کرد.
وقتی آتش ها اسم دافنه را تشکیل دادند (بــــــــعله! ورژن جدید جام این شکلیه که کاغذ نمیده!) دلوروس با تعجب اسم را اعلام کرد. دافنه هم با تعجب از نوع جادویی (البته!) بلند شد و با عصبانیت همان طور که کنار صندلی جادوییش وایستاده بود؛ رو به الستور مودی اشاره کرد.
- تو اسم منو تو جام انداختی. تو اصلا مودی نیستی. تو بارتییمیوس کراوچ پسر و یک مرگخوار ظالمی! آره!
آماندا بروکل هرست که کنار دافنه نشسته بود؛ به او یادآوری کرد که این جا دنیای هری پاتر نیست و او هم یک مرگخوار است و نامش شخص شخصی دافنه است.
دافنه از جمعیت عذر خواهی کرد. بارتیمیوس کراوچ پسر از آنور دنیا هم اضافه کرد که او دارای بدن خودش است و هیچ معجونی برای عوض کردن ظاهرش نخورده است.
حیت مدیریت از دافنه خواستند که به صحنه بیاید. چند لحظه طول کشید و چیزی نشد. در چند دقیقه بعد هم هییچ اتفاقی نیوفتاد. [در این قسمت راوی خسته شد و راوی جدید اضافه شد. از همگی شنوندگان گرامی بابت تحمل این اوضاع و صبر، تشکر می شود!]
بالاخره دافنه شروع به حرکت کرد و به صحنه رسید.بعد از حل شدن اختلافات، سالازار کبیر از 5 شرکت کننده خواست که به اتاقی که در روبرو قرار داشت بروند. فلور با ترس از دافنه پرسید:
- بنظرت اونجا چیه؟
- من این ها رو داخل یه کتاب خوندم. الان ما با یه اژدها روبرو میشیم و باید تخم طلایی بدزدیم.
فلور بدون هیچ ترسی و با کلی شوق و ذوق پرسید:
- وای... دافنه جون! بگو که رو تخم مرغ (!) ـه پروانه طلایی جادویی حکاکی شده!?
دافنه چشم غره ای به او رفت. وقتی به اتاق رسیدند؛ رز با توافق وزیر گانت تا 10 شمرد و در را با حرکت یک دفعه ای خودش باز کرد. همه بچه ها که چوبدستی های خود را آماده نگه داشته بودند؛ با دیدن محلی که در آن هیچ اثری از موجودات خطر ناک نبود؛ غرغر کردند. لی رو به سالازار داد زد:
-من چند دقیقه ست که سوکس هام رو بغل نکردم که بیام کتاب های قدیمی روی میز تو رو بخونم؟
رز دهان لی را قبل از این که او بیشتر از این خرابکاری کند و آبروی مدیر مدرسه را ببرد؛ بست که البته وقتی دافنه در مورد سوکس ها به او گفت؛ در جا دستانش را ول کرد و با چوبدستی اش آنها را شست.فلور به بقیه اشاره کرد که داخل شوند.
بچه ها که تا بحال چنین قسمتی از هاگوارتز را ندیده بودند؛ با تعجب و کمی کنجکاوی شروع به گشتن در آن محل شدند. دافنه که تحت تاثیر کتاب های هری پاتر منتظر بود تا کسی بیاید و با آن ها صحبت کند؛ نشسته بود و هیچ کاری نمی کرد. بالاخره دو ساعت طول کشید تا سخنرانی دلوروس آمبریج در مورد جام آتش که اصلا هم بچه ها قادر به دقیق شنیدن آن نبودند؛ تمام شود.همه منتظر بودند تا کسی بیاید و در مورد مراحل جام آتش توضیح دهد.
وقتی 15 دقیقه گذشت و همه جا ساکت شد؛ همه تصمیم گرفتند تا سر خودشان را با کتاب ها گرم کنند. وقتی رز به کتاب "چگونه سکوت جادویی کنیم؟" دست زد؛ دیوار هایی به طرز جادویی از سقف و زمین بالا آمدند و بچه ها را از هم جدا کردند. این که بقیه صدای فریاد های همدیگر را نمی شنیدند؛ معلوم کرد که دیوار ها عایق صدای جادویی هم هستند!
دافنه که در اثر بی حوصلگی خوابش برده بود؛ با صدای دیوار ها بیدار شد و با دیدن این که کسی کنار او نیست؛ به او فهماند که مرحله اول این مسابقه مثل مسابقه کتاب های هری پاتر نیست! او چند لحظه به دور و برش نگاه کرد و چیزی را پیدا نکرد که انجام دادن آن شبیه یک مرحله از مسابقه باشد. او می خواست بخوابد که تهیه کننده اشاره کرد که ده دقیقه بیشتر وقت ندارند.
بنابراین دافنه با بی میلی رفت تا یکی از کتاب ها را بخواند. کتابی که نویسنده آن "آماندا بروکل هرست" بود توجه او را جلب کرد. دافنه هیچ وقت نمی دانست که مندی نویسنده بود. او کتاب را برداشت و با دیدن جلد آن فهمید که یک دفترچه خاطرات روزانه است که به احتمال زیاد مندی آن را اهدا کرده است.
او کتاب را باز کرد و عنوان آن توجه ش را جلب کرد. "خاطرات یک ومپایر- خون آشام". دافنه که از عنوان آن خوشش آمده بود؛ آن را ورق زد.
وقتی روی نوشته "دیر مجیک دایری" که با خط مندی نوشته شده بود دست کشید؛ به طور عجیبی متوجه شد که اجزای دور و برش می چرخند و انگار دارند تجزیه میشوند. چند لحظه بعد، اتاق تاریک که در آن چیزی جز آن چند کتاب نبود؛ تبدیل به یک جنگل شد که کلی خون و جنازه های آدم های مرده روی آن ریخته شده بود.
دافنه با خوش حالی و به خودش گفت:
- هورکراکس ارباب رو پیدا کردم! فقط چرا اسم مندی روشه؟ نکنه مندی هم یکی از اسم های ارباب مثل تام ریدله؟
چند لحظه بعد او مندی را دید با سرعت زیادش به طرف یکی از آدم هایی آمد و شروع کرد به خوردن خون او. دافنه که تابحال خون خوردن مندی را ندیده بود؛ از این که او اینقدر با علاقه می خورد؛ خوشش آمد. او به پیش آماندا رفت تا از او بخواهد که هم او را تبدیل کند و هم بگوید که چجوری به این جا آمده است.
اما چند ثانیه بعد دافنه متوجه شد که مندی او را نمی بیند و صدایش را نمی شنود. وقتی مندی تا آخرین قطره خون خورد؛ شروع به راه رفتن کرد. دافنه هم همراه او رفت. چند لحظه بعد او کسی را دید که کاملا شبیه آماندا بود. مندی رو به آن دختر با کلی غر(؟) و عشوه گفت:
-
hello, sister! دافنه با تعجب فهمید که این دختر که مندی به او سلام کرد؛ خواهر کوچک تر او است و از صحبت های بعدی او فهمید که اسم او سندی (هم وزن مندی!
) است. ناگهان صحنه عوض شد و در حالی که هیچ جای واحدی وجود نداشت و کل جاها خاکستری بود؛ صدای سندی می آمد که می گفت:
- I know the risk; but I have to know him.
بعد دافنه دید که یک پسر زیبا و خوش هیکل پیش سندی است و آماندا با ناراحتی و حسرت خواهان با او بودن است. دافنه با کمی دقت متوجه شد که این پسر لی جردن است. او از ته قلبش از مندی و سلیقه او نا امید شد.
چند ثانیه بعد، صحنه مثل خاطرات سوروس اسنیپ چرخید و مندی و سندی را نشان داد که در مورد یک موجود قدرتمند که گویا اولین ایمورتال دنیا بوده؛ صحبت می کردند و می گفتند که به یک "چیز" دفن شده کنار او نیاز دارند. دافنه با ناراحتی فهمید که این موجود "وزیر گانت" است. او تمام تلاشش را کرد تا با هر جادویی که زمانی بلد بود؛ توجه آن ها را به خودش جلب کند و جلوی آن ها را بگیرد. چون قبلا در افسانه ها دافنه شنیده بود که افرادی که سال هایی طولانی دفن شده اند؛ قادر به تلفظ دافنه نیستند و به او "داف" می گویند!
او هر طلسمی را که می دانست انجام داد. حتی طلسم ممنوعه، اکسپلیارموس را. اما هیچ کدام جواب نداد. دافنه با نگرانی همراه مندی، سندی و لی جردن و یک پروفسور به نام پروفسور آتیکوس ویزلی(!) همراه شد و تا بالای قبر مورفین دفن شده آمد. مندی با تمام قدرتش شروع به زور زدن برای گرفتن "چیز" کرد.
اما حتی با کمک سندی هم جسد مورفین "چیز" را ول نکرد. پروفسور ویزلی آنجا سرش را تکان داد و گفت:
- نه!
این جوری نمی شه.افسانه ها میگن که وقتی معشوقه مورفین، "چیز سفید"**، اون رو با "چیز سیاه"*** دید اون رو جادو کرد که سال ها دفن بمونه. از زمان سالازار تا حالا! اون در اصل نوه پسر سالازار بوده! اون یک "چیز مورفین کش" **** کنار اون گذاشت تا اون رو بکشه و ما باید اون رو بیدار کنیم تا "چیز" رو بگیریم.
»
دافنه جیغ زد.
- نــــــــــــــــــــه!
اما بیفایده بود. دافنه با ترس داشت نگاه می کرد که آن ها موفق میشوند یا نه که ناگهان همه جا سیاه شد. او با ناراحتی فکر کرد الان به زمان حال، زمانی که مورفین ظالم همه جا را سلاخی کرده و دنیا را خراب کرده؛ می رود. اما این اتفاق نیوفتاد.
او دوباره به آن اتاق خالی برگشت و تهیه کنندگان مسابقه جام آتش و بقیه شرکت کنندگان را دید. دلوروس آمبریج از دافنه عذر خواهی کرد.
- ببخشید! ما یادمون رفته بود که شوما این جا بودین. یادمون رفته بود. فکر کردیم شوما رو فرستاده بودیم خونتون... کلا هاگوارتز رو بسته بودیم. باید سالازار رو می بردیم مرلینگاه و کلی کار داشتیم و یادمون رفته بود شوما رو. اگه مامان فلور سوال نمی کرد که دخترش کجاست؛ شوما احتمالا تا مرحله اول که ماه بعده باید این تو می موندین.
دافنه با تعجب سرش را تکان داد و با ناراحتی گفت:
- چی؟ این یه مرحله از مسابقه نبود؟ من رو باش که فک می کردم باید جلوی بیدار کردن مورفین و ظلم رو بگیرم.
دلوروس دوباره از همه بچه ها عذر خواهی کرد. یک دفعه رز یاد چیزی افتاد و پرسید:
- اگه یادتون نبود؛ پس اون دیوار ها چی بودن؟
دلوروس عین گیج ها و مانند وزغ های جادویی خنده عصبی ای کرد و در حالی که سرش را می خاراند؛ پرسید:
- جانم؟ کدوم دیوار؟
همان لحظه لی اعتراف کرد که او اشتباهی روی دکمه ی"دیوار ببند" لگد کرده بود.دافنه با ناراحتی و نا امیدی با لبخند زورکی ای از همه خداحافظی کرد و رفت تا پدر پدر سوخته مندی را برای بیدار کردن مورفین که فقط بخاطر "چیز" بود؛ در بیاورد.
...
*muter (make sth mute!) Magic microphone chiz: این نوع "چیز" ها (اولین سال تولید: 1700 میلادی) ) برای ساکت کردن صدای میکروفون های جادویی وقتی که خش خش می کنند؛ مفید هستند. برای استفاده این نوع چیز، باید یک فرد میکروفون جادویی را نگه داشته و فردی دیگر مقدار کمی چیز روی میکروفون بریزد. قابل ذکر است که ورژن جدید این چیز ها بدون نیاز به خاموش کردن مییکروفون می توانند استفاده شوند. (فرهنگ چیز- اثر پروفسور مورفین- اولین ایمورتال دنیا بخاطر استفاده درست از چیز-)
** white chiz: این چیز ها (سال تولید: 9500 سال قبل از میلاد) سفید رنگ هستند و روی تمامی آن ها کلمه "اکسپلیارموس" حک شده است و بعضی از آن ها قادر به زندگی مانند انسان ها هستند.(فرهنگ چیز- اثر پروفسور مورفین- اولین ایمورتال دنیا بخاطر استفاده درست از چیز-)
*** black chiz: این چیز ها (سال تولید:1000 سال قبل از میلاد!)سیاه رنگ هستند و روی تمامی آن ها کلمه "آوداکداورا" حک شده است و بعضی از آن ها قادر به زندگی مانند انسان ها هستند.(فرهنگ چیز- اثر پروفسور مورفین- اولین ایمورتال دنیا بخاطر استفاده درست از چیز-)
****morphine killer chiz: این چیز ها (سال تولید: 7000 سال قبل از میلاد) می توانند افرادی که هم اسم مورفین بزرگ هستند و حتی خود او را بکشند! .(فرهنگ چیز- اثر پروفسور مورفین- اولین ایمورتال دنیا بخاطر استفاده درست از چیز-)
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟