هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
‏‏[‏-نویسنده توجه نویسنده پست قبلی را به پاراگراف آخر سوژه جلب می نماید،مضمون "لرد به سفر برفت"را بولد می کند، کمی به در و دیوار خیره می شود، دوربین را پیدا نمی کند تا به اعماق لنزش زل بزند.‏]‏

لرد کمی به ایوان زل زد.
-کروشیو ایوان! اینجا فقط من سوال می پرسم!آوردن اون دو تا پسر عینکی خرخون نما پیشنهاد کدومتون بوده؟!!

مرگخوارها مدتی به هم نگاه کردن. مدتی مرگخوارها به هم نگاه کردن. به هم نگاه کردن مرگخوارها برای مدتی. مدت زمانی چند به نگاه کردن مرگخوارها به هم گذشت. نگاه می کردن مرگخوار ها بـ...

سر انجام حوصله ی لرد سر رفت و فریاد زد:
-اونی که این کارو کرده اگه تا سه ثانیه دیگه خودشو معرفی نکنه همه تونو طی هفته آینده به رژیم غذایی نجینی اضافه می کنم!!


گروه پشتی مرگخوارها به جنب و جوش افتادن و یه نفر از بینشون به جلو هل داده شد. لینی که راونی ها پیش انداخته بودنش من و من کرد که:
-ارباااااب! ما کسی رو نیاوردیم اصن! به جان ...

بلا قبل از اینکه لینی جمله ش رو با "خودتون!" تموم کنه با وردی خفه ش کرد. لرد دهانش رو باز کرد که ...خب ما که از افکار لرد خبر نداریم، دهانش رو به قصد انجام کاری باز کرد که دست رز بالا رفت:
-دو نفر از ورای شما از صحنه خارج شدن ارباب!!

(در ورای لرد، چند ثانیه قبل)

مودی و رون ماکت مودی رو دنبال خودشون روی زمین می کشیدن. تلاششون برای بلند کردن ماکت به وسیله ی جادو به عصبانیت ماکت و پرتاب کردن چند طلسم مخوف خوفناک از جانب اون منجر شده بود. رون لحظه ای ایستاد تا عرق پیشونیشو پاک کنه و هن هن کنان گفت:
-خداوکیلی این از خودت رو فرم تره، ولی بازم لعنتی چقدر سنگینه!! به نظرت میشه باهاش آپارات کرد؟

مودی که یکی از طلسم های ماکت چشم جادوییش رو روی پشت سرش ثابت نگه داشته بود غر غر کرد:
-بذار از محدوده اتاق تمرین خارج شیم، بیرون تست می کنیم میشه یا نه!! معلوم نیست اون پشت چه خبره که همه دارن میان این وری! بجنب دیگه!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۰:۱۳:۵۷
دلیل ویرایش: تصحیح شکلک ها



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
[یعنی الان چرا سوژه ها اینقدر بمن علاقمند شدن عایا؟!]

- خیل خب! تو واستا اونجا، من دستگاهو تنظیم میکنم... بهت طلسم بزنه!

-

مودی وقتی دید که رون به هیچوجه از پیشنهادش خوشش نیامده، بفکر فرو رفت. لحظه ای به ماکت روبرویش که دقیقا کپی خودش بود زل زد. بشکنی زد و گفت:

- رون، اگه اینجا آزمایش و خطا کنیم ریسک بزرگی کردیم. هرلحظه ممکنه یه مرگخوار از همه جا بی خبر سر برسه! درست میگم؟

رون با شنیدن حرف مودی از لای در به بیرون اتاق نیم نگاهی کرد و گفت:

- زود باش نقشه تو بگو. حس خوبی ندارم.

- خب ما الان یه ریگولس بلک تو اتاق خون داریم، این ماکتو می بریم اونجا. سنگ مفت، مرگخوار مفت! :zogh:

رون که هنوز نگرانی در چهره اش موج می زد، درحالی که هنوز نگاهش به بیرون اتاق بود گفت:

- الستور، فکر نمی کنم اینا اینقده احمق باشن که نفهمن یدونه ماکت مودی کم شده. ماکتاشون به تعداده، تو هم که همچی کم شخصیتی نیستی!... چه میدونم والا!

- پس قبوله دیگه؟

اتاق تمرین

لرد رو به مرگخوارای حاضر کرد و با عصبانیتی که در صدا و چشمانش موج می زد گفت:

- نباید می دونستم که افرادی جدید استخدام کردین؟!

همه با چشمانی گرد شده به لرد نگاه کردند.

- یعنی...؟!

لرد وقتی با سرتکان دادن های مرگخوارنش روبرو شد، با خشمی که این بار در چهره اش هم نمایان بود فریاد زد:

- بالاخره که یکی این کارو کرده؟! لعنتی! یکی بره بیارتشون!

ایوان اهم اهمی کرد و گفت:

- جسارته ارباب، دقیقا کیا رو میگین؟


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱۱:۰۳:۳۸

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
[نویسنده پیش ار شروع پست، با رعایت موازین شرعی و اسلامی ضربه ای به پس گردن مودی وارد کرد و یادآوری نمود: مزخرف!]

در ورای اتاقک کنترل، سالن تمرینات

ماکت ها گوشه ای تلنبار شده بودن و احدی بهشون توجه نمی نمود.امت مرگخوار پشت به کپه ی مالی ویزلی ها، آلبوس دامبلدور ها، هری پاتر ها و... به دور مورفین حلقه زده بودن و مورفین در مرکز این حلقه ی دوستانه(!) روی زمین افتاده بود و داشت جیغ می کشید

ایوان با آرنج ضربه ای به فلور زد و پچ پچ کرد:
-ارباب نیاد به خاطر شکنجه ی دایی ش با خاک یکسانمون کنه؟ :worry:

فلور سر تکون داد که :
-دستور خودشونه باو، تازه ارباب خودش ما رو حبس کرده اینجا، از کجا چیز برسونیم به داییش؟!

پشت سر اونها دافنه داشت پست الا رو که ضعف کرده بود می مالید:
-عادت می کنی! تو تازه واردی! بد به دلت راه نده! حالا نمیخواد خیلی نزدیکش بشی ولی کلا عادت می کنی...!

ماورای ورای سالن تمرینات، اتاقک کنترل

الستور بروشوری که پشت و رو دستش گرفته بود پرت کرد روی زمین و داد زد:
-اه! من که سر در نمیارم!

بروشور تلپ روی کپه ی راهنماهایی افتاد که رون ویزلی رو از دید مودی پنهان می کردن مودی کاکل قرمز رون رو کشید و کله ی رون نمایان شد.
-تو چیزی پیدا نکردی؟!

رون با ناامیدی سرش رو تکون داد و دوباره در دریای بروشور ها و راهنماها غرق شد. مودی قسمت قلوه کن شده ی دماغش رو خاروند و گفت:
-رونالد؟

-...

مودی دوباره کاکل رون رو گرفت و اونو بیرون کشید.
چته؟!

مودی رون رو ول کرد و جواب داد:
-میگم بیا بیخیال بروشور ها، به صورت آزمون و خطا کشفشون می کنیم




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
سوژه جدید!

-ایـن چه قد شبیـه مالی ویزلیـه..خصوصا از نظر طول و عرض و مساحت خیلی بهش شبیهِ!

آنتونین رو به ایوان که روی ماکتی که از روی مالی ویزلی ساخته شده بود خم شده و او را نگاه می کرد؛ گفت:من نمی دونم تو چه طوری مدیر شدی روزیه؟حتی تو آواتارتم معلومه که مغزی تو اون جمجمه پوکت وجود نداره!خب اینارو دقیقا از روی محفلیا ساختن دیگه!

لینی به مساحت وسیع رو به رویشان که پر از چنین ماکت هایی بود اشاره کرد و گفت: به علاوه، ما مرگخوارای ریونی چن تا قابلیت دیگه هم روشون گذاشتیم!اینا قابلیت فرستادن وردایی مثـ "اکسپرلیاموس" و بقیه وردای سفیدو دارن...!حتی می تنن اگه چوبدستیشون شکست بیان شمارو بزنن!

ایوان کمی استخوان کتفش را با منو خواراند و پرسید: من اصن نمی فهمم،این کارا برا چیه؟!مگه ما بی کاریم؟!

فلور که داشت بوسه ای خداحافظی ر یکی از پروانه هایش می زد جواب داد: از وقتی اتاق خون و شکنجه و این جور چیزا وارد محفل شده ما باید آماده تر باشیم،ارباب هم تصمیم گرفتن به جای این که عضوای تازه وارد غیر حرفه ای بیشتری داشته باشن،عضوای قدیمی حرفه ای داشته باشن...!

دافنه غر غر کنان گفت: حتی فکـرم نکنین اون ایده ی ما بوده ها... از همون اول خود ارباب این ایدرو پیدا کرد!

فلور با تاسف رو به مورفین نگاه کرد و گفت: تازه یکی از دستورات ارباب اینه که به مورف چیز نرسونیم تا بعد یه مدت عادت کنه!

جاگسن نچ نچی کرد و پرسید:خب حالا چه مدت ما باید این جا بمونیم؟!

آماندا با نارحتی جواب داد: تا هر وقت که ارباب به این نتیجه برسه که ما آماده ایم!

همه ی مرگخواران آهی کشیدند و رفتند تا چادر هایشان را بر پا کنند و ببینند چه مدتی در آموزشگاه خواهند مانند!

کمی آن طرف تر،اتاقک کنترل!

-سلام آقا...!ما برای کنترل ماکتا اومدیم!

لرد ولدمورت به دو پسر نوجوانی که با تیریپ حرفه ای و دو عینکی که فقط آن ها را ماهر تر نشان می داد، نگاهی کرد و گفت: خودم می بینم! ارباب بر همه چیز آگاهه!

پسر جوان تر پرسید: پس چرا کم مونده بود ما رو بکشین؟!

لرد اعتنایی نکرد و ادامه داد: من میرم تعطیلات،بالاخره هر جادوگر ابر قدرت سیاهی هم نیاز به استراحت داره!همه چیز درباره ی دستگاه اختراعی مرگخوارام، توی اون منو نوشته. مراقب مرگخوارام نباشین...فقط نذارین بمیرن!

پسرک رو به لردی که دیگر آن جا نبود و غیب شده بود گفت: چشم.

آن یکی پسر گفت: عــــق،احساس کوری می کنم با این چشما!

سپس هر دوی آن ها تغییر شکل دادند،مودی گفت: آخیش...چه مذخرفه زندگی با چشم عادی!خب از کجا شروع کنیم؟!.

رون معصومانه گفت: از اضافه کردن طلسم مرگ و شکنجه به فرم طلسمای ماکتا،نه بذار اول ماکت دستگاه های شکنجرو رو آخری حد تنظیم کنیم...! :pretty:


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
لرد عینکشو صاف میکنه و رو به اون سه نفر میگه: یا همین الان راه حلی برای چگونگی پذیرفتن مرگخوارای جدید میدین یا همراه ایوان و بلا اخراج میشین!

صدای اعتراض ایوان و بلا بلند میشه اما با حرکت دست لرد متوقف میشن و مثل چوب خشک یه گوشه منتظر وایمیسن.

رز تند تند شروع به صحبت کردن میکنه: ارباب خب کافیه که یه فرم بدین اونا پرکنن. از رو فرم میتونین میزان سیاهی افرادو تشخیص بدین. همینطورم گفته شده که از روی دست خط آدمـ...

- ساکت باش ویزلی! الان وقت وراجی نیست! تو!

اشاره ای به آماندا میکنه و میگه: سوالارو طرح میکنی! ویزلی سوالارو یادداشت میکنه و تو گنده بکم تکثیرشون میکنی.

- ارباب؟ چطوری؟

رز دوباره حرف زدنو از نو شروع میکنه: ارباب میگن که مشنگا دستگاهی به اسم پرینتر دارن که هرچی بهش بدی ده برابر، صد برابر و حتی هزار برابرشو چاپ میکنه و میده بیرون. ما میتونیم یک فرم بنویسم و وارد شهر مشنگـ...

لرد با حرکت سرش تایید میکنه و نمیذاره رز ادامه حرفشو بزنه. سپس دستشو به نشونه ی اتمام جلسه تکون میده. مرگخوارا تک تک و به صف از اونجا خارج میشن.

یک ربع بعد:

- فرم ارباب! بخونین و مهر تایید بزنین. :pretty:

نقل قول:
فرم ورود به ارتش سیاهی

نام:
نام خانوادگی:
شغل:
نام بردن دو نمونه کار وحشیانه:
چگونگی رفتار با نجینی:
توصیف عظمت ارباب لرد ولدمورت کبیر:
هدف از عضویت در ارتش سیاهی:
مرگخوار کیست؟:
قدرت هاتون:



لرد نگاهشو از فرم برمیداره و به چهره ی پر از شوق و ذوق آماندا میندازه.

- خیلی عالی بود ارباب نه؟ مهر تاییدو بزنین تا بریم برا چاپ. :zogh:

لرد نجینی رو نوازش میکنه و نجینی با نیش مبارکش مهر تایید رو ته نامه میزنه و در یک چشم به هم زدن سه مرگخوار ناپدید میشن.

ساعتی بعد:

لرد به بسته های بزرگی که حمل میشن و یه گوشه ی خانه ی آموزشگاه قرار میگیرن خیره شده. ایوان پشت میز نشسته و فرمارو به کسایی که میان میده تا پر کنن. رز بعنوان مشاور بین درخواست کنندگان در رفت و آمده و مدام وراجی میکنه. آماندا همراه بلا فرمو میخونه و ملتو برای ورود تایید یا رد میکنه. تایید شده ها راست میز و تایید نشده ها سمت چپ قرار میگیرن. وینسنت هم فرمارو از جعبه ها خارج میکنه و رو میز ایوان میچینه.

لرد که از بالا نظارت بر همه چیو بر عهده داره، میبینه که چطور کار آموزشگاه به درستی انجام میشه. با دیدن تعدادی از فرما که سمت راست میز قرار گرفتن خیالش راحت میشه، نفس عمیقی میکشه و از اونجا میره.

× پایان سوژه ×




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
لرد تصمیم گرفت پیش از آن که فرد دیگری وارد شود و او ناچار شود بر خلاف میل باطنی، آوادایی از چوب دستی خود ول دهد، فکری به حال نحوه ی ثبت نام مرگخوار ها بکند.
-ایوان، بلا، بیاید تو ببینم!

ایوان و بلاتریکس با شنیدن صدای ارباب، به سرعت وارد اتاق شدند. لرد که چهره ای متفکر به خود گرفته بود گفت: ببینید من میگم این طوری نمیشه پیش بریم. باید یه فکری بکنیم؛ شما نظری ندارید؟

ایوان که این موقعیت را پیش از این بار ها و بار ها در تایپیک های دیگر انجمن خانه ی ریدل تجربه کرده بود، به خوبی می دانست اگر نظری بدهد ابتدا با کروشیو های دردناک ارباب مواجه می شود و سپس ارباب نظر او را به عنوان ایده ای از جانب خودش بازگو می کند، فرار را بر قرار...چیز، سکوت را بر اظهار نظر ترجیح داد. مغز بلاتریکس نیز که همیشه کار می کرد به جز لحظه های اضطرار، این بار نیز سنت شکنی نکرد و فشاری به خود وارد نکرد.

ارباب:
ایوان و بلا:
ارباب:
ایوان و بلا:

عاقبت ارباب که واقعاً برای خودش متأسف بود گفت: می دونستم مغز شما از مغز هیپوگریف هم کمتر کار میکنه...پاشید برید اون سه نفری رو که الآن تأیید کردم بیارید شاید اونا مغز داشته باشن.
آن گاه بلا و ایوان از جا برخاستند و از اتاق خارج شدند.
ارباب:

پشت در اتاق ارباب

-آماندا ماری اول، رز ویزلی و وینسنت کراب پاشن بیان داخل ارباب کارشون داره!
رز، کراب و آماندا:
مابقی جمعیت:
سپس آن سه نفر وارد اتاق لرد شدند.



ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۱ ۰:۰۴:۰۴

ما سزاواران قدرتیم نه شیفتگان خدمت


ملقب به مرگخوار الشعرا ، از جانب جناب لرد




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
قبلا از آن که لرد وقت کند تا به ایوان دستور بدهد روش ورود اعضای تازه وارد را عوض کند،از روی صندلی جلویش دختری گفت:اهــم،اهــم!

لرد به دختر که دندان های نیش سفیدش با موهایش هماهنگی داشتند نگاه کرد و پرسید: چه جوری بدون این که ارباب بفهمه اومدی تو؟!

دختر با فوتی دسته ای از موهایش که جلوی چشمانش بودند را کنار زد و جواب داد:من یه خون آشامم سرورم!هیچ کس متوجه ورود من نمیشه!

لرد کمی او را چپ چپ نگاه کرد و گفت: اگه یه بار دیگه این کارو کنی به گردنت زنگوله می بندم تا ببینم بازم می تونی اینقد بی سر و صدا وارد بشی یا نه!

آماندا با ناراحتی گفت: لردا!دل نداشتتون میاد؟!اصن من،خون اشام به این مظلومی،گه فقط نه هزار نفرو کشته و بقیشونو زجر کش کرده!دلتون میاد؟

لرد با عصبانیت گفت:هــــــــــیــــــــش،دلم که چه عرض کنم قلومم میاد!حالا وقت منو نگیر...نام،نام خانوادگی قصدت از ورود به گروه مرگخواران.

-آماندا ماری اول،ارباب جونم بگه براتون که من دختر ماری خون ریز هستم که سعی کرد برای این که من مسئولیت پذیر بشم منو بکشه!چنین مامان خوبی بود...آره دیگه منم ازش الگو گرفتم و بعد از یه مدت خون هر کیو که این می ریخت من نوش جان می کرد...حدود پونصد سال عمر کردم و چهار صد و نود و نه سالشو اومدم این جا در خواست دادم و هر دفعه هم به یه دلیل رد شدم!لرد؟!لرد؟!بیدارین؟

لرد با جیغ آماندا از خواب پرید و گفت:آره،آره!ارباب بیداره!تو تائیدی حالا زود برو بیرون که حوصله ی ارباب سر رفت!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
کراب در حالی که از ادی سوت می زد؛ ا اتاق لرد بیرون رفت. لرد چند دقیقه منتظر ماند و وقتی دید که کسی نمی آید داد زد:
- بعدی رو بفرست تو؛ ارباب نباید معطل بمونه.

بالاخره فردی داخل شد. صورتش کثیف بود و لباس هایش پاره. لرد با عصابیت به او اشاره کرد که در را ببندد. لرد رو به او گفت:
- در مورد خودت بگو.

دختر در حالی که یک دفعه از آن قیافه مظلوم به دختری با یک نیش باز تا بناگوش تبدیل شده بود؛ بدون نفس کشیدن شروع به حرف زدن کرد.
- اسم من رزه. من کلا آدم خیلی باحالی هستم. پوست سفیدی دارم. مو های قهوه ای و فر مثل مادرم.و چشم های آبی ،بینی کشیده و قد بلند مثل پدرم. جاروم هم هر وقت پول دستم بیاد آذرخش می شه.
جستجوگرم و 2 بار در مسابقات جای مهاجم هم بازی کردم.
توانایی هام هم زیاده: حافظه ی بسیار خوب.تمرکز بالا.جستجوگر نسبتا با استعدادی هستم.تغییر شکلم خوبه.
مؤدب و درسخون و شیطون هم هستم.من بلاخره سنت ویزلی ها رو شکستم.برخلاف تمام خانواده ی پدری و مادرم به هافلپاف اومدم.اما همیشه با تمام گروه ها روابط دوستانه ای داشتم. من...

لرد دستش را بالا آورد و گفت:
- چیز هایی مثل تعداد مژه و طول موهات رو نیاز ندارم. تو مرگخوار خیلی پر حرفی هستی و...

رز که طاقتش تمام شده بود؛ گفت:
- قبول شدم یا نه؟ اگه قبول نشدم بگو که زودتر برم محفل ثبت نام. سه ساعت دیگه بسته می شه.

لرد در حالی که گیج شده بود؛ او را تایید کرد. بعد از رفتن رز لرد به این نتیجه رسید که این کار خیلی سختی است. باید کاری می کرد که کمتر وقتش گرفته می شد. چیزی مثل پخش کردن سوال ها و چک کردن جواب مرگخوار ها ویا هر چیز دیگر.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.