هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مینروا که از استقبالی(!) که از ایده ش شده خوشش اومده، رو به ساحره ها میپرسه:

- حالا کی برای کمک به من هاگوارتز میاد؟

مینروا منتظر جواب نمیمونه و خودش جلو میره و دست دافنه و الادورارو میگیره و هرسه با صدای پاقی ناپدید میشن.

ملت ساحره:

هاگوارتز:

هرسه جلوی ورودی حیاط هاگوارتز پدیدار میشن و به ساختمون عظیمی که رو به روشون قرار داره خیره میشن. دافنه چند قدم جلو میره و پروانه ای رو اونور شوت میکنه.

- الان چطوری باید بریم تو؟ فک کردی به همین راحتیه؟

الا به پشت سرش نگاهی میندازه و وقتی میبینه ساحره ی دیگه ای همراشون نیومده میگه:

- حتی نیروی کمکی هم با خودمون نیاوردیم.

مینروا شیشه ی معجونی رو بیرون میاره و جلوی چشم اون دوتا تکون میده.

دافنه و الا همزمان: معجون مرکب پیچیده؟ برا تبدیل شدن به سالازار؟

مینروا که شوکه شده میپرسه: شما از کجا فهمیدین؟

دافنه و الا اشاره ای به خودشون میکنن و میگن: یادت رفته ما ریونی هستیم و البته باهووووش! :pretty:

مینروا لبشو کج میکنه و برمیگرده تا معجونو سر بکشه. بعد از چند دقیقه به جای مینروا، سالازار اسلایترین جلوی اونا قد علم میکنه.

- حالا فقط کافیه بریم و 30 تا از هزاران جن خونگی ای که اونجا هست رو برداریم و برای خودمون بیاریم. :zogh:

دافنه سوت کوتاهی میزنه و میپرسه: 30 تا؟ چرا اینقد زیاد؟

مینروا (در قالب سالازار) درحالیکه شروع به حرکت به سمت قلعه کرده جواب میده: یه عده هم برای تبلیغات نیاز داریم. به هر حال همه باید بفهمن که اونجا داره شروع به کار میکنه و برا اینکار باید تبلیغ کنیم.

دافنه و الا با حرکت سرشون حرف اونو تایید میکنن و دنبال مینروا به حرکت در میان. دافنه خودشو به مینروا نزدیک تر میکنه و میپرسه:

- حالا از کجا تونستی این معجونو پیدا کنی؟

- معجون؟ اونکه برا من کاری نداره، یعنی واقعا شغل و پیشه منو نمیدونی؟ باید بپرسی موی سالازارو از کجا آوردم.

الا سرعتشو تندتر میکنه تا از دو نفر دیگه جا نمونه و میپرسه: خب موشو از کجا آوردی؟

- دامبلدور عادت به جمع کردن موی ملت داره. از هر چهار موسس چند تار مو داره و خب منم که به دامبلدور خیلی نزدیکم ... از هرچهارتا یه دونه رو کش رفتم و واسه خودم مخفی کردم.

- آها ...

الا و دافنه اینو میگن و هرسه یهو متوقف میشن. حالا دیگه به در ورودی قلعه رسیدن و وقتشه که نقشه شونو به اجرا در بیارن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رزرو !


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رزرو


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

مینروا مک گونگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
از کلاس تغییرشکل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 116
آفلاین
1 ساعت بعد خانه ویزلی ها

صدای باز شدن در آمد، آماندابه همه ساحره ها گفت :دیگه بسه باید بریم وهمه غیب شدن.
آرتور ویزلی وارد خانه شد انقدر خانه ریخت و پاچ بود که وقتی آرتور دید فکر کرد که زلزله آمده
ناگهان پایش به یک طناب گیر کرد ومحکم نقش بر زمین شد.

مهمون خانه پاتیل درزدار
آیلین گفت:سالزار را شکر نقشه با موفقیت انجام شد.
آماندا گفت:خوب ساحره های گرامی چون دیگر سوروس برای کمک به مانیست حالا باید چه کار برای چیدمان کنیم تازه هنوز هم مهمونخونه کثیفه کسی فکری برای اینجا داره ؟

جماعت ساحره:

ناگهان مینروا گفت:من فکری دارم میتونیم از جن های خانگی آشپز خانه هارگواتز کمک بگیریم این طوری کارها زود تر انجام میشه وما میتونیم به تفریح و حقوقمون فکر کنیم اگر خواستید من میتونم راضیشون کنم. :pretty:

آیلین و آماندا:

همه ساحره ها:


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

نشان سازمان حمایت از ساحره ها =


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.
ساحره ها باید به خونه ی ویزلی ها برن و وسایل زندگیشون رو برای تکمیل مهمونخونه کش برن.




پادما با صدای تیلیک لطیفی (یکی از ویژگی های پریزادیه) کنار بقیه ی ساحره ها ظاهر شد.
- بوقی کجا بودی؟ :vay:
- رفته بودم در خواست کمک کنم! :pretty:
- از کی؟
- از لرد سیاه! اونم قبول کرد!
-

آیلین چهار زانو نشست و ناله سر داد:‌بدبخت شدیم! بیچاره شدیم! لرد همه مونو می کشه!

پادما با مظلومیت جواب داد: اما اون گفت به ما کمک می کنه!

آیلین با دو دستش تو سرش زد.
- دیگه بد تر!

دافنه با عصبانیت گفت:‌ باو پادما تو که لردو خوب نمی شناسی! لرد هیچ وقت اهل کمک نبوده اونم به زیر دستاش![ارباب به طور کلی، در هر شرایطی کمک می کنن، اما تو این سوژه نه! ] در خواست کمک از لرد سیاه مساویه با... با... اصلا تو چرا اینقدر بی احتیاطی کردی؟ لرد سازمانمونو با خاک یکسان می کنه!

آماندا که با دیدن بی حواسی های پی در پی پادما امیدی تو دلش جرقه زده بود از پادما پرسید: تو دقیقا به ارباب چی گفتی؟
- گفتم "من به كمك شما نياز دارم.ما مى خوايم كمى وسايل او خونه ى ويزلى ها كش بريم. شما كمكمون مى كنين؟ " بعدشم عشوه اومدم و لرد هم قبول کرد!

آماندا با خوشحالی بشکنی زد و گفت:‌پس تو اسمی از سازمان حمایت از ساحره ها نبردی! ینی چیزی که لرد از "ما" استنباط می کنه... فلور!

فلور که در کمال تعجب همگان منظور آماندا رو فهمیده بود منوش رو درآورد و قسمت گروه های پادما رو باز کرد و گفت:چیزی که لرد از "ما" استنباط می کنه، یا کاربران عضوه، یا اعضای ایفای نقش و یا اعضای راونکلاو ــ ینی ما ــ !

آماندا به سرعت دستور داد: راونکلاو رو بکنش هافلپاف!
- چشم!

همگان:

آماندا قیافه ای حق به جانب گرفت.
- چیه؟ خو ما تو سازمانمون عضوی از هافلپاف نداریم، دیگه لازم نیست نگران حمله ی ارباب به گروهمون باشیم!

بعد در حالی که نگاه های شوک زده ی بعضیا رو نادیده می گرفت گفت: فلور، تو باید مکان پناهگاه رو بدونی، درسته؟
- من ساحره ی تمیز و نظیفی هستم، چرا فکر می کنی باید بدونم؟
- چــــــــــــــــــی؟ تو خونه مادر شوهرتو بلد نیستی؟ بوقی! بوقی! بوقی!
- آهان! از اون نظر؟! حالا که فکر می کنم، باید تو آرشیوم داشته باشم. الان میابمش.

زمانی که فلور با منوش درگیر شد، آیلین از سکوت به وجود اومده استفاده کرد و گفت: ببینین بچه ها، حتی الامکان سعی کنین ارتش مرگخواران و محفل رو وارد رول نکنین! نا سلامتی ما ساحره ها مستقلیم... راستی سوروس مامان می تونی بری. کارت داشتم صدات می کنم.

سوروس "ایش" غلیطی گفت و در یه عرض چشم به هم زدن نا پدید شد. بعد از چند ثانیه در سکوت، فلور گفت: ایناش! انگاری می دونم خونه ی ویزلی ها کجاست!

آماندا نگاهی به جمعیت انداخت و با فریاد گفت:حالا همه دستتونو به فلور بزنین! اون ما رو به پناهگاه می بره!

همه: (شکلک "حالا همه دستتونو به فلور بزنین! اون ما رو به پناهگاه می بره!" )



پناهگاه - محل اقامت 2 ویزلی بالغ و حدود 300 تا بچه ویزلی. تعداد ویزلی های حاضر در پناهگاه در این زمان: نا معلوم


بعد از اینکه همه تو حیاط پشتی پناهگاه آپارات کردن و به خونه ی چند طبقه و رو به موت روبروشون خیره شدن، آماندا با فریاد گفت: همه چیزو غارت کنین، به یه نفرم رحم نکنین! حمله!

ملت:


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۲ ۲۳:۴۱:۳۳


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
رزرو

بعد از بيرون كردن سالازار لينى با سردرگمى گفت:پادما كجاست؟

بچه ها

در همان حال خانه ى ريدل

پادما مو هايش را مرتب كرد و در زد.

بلاتريكس در را باز كرد و تا مى خواست چيزى بپرسد پادما پيش دستى كرد و گفت: سلام بلا جان چطورى؟

بلا :شما

-ببخشيد ، من پادما پاتيل هستم. يه سؤال كوچولو ازت دارم. مى تونم بيام تو؟

بلا در حالى كه از لحن پادما گيج شده بود گفت: البته.

پادما با ژستى كه تا به حال كسى از او نديده بود وارد خانه شد و به سمت سالن غذاخورى به راه افتاد.

بلا مى خواست جلويش را بگيرد ولى پادما سرش را پايين انداخت و وارد شد.

پادما تا چشمش به لرد سياه افتاد كه داشت غذا مى خورد، روى صندلى جلوى او نشست و گفت:حالتون چطور لرد؟ :pretty:

لرد سياه كه گيج شده بود گفت:خوبم.

بلا بدو وارد اتاق شد و گفت:ارباب من معذرت مى خوام سعى كردم جلويش را بگيرم ولى...

لرد جلوى حرف زدن او را گرفت و گفت: برو بيرون.

و بعد رو به پادما كرد و گفت: شما كى هستيد اى فرشته ى زيبا ؟

پادما : جواب داد من پادما هستم.

-چى مى خواى؟

-من به كمك شما نياز دارم.ما مى خوايم كمى وسايل او خونه ى ويزلى ها كش بريم. شما كمكمون مى كنين؟ :pretty:

لرد گفت:البته.

پادما بلند شد و از خونه ى ريدل بيرون رفت.

در راه با خودش مى گفت:خوب شد كمى از قدرت پريزادى فلور رو كش رفتم. وگرنه يه هفت تايى كروشو بهم ميزد .


(نويسنده بعد از كلى تلاش مداوم بالاخره تونست تو اين تايپيك پست بزنه.)


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۲ ۲۱:۰۴:۳۴


به ياد قديما


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
علامت سوال درخشانی بالای سر فلور بوجود امد که زیر نگاه خشمگین آماندا کمی جلز ولزکرده و جای خود را به لوستری ده لامپه داد!

-اورکا، اورکا...!

ناگهان سالازار از ناکجا آباد به درون کادر پرید و فریاد زد: کیـــه؟کیــــه؟!ارشی خودتی؟!ارشمیدس من مگه تو نمرده بودی؟!

لینی دست سالازار را گرفت و همانطور که او را به بیرون کادر هدایت می کرد پرسید: پدر جـان شما از کجا صدای اونو رو شنیدین؟!

-داشتم واسه نوه ی گلیـم، لاک می زدم...که عصبانی شد و منو بیرون انداختـیه...منـم اومدم این جا یه سرپناه بگیرمـیه...

-بلـه!متوجهــم! ولی اون فلور بود، نه ارشمیدس!

سالازار همانطور که بی توجه به حلزونی که همراه با سالازار شروع به حرکت کرده بود و به مناسبت این پیروزی که زودتر از کادر خارج شده جشن گرفته بود، گفت:دروغ نگو...!من صدای ارشیو هر جاییـه بشناسم تشخیص میدمیـه!

لینی آهی کشید و به دلیل چشم غره ی همزمان آیلین و آماندا سالازار را کول کرد و به بیرون از کادر برد!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
دافنه، به حقیقت تلخ و البته خیلی آشکاری اشاره کرده بود. با این حال ساحره ها که خودشون رو برای رویارویی با یک بحران دیگه آماده نمی دیدن، جیغهای رنگ و وارنگی کشیدند که موجب شد درز ِ پاتیل درزدار به مقدار دو سانت بیشتر درز دار تر شود!

دافنه که تازه به عمق سوال بنیادی اش پی برده بود، پوفی کرد و ابرو بالا انداخت :

_خیلی بده که جمعیت سازمان حمایت از ساحره ها ، ندونن خونه اسطوره ی زنان ، مالی ویزلی کجاست! نچ نچ نچ!

و نگاه گولاخ و "دیدین نمیشه به این ماموریت رفت "ی به کل جمعیت ساحره نگاهی انداخت. همهمه ای در بین جمعیت شکل گرفت؛ هر یک دیگری رو در این باره مقصر میدونست.

آیلین دستهاش رو از دو طرف باز کرد و جمعیت رو به آرامش دعوت کرد:

_دوستان! بیاید فکری برای حل این مسئله بکنیم! ما نیاز به جمع آوری اطلاعات در مورد محل زندگی ویزلی ها داریم... کی میتونه بهمون کمک کنه؟!

آماندا به سرعت به وسط جمع پرید و گفت: بانوی چاق! بانوی چاق!

بانوی چاق در قاب عکس خودش تکونی خورد و جواهراتش را تکانی داد:

_من چکار میتونم بکنم؟! برم تو یه تابلویی تو خونه ی ویزلی ها و بگم ببخشید آدرستون کجاست؟!

جمعیت ساحره دوباره به بن بست رسیده بودند که فلور با نور بالا وارد بحث شد. دافنه گفت: خاموش کن اون چراغ رو میام براتا !!!
و حالتی تهدید آمیز به خود گرفت. فلور نگاه بی حواسی به دافنه کرد و به گونی که زیر بغلش بود اشاره کرد:

_من الان به کتاب ها و فیلمهای هری پاتر مراجعه کردم... تو کتاب هری پاتر و تالار اسرار بیان شده، ویزلی ها تو پناهگاه زندگی میکنند. آدرسش مشخصا بیان نشده. تو کتاب هری پاتر و جام آتش ، اشاره شده خونه شون نزدیک خونه ی لونی لاوگود هست... کسی میشناسدش؟

ساحره ها ابتدا به گونی، بعد به فلور ، بعد به همدیگه و باز به فلور نگاه کردند و سر تکان دادند. فلور ادامه داد:

_تو فیلم هری پاتر و شاهزاده ی دو رگه، بلاتریکس و بروبچز مرگخوار خونه اشون رو آتیش میزنن... دافنه میدونی چرا اینکارو کردن؟

دافنه جواب داد: والا لرد سیاه هم نمیدونه!

چو که گویی زخمی کهنه را یادش آورده باشند، فریاد زد: خوب کاری کردن! هری و اون دختره موقرمزه میخواستن کارای +18 کنن... خیلی خوب کاری کردن... خانه ی فساد ویزلی ها نابود باید گردد!

فلور اندکی عقب کشید و ادامه داد : و در کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ، اونا در خونه شون، عروسی بیل ویزلی و فلور دلاکور رو برگذار میکنن... که باز هم آدرسی توش نیومده! بنابراین بهترین گزینه به نظرم اینه که بریم از بلا بپرسیم... هوم؟! چرا اونطوری نگاه میکنید؟

ساحره ها و سوروس که به تازگی به اونها پیوسته بود، به حالت ی به فلور نگاه میکردند.
فلور: :zogh:
ملت:
فلور:
ملت: :vay:
فلور: :worry:
ملت:


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۲ ۱۱:۲۸:۱۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲:۳۲ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
دافنه که خوشبختانه مشت نداشت تا روی میز بکوبه گفت:
-آخه آماندا لی لی حوضک جادویی داری بازی می کنی مگه؟!!

آماندا و بقیه نگاهی به دافنه انداختن که موجب شد جد و آبادش به صورت سه بعدی اچ دی از جلوی صورتش عبور کنن.

کات.

روز، خارجی، بیرون پاتیل درزدار

لینی، چو و دافنه بیرون در مهمونخونه ایستاده بودن. جمعیت ساحرگان دلیـــــــر پشت سرشون از پنجره های نداشته ی ساختمون آویزون شده بودن تا اونا رو بدرقه کنن. باد ملایمی می وزید و گرد و خاکی که از جاروی اسنیپ بلند می شد مستقیما به حلق گروه ضربت می فرستاد.

چو که تنها عضو مصمم گروه بود نگاهی به دو تا هم تیمی اجباریش انداخت:
-آماده این؟

لینی و دافنه نگاهی به هم انداختن و بعد برگشتن و پشت سرشون رو دید زدن. به وضوح جای برگشت براشون نمونده بود... یَک وضعیت اسفناکی بود اصلا...!

لینی زیر لبی گفت:
-آماده نباشیم چیکار کنیم؟!

آماندا بدو بدو خودش رو به بچه ها رسوند و چیزی رو توی دست لینی چپوند. یه قاب عکس سه در چهار بود که بانوی چاق توش به صورت minimize شده دست تکون می داد و لبخند می زد.
-اینم داوطلب شده! ببرینش شاید به دردتون خورد! ممکنه ویزلی ها به رنگ روغن علاقه مند باشن و بتونه بره جاسوسی کنه تو خونه شون!

چو گفت:
-حالا گیرم به لئوناردو داوینچی هم ارادت داشته باشن، پولشو دارن که تابلوشو بخرن اصلا؟! که این خواد بره اونجا جاسوسی؟!

[این هم نکته سرنوشت سازی بود بالاخره...نویسنده این نکته را تعبیه می کند در راستای کمک به رول بعدی!]


در این بین، دافنه انگشت جادویی نداشته ش رو بالا برد:
-من یک سوال مهم دارم که نصف رول های این صفحه رو زیر سوال ببرم!

لینی با نگرانی گفت:
-باز دیگه چیه؟ :worry:

دافنه نیشخند زد:
-کسی میدونه ما باید به کدامین سو آپارات کنیم؟!




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
ملت منو یادتون رفت!
.................................

ملت: فلــــــــــــــــــــور!

-خو چیه یادم رفت دیگه:(

در مین حین اسنیپ با یه بسته میپره تو کادر:

-مَ مَ ن! عمو پستچی یه بسته اورد!

- مرسی اسی جون مامان!

ملت:

ایلین قبل از این که اوضاع خراب تر بشه و اسنیپ یاد کارای فوریش! بیفته بایه لگد اسنیپ رو از کادر خارج میکنه روی بسته رو میخونه:

-خون!

برای مندی کلم بروکلی:)

و قبل از این که کسی صدایی ازش در بیاد مندی در ایکی! ثانیه از اغما خارج میشه و بسته رو از دست ایلین میقاپه و مشغول نوشیدن میشه

ملت دوباره:

اماندا همین که خون خوردنش تموم میشه با خوش حالی میگه:

خوب حالا که فلور فکرش یادش رفت میریم سر نظریه دزدی!!!!

ملت: چون زیاد سوپراز شدن در این مرحله دیگه سوپرایز نمیشن!!!

-مَـممگه تو بی بی هوش نبودی؟؟؟ بانوی چاق به نمایندگی ملت و البته با لکنت زبان و البته با ترس از لینی پرسید

-ها...چرا...نه...یعنی یه جورایی نا سلامتی ما خون آشام هستیما توی حالت اغما هم میفهمیم دور و برمون چه خبره ... راستی مورفین هم خودتی!

لینی که از قدرت های خون اشامی هیجان زده شده بود با ذوق به اماندا گفت:

واییی اماندا پس چرا به من یاد ندادی!!! راستی پستچی از کجا اومد؟؟؟؟

-با یکی از خون اشام های پست خونه ماگلی تلپاتی داشتم!

لینی از ذوق از حال رفت و ملت سه باره: ( ملت دیگر توان سوپراز نشدن نداشت!)

اماندا ادامه داد خوب کیا حالا میره دزدی چون کار سختیه باید گروهی کار؟؟؟

چو که فراموش شده بود از افق! وارد شد مشتی محکم روی میز کوبید و با لحنی پر کینه گفت:

-من...اره...من! من با یکی از ویزلی ها حسابی کار دارم! همون دختره مو قمزی که زندگی من رو خراب کرد...من اگه مرگ خوار بودم تا حالا لهش کرده بودم ولی نشد... اه ای زندگی...

در همین لحظه چو متوجه میز و چینی های خورد شده و لباس های با نوشیدنی کره ای غنی شده ملت شد!

-اِاِاِاِ...میز خورد شد خوب داخل سوژه نبودم خبر نداشتم! حالا که چیزی نشده ببینید الان درست میشه ریپارو!...اِ چرا درست نشد!!!
و چو فهمید که وسایل اینجا کارسون با ریپارو حل نمیشه!

اماندا نگاه خشمگناک! رو از چو برداشت و گفت:

-این از یه نفرش نفر بعدی کیه

-من نیستم...نه من هستم...اماندا به مرلین منم هستم!

ملت موزیانه به لینی که داشت به هوش میومد نگاهی انداختن و تا اون فلک زده چشماش رو باز کرد انداختنش کنار چو

اماندا:

-اینم از دومین نفره که میره دزدی! نفربعـــ

لینی به میان حرف اماندا پرید :

-چی میگین؟ دزدی چیه؟ من یه مرگخوار شریفم!

- خودت کفتی منم هستم

-من داشتم خواب میدیم تو به من میگی خونا اشام نیستی به خواطر همین گفتم!

- حرف زده شده برگردانده نمیشود!!!
بقه زود باشین بگین کدومتون میرید؟


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.