هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
#70

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد نگاهی به چوب دستی خودش میندازه و میگه:آخه نمیشه که.این چوب دستی سالها پیش منو انتخاب کرده.من ارباب برگزیده هستم.چطور ممکنه عوضش کنم.شماها دارین سعی میکنین ارباب رو گول بزنین؟ارباب گول نمیخورن.
الا:ارباب کسی چنین جسارتی نمیکنه.شماچوب دستستونو بدین به من.وقتی چوب دستی جدید رو بهتون دادم خودتون احساس خواهید کرد که چقدر قدرتتون بیشتر شده.فقط چون شما جادوگر خاصی هستین ساختش کمی طول میکشه.:pretty:
الادورا بعد از گفتن این حرف خیلی آروم سعی میکنه چوب دستی لرد رو بگیره.ولی لرد هنوز چوب دستیشو سفت و محکم تو دستاش گرفته.
لرد:خب آخه چیز.چوب دستیم!من تا اون موقع چیکار کنم؟ارباب بدون جادو که ارباب نیست.البته ما اونقدر وحشتناک هستیم که در هر شرایطی ارباب باشیم.ولی به هر حال برای کارهای شخصیمون و برای شکنجه بارتی و دور کردن بلا و سلستینا از خودمون به جادو احتیاج داریم.

الادورا که دیگه کم کم داره خشونت به خرج میده چوب دستی رو میکشه و میگه:پس ما برای چی اینجا هستیم؟شما هر کاری داشته باشین از مرگخواراتون میخوایین براتون انجام بدن.ارباب ولش کنین دیگه.
لرد:میخوام؟یعنی درخواست میکنم؟خواهش میکنم؟التماس؟تمنا؟
الادورا:خب نه.دستور میدین.امر میفرمایین.دِ...ولش کنین دیگه ارباب.:vay:


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
#69

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
مغز های مرگخوار ها که می بینند هیچ کاری از دست سلول های جادویی ـشان بر نمی آید؛ نا امید نمی شوند و باز به فکر کردن ادامه می دهند. لردولدمورت با دیدن لبخند هایی که لحظه به لحظه بزرگتر و طویل تر می شد؛ واقعا تعجب کرده بود.

لرد هر چه سعی کرد؛ نتوانست اقدامی برای شکستن سکوت بکند که با دیدن لی جردن که سرگرم بالا کشیدن شلوارش بود؛ موفق شد.
- این جا چه خبره؟

هوگو به بلاتریکس نگاه کرد. بلا با نگرانی پرسید: چی ـه؟ چرا عین گوساله جادویی زل زدین به من؟ مگه من سینمای جادویی ـم؟ مردیکه بی ناموس جادویی.

هوگو لبخند ملیحی زد و زیر چشمی به لرد که منتظر جواب بود؛ اشاره کرد. در چند دقیقه بعد، هفت مرگخوار با سر، ران پا، آرنج، موژه و ناخن به لرد اشاره می کردند.

اما دو گالیونی بلاتریکس نیوفتاد که نیوفتاد. کمی بعد، لرد خودش خسته شد و گفت: بلا! بیا یه چیزی به من تحویل بده. یه جواب! پدر جادویی این ها در اومد اینقدر اشاره جادویی کردن.
- الـــــــــــکی می گین اربـــــاب. من به شوما جواب بدم؟ من؟:worry:


لرد با حرکت سر تایید کرد. بلاتریکس که هنوز بهانه ای برای دلیل نیشخند هایشان پیدا نکرده بود؛ گفت: نه، ارباب. اشتباهی شنیدین. گفتم "مــــــــــــــــــــــــــــــن"، نه "مـــن".:worry:

وقتی لرد این بار هم نظر ـش را برای پاسخ گویی بلاتریکس عوض نکرد؛ او سر به گریبان گذاشت و رداهایش را پاره کرد (زیر ردای جادویی داشت؛ منحرف!) و نعره ها کشید.

بعد از اتمام جلوه های ویژه، من من کنان نالید: راستش ما برای این به شوما زل زده بودیم که... که... خب، رو سرتون یه کرم جادویی در اومده بود که فکر می کرد کله شوما گوجه جادویی ـه.:worry:


الا غرولندی کرد و بعد از یک چشم غره ـی "گوسفند وحشی سر گورخری دم مانتیکوری" جادویی(!) رو به بلا گفت: تو هیچ وقت سعی نکن دروغ بگی.

بعد به ارباب گفت: لرد سیاه خوشگل من!همه می دونن که من داخل شرکت کرم حلزون جادویی دیاگون کار می کنم. طبق آخرین تحقیقات ما، هر چوبدستی رو باید هر چند وقت در میون عوض کرد. وگرنه به ظاهر آسیب می زنه. برای همین ـه که قیافه ـتون - نمی گم خوشگل نیست ها.- یخورده از اعضاش رو از دست داده. چوبدستی ـتون رو بدین به من تا یه چوبدستی عالی جدید بهتون بدم.:pretty:



ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۳ ۱۴:۴۶:۵۵

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
#68

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلا که نزدیک شدن دست لرد به چوبدستیش رو میبینه و از طرفی احساس میکنه که ممکنه گزارش بارتی موجب خشم لرد بشه، سریع وسط معرکه میپره و میگه:

- مای لرد! بارتی در حقیقت میخواست گزارش بدست آوردن جام آتشارو بده. درست نمیگم بارتی؟

بارتی شروع به خاروندن سرش میکنه.

- جام آتش؟ نه، من میخواستم ... آخ! :hyp:

بلا لگد محکمی روانه ی بارتی میکنه و بارتی بعد از بر زبان راندن "آخ" درحالیکه هول شده تته پته کنان به تصحیح حرفش میپردازه.

- آه بله ارباب! مورفین گانت جام آتش نایب قهرمانیش رو با اشتیاق به شما تحویل داد ...

- اونو که میدونیم!

بارتی ادامه میده: دافنه گرینگرس هم میخواد جامشو اول برق بندازه و وقتی لایق شما شد بهتون تحویل بده.

- لازم نیست! همین الان تحویل بده!

- عملیات بدست آوردن جام سوروس اسنیپ هم به درستی داره جلو میره!

- خوووبه!

- راستی شما نباید جادو کنین!

بارتی جمله ی آخرو وقتی که لرد چوبدستیشو در دست گرفت اضافه کرد. مرگخوارا که به خاطر کش رفتن چوبدستی لرد ایلی تو اون اتاق حضور داشتن، از این چنین مطرح شدن موضوع توسط بارتی شوکه میشن و چشم غره ای بهش میرن.

از طرفی همه ی مرگخوارا میدونن که تمام حرفای بارتی، جز در مورد جام مورفین گانت، چرت محض بوده! بارتی شونه هاشو بالا میندازه و زیر لب میگه:

- خب چی میگفتم جز این؟

بلا درحالیکه به لرد خیره شده، لباشو تکون میده و اصوات آرومی از دهنش خارج میشه:

- حالا تا نزدم کروشیوت کنم از اتاق گمشو بیرون.

بارتی میاد دهنشو باز کنه تا از لرد اجازه ی خروج بگیره که مرگخوارا میریزن رو سرش و خودشون شخصا، بارتی رو از صحنه حذف میکنن. بلا هم تعظیم کنان به جمع مرگخواران گوشه ی اتاق میپیونده.

لرد با دیدن مرگخواراش که همگی با قیافه ی بهش زل زدن میپرسه: چتونه شما؟ عین برج زهرنجینی جلوم ردیف شدین.

مغز مرگخوارا به سرعت در حال کنکاشه که چطوری چوبدستیو از دست لرد خارج و راضیش کنن که برا جادو کردن از اونا کمک بگیره.




پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
#67

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
#66

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
-گرومپش!

در با شدت باز شد و لولایش جیر جیری کرد و از جا کنده شد و روی زمین افتاد.اولین چیزی که بین گرد و غبار حاصل از افتادن در نمایان شد،پای راست یکی از مرگخواران بود که در به وسیله آن باز شده بود!
بارتی با عصبانیت وارد اتاق شد و پس از دیدن چهره مخوف تک تک مرگخواران،چشمش بر روی لرد ثابت ماند.

-جانم ارباب؟!چه کاری بود کردم؟!میخوایید برم بیرون،دوباره بیام تو ولی در بزنم؟!گزینه اول؟!گزینه دوم؟!سوال انحرافی بــــــــود؟! :worry:

لرد جوابی نداد و همچنان با چشمان مخوفناک(!) قرمزش به بارتی نگاه میکرد.

-فدای اون چوبدستیتون بشم من!نکنین،بذاریدش زمین...اربــــــــاب...اصن خودم خودم رو کروشیو میکنم،آوادا میزنم،خودم خدمت جناب خندان میرسم...حتی نمیذارم نجنینی زحمت قورت دادنم رو بکشن،خودم تو شکمشون آپارات میکنم!شما فقط جادو نکنید!اربـــــــــــــاب...سلامتیتون...!

مرگخواران که انگار درحال دیدن فیلم سینمایی مورد علاقه شان بودند،بدون حتی کروشیو زدن ناچیزی به بارتی از سر کمک،به خودزنی او نگاه میکردند!!!

بارتی:ای بمیری بارتی...کروشیو...به اجزای سازنده ت تبدیل شی انشاالسالازار...آواداکداورا...واسه من جاخالی میدی؟!...خیر سرت اومده بودی گزارش کار بدی!

مرگخوارا:

لرد:گزارش...کار؟!


به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۴:۳۸ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
#65

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

-اون تب سنج رو بده به من.
-متاسفم شفادهنده ویزلی.تب سنج منفجر شد.

هوگو اخمهایش را در هم کشید.این ششمین تب سنجی بود که ظرف یک ساعت گذشته منفجر شده بود.هوگو کم کم داشت نگران میشد.

-میگم هوگو...تو مطمئنی آبدارچی صلاحیت شفادهنده شدنم داره؟به نظر من حال ارباب هر لحظه داره بدتر میشه ها.

با شنیدن لحن نگران لینی، هوگو نگاهی به چهره رنگ پریده لرد سیاه انداخت.
-بله که مطمئنم.اونجا هم دما رو میسنجیم.اینجا هم.مثلا ارباب الان هشتاد درجه تب دارن.خب؟

لینی:خب؟

هوگو دستمال روی پیشانی لرد را تعویض کرد.
-خب یعنی اگه بیست درجه دیگه گرمتر بشن به دمای جوش میرسن و میجوشن.اگه چهل درجه دیگه گرم بشن به دمای ذوب میرسن...ولی من از بعدش میترسم...که ممکنه تبخیر بشن!اونوقت مجبوریم ابر مصنوعی تو این اتاق ایجاد کنیم که ارباب بصورت قطره های باران به میان ما برگردن.تازه باید هر کدوم یه کاسه بگیریم دستمون ارباب رو جمع کنیم.

با سخنرانی بسیار منطقی و علمی هوگو، لینی مطمئن شد که هوگو صلاحیت معاینه ارباب را ندارد.بنابراین با عجله دنبال شفابخشی واقعی رفت و طولی نکشید که همراه جادوگر جوانی برگشت.
-خب؟زود معاینه شون کن بگو چشونه.

شفابخش نگاهی به چهره بی رمق لرد انداخت.
-معاینه لازم نیست.دیگه میخوای چش باشه؟نصف اعضای صورتش نیست.

لینی ایوان را که در گوشه ای از اتاق سرگرم شطرنج بازی کردن بود به شفا بخش نشان داد.
-اون اسکلته رو میبینی؟خیلی وقته دنبال یک بدن مناسب برای خودش میگرده.اگه نمیخوای بهش معرفیت کنم ارباب رو معاینه کن.

جادوگر جوان با ترس و لرز بطرف لرد رفت و شروع به معاینه کرد.هنوز یک دقیقه از شروع معاینه نگذشته بود که آنتونین خودش را به داخل اتاق پرتاب کرد و از ردای شفابخش آویزان شد.
-میمیره؟خواهش میکنم.به من بگو.طاقتشو دارم...بگو میمیره.واقعیتو بگو.بریم دنبال کارای انتخاب جانشین؟بریم سنگ کاغذ قیچی؟بریم؟

چند مرگخوار مجهول از گوشه و کنار اتاق ظاهر شده و آنتونین را جمع کرده به بیرون از اتاق منتقل کردند.لینی با چهره ای نگران منتظر بود.بالاخره شفابخش دست از بررسی لرد برداشت!
-هوووم...که اینطور...حسامادتوسیسم.

لینی کمی جلوتر رفت.
-چی چی تومیسم؟

شفابخش با صدایی زمزمه وار شروع به توضیح کرد.
-بیماری نادریه...دلیلش هم...چطور بگم...حسادت مفرطه!به یه چیزی حسودیشون شده. یه چیزی میخوان.که تا بهش نرسن بیماریشون ادامه داره.نمیدونم اون چیز چیه.ولی باید مواظب باشین.تا وقتی که بیماریشون کاملا خوب نشده بهشون اجازه ندین جادو کنن.این بیماری ایشون رو ضعیف کرده و روی قدرت جادوییشون تاثیر گذاشته.

لینی سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد و پس از پرداخت دستمزد شفابخش او را بطرف اتاق تسترال ها راهنمایی کرد.

دو ساعت بعد:


مرگخواران دور تختخواب لرد جمع شده بودند.
-ارباب خب این الادورا فداتون بشه.چرا نگفتین چی دلتون میخواد.ما براتون فراهم میکردیم.روده جیمزو براتون بیارم؟طحال لوپین؟لوزالمعده سیریوس؟

لرد با افسردگی سرش را تکان داد.مورفین کنار تختخواب لرد نشست.
-خب دایی ژون بگو شی میخوای برات بیاریم دیگه.

با دیدن مورفین داغ دل لرد تازه شد.زیر لب زمزمه کرد:جام...آتش!

مورفین لبخندی زد.در مقابل چشمان ناباور مرگخواران جام آتشش را کنار دستهای لرد گذاشت.
-این که شیژی نیشت.فدای شرت.خب ژودتر میگفتی.من اژ اول قشد داشتم اینو بفروشم.الانم شیش گالیون بدی حله.

لرد سیاه جام را گرفت و به آن خیره شد.
-خب...آخه...ارباب...هر سه تاشو نو میخوان!

دقایقی بعد:

دافنه گرین گراس یک دسته جام آتشش را گرفته بود و بارتی و آیلین و سالازار و لی جردن دسته دیگر را.

-نمیــــــــــــــــــــــــــــــــــدم...این افتخاریه که من برای روونا کسب کردم.برای ریون...برای عقاب.نمیدم!:vay:
-بیجا میکنی.سلامتی ارباب به این بستگی داره.بدش به ما.علف سبز بدرد نخور!

درحالیکه دافنه و مرگخواران در حال کشمکش بودند لینی رو به هوگو کرد.
-اولیش دست مورفین بود.دومی مال دافنه اس.ولی جام اصلی...پیش سوروس اسنیپه.باید بریم دنبال اون.چند تا از مرگخوارا رو همینجا میذاریم که مراقب ارباب باشن.فقط بهشون سفارش کن که اجازه ندن ارباب جادو کنه.هر جادویی که مایل بودن از مرگخوارا بخوان براشون انجام بده.




Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲:۴۹ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰
#64

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
مقبـــــره مرلیــــــن


ولدمورت در حال تجزیه و تحلیل و کشف حقیقت بلیت بود که نیکلاس فلامل امانش نداد، سریع از داخل قبر به بیرون پرید و همان کاری را با او کرد که با دامبلدور کرده بود. حافظه اش را اصلاح کرد ...


0 ساعت و 5 دقیقه و 10 ثانیه بعد


همه اعضای مرگخواران و محفل ققنوس در مقبره مرلین یا همان مرلینگاه ایستاده بودند و منتظر اعلام نتایج هفت خوان بودند. ولدمورت() و دامبلدور() اصلاح شده نیز پیشاپیش آن ها ایستاده بودند.

همه ساکت بودند. نیکلاس فلامل که درون قبر پنهان شده بود، از سوراخ ریزی که درون قبر ایجاد کرده بود بیرون را نگاه کرد و وقتی مطمئن شد همه جمعند چوبدستیش را جلوی دهانش گرفت و گفت بطنین:
_ تق تق تق ... یک، دو، سه آزمایش میکنیم... صدا میاد؟
اعضای محفل و مرگخواران همگی: بله!
نیکلاس: عمو سبزی فروش؟
اعضای محفل و مرگخواران: بله!
نیکلاس: سبزی کم فروش؟
اعضای محفل و مرگخواران: بله!

نیکلاس که متوجه شده بود سوتی داده گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
_ اهم اهم ... فرزندان من! امروز در این مکان مقدس جمع شدید تا شاهد اعلام نتایج هفت خوان باشید. البته تا به الان فقط پنج خوان انجام شده ولی همین تعداد کافیست زیرا لرد ولدمورت با پیروزی در چهار مرحله برنده قطعی این مسابقه است و حتی اگر دامبلدور دو خوان باقیمانده را هم برنده شود تاثیری در نتیجه ندارد، اوووووووخ! (یک موش از داخل قبر مرلین پای نیکلاس را گاز میگیرد)

نیکلاس بعد از رفع و رجوع قضیه، رویش را به ولدمورت خوشحال و دامبلدور مایوس کرد و گفت:
_ هر دوی شما به زیر زمین مقبره بروید. آنجا سنگ جادو را گذاشتم تا لرد ولدمورت برنده آن را بردارد ولی لازمه که بازنده یعنی دامبلدور هم آن جا حضور داشته باشد.

ولدمورت در میان تشویق مرگخواران() و دامبلدور در میان گوجه محفلیان() بسمت زیر زمین رفتند. تا به زیر زمین رسیدند و نگاهشان به سنگ جادو افتاد، دامبلدور نتوانست تحمل کند و بسمت سنگ حمله کرد تا آن را بدست بیاورد. ولمدورت هم که سنگ را حق طبیعی خودش میدانست بسمت آن حمله کرد و هر دو در یک زمان دستشان را به سنگ جادو زدند و ... پق!


کره ماه

_مـــــــــاع! ما کجاییم؟

_ از من میپرسی پسره ناخلف؟ دوباره همون حقه پایان مسابقات جام آتشو زدی؟ دوباره همون کاری رو که با هری کردی و خفتش کردی میخوای با من بکنی؟ اون سنگه قلابی بود! یه رمزتاز بود! آخه آدم عاقل! اگرم میخواستی رمزتاز بذاری اقلا یه جای نزدیک میذاشتی! اینجا کجاست اصلا؟ من به عمر ششصد سالم همچین جایی ندیدم!

_ برو بابا پیری! من اصلا در جریان نیستم! نکنه کار خودته! در ضمن بر خلاف تو من به نجوم زیاد علاقه دارم! اینجا کره ماهه! چی؟ چی گفتم؟ کره ماه؟ الانه خفه شیم!

در همین لحظه مانند اینکه آسمان پروژکتورش را بسمت آن ها گرفته باشد نور شدیدی همه جا را روشن کرد و صدایی زنانه به گوش رسید:
_ نه نترسید. خفه نمیشید!

چوبدستی ای طلایی از غیب ظاهر شد و بسمت هر دوی آن ها گرفته شد و با همان صدای زنانه طلسمی بسمتشان شلیک شد: اکسیژنیوس!
_ الان حالتون خوبه؟

ولدمورت و دامبلدور هر دو سر تکان دادند و دامبلدور گفت:
_ ممنونم فرزندم! فقط میشه خودتو معرفی کنی و این نورم بزنی کنار! ما اصلا چیزی نمیبینیم از شما!
صدای زنانه: همه شما خودتون فرزندان منید آلبوس! نباید هم ببینی چون من قابل دیدن نیستم.

ولدمورت: نکنه تو مرلینی؟ ولی مرلین که مرد بود! اصلا معنی نداره مرلین زن باشه!
صدای زنانه: خوشبختانه یا متاسفانه باید این مساله رو قبول کنی تام!

دامبلدور: مرلین! برای چی الان اومدی پیش ما؟ مگه تو داخل قبر و مقبره ت در جنگل ممنوعه نبودی؟
صدای زنانه: نه اون نیکلاس فلامله که حافظه شما رو اصلاح کرده و سرکارتون گذاشته! مرلین واقعی منم!

دامبلدور: واقعا؟! خب چی شده که بعد اینهمه سال پیش ما اومدی؟ من تو کل عمر ششصد ساله م یه بارم شما رو ندیده بودم! اینهمه تام کشت و کشتار کرد شما کجا بودی؟
صدای زنانه: فکر میکنی تو کل جهان فقط شما جادوگرید؟ من خدای کل جادوگرای جهانم! کره زمین شما در برابر کل جهان یک اپسیلونه! به صفر میل میکنه! من کارهای دیگه ای هم دارم و باید همیشه انجام بدم! الان بخاطر این به پیش شما اومدم که نذارم نیکلاس فلامل کنترل جادوگرارو دستش بگیره چون خیلی پلیده!

دامبلدور: همین؟ یعنی نیکلاس بره و دوباره تام بیاد و روز از نو روزی از نو؟ آقا من قبول ندارم این تام همش آدم میکشه!
ولدمورت: عجب پیرمرد بدذاتی هستی دامبلدور! حالا که شاه بخشیده تلخک دربار نمیبخشه!

صدای زنانه که سعی میکرد خنده اش را پنهان کند گفت:
_ دامبلدور، اینو بدون که حتی به وجود تام هم روی زمین نیازه! تا تام نباشه خوبی و بدی بین جادوگرا معنی نداره! باید تام باشه و قوی هم باشه تا خود جادوگرا تصمیم بگیرن که میخوان جزو جادوگرای خوب باشن یا به تام ملحق بشن و بد باشن. این سرنوشت زمینه. جنگ بین خوبی و بدی همیشه خواهد بود! همیشه!
دامبلدور: من یه سوال دیگه م دارم!
صدای زنانه: دیگه کافیه آلبوس! نگران نباش! همتون یه روزی پیش من خواهید آمد و اونموقع همه سوالاتتونو میتونید بپرسید. فعلا باید برگردید کره زمین! باید برید و تکلیف نیکلاسو مشخص کنید!

کـــــــره زمیــــــن _ مقبـــــره مرلیــــــن

نیکلاس فلامل(آوای دروغین مرلین): خب فرزندانم. دیدید که هر چقدر به دنبال ولدمورت و دامبلدور گشتید آن ها پیدا نمیشوند. احتمالا بر سر سنگ جادو دعوایشان شده و همدیگر را کشته اند. الان مهمتر از آن ها گروه های شماست که بی ارباب و رهبر مانده. من حاضرم فداکاری کنم و مقبره راحتم را رها کنم و دوباره بشکل یک جادوگر در بیایم و به پیش شما بازگردم تا رییس هر دو گروه مرگخواران و محفل ققنوس بشوم!

پق!
_ زرشک!

ولدمورت و دامبلدور ظاهر شدند و ولدمورت یک طلسم انفجاری به مقبره مرلین زد و دامبلدور هم گفت "برس به دست" و نیکلاس آبکشیده را جلوی روی همه اعضای محفل ققنوس و مرگخواران گرفت و حقیقت ماجرا را برای آن ها شرح داد و در آخر اضافه کرد:

_ راستی ما مرلین رو هم دیدیم! همتون خوشحال باشید که خدای ما به یادمون هست. مگه نه تام؟
ولدمورت: مرلین؟ نه! اصلا مرلینی وجود نداره! من که مرلین ندیدم!

سپس در میان حیرت دامبلدور اضافه کرد:
_ مرگخواران به فرمان من! همگی از اینجا میریم! میریم دنبال یه هورکراکس بهتر!


پایان جنگ


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲:۰۳ جمعه ۲۰ آبان ۱۳۹۰
#63

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
[spoiler=خلاصه]آلبوس دامبلدور بشدت مریض شده.محفلیا برای نجات جونش تصمیم میگیرن سنگ جادو رو پیدا کنن. سنگ جادو سالها پیش به دستور دامبلدور، توسط نیکلاس فلامل به مقبره مرلین(در جنگل ممنوعه) برده و اونجا پنهان شده.پ از طرفی هورکراکسهای لرد سیاه یکی یکی نابود شدن و لرد از ترس جونش دوباره یاد سنگ جادو میفته و تصمیم میگیره پیداش کنه.پهر دو گروه وارد جنگل میشن.دو گروه بعد از مدتی(و البته به دنبال حوادثی که لزومی نداره خلاصه بشه) در مقبره مرلین به هم میرسن.
مرلین باهاشون حرف میزنه و براشون هفت خوان میذاره...هر کدوم موفق بشن از این هفت خوان عبور کنن میتونن سنگ رو بدست بیارن. در مرحله اول مرلین از هر کدوم اونا یک قربانی میخواد که باید تا پایان هفت خوان پیش مرلین بمونه.دامبلدور جیمز سیریوس پاتر و لرد لودو بگمن رو به مرلین میده و دو قربانی به داخل مقبره کشیده میشن. در خوان دوم مرلین به لرد و دامبلدور معجون تغییر شکل میده و ازشون میخواد به شکل همدیگه در بیان(جاشونو با هم عوض کنن).. در نهایت خوان دوم رو لرد میبره؛ در طی این مرحله دامبلدور می فهمه که این طرف مرلین نیست؛ بلکه نیکلاس فلامله و در واقع سنگ جادویی هم در کار نیست. خوان سوم که سرزدن به یتیم خونه ی هاگزمید بود، رو لرد ولدمورت میبره. خوان چهارم هم که مسابقه ی معما بود، بازهم لرد با حیله و کلک میبره.
خوان چهارم اینه که دو طرف باید سه تا از خنده دار ترین بلیت هارو برای مرلین بیارن و حالا دامبلدور و ولدمورت رفتن دنبال پیدا کردن این سه تا بلیت ...
[/spoiler]

لحظاتی بعد، در مقبره ی مرلین:

- مرلین جون پاشو عزیزم! پاشو ببین ارباب برات چی آورده!

لرد ولدمورت مثه یه پرنده ی پر کنده بال بال میزد! او این خوان را هم داشت می برد. زودتر از دامبلدور کارش تموم شده بود. دلیلش هم حقه ای بود که با همکاری ایوان اجرایش کرده بود: یک بلیت از طرف « مافلدا » کافی بود تا ذهن و فکر آلبوس را از هر شوخی و خنده ای دور کنه ... آوای مرلین به گوش رسید:

- تام! بدو سه تا بلیتت رو بوگو که شب جمعس و مرلین سرش شلوغه!

ولدمورت از ذوق زیاد کف دستاشو به هم میمالید، تکانی به چوبدستیش داد و پروژکتوری از غیب ظاهر کرد که تصاویرو همین طوری بدون پرده نشون میداد:

PLAY

تقدیم به پیشگاه کفیر مرلین ...


چندتایی مرغ و خروس در تصویر ظاهر شدن که با افتخار داشتن به دوربین نگاه میکردن. در همین زمان خروسه هم به نشانه ی خوش آمد گویی قوقولی قوقویی میکنه . دوربین آروم آروم از مرغ و خروس ها دور میشه و وارد یه اتاقک نقلی میشه. اتاقک دیوارهای کاه گلی داشت و سقفش از کاه و شاخ و برگ بود. دوربین سریع وارد اتاقک میشه و روی یه پی سی عهد دقیانوس سفلی زوم میکنه. نصف اتاق رو پی سی پوشونده بود. جلوی پی سی یه موجودی نشسته بود که در نگاه اول زیاد به چشم نمیومد. اما بعد که متوجه لرزش های خفیفش می شدی دلت به حالش می سوخت. یه پیرزنی بود با یه چادر سفید گل گلی و صورتش رو خوب با چادر پوشونده بود ولی دستای چروکیده اش از زیر چادر اومده بود بیرون و با لرزش شدید روی کیبورد غول آسا قرار گرفته بود.
دوربین میره زوم میکنه رو مانیتور و صفحه آبی ای رو نشون میده که این متن رو به نمایش گذاشته:

مادر منم ... ننه قمر ... عله ... عله ... عله! مادر بت گفتم جادوگران راه ننداز گوش نکردی؛ گفتم حالا راه میندازی زوپس رو نذار روش ... آخه زوپس هم شد CMS ؟ والا ...
بت گفتم برو بگرد دنبال آقات گوش نکردی ... گفتم بیا برو پیش ممد حمومی کار کن ... گوش نکردی؛ بت گفتم من عاشق میشاییل بالاکم منم بفرست جزایر بالاک ببینم چه خبره، خندیدی وگوش نکردی ... گفتم برو دختر ترشیده ی اقدس خانوم رو بیگیر و دست از این رابطه های مجازی بردار، تو اون گوشت نرفت که نرفت!
گفتم ننه! یه بار هم بده من بلاک کنم ببینم چی میشه هی گفتی ننه قمر اوضاع عوض شده بلاک یعنی اعدام یعنی بد! یعنی کوفت یعنی زهرمار! ...
عله! ... عله! ... عله! حالا یه چیزی ازت میخام ... ننه من دیگه رفتنی ام ... برا خودم چیزی نمیخام ... اما این آقات رو برو پیدا کن ... برو ننه ... عله! ... عله! ... عله! تو محل میگن شلوارش دو تا شده ... میگن اسمشو عوض کرده گذاشته بی کلاس فلافل ... از همون جوونی هاش عاشق فلافل بود، اما خب بلد نبود بیچاره چجوری باید این چیزا رو بخوره دیگ! میرفت فلافل درست میکرد میذاشت لای روزنامه و با روزنامه میخورد.
عله ... ننه! ... عله! ... ننه! این دم آخری ازت هیچی نمیخام ولی شوورمو میخام ... عله ...ننه!


PAUSE

ولدمورت دکمه ی مکث رو میزنه و در حالی که صدای خنده ی سردش گوش طبیعت رو داره آزار میده میگه:

- مرلین جان! ... زود بخند که بقیه شو بذارم ... هاهاها ... بخند دیگه ... مرلین ... مرلین ... مرلین ... اوی مرلین؟!


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۰ ۲:۵۷:۳۳
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۰ ۴:۴۷:۰۷

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۰:۳۱ جمعه ۲۰ آبان ۱۳۹۰
#62

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
از ان طرف لرد ایوان را صدا کرد و گفت: خیلی خب ایوان. وقتش رسیده خودی نشون بدی. سریعا هرچی بلیت داری رو بده به ارباب.
ایوان تعظیم بلندبالایی کرد و مشغول در اوردن وسیله طلایی رنگی از جیب ردایش شد.
...این چیه ایوان، یکی از جانپیچ های منه؟!

...نه ارباب جانپیچ های شما که دور از جون خودتون همه از بین رفت. این منو مدیریته، میخوام باهاش بلیت ها رو تک تک بهتون معرفی کنم.
لرد مبل شاهانه ای ظاهر میکنه و بعد از اینکه روش میشینه میگه: خیلی خب. زود باش وقت نداریم.
ایوان هم بعد از ظاهر کردن یک چهارپایه و نشستن روی اون منو رو روشن میکنه و دنبال بلیت ها میگرده.

...هوم بذارین ببینم کجا بود. اهان اینجاس. بفرمایید لیست بلیت ها. بذارین اولی رو براتون باز کنم.
ایوان دکمه ای روی منو رو فشار میده و بعد صفحه یک کاغذ پوستی در بین زمین و هوا ظاهر میشه که با حروف جوهر مشکی بر رویش نوشته شده بود:

«سلام، من خیلی باهاتون حال کردم، اگه میشه دو سه تا چوب دستی برام بفرستین. قربان شما ممل پاتر»

لرد:هوم؟ مردک بوقی این که مال اولیوندر چوب دستی ساز بود!
ایوان با دستپاچگی مشغول ور رفتن با منو میشه و میگه: ارباب تقصیر من نیست. روزی شصت هزار تا از این بلیت ها به دست ما میرسه. ملت خیال کردن ما فروشگاه انلاین باز کردیم!

لرد نگاهی به اطراف میکنه و دامبلدور رو میبینه که سخت در افکارش غرق شده. به نظر میرسه که اون هم داره با دقت تمام دنبال بلیت های خنده دار میگرده. برای همین کروشیویی حواله ایوان میکنه و میگه: عجله کن ایوان! قرار نیست همه بلیت های اسپم رو هم برام بخونی. چندتا از اون خنده دارهاش رو بفرست تا گاز خنده به خوردت ندادم!!

ایوان باز مشغول چب و راست کردن منو میشه و چند لحظه بعد تصویر کاغذ پوستی دیگه ای روی هوا ظاهر میشه:

«خجالت بکشین!!!من الان نگاه کردم دیدم لندن شهردار نداره، وزارت وزیر نداره، دیاگون نگهبان نداره و .... اصلا اصرار نکنین ها. امکان نداره قبول کنم. برید رد کارتون میگم وقتشو ندارم! حالا با وجود اینکه به شدت سرم شلوغه و اصلا وقت ندارم و اینا، اما حالا که زیاد اصرار دارین و میخواین بهم دو سه برابر هم حقوق بدین قبول میکنم که تمام این مسئولیت ها رو به عهده بگیرم. برای اشانتیون هم میتونم نظارت چندتا تالار خصوصی و نیمه خصوصی رو هم قبول کنم. گفته باشم اصلا وقت ندارم ها، به سرتون نزنه که دلم میخواست این کارا رو بگیرم. اصلا و ابدا! فقط چون زیاد اصرار میکنین قبول کردم دلتون نشکنه.. لطفا زودتر جوابشو بدین!
دوستدار شما، زوربای هاگزمیدی!»

لرد:
ایوان: از این مدل ها زیاد داریم ارباب!
لرد نگاه دوباره ای به متن بلیت انداخت و گفت: این خوب بود. بذارش کنار. دوتا دیگه هنوز لازم داریم...کروشیو، چرا اینقدر دست دست میکنی؟ گفتم دوتای دیگه لازم داریم! زود باش بقیه رو نشونم بده ببینم.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۰ ۱:۱۴:۴۰
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۰ ۱:۲۲:۵۳
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۲۰ ۱:۲۵:۴۶

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۰
#61

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



نقل قول:
نقل قول :
سخن راوی؛ با تشکر از اینکه به خاطر اسمم این رول رو تا ته خوندید. دم در هم دستشویی هست هم دستمال برا تمیز کردن چیزایی که بالا آوردید. خوش اومدید!


آلبوس و لرد که به دلایل نامعلولی گویا به شکل ظاهری خود برگشته بودند همچنین فرد و بلا هنوز در مراحل گذشته سیو شده بودند و در مراحل بعدی هیچ نقشی نداشتند!
دامبل همانطور که در پست قبل اشاره شد نگاهی به منوی مدیریت میکنه و ناگهان نگاهش تار میشه و شروع میکنه به تعریف اولین بلیت ...


.:. فلش بک خاطرات دامبل .:.

دیریلینگ دیریلینگ!
-لینی اون تلفنو بردار من دستم به پیازداغا بنده.

دیریلینگ دیریلینگ!
- دِ لینی با توئم!
- من مشغول تایید تازه واردام کویی!
و به کلیک کردنش ادامه می‌ده!

دیریلینگ دیریلینگ!
- هوی پیری! بردار اون کوفتی رو!
دامبل دست از دستمال کشیدن زمین برمیداره و تیریپ مظلومیت تلفنو برمیداره و باز تیریپ مظلومیت خیلی دلبرانه می‌گه :
- خوابگاه مدیران بفرمایید؟
- سلام. به کویی بگو سریعا عسل مسل رو از بلاک دربیاره. بلیت زد شکایت کرد به بلیتش رسیدگی شد. هرکی بلاکش کرده تا فردا از مدیریت خلع می‌شه و قبل از اینکه با لگد بندازیمش بیرون باید ظرفای این هفته رو هم بشوره!
تـق!

آلبوس گوشی رو با بهت می‌ذاره و به کاری که ظهر کرده بود فکر می‌کنه .... بلاپ بلاپ بلاپ...(افکت باز شدن حباب بالا سر دامبل)

ساعت 12 و 30 دقیقه (یعنی صبح شده!)
دامبلدور در حالیکه یه لیوان چایی شیرین این دستشه و بالش قرمز رنگشو توی اون یکی دستش نگه داشته خمیازه کشان با موهایی آشفته خودشو پشت پی سی می رسونه و روی صندلی می شینه.
(نکته ی آموزشی پست: مدیر متعهد و محبوب مدیریه که مهمترین کارش در ساعات اولیه ی صبح! رسیدگی به سایت باشه)

صفحه ی آبی رنگ و همیشه روی اعصاب جادوگران نمایان می شه.

منوی کاربر

نمایش ویژگی های فردی
-----------------------------
ویرایش ویژگی های فردی
-----------------------------
آگاهی ها
-----------------------------
خروج
-----------------------------
پیام شخصی
-----------------------------
منو مدیریت
-----------------------------


(توجه: این قسمت پست فاقد هیچ گونه ارزشی حقوقی بوده و صرفاً بیانگر این نکته است که بر خلاف اشخاص پیشین دامبلدور هیچ گاه هیچ گونه پیام شخصی نداره.) حتی یکی!

آلبوس مجدداً خمیازه ای می کشه و انجمن مدیران رو باز می کنه.

هری پاتر Re: صحبت با همدیگه

پرفسور کويیرل Re: صحبت با همدیگه

پرفسور کوییرل Re: صحبت با همدیگه

مونالیزا Re: صحبت با همدیگه


از دیشب چند پست جدید ارسال شده و این حکایت از فعالیت مداوم و تلاش شبانه روزی مدیران داره. اما آلبوس که همیشه شنیدن صحبت های کاربران رو به صحبت های مدیران ارجحیت می ده بدون توجه به پست مدیران به سرعت خودش رو به صفحه ی تماس با ما می رسونه چرا که پیامرسان یاهو از ارسال 113 ایمیل جدید خبر می ده که مطمئناً همه ی اون ها گزارش ارسال بلیت در جادوگران هستن، اصلاً مگه کس دیگه ای هم به جز مافلدا به دامبل ایمیل می زنه؟
(نکته ی کنکوری پست: دامبلدور بر خلاف هری پاتر نحوه ی آگاهی از ارسال بلیت رو به جای پیام شخصی روی ایمیل قرار داده و این احتمالاً وجود انگیزه های اپوزسیون و انقلابی در این مدیر و مخالفتش با الیگارشی حاکم بر سایت رو نشون می ده! )

صفحه ی اصلی بلیت ها:

اسپم
اسپم
اسپم
اسپم
اسپم
اسپم
بهترین عضو تازه وارد- عسل مسل
اسپم
اسپم
اسپم

(نکته ی انحرافی پست: این قسمت از پست یکی از وظیفه های خطیر مدیران که بستن روزی 30-40 ایمیل اسپم در قسمت بلیت ها هست رو آشکار می کنه! بعد هی برید بگید مدیرا بی کارن!)

آلبوس متن بلیت عسل مسل و جواب کوییرل رو می خونه و عصبانی از این موضوع که چرا با وجودی که صبح به این زودی پاشده باز هم کوییرل زودتر از اون جواب بلیت ها رو داده؛ به سرعت شروع به پاسخ دادن می کنه.

دوست عزیز عسل مسل

متأسفانه حق با شماست و پارتی بازی و حق کشی در همه جای سایت جریان داره بخصوص در ترین ها. مثلاً در همین جادوگر ماه، همه ی عالم و آدم می دونن که اون رنک حق من هستش ولی همه رفتن به فاطی پاتر و مریم گرنجر و ممد دارکی و بسیاری افراد دیگه که نمی تونم اسمشونو ببرم رأی دادن و من هم نمی تونم اعتراضی بکنم!
به هر حال پیشنهاد من برای مطرح شدن شما در سایت و گرفتن رنک اینه که در بخش ایفای نقش فعالیت و مشارکت داشته باشید.
من به عنوان مدیر سایت حاضرم به شما کمک کنم و حتی به جاتون پست بزنم و ویرایش کنم.
واقعاً حیفه وقتی عضو خوبی مثل شما در سایت وجود داره کسایی مثل توحید ظفر پور یا رز ویزلی بیان رنک بگیرن!
اگه موافقی یه مسابقه ی رول نویسی بین شما و توحید ظفر پور برگزار کنیم. هر کدوم که برنده شدید رنک بهترین عضو تازه وارد مال اون.
من حاضرم کمکت کنم که توی رول از توحید ببری و رنک رو بگیری چون می دونم جای پیشرفت داری و این رنک حقته.

با تشکر
باحال ترین مدیر سایت
آلبوس دامبلدور



تــق ! ( افکت ترکیدن حباب و پایان فلش بک شماره یک )!










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.