دانش آموزان با بی قراری روی صندلی هایشان نشسته بودند. بیست دقیقه ای بود که از زمان شروع کلاس می گذشت ولی تا کنون استاد سر کلاس نیامده بود.عدم حضور آیلین پرنس سبب شده بود تا همهمه ای آرام در سطح کلاس جریان یابد. صدای غژ غژ قلم پر شاید بارزترین صدایی بود که در کلاس شنیده میشد چرا که تعدادی با تلاشی تحسین برانگیز میکوشیدند تا تکالیف عقب افتاده اشان را به میزان مطلوب برسانند. تعدادی دیگر نیز مانند مسخ شده ها نگاهشان را به در و دیوار دود خورده و تاریک کلاس دوخته بودند تا شاید معجزه ای رخ دهد و چیز الهام بخشی به ذهنشان خطور کند. در جمع مضطرب دانش آموزان شاید تنها دو نفر آرام به نظر می رسیند. .وزیر گانت که روی صندلی در دورترین جای کلاس نشسته و در حالیکه سرش را روی میز گذاشته بود به آرامی در خوابی عمیق خرو پف می کرد و دیگری سوروس اسنیپ بود که روی نزدیکترین صندلی به میز استاد در کمال آرامش مشغول خواندن کتابی بود و هرگاه نگاهش به پاتیلی که در نزدیکی میز استاد به آرامی قل قل میکرد می افتاد لبخند تمسخرآمیزی روی صورتش نقش می بست.
عاقبت بعد از گذشت چیزی حدود نیم ساعت از شروع کلاس و غیبت استاد مربوطه، به تدریج همهمه های مبهم جای خود را به بحث پر هیجانی داد.
- بچه ها فکر کنم امروز نمیاد.
اما دابز با بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت:
- فکر نکنم. شاید سر راه اومدن با خانواده ویزلی رو به رو شده و هنوز داره باهاشون دست میده!
ساحره های کلاس از شنیدن این حرف به خنده افتادند و جیمز سیریوس با عصبانیت به اما دابز گفت:
- هی دابز... بهتره مراقب حرف زدنت باشی. من که فکر میکنم سرش اینقدر تو سازمانش گرم نقشه کشیدنه که یادش رفته کلاس داره. بیچاره اسلیترین!ازتون نمره کم میشه.یوهاهاها!
اما بلافاصله ساطوری را که همیشه همراه داشت از زیر ردایش بیرون کشید. درحالیکه با حالت معنی داری انگشتش را به لبه ی تیز آن میکشید با ملایمت گفت:
- چیمز من چند وقته خیلی هوس سیرابی کردم. تو که دوست نداری بهش تبدیل بشی؟
جیمز: :worry:
پادما درحالیکه با نگرانی به درب کلاس چشم دوخته بود گفت:
- نکنه اعضای انجمن آنتی ساحریال بهش حمله کرده باشن؟
دافنه که در حال برق انداختن جامش بود با حالتی سرزنش آمیز گفت:
- چی میگی تو؟آنتی ساحریال که هنوز یه عضو بیشتر نداره.
در همان حظه چارلی از اسنیپ که از این بحث ها خود را دور نگه داشته بود پرسید:
- اسنیپ تو نمی دونی مادرت کجا مونده؟
اسنیپ بی آنکه سرش را از روی کتاب بلند کند با بی اعتنایی گفت:
- چرا فکر میکنی من باید چیزی در این مورد بدونم؟
کلاس:
رز که هنوز در شوک این عشق و محبت مادری-فرزندی مانده بود نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:
- بچه ها فکر کنم امروز کلاس نداریم. چهل دقیقه از کلاس گذشته. میخواست تا الان می یومد دیگه.
همه دانش آموزان با سر حرف او را تایید کردند و حتی اسنیپ نیز درحالیکه با دلسردی آه میکشید کتابش را بست. اما درست در همان لحظه که همگی مشغول جمع آوری وسایلشان بودند درب کلاس با صدا گشوده شد تا خط بطلانی بر شادی ناگهانی و البته دروغین دانش آموزان از نیامدن استاد بکشد.
ثانیه ای بعد آیلین پرنس وارد کلاس شد.
کلاس:
پروفسور در حالیکه ردای سیاه رنگ مجلسی پوشیده بود و موهایش را بسیار شیک بالای گردن درازش جمع کرده بود وارد کلاس شده و درب را بر خلاف همیشه با سر و صدا بست. با شادی و هیجانی غیر معمول گفت:
- روز بخیر بچه ها.
بچه ها:
کلاس:
معجون:
پروفسور بی آنکه توجهی به نگاه های متعجب دانش آموزان کند با خوشحالی به طرف پاتیل رفت تا نگاهی به درون آن بیاندازد. سپس سرش را بلند کرد و با نارضایتی به کلاس روشن از نور شمع ها نگریست.
- نچ نچ... اینجا خیلی تاریکه. لازمه یه ذره روشن تر بشه.
با یک تکان چوبدستی بلافاصله چلچراغ بزرگی بر سقف پدیدار شد که از شدت نورانی بودن چشم ها را خیره می ساخت!
آیلین پرنس بی توجه به دانش آموزانی که در یک چشم بر هم زدن به عینک آفتابی مسلح شده بودند به اسنیپ که مانند مجسمه مقابلش نشسته بود نگاه کرد:
- آه پسرم... مامان خیلی بهت افتخار میکنه. برای همین یه جایزه برات داره. :pretty:
اسنیپ:
دانش آموزان:
جایزه:
آیلین به طرف تخته سیاه برگشت و شادمانه چوبدستی اش را رو به آن تکان داد. خواندن عنوان درس آن روز از زیر آنهمه گل و بوته ای که بر روی تخته پدیدار شده بود چندان آسان به نظر نمی رسید اما دانش آموزان با هر سختی ای که بود موفق شدند.
- معجون سرخوشی.آیلین این را گفت و درحالیکه زیر لب ترانه ای را زمزمه میکرد پشت میزش نشست. سپس در حالیکه با چین های ردایش بازی میکرد گفت:
- خب کی می تونه بگه این چه معجونیه؟
مورفین به طرزی استثنایی سرش را از روی میز بلند کرد و گفت:
- معژونیه که کمک میکنه بریم فژا!
آیلین خنده ی ملیحی کرد و گفت:
- درسته... چطوری تهیه میشه؟
دافنه که هنوز در شوک رفتار و برخورد معلم معجون سازی مانده بود گفت:
- از سر کوچه!
آیلین سرش را چرخاند و در چشمان دافنه خیره شد. کلاس در سکوت فرو رفت. ناگهان استاد به خنده افتاد:
- ای شیطون!خب اونم یکی از راهاشه. ولی منظورم این بود که اگه خودتون بخواید درست کنین چه جوری تهیه میشه.
پروفسور پرنس با شور و اشتیاق بسیار از جا برخاست و بار دیگر با چوبدستی تخته را هدف گرفت. بلافاصله جملاتی بر روی تخته پدیدار شدند.
1- معجون سرخوشی چیست؟6 نمره
2- دلیل اینکه پروفسور با آن وضعیت داخل کلاس شد چه بود؟5 نمره
3- معجون سرخوشی چگونه تهیه می شود؟8 نمره
4- علت تاخیر پروفسور چه بود؟5 نمره
5- عوارض مصرف بیش از حد معجون مزبور چه خواهد بود؟6نمرهآیلین پرنس چرخی زد تا رو در روی دانش آموزان قرار گیرد و با لحنی مهربانانه گفت:
- خب اینم از تکالیف امروزتون. من دیگه باید برم. فعلا بای بای!
او با حالتی رویاگونه از کلاس خارج شد و دانش آموزان بهت زده را به حال خود گذاشت.
---------------------------------
یه توضیح به همگی بدهکارم و اون اینکه سری قبل به من ایراد گرفته شد منظورت از اولین مخترع چیه؟ خب در حقیقت من یکم منظورمو بد رسوندم و خقیقتا استفاده از کلمه مخترع درست نبود. در کل منظور من این بود اولین کسی که پایه ی و اساس این معجون رو بنا گذاشت کی بود. حالا اینکه بعدا چه تغییراتی تو ترکیبش ایجاد شده و چه کسایی این کارو کردن موضوع درس نبود. چیزی شنیدم؟ کسی مخالفتی داره؟