- ضعیفه جادویی! گیاه کوچیک! داف زیبای جادویی! دود ریه جادویی! می گم تو نباید این جا پست بزنی.:vay:
- چی؟ باد جادویی می وزه؛ صدات به گوشم نمی رسه؛ چارلییس، شاه عظیم نارنی... چیز... آنتی ساحریال!
- این جا پست نمی زنی یا پست نزنم؟:vay:
- اِم... پست نزن.
- این جا باید هدف ـت رو از عضو شدن تو آنتی ساحریال مشخص کنی.:vay: تو که عضو نیستی.:vay:
- عضو نیستم؟ آنتونین؟ آنتی؟ من هم هستم. حالا عضو شدم.
- بابا می گم برو بیرون... این جا فقط جای جادوگر هاست.:vay:
- بابا؟ بابا؟یعنی من اینقدر پیرم؟
- نه!:vay: منظورم این بود که...
- خودت گفتی بابا. یعنی من جادوگرم.
- اِاِاِ...
[نویسنده: کات! کات! روونا! آخه این چه وضعی ـه؟ ساکت شین.دافنه! تو زود برو داخل دفتر ـش. چارلی! تو هم برو کنار. بذار این رد شه. حرف هم نزن! مثلا قراره نویسنده برول ـه.
دافنه:
چارلی: ]دافنه گرینگرس، چارلی ویزلی را به کناری پرت کرد و با کله جادویی، وارد دفتر آنتی ساحریال یا آنتونین ساحریال(!) شد.
- سلام عرض می شود به بارتیوس کراوچیوس اعظم!
[نویسنده: بابا، دو ثانیه ساکت شو. فقط دو ثانیه!:vay:
دافنه: دو ثانیه؟ (ویرایش جادویی: دو ثانـــــــــــــــیه؟! )]بارتمیوس روی صندلی جابجا شد و برای این که نویسنده بتواند کارهایش را تعریف کند و رول ـش، فقط دیالوگ نباشد؛ عینکی را از ناکجا آباد، با ورد "عینکیوس ظاهریوس!" ظاهر کرد و روی دو چشمون قشنگ (!) ـش گذاشت!
سپس به دافنه نگاه کرد؛ اما به جنسیت او پی نبرد و با مهربانی به او یک صندلی جادویی تعارف کرد. دافنه هم با مهربانی بیشتری نشست و گفت: عضو جدید آنتونین ساحریال هستم.
هدف جادویی مدف پادویی هم ندارم. فقط اومدم مسخره ـتون کنم!
[نویسنده: باز تو سوتی دادی آخه؟ من از دست تو چی کار کنم؟:vay: طی یک "رول" باید هدف ـت رو می نالیدی؛ بچه!
دافنه:
پ.ن دافنه: من، بابا ـم؛ بچه ـم؛ من چند سالم ـه واقعا؟]بارتی کراوچ اعظم، اخمی کرد و گفت: آه! به یاد اما دابز جادویی! بگو تو کی...
اما فرصت نکرد تا جمله ـش را تمام کند؛ هزاران تفنگ جادویی به طرف ـش نشانه گرفته شده بود. صدایی از پشت دیاور جادویی آمد که می گفت: تو از یک ساحره نام بردی!
شپلخ جادویی! (افکت پوکیده بارتی!)آنتونین ادامه داد: تو به قوانین جادویی ما احترام نذاشتی!
روکله جادویی (افکت ریز ریز شدن بارتی!)- و برای راه دادن یک فرد، از ما اجازه نگرفتی.
هوسسسس (افکت آتش گرفتن بارتی!)- و... و... باز چی کار کرد؟
آنتونین که از صدایش معلوم بود برای تبدیل به خاکستر جادویی کردن بارتی، دلیل می خواهد؛ طبق آخرین شواهد، دشات به دور و برش نگاه می کرد.
دافنه، برای دوربین جادویی و تفنگ، دست جادویی نداشته ـش را تکان داد و راهنمایی کرد: تازه، یه ساحره هم راه داد!
[نویسنده: باز تو حرف زدی؟]آنتونین که تف های جادویی ـش از دوربین هم بیرون ریخته بود(!)؛ فریاد کشید: چــــــــــــی؟
بدین ترتیب دافنه با یک تلنگر جادویی محترمانه، از ساختمان مخفی(!) آنتی ساحریال بیرون شد!
...
من استقبال کردم!
ملت جادوگر، اونقدر کم همبستگی دارن که به یه ساحره برای متحد نگه داشتن ـشون نیاز دارن.
حیف که بدون رقیب، نمی شه فعالیت کرد. وگرنه تا الان بدون لطف های جادویی ما، شوما سرنوشت بارتی مجازی جادویی داخل رول رو داشتین...
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟