هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲
#10

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
لرد نگاهی به دامبلدور کرد و گفت:
تو داری اون خروس ـت رو با گیاه من مقایسه می کنی؟

در این وضیعیت ایوان و رز نگاهی به هم انداختند و یک زمزمه کردند:
اون گیاه ماست! مثلا ما پیوندش زدیم! :vay:

لرد که گوش بسیار شنوایی داشت گفت:
البته که مال شماست! کرشــــیو!

دافنه دوباره به سمت ایوان و رز رفت تا آنان را از وسط زمین با خاک انداز جادویی! جمع کند و به بیرون اتاق ببرد.

دامبلدور فکری به ذهنش رسید. کمی من و من کرد. سپس گفت:
خب... چطوره که بین فوکس ما و اون گیاه شما...

- گیاه ما اسم داره دامبلدور. کره گی دامبلدور. تکرار کن!

دامبلدور آب دهن خودش را غورت داد. سپس گفت:
بله. منظورمان همان کره گی بود. داشتم می گفتم که چطوره که بین فوکس ما و کره گی شما یک مسابقه بر گذار کنیم تا بفهمیم کدام ـشان قوی تر است؟

لرد نگاهی به گیاه کرد که داشت دور و بر نجینی می گشت. سپس به فوکس نگاهی انداخت و گفت:
قبوله!

دامبلدور گفت:
پس قرار ما فردا ساعت 5 در کوچه ی دیاگون!

- باشه! حالا می تونی بری! یا بهتر بگم، از اینجا برو!

- ولی... ولی من هنوز چیزی نخوردم.

- باشه! آیلین غذای امروز چیه؟

آیلین در آشپزخانه بود. با صدای بلندی فریاد زد:

آوادا با سس اضافه!

دامبلدور که می دید این غذای بسیار خوشمزه را دوست ندارد، دو پا قرض گرفته و به سمت محفل فرار کرد!

رز ویزلی در حالی که وضع جسمانی مناسبی نداشت گفت:
ارباب! حالا باید بهش آموزش های لازم رو بدید! ولی چه جوری؟


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۶ ۱۳:۰۳:۳۱
دلیل ویرایش: رزرو کرده بودم



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲
#9

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد لبخندی زد و در حالی که دست هایش را محکم به هم می مالید؛ گفت: کف کردی آلبوس؟ چشمت در اومد؟ ریشت سیخ شد؟ دم ـت ریخت؟ .

دامبلدور با غصه ردای جادویی ـش را بالا آورد و به دم جادویی زیبایش نگاه کرد. فقط کمی از رنگ صورتی آن، از بین رفته بود. امید در چهره ـش نمایان شد و گفت: نـــــــه. تنها چیزی که برای من مونده؛ همین دم ـه

لرد دوباره اخمی کرد و پیشانی جادویی ـش را چروک کرد. (سپس طبق دستور مندی بروکل هرست، آن را دوباره صاف کرد. چون پیشانی جادویی چروک خیلی برای سلامتی جادویی، بد است!) بعد نگاهی به مرگخوار هایی کرد که از خود بی خود شده بودند.
- رز؟ پیکسی؟ سوکس؟ استخون؟ گورکن؟ آشپز؟ هی! هلو؟ الو!

یک دفعه، مرگخوار اعظم مو بیج بیجی به هوش آمد.
- اِم... ارباب! گفته بودن دامبل صورتی دوست داره؛ اما ما نمی دونستیم که زیر شلواری ـش هم...

لرد سرش را به شدت تکان داد و با چشمان گرد کرده جادویی، گفت: نـــــــــه! نــــــــــه... ادامه نده.:worry:

- نـــــه. این واسه من نیست. مودی بهم غرض(؟) ـش داد.

دامبلدور نگاهی به کره گی مداوم انداخت و نالید: من رو آوردین این جا که... که منو از غصه دق بدین؟ آررررره؟ من رو آوردین این جا که بهم بگین برای فاوکس ناز عزیز دل خوشگل من رقیب گیاهی پیدا کردین؟


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۵ ۱۵:۲۵:۳۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۳۲ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲
#8

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
صبح روز بعد لرد ولدمورت پاترونوسی به مقصد خانه گریمالد فرستاد و دامبلدور را به اتفاق ققنوسش به خانه ریدل دعوت کرد.

5 ثانیه بعد - خانه ریدل

زیــــــــــــــننننننگگگگگگ!

لینی وارنر با بی حوصلگی به سمت در رفت: کیه؟
- منم! آلبوس پرسیوال آلفریک گری بیگ گریب هوک... اَه... کاملش چی بود فوکس؟!... یعنی چی یادت رفته؟... مرده شور اسم گذاشتنتو ببره آقاجون! باز کن تام! من و فوکسیم دیگه. اومدیم مهمونی!

لینی در را باز کرد و با بی علاقگی به چهره ی مشتاق دامبلدور خیره شد: چی میخوای؟
دامبلدور در حالیکه فوکس را زیر بغلش زده بود گفت: اومدیم مهمونی، بابا!
- برو پی کارت پیری! مگه خونه ی خاله مک گونته که اومدی مهمونی؟ بدو برو تا آوادات نکردم!
دامبلدور سراسیمه فوکس را دودستی جلوی لینی گرفت و چشمهایش را بست: نــــــــــــــه! آوادا نه! فوکس! از من محافظت کن بابا!

ناگهان صدایی سرد و بیروح از راهروی منتهی به در به گوش رسید: بذار بیاد لینی. خودم دعوتش کردم.
لینی با بی میلی از دامبلدور پرسید: اسم رمز؟
دامبلدور: تخم مرغ باسیلیکس؟!
حوصله ی لرد سر رفت: اَه! سر به سرش نذار لینی. بیا تو دامبلدور!

دامبلدور فریاد جونمی جوووووووووووون! سر داده فوکس را زد زیر بغلش و عین بازیکنان راگبی کله اش را انداخت پایین و با سرعت و قدرت وارد خانه شد و لینی و لرد را در سر راهش به اتاق مهمانخانه، به آسمان ها پرتاب کرد.

***

لرد در حالیکه چسب زخم ضربدری شکلی بر جای دماغ نداشته اش چسبانده بود از پشت میز مجللش به دامبلدور خیره شده بود:

دامبلدور در حالیکه مظلومانه بر روی یک چهارپایه ی چوبی در وسط اتاق نشسته و فوکس را بغل گرفته بود به مبل های راحتی دورتادور مهمانخانه نگاه می کرد: تام؟
- چیه؟!
- میشه برم رو اون مبلا بشینم؟ اینجا خیلی سفته.
- نه نمیشه!
- خو چرا؟
- نجینی عزیزم به ریشات حساسیت داره.
- چه ربطی داره؟
- اینجا اتاق مورد علاقه ی نجینیه. سری پیش که نشستی کلی از ریشات چسبید به پرزای مبل. تا یک هفته کل اتاق قرنطینه بود که مرگخوارا ریشاتو پاکسازی کنن. نجینی همش بهانه گیری می کرد و 23423تا مرگخوارو تو همون یه هفته بلعید. نوش جونش! ولی می دونی چقدر انرژی برای تایید هر کدومشون صرف کرده بودم؟!
- برو بابا.... خب تام! اعتراف کن!
- هه؟!
- مگه منو دعوت نکردی که رهنمونت بشم به سوی اکسپلیارموس؟

لرد نیشخندی زد و دست هایش را بر هم زد. بلافاصله توده ای مرگخوار در حالیکه حباب حاوی ممد و کره خر... کره گی مداوم را بر سر نگه داشته بودند وارد شدند و حباب را بین میز لرد و چهارپایه ی دامبلدور روی زمین گذاشتند.

لرد بادی به غبغب انداخت و رو به دامبلدور گفت: خب دامبلدور! دیگه به جوجه خروست نناز. حالا من یه موجود جادویی دارم که نه تنها اشکش زخما رو خوب می کنه بلکه مرده ها رو هم زنده می کنه!
دامبلدور: ای چاخان!

لرد بی هیچ حرفی شونصد تا آوادا به سمت توده ی مرگخواران و مرگخوار ممد داخل حباب فرستاد و همه شان مردند. بعد کره گی مداوم شروع کرد به عر زدن و عین انیمه های ژاپنی اشک هایش مانند رودخانه بیرون ریختند و مهمانخانه را پر کردند و یکهو همه ی مرگخواران خوب شدند و بلند شدند و دست به سینه ایستادند.

دامبلدور: اَی که خانه ت خراب تام!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۵ ۱:۴۳:۰۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#7

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
ولدک که خیلی تحت تاثیر این پدیده قرار گرفته بود،‌ چوبدستیش رو چرخوند و گفت:
- حبابیوس مکسیموس

یک حباب غیر قابل نفوذ ضد اکسپلیارموس دور گیاه رو فرا گرفت و از اونجایی که کورممد هم هنوز در آغوش گیاه بود،‌ اونم ضدضربه شد ولی با دیدن نگاه خشمک ولدک درجا، جان به جان‌افرین تسلیم کرد و بعد گیاه دوباره بغلش کرد و اشک ریخت و زنده شد و این چرخه مرتب مثل برزخ تکرار میشد و حتی وقتی حوصله اربابش هم سر رفت این مرتب سکته میزد و احیا میشد.

- ارباب، ارباب،‌ارباب...
- بنالید بلا!
- این گیاه خیلی خفنه،‌خیلی سیاهه، خیلی گولاخه، باید براش اسم بذاریم.
-
-بذارید!

ایوان آهی کشید و لگدی به دیوار زد.

- شما با اسم گذاری ما مشکلی دارید ایوان؟
- کی من؟‌ من غلط بخورم ارباب. :worry:
- نکنه شما می‌خواستی اسم رو انتخاب کنی؟ دوست دارین اسمو انتخاب کنین؟‌ بهرحال این گیاه دست‌‌پروده‌ی شماست.
- جدی می‌فرمایین ارباب؟
- کروشیو!

ایوان پهن زمین شد و کف شامپو بود که از دهنش همینطور میزد بیرون و حباب تولید می‌کرد ولی ته نگاهش پشت اون چشمای بازش! میشد خوند که نوشته شده " به کدامین گناه؟!" و اینا!

- مرگخوارا برین برین، داف! این جنازه رو هم با خودتون ببرین بیرون!

داف به طرف مورف حرکت کرد که گوشه دیوار مچاله شده بود.

- اون یکی نه! اون بود و نبودش فرقی نداره.

داف راهش رو به طرف ایوان کج کرد و کشون کشون بردش بیرون.

وقتی لردک تنها شد، به طرف حباب گیاه و کورممد رفت که هر دو یه گوشه افتاده بودن و خوابشون برده بود،‌دیگه نه اشک گیاه سرازیر بود نه کورممد سکته میزد، ظاهرا زیر حباب جادویی به یکجور همزیستی مسالمت آمیز رسیده بودن!
اربابشون! یک چرخی دور حباب زد و به گیاهی که مرگخواراش براش پخته بودن خیره شد، به قیافه عجیبش، به بوی تندش که از حباب بیرون میزد، به کاری که با کورممد شماره فلان کرده بود و قطعات پازل از هر طرف سرجاش قرار گرفت. ولده‌مورت چوبدستیش رو به طرف حباب گرفت و زمزمه کرد:‌

- من اسم ترو میذارم "کرّه‌گی مداوم". *

گیاه چشم باز کرد و تشکرآمیزترین لبخندی که بلد بود رو نثار اربابش کرد.




* بهم ریخته حروف کورممد-گیاه






ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۴ ۲۳:۵۸:۴۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#6

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
لرد ولدمورت که با توضیحات بلاتریکس قانع شده بود رو کرد به گیاه ترین مرگخوارش.

- داف!

- بله ارباب؟ تصویر کوچک شده


- این چه طرز نگاه کردن به اربابه!؟ :vay:

- من قیافه م این شکلیه ارباب. تصویر کوچک شده


- :vay: .. خوب گوش کن ببین چی دارم بهت میگم! تو یه چمن سبزی! یه چمن سبز که باید بتونه منو از شر این گیاه مزاحم خلاص کنه! من نمی فهمم کدوم احمقی به شما مجوز داد همچین جونورایی رو کشت کنین! :vay:

رز از آن سوی میز فریاد زد: خودتون ارباب!

لرد بدون آن که چشم از دافنه بردارد آوادایی را به طرف جایی که حدس می زد رز در آنجا باشد فرستاد و دوباره به صحبت با دافنه مشغول شد.
آواداکداورا به یکی از شصت میلیون مرگخوار کورممدی که تازه دسرش را شروع کرده بود برخورد کرد و جانش را گرفت.

- داف! همین الان این گیاه رو از ما دور می کنی و با زبون گیاهی بهش می گی که ما مادرش نیستیم و لرد ولدمورت کبیریم!

دافنه سرش را به علامت اطاعت تکان داد و به طرف گیاه که حالا بالای سر جنازه ی مرگخوار کورممد ایستاده بود رفت.
گیاه جسد مرگخوار را در آغوش گرفته بود و گریه می کرد.
قطره های اشک گیاه یکی پس از دیگری روی گونه ی کورممد می لغزیدند.
هجده میلیون مرگخواری که اطراف گیاه و جسد کورممد را گرفته بودند ناگهان فریاد زدند:

ارباب!

لرد سیب زمینی سرخ کرده ی باقیمانده در گلویش را به زحمت قورت داد.
- چتونه؟!

- ارباب!..اون..اون..مث اشک ققنوس!..
- ارباب! اون گریه کرد برای کورممد و بعد..
- ارباب کورممد... کورممد زنده شد!
- ارباب این به کورممد گفت ارباب!
- من به کورممد نگفتم ارباب! به ارباب گفتم احمق!
- تو به ارباب گفتی احمق؟

- کروشیو سند تو آل!

با فریاد لرد ولدمورت، لشگر مرگخواران کف زمین ولو شدند و راه برای لرد باز شد تا جلوتر بیاید.
گیاه با دیدن لرد دماغ سرخش را بالا کشید و نیشخند زد.
کورممد در آغوشش ناله ای کرد و چشمان نیمه بازش را به لرد دوخت.



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#5

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد با عصبانیت گیاه را از یقه ی ردایش جدا کرد. جای دندان های وی روی یقه اش مانده بود. ایوان با ترس به لرد نگاهی میکرد.
- ارباب به سالازار تقصیر من نیست. من هیچ ژن خاصی بهش تزریق نکردم. فقط یه کاری کردم یکم خبیث بشه. :worry:

گیاه هیجان زده خودش را روی یقه ی لرد انداخت و ریشه هایش را دور گردن او پیچید. نجینی چپ چپ به او و بعد گیاه نگاه میکرد و منتظر توضیح بود. لرد با عصبانیت گفت:
- ما هیچ فرزندی نداریم .. ما نه زاده شدیم و نه میزاییم ..هوم چرا خب البته زاده شدیم.

گیاه می خواست یک بار دیگر ماچی که به گاز گرفتن بیشتر شبیه بود را انجام دهد که با کروشیوی بلا موقتا روی ظرف مرغ وسط میز پرتاب شد.


- آخ جوون سالاد.

آنتونین هیجان زده داخل سالن شد. فکر میکرد که بابت خوش خدمتی های اخیرش ارباب برایش سالاد لذیذی سفارش داده است. لرد سکوت کرده بود، شاید این گونه میتوانست از شر گیاه مزاحم خلاص شود. آنتونین با هیجان چاقو را وسط شکم گیاه کوبید و اورا به دو نیم تقسیم کرد. همان لحظه بالا تنه ی گیاه از جایش بلند شد، چاقو را از شکمش بیرون کشید و طره ای از موهای آنتونین را قطع کرد. مایع سبز رنگی که از قسمت بریده شده بیرون زده بود چکه چکه روی میز میچکید. ناگهان از محل بریدگی نیم تنه ی دیگری رشد کرد. نجینی که به اندازه ی کافی حسادتش تحریک شده بود، با دیدن رشد مارمولک وار ِ گیاه، فش فش موهومی در آورد و برای این که اعتراضش را نشان دهد آنتونین را نیش زد.

لرد بی توجه به فریاد آنتونین، دستی به مار نازنینش کشید.
- ا حیف شد آنتونین. فکر کردیم الان در راه ارباب کشته میشید و البته قبلش مارو از شر این گیاه مزاحم خلاص میکنید.

- ماما..ماما ..
لرد با عصبانیت نجینی را در مقابل چشمان همه و به خصوص گیاه خبیث بالا گرفت.
- ما فقط یک فرزند داریم اونم فرزند خوندمونه. دخترمونه. . یک گیاه هرقدرم سیاه باشه نمیتونه فرزند ما باشه. چون یه گیاهه! فهمیدی گیاه؟ :vay:

گیاه نیشش را باز کرد که باعث شد تمام دندان های دراکولایی اش نمایان شود.
- ماما . . . ماما..

لرد که دیگر کلافه شده بود و نمیدانست چطور از پس این موجود فنا ناپذیر برآید، با عصبانیت به بلا اشاره کرد.
- اصلا کی به این یاد داده به ما بگه ماما؟ اصلا این از کجا به این نتیجه رسیده که ما مامانشیم؟ ما در نهایت میتونیم باباش باشیم. تقصیر توئه بلا ارباب به حسابت میرسه.

بلاتریکس آب دهانش را قورت داد.
- نه چیزه..ارباب، من الان چند ساله از وقتی با این رودولف ازدواج کردم دارم رودی * هارو تربیت میکنم. هیچ جن خونگی ای از پسشون بر نمیاد. ارباب من این کارو نکردم...من چیزی یادش ندادم . . . ارباب اصلا من کلا مخالفم شما خانواده ای داشته باشید.

-------

* : رودی، شپش های سر رودولف هستند. در کف سرش زندگی میکنن ولی گاهی اوقات میریزن روی مبلا و قصر با شکوه مارو کثیف میکنن.






وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۷:۱۷ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#4

فایرنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۰ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۶ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
گیاه با ولع خاصی شروع به خوردن تمام غذاهای سفره کرد و اگر چشمی هم داشت به سفره دوخته شده بود!

رز که صندلی اش را از مکان نشستن گیاه فاصله می داد، با اضطراب گفت: «آخی! حیوونکی گشنش بود! :worry: »

لرد که به وضوح از مهمان ناخوانده سر میز خوشش نیامده بود، رو به ایوان گفت: «به گیاهت یاد ندادی که باید قبل از شام ورد سیاهو بخونه!؟»

- ببخشید ارباب! هنوز خیلی مونده تا تربیت بشه! :worry:

گیاه تمام غذاهای روی میز را بلعید و در نهایت تکه چوبی را که درواقع همان دستش بود به طرف ظرف ژله سیاه رنگ (احتمالاً ژله ی BlackBerry بوده! ) دراز کرد. لرد در آخرین لحظه ظرف ژله اش را برداشت و با خشم به گیاه خیره شد. گیاه که انتظار این حرکت را نداشت پیش بند را با شدت از گردنش جدا کرد و به طرف لرد روانه شد. تمام مرگخواران در حرکتی هماهنگ چوبدستی هایشان را به طرف گیاه گرفتند و انواع و اقسام طلسم های ممنوعه و سیاه را روی آن اجرا می کردند. اما این حرکاتشان مانع از این نشد که گیاه وحشی با تمام شاخ و برگ هایش لرد را در خود فرو ببرد!

آیا این پایان ماجرا بود؟ آیا لرد ولدمورتی که حتی بعد از کتاب هفت با قدرت به زندگی ادامه داده و بود و سالی چند میلیون مرگخوار به گروهش اضافه می کرد و بدون وجود محفلی فعال یکه تازی می کرد، اکنون توسط یک گیاه(!) خورده می شد؟

گیاه دهانش را به سر لرد نزدیک کرد و ناگهان .... شَلَپ! ..... صدایی شبیه یک ماچ بزرگ در فضا طنین انداز شد و سپس با صدایی که شبیه اره کردن چوب بود(!) و با خرده های چوب از حنجره اش خارج می شد، گفت: «ماما ... ماما .... »

ملت مرگخوار :‌ « »


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۴ ۹:۲۰:۱۰
ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۴ ۹:۲۳:۴۴
ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۴ ۹:۲۶:۰۷



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲:۰۱ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#3

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
گیاه که از شکل شاخ و برگهایش کاملا مشخص بود که حوصله اش سر رفته با یک حرکت سریع ایوان را به گوشه ای پرتاب کرد.خنجر را از داخل ساقه اش بیرون کشید و گرد و خاک برگهایش را تکاند.لرد سیاه با تعجب به گیاه خیره شده بود.گیاه هم در واکنشی ناگهانی بطرف لرد برگشت و در همان حالت بی حرکت ماند.لرد که کمی معذب به نظر میرسید رو به رز کرد.
-رز؟این...زل زده به ما؟یا فقط اینطور به نظر میرسه؟

رز که طنابی در دست داشت با احتیاط به گیاه نزدیک شد.
-نه ارباب...فکر میکنم واقعا زل زده.طلبکارم هست!

بلافاصله بعد از تمام شدن جمله رز طنابش را به طرف گیاه انداخت.حلقه طناب درست روی شاخه اصلی گیاه افتاد و رز موفق به دستگیر کردن گیاه وحشی شد....با حرکت بعدی گیاه تشخیص اینکه چه کسی چه کسی را دستگیر کرده کمی سخت بود.
گیاه که از طناب پیچی شدن زیاد راضی نبود دوباره شروع به دویدن کرد و رز را هم به دنبال خودش کشید.سرعت حرکت گیاه به حدی بود که رز پشت سر گیاه مانند پرچمی روی هوا به اهتزاز در آمده بود!


کمی بعد...سر میز شام!

-ایوان؟از رز خبری نشد؟

ایوان روزیه که هنوز بابت ضربه سختی که از گیاه خورده بود شرمنده بود، به آرامی جواب داد:
-نه ارباب.خبری ندارم.

-ارباب من برگشتم.بالاخره موفق شدم آرومش کنم و ببرم تو گلخونه بکارمش.خیلی مقاومت کرد ولی...

هنوز جمله رز تمام نشده بود که در باز شد و گیاه خشمگین وارد اتاق شد.بدون توجه به لرد و مرگخواران نزدیکترین صندلی را کشید.روی آن نشست و پیش بند سفیدی را از روی میز برداشت و دور شاخه بالایش گره زد.





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
#2

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
گیاه دوان دوان(!) همچنان در حال فرار و گریختن از دست ایوان بود که اینبار بدون چوبدستی، تنها به قدرت جسمانیش رو آورده بود و در پی گیاه بود.

- کروشیو ایوان!

ایوان ویبره کنان یه گوشه پخش زمین میشه و صدای برخورد اسکلتای دندونش با سرعت زیادی تو گوش بلا نفوذ میکنن و اونو آزار میدن.

بلا دست از کروشیو کردن ایوان برمیداره و میگه: خجالت بکش! عین بچه ها دویدی دنبال یه گیاه.

ایوان با پریشانی خودشو از رو زمین جمع میکنه و میگه: نمیتونی دنبال یه تفریح دیگه باشی؟ به جا کروشیو کردن من باید اون گیاهو میگرفتی. حالا اصلا کجا رفت؟ :vay:

بلا اشاره ای به در میکنه و قبل از اینکه بتونه عکس العمل دیگه ای از خودش نشون بده ایوان به دنبال گیاه ناپدید میشه.

لرد لب پنجره ی اتاقش ایستاده و درحالیکه نجینی رو مثل شال گردن دور گردنش حلقه کرده حیاط رو تماشا میکنه که بازی دزد و پلیس استخون و گیاهی توجهش رو جلب میکنه.

ایوان فریادزنان اینور و اونور به دنبال گیاه سرتاسر حیاطو طی میکنه.

- د وایسا لعنتی! آواداکداورا! چه فرزم هست لعنتی!

لرد پنجره رو با تکون چوبدستیش باز میکنه و فریاد میزنه: این چه حرکتیه ایوان؟ کل خانه ریدلو رو سرت گذاشتی. خفه کن اون گیاهو!

ایوان شیرجه ی بلندی میزنه و با دو تا دستاش رو گیاه فرود میاد و اونو تو مشت خودش میگیره.

- یوهو! بالاخره گیرت انداختم ... آآآآیییی!

ایوان دستشو از دهن(!) گیاه جدا میکنه و با چوبدستیش طنابی رو ایجاد میکنه و گیاهو میبنده و نفس راحتی میکشه.

- آواداکداورا!

سیخونکی به گیاه میزنه و تذکرکنان میگه: ببین حتی خطرناک ترین جادوگرا و ساحره ها و موجوداتم با این ورد میمیرن. تو هم باید بمیری میفهمی؟ آواداکداورا! بمیر!

ایوان با تعجب به سرتاپای گیاه نگاه میکنه. دستشو توی بوته های کنار حیاط میکنه و خنجری رو بیرون میاره و بدون اینکه گیاهو قطع کنه، اونو از وسط شاخه ی کلفتش رد میکنه.

- مااااااع! چه سگ جون!

ایوان با شگفتی آمیخته به ترس، به گیاهی که همچنان صحیح و سالمه خیره میشه. پس چرا اون نمیمیره؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
#1

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لرد پشت پنجره ی اتاقش ایستاده بود و همون طور که هر از گاهی دستی بر سر نجینی میکشید از غروب آفتاب لذت می برد و بی صبرانه در انتظار تاریکی و سیاهی شب بود.نجینی روی میز لرد دراز کشیده بود و آفتاب می گرفت. خورشید کم کم پشت کوهی محو میشد.

- فسسسس فسسس فوس

لرد سیاه با توجه به اینکه نجینی هنوز از آفتاب گرفتن سیر نشده بود، چشم غره ای به کوه رفت. کوه یه نگا به لرد کرد، یه نگا به خودش. باز یه نگا به لرد کرد یه نگا به خودش. دوباره یه نگا به لرد کرد یه نگا به خودش و با توجه به ابهت سرشاری که از چهره ی لرد می بارید پاورچین پاورچین از صحنه خارج شد.

- چه ابهتی، چه قدرتی، چه هیبتی داریم ما!

لرد داشت از ابهت خودش کیف میکرد که رز با در افتاد توی اتاق و پشت سرش هم تعدادی از مرگخوارا وارد شدند.

- رز!

- ارباب! من اومدم ازتون اجازه بگیرم که زیرزمین سمت چپیِ خونه رو گلخونه کنیم گیاه سیاه پرورش بدیم. میشه؟

- حالا درخواستتو باید انقدر رک می گفتی؟ نمی شد یه کم تعریف و تمجید کنی اولش که یه وقت قبول کنیم؟

رز که متوجه گند زدنش شده بود،جواب داد:

- خب... به نظرم ضروری اومد... گفتم شاید محفلی ها هم داشته باشن و یهو مسابقه ای چیزی برگزار شد ببرن ازمون.

در حالی که همه ی مرگخوارا با شکلک ناموجود " بابا عجب استدلالی،عجب ماست مالی ای، ایول!" به رز خیره شده بودن، لرد با اخم گفت:

- خب... مواظبین دیگه؟

- بله ارباب. تازه میتونیم یه تاثیر های سیاهی هم روی تمام جهان بذاریم که مشنگا بش میگن اثر گلخانه ای. نمیدونم چیه، ولی از اسمش پیداس که مربوط به گلخونه ست!

مرگخوارا این دفعه با شکلک "ای بابا، این استدلالاش از صد تا تعریف تمجید قوی تر عمل میکنه" به هم دیگه خیره شدن.

- باشه.زیر سایه ی ارباب بسازین ببینیم چی میشه.

زیرزمین سمت چپ


- ارباب حتما خوشحال میشه اگه بفهمه که یه گام جلوئیم و یه تعدادی گیاه هم تولید کردیم.

ایوان با شوق و ذوق این حرفو زد و گیاه پیوندی "دیونه- پیچک" رو جلو آورد و همون طور که یه موریانه رو بهش پیوند میزد،ادامه داد:

- این یکی عالی میشه. از همه ش سیاه تر میشه. .

به محض اینکه با طلسم ایوان موریانه جذب گیاه شد، گیاه چشم درآورد و حرکت کرد. گلدانش را حرکت داد و از میز به آرامی و پیچک وار پایین رفت و ساقه شو دراز کرد و بعد موریانه وار گازی به پایه ی میز گرفت و با شتاب از در بیرون رفت. میز کج شد و روی پایه ی نصفه ش فرود اومد. ایوان به سرعت گیاه را دنبال کرد و متوجه مسیر حرکتش به سمت طبقه ی بالا شد.

- آواداکداورا! کروشیو! ایمپریو! آواداکداورا!

گیاه در مقابل طلسم های ایوان با سرعتی باور نکردنی جاخالی میداد. طلسم آخر به گیاه برخورد کرد اما فقط برای لحظه ای باعث مکث گیاه شد و بعد از آن گیاه با همان سرعت به راه خود ادامه داد.

ایوان:



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.