هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲

هوریس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۵ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
سوژه جدید
----

خورشید انوار طلایی خود را بر گستره ی زمین پخش کرده بود، باد مطبوعی میوزید و درجه هوا 25 درجه سانتیگراد بود، دو مرد شنل پوش در زیر سایه ی درختی کهنسال ایستاده بودند.

شنل پوش اول: اینجا خوب نیست، باید سفر کنیم ...
شنل پوش دوم: هر جور تو بگی دوست من ...

چند هفته بعد

قرص ماه کامل بود، مهتاب اراضی را با نور نقره ای رنگ خود روشن کرده بود، باد نمیوزید، دو مرد شنل پوش در کنار دریاچه ای نیلگون ایستاده بودند.

شنل پوش اول: اینجا خوب نیست، باید سفر کنیم ...
شنل پوش دوم: دوست من ما دقیقا دنبال چی هستیم؟!!

چند هفته بعد

باران شدیدی میوزید، باد درختان را از جا میکند، گردبادی تشکیل شده بود و عده ای را در خود میگرداند و آنها نیز فریاد میزدند، در این میان کودکان فقیر صف کشیده بودند و نوبتی سوار گردباد میشدند، چرخ و فلکی مجانی، خلاصه کلام که هوا به شدت بد بود و کمی بیشتر اگر ادامه پیدا میکرد سیل جاری میشد.

مرد شنل پوش اول: این دقیقا همون چیزیه که میخواستم.
مرد شنل پوش دوم: واقعا، اینجا ؟! چرا؟!!
مرد شنل پوش اول: من خودم چند تا پست خوندم، توی همش بارون شدیدی میبارید ... بله
مرد شنل پوش دوم: اجازه بدهید خشتک بدرم استاد ... از این سیاست شما و همرنگ جماعت بودن شما.

در میان هیاهوی باد، تابلوی بزرگی خود نمایی میکرد، روی آن با حروف نقره ای، عبارت پاتیل درز دار حک شده بود.

شنل پوش اول: بهتره بریم این تو و نقشه بکشیم.
شنل پوش دوم: هر چی شما بگید استاد فرزانه ...

داخل کافه

دو مرد رو بروی هم پشت میزی نشسته بودند و نوشیدنی کره ای باز میکردند، البته نوشیدنی کره ای به معنای واقعی و نه در ترجمه های ویدا اسلامیه، شنل پوش اول دست در جیب ردای خود فرو برد و جعبه ای صورتی رنگ را بیرون آورد. با احیتاط در جعبه را باز کرد.

- این چیزیه که اسمشو نبر حاضره جونش رو براش بده ...
- اما این چیه؟!
- چیزی که سالها پدران من به خوبی ازش محافظت کردند و از گزند نیروهای شر در امان نگهش داشتند و اکنون وظیفه حراست از اون به من رسیده و من هرگز نخواهم گذاشت به دست نیروهای شر بیفته، تا لحظه ی مرگ پاسدارش خواهم بود.فقط یه احمق میتونه کاری کنه که این به دست اسمشو نبر بیفته، من پدرانم رو نا امید نمیکنم.

چند دقیقه بعد

لرد ولد مورت جعبه صورتی رنگ را در دستانش گرفته بود و برانداز میکرد، رو به دو مرد شنل پوش کرد و در حالی که در تک تک حفره های بدنشان ، مرگخواران با وفایش، چوبدستیهاشان را فرو کرده بودند، پرسید: خب این دقیقا چیه؟! و قراره چی کار کنه؟!



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
(پست پایانی)

الادورا ریش سالازاری مینروا رو کشید و از روی زمین یا به عبارتی از روی مالی ویزلی بلندش کرد. مینروا تکونی به خودش داد و گرد و خاک آپارات و اینا رو تو صورت مالی خالی کرد. مالی که همچنان گیج بود همینجوری سرش ویری ویری میرفت . آیلین دستشو گرفت و با کمک فلور مالی رو بردن آشپزخونه بهش آب قند بدن. الادورا دست به کمرش زد و رو به جن های خونگی کرد. بدون اینکه چیزی بگه جن های خونگی سراسیمه و تند و شتاب زده و غیره دویدن و تو پاتیل درزدار پخش شدن تا همه چی رو مرتب کنن.


همین لحظه ، مرکز 110 وزارت سحر و جادو؛دیلیلینگ دیلیلینگ دیلیلینگ

_الو؟! مرکز فوریت های جادویی وزارت سحر و جادو؛ موشکل جادویی تون چیه؟
_اهم اهم! اینژانب مورفین گانت، وژیر مردمی و مکتبی وزارت آزا... گوشی رو بده به ارنی بیدم!

ارنی مک میلان دست به سینه به پشت گوشی تلفن رسید و گفت:
_بله وزیر! چیزی شده!؟
مورفین که به روشنی گیج شده بود جواب داد: چیز؟ چیز چی شده؟ یه چیزی چیزی شده؟ چه چیزی شده؟!
ارنی : امرتون رو بفرمایید وزیر!
_آها بمیری که حواس واشه آدم نیذاری... بشه های یگان ویژه رو بردار بپر پاتیل درزدار ... منم الان میام.


یه لحظه بعدتر ، خانه ی ریدل؛ تخ تخ تخ تخ

ایوان به سمت در رفت و هنوز فرصت نکرد تا در رو حتی نصفه باز کنه که در با شدت زیادی باز شد و خورد تو صورتش و به طور کل به پازل سه بعدی استخونی شونصد تیکه تبدیل شد.
_نوه ام! نوه ام! لرد سیاه ! بیا ببین چه بلایی سر ارثیه ای که برات گذاشتم آوردن؟!
سالازار، ولدی و کل جمعیت مرگخوار (بجز اونایی که تو پاتیل درزدار بودن) رو دور خودش جمع کرد و تعریف کرد که جنهای خونگی هاگ رو دزدیدن و احتمالا در پاتیل درزدار زندانی کردند!
_بهله! بهله! با چشمای خودم دیدم! سه نفر بودن! یکیشون خودشو به شکل من در آورده بود، دو تای دیگه شون شبیه مرگخوار الادورا بلک و مرگخوار دافنه شده بودن! غلط نکنم هر سه تاشون محفلی بودن و میخواستن با اینکارشون دزدی جنها رو بندازن گردن ما ! :vay:
بلاتریکس که به شدت غیرتی شده بود ، فریاد زد : غلط کردن! همشون رو تبدیل به جن خونگی میکنیم بعد میدیم الا گردنشون بزنه!
ولدمورت که با چشمهای باریکش درحال توجه به توضیحات سالازار بود با خونسردی دست بلا رو جلو کشید و روی بازوی بلا و روی علامت سیاه با چوبدست زد: " از لرد سیاه به همه ی مرگخوارها! ماموریت جدید ، پاتیل درزدار ASAP ! " بعد رو به بلاتریکس کرد و گفت: "یه جغدم به آلبوس بفرست بگو تو پاتیل میبینیمشون."


یه خیلی چند لحظه بعدتر ؛ پاتیل درزدار

مالی ناله ای کرد و تکانی خورد. فلور پرید تو بغل آیلین: داره به هوش میاد حالا چی بگیم بهش؟:worry:
آیلین: من نمیدونم.
فلور:

الادورا به آشپزخونه اومد و با خوشحالی گفت: کار تعمیر و تمیز کردن و آماده کردن پاتیل تموم شد! جن ها رو فرستادم که برن. این لنگه جوراب هم جن ها پیدا کردن توش مقداری گالیون هست.

و لنگه جوراب را به دست آیلین داد . در همین لحظه مالی بهوش اومد و به اطرافش نگاه کرد: چطور ممکنه؟! همه ی وسایل من اینجاست؟! انگار که خونه ی خودمه! باورم نمیشه که شما این کار رو کردید!
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو : :worry:
_ یعنی شما این کار رو... این کار رو برای من کردید؟
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو :
_ یعنی دیگه مجبور نیستم برگردم خونه ام؟
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو :
_یعنی از من میخواید که اینجا بمونم؟

جمعیت ساحره ها که به شدت تح تاثیر جو انسان دوستان و نوع دوستانه و خیرخواهانه ی ناآگاهانه ی خودشون قرار گرفته بودند، لبخندی به پهنای صورت تحویل مالی دادند. مالی تک تکشون رو در آغوش گرفت و همینجور گریه میکرد. آیلین مالی را نوازش کرد و گفت:

_ما میدونستیم که به کمک ما احتیاج پیدا میکنی... واسه همین قبل از اینکه خودت بخوای خواستیم بهت کمک کنیم... بیا این گالیون ها رو بگیر. میتونی باهاش وکیل بگیری و از شوهرت طلاق بگیری.


خیـــــار گوجـــــ... عه! چی شده؟ آها ! پاتیلیا ! چوبدشتتون رو بالا بگیرید و ژودی بیایید بیرون!

جمعیت ساحره ی داخل پاتیل با تعجب به هم نگاه کردند و به سمت در پاتیل درزدار رفتند الادورا و مینروا و دافنه سعی می کردند نگاهشون رو از بقیه بدزدند و پشت همه حرکت کنند. مالی در رو باز کرد و مورفین و مامورای وزارت رو جلو در دید.

پاق!
پوق!

در همون لحظه در دو سمت نیروهای وزارتخونه، مرگخوارها و محفلی ها ظاهر شدند و بلافاصله به سمت هم چوبدست نشونه رفتند! مورفین بلندگویش رو به دو طرف برد و فریاد زد: من تشلیمم! تشلیم!

مامورای وزارت بین دو جبهه گرفتار شده بودند و هرکس سعی میکرد به گوشه ای فرار کنه، مرگخوارها و محفلیا همدیگه رو به دزدی جن های خونگی متهم میکردن. هرلحظه ممکن بود جنگ جهانی سوم جادوگری شکل بگیره که...

ساااااکت!

مالی ویزلی با فریادش توجه همه رو به سمت خودش جلب کرد. یه سینی با تعداد زیادی لیوان در دست داشت که از غیب برا خودشون با نوشیدنی کره ای پر میشدند. لبخندی رو به جمعیت زد و گفت:

_ سازمان حمایت از حقوق ساحره ها خیلی خوشحال میشن که از شما در پاتیل درزدار پذیرایی کنند!

ملت کلهم به سمت پاتیل درزدار هجوم بردند.

(پایان سوژه)


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۰ ۱۹:۵۵:۵۳
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۰ ۲۲:۲۶:۴۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در پاتیل درزدار

ساحره ها از فرصت پیش آمده استفاده کرده بودند و با سرعت جت مشغول دخل و تصرف در وسایل دزدی و تغییر انها به شکل دلخواه خود بودند. آماندا با سرعت خارق العاده اش مشغول تغییر شکل دادن ملاقه مالی بود که به طرز عجیبی در سالن جا مانده بود و کمی دورتر از او پادما با سر به درون تپه ای از ظروف شیرجه زده بود.
در آنسو فلور با کمک چو به جان مبلمان قدیمی افتاده بودند. فلور در حالیکه با خنده ای عصبی چوبدستی اش را تکان میداد گفت:
- هه اینا مال جهازش بودن... فکر بکن اگه اینارو به موزه ها بفروشیم چقدر گیرمون میاد.
لینی که مشغول سروکله زدن با لباس ها بود عاجزانه گفت:
- اینا خیلی زیادن. پس اون سه نفر چرا اینقدر دیر کردن؟رفتن همه اش چند تا جن خونگی گیر بیارنا.
درست در همان لحظه سر و صدایی از ناحیه پلکان توجه همه را به خود جلب کرد:
- نه به جون تو آیلین جون. منم هر چی باشه عضو این سازمانم.باید تو کارا کمک کنم. بذار اول از همه یه سوپ پیاز خوشمزه برای بچه ها درست کنم.
این صدای مالی بود که از سرحال و قبراق از جلسه مشاوره چگونگی احقاق حقوق زنان توسط آیلین برمیگشت و پشت سر او آیلین در حالیکه می کوشید مانع ورود او به سالن شود گفت:
- ولی مالی عزیز.ما هنوز در مورد اینکه از چه راهی بهتر میشه حقتو از شوهر گرفت حرف نزدیم. :worry:
مالی با بی خیالی گفت:
- اهمیتی هم نداره.چون اون آرتور چیزی هم نداره که بشه حقمو ازش بگیرم...
مالی تازه پایش را روی زمین سالن گذاشته بود که با مشاهده ی صحنه ی رو به رو خشکش زد. نگاهش را از روی مبلمانی که نیمی از انها بسیار شبیه مبلمان عتیقه ی خودش بود به چو که درون کپه ای از لباس های متعلق به خاندان ویزلی فرو رفته بود دوخت و پادما را از نظر گذراند که می کوشید ساعت قدیمی اش را پشت سرش مخفی کند.
جمیع ساحره ها:
مالی:
آیلین:
شتـــــــــــــــــــرق!بــــــــــــــــوم!
ساحره ها با حیرت به تپه ای از جن ها خانگی چشم دوختند که درست در محلی که مالی تا لحظاتی پیش آنجا ایستاده بود روی هم می غلتیدند. و لحظه ای بعد کله ی الادورا از میان این تپه ظاهر شد و فریاد زد:
- از جلو نظام!
در یک چشم بر هم زدن جن های خانگی با نظم و ترتیب عجیبی به یک صف شدند. آیلین با حیرت در حالیکه پله ها را با سرعت پایین می آمد گفت:
- اینجا چه خبره؟
الا به دافنه کمک کرد تا برخیزد و در همان حال گفت:
- اینم جنای خونگی حاضر و آماده برای کمک!
مینروا که هنوز نصفه نیمه شبیه سالازار بود از جا بلند شد و گفت:
- عجیبه تا حالا ندیده بودم زمین اینقدر نرم و گرم باشه!
ساحره ها:
مالی:



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.
ساحره ها از خونه ی ویزلی ها وسایل زندگیشون رو برای تکمیل مهمونخونه کش رفتن و قرار شده از جن های خونگی هاگوارتز برای نظافت مهمانخانه کمک بگیرن. برای همین مینروا خودشو به شکل سالازار اسلیترین در میاره و همراه دو نفر دیگه راهی هاگوارتز میشه.
از طرفی تو مهمونخونه وقتی ساحره ها سر وسایل مالی بحث میکردن، مالی ویزلی وارد مهمونخونه میشه و آیلین برای اینکه چشمش به وسایل نیفته اونو دست به سر می کنه.
_____________________________________


دابی پرید وسط.
- تقصیر ما نبود. پروفسور اسلیترین یهو چشمش به کیک توت فرنگی روی میز افتاد. زمزمه کرد" وای آلبوس هیچوقت نمی ذاشت از اینا بخورم!" بعد دوید طرف کیک. سر خورد. افتاد.

الادورا:

جن ها با دیدن واکنش الادورا بی اختیار روی دابی شیرجه زدن و فریاد "دابی بد، دابی بد" سر دادن. مینروا از جاش بلند شد و گفت: دابی راست می گه خو... حالا بهتر نیست راضیشون کنیم آماده ی آپارات به پاتیل درزدار شن؟

الادورا اهم اهمی کرد و باعث شد اجنه دست از نفله کردن دابی بردارن و تو یه صف از جلو نظام بگیرن. ناگهان صداهایی از پشت در آشپزخونه توجه همه رو جلب کرد.
- و اینجا هم همونطور که می بینیدیه، آشپزخونه مون بودیه جناب وزیر...پسریه ی خلف خودم!
- اشلا این باژدیدو فقط به خاطر این قشمتش انجام می دم! یه خاطراتیو ژنده می کنه! ژمان دانش آموژیم یه شند تا بشته رو تو انباری اینژا پیدا...

در باز شد و سالازار و مورفین وارد آشپزخونه شدن.
- اعضای سازمان حمایتیه از ساحره ها؟
- اونجا دو تا جناب سالازار بود؟
- کیک شوت فرنگی؟ چی می گی جد بژرگم؟ نیروهای دشمن؟

سالازار واقعی بعد از اینکه به خودش اومد فریاد زد: اجنه! این متجاوزا رو بگیرید!!

اجنه با چشمای وزغی شون به الادورا نگاه کردن و آب دهنشونو قورت دادن. الادورا با جیغ گفت: همگی پیش به سوی پاتیل درزدار!

جن های خونگی اول به الادورا نگاه کردن، آب دهنشونو قورت دادن؛ بعد به سالازار نگاه کردن، آب دهنشونو قورت دادن؛ بعد به خودشون نگاه کردن، آب دهنشونو قورت دادن؛ به سمت مایتابه ها سرازیر شدن و بعد از فرود آوردن مایتابه ها تو صورت همدیگه و به زبون آوردن عبارات "فلانی بد،‌ دابی بد، بهمانی بد، دابی بد بد" ، دست دو ساحره و سالازار قلابی رو گرفتن و غیب شدن.

سالازار که با بهت و عصبانیت به جایی که چند لحظه پیش جمعیت جن های خونگی تو سر و کله ی هم می زدن نگاه کرد و با عصبانیت غرید: این کار غیر قابل بخشش بودیه! جن ربایی کردندیه! باید به ارتش نوه ی گلیم خبر بدهمیه!
- نه... من باید به ارتشم خبر بدم ژد بژرگ! آنتیا...



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در همان لحظه که دست مالی به سمت غبغب و در واقع عینک عتیقه اش رفت ایلین با یک حرکت تارزانی جلوی او ظاهر شد.
- نــــــــــــــــــــه!
جمیع ساحره های غیور در صحنه:
مالی ویزلی:
آیلین در حالیکه می کوشید حرکت تارزانیش را به نوعی توجیه کند صاف ایستاد و لبخند ملیحی زد:
- منظورم این بود که نه مالی عزیزم. تو تازه از راه رسیدی و خسته ای.لازم نیست کمک کنی.چرا نمیای تو تا یه فنجون قهوه بخوری و برام از ستم هایی که تو زندگی بهت شده حرف بزنی تا با همفکری راهی برای حقوق از دست رفته ات پیدا کنیم؟ :worry:
مالی لحظه ای به صورت ایلین خیره شد و ناگهان زیر گریه زد:
- اوه بانو پرنس نمی دونین من چه موجود بیچاره ای هستم.یه عمر شستم و پختمو سابیدم همه اش تو یه چشم به هم زدن از دست رفت.چی بگم من اخه از این دل تنگم؟اون از شوهر مشنگ پرستم که هرچی در میاره می ذاره پای خرید وسایل مشنگی.انگار با اونا ازدواج کرده نه من!نشد یه بار روز تولد منو یادش باشه.هفت تا بچه براش بزرگ کردم ولی انگار نه انگار.اونم از بچه های بی وفام که نمیگن یه مادر دارن باید بهش سر بزنن حالشو بپرسن.حالا هم که به خاطر بی پولی آقا که یه قفل نتونست برای در خونه بخره همه وسیله هامو دزد برد
ساحره ها:
آیلین که هنوز مبهوت دل پر درد مالی مانده بود با اشاره سر به ساحره ها علامت داد.سپس با اشاره دست او را به سوی پلکان راهنمایی کرد تا ساعاتی اجباری را صرف گوش دادن به درد و دل او کند.زمانیکه هر دو بالای پلکان ناپدید شدند ساحره ها نفس به آسودگی کشیدند.

در هاگوارتز

دافنه و الا با شنیدن صدای جیغ هاج و واج به یکدیگر نگریستند. الا که مبهوت به درب بسته می نگریست زمزمه کرد:
- این صدای چی بود؟
دافنه اب دهانش را به زحمت قورت داد:
- شبیه صدای جیغ مینی بود. :worry:
- یعنی این موجودات پست به خودشون اجازه دادن به یه ساحره حمله کنن؟
سپس چوبدستی را کشید و...
بــــــــــــــــــــوم!
درب آشپزخانه منفجر شد. الا بی توجه به غرولندهای دافنه مبنی بر اینکه تمام مدرسه متوجه موضوع شده اند با یک حرکت داخل اشپزخانه پرید:
- اخطار میکنم من مسلحم!
مینروا در هیبت سالازار اسلیترین در گوشه آشپزخانه روی زمین ولو شده بود و در کنارش تپه ای از قابلمه ها که روی هم لغزیده بودند دیده میشد. جن های خانگی در اطراف مینروا حلقه زده بودند.
الادورا:
جن ها:



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱:۳۷ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
آرتور، با غم و غصه در فکر هایش غرق شده بود و می خواست کمی بیشتر فکر کند که یکی از بچه ها که نام ـش را یادش رفته بود (یکی از پنجاه و دو قلوی جادویی هفتم ـشان بود.) به طرف عیک ـش با ورد اکسپلیارموس برعکس، چوبدستی پرت کرد...

آرتور عصبانی شد و داد زد: شوما پدر سوخت ها حیا ندارین؟ درا رو وا می ذارین؟ وای وای وای...

آقای ویزلی با دیدن به رقص در امدن هماهنگ فرزندان ـش، سکوت اختیار کرد.

پاتیل درز دار- همان موقع:

- روونا، خودت کمک کن.

آماندا به مالی نگاه کرد و دوباره بلندتر نالید: روونا، کمک می کنی یا کمک کنم؟

وقتی دید که روونا کمک ـش نکرد؛ دست هایش را به نشانه "موهاهاهاها! با بد کسی در افتادی ." را به هم چسباند و با اخم گفت: بپس خودم کمک می کنم، نازن جادویی. احساسات جادویی ومپایر جادویی من رو جریحه دار کردی لعنتی

مالی بی توجه به غرولند های آماندا، به ساحره هایی که به وسایلی بسیار شبیه او دسترسی داشتند؛ نگاه کرد. ساحره هایی که متوجه حصور جادویی خائن به اصل و نصب او شده بودند؛ از این که او اینقدر ارام با مسئله جادویی برخورد کرده بود؛ به طرز جادویی ای، شگفت زده شده بودند.

مالی سرش را پایین انداخت و بعد به چپ و راست نگاه کرد. بعد متوجه شد که کسی که او دنبالش می گردد و ممکن است بتواند ببیند و محل عینک جادویی ـش را به او بگوید؛ پشت ـش است. وقتی اماندا را دید؛ با لبخند ملیح مسخره ای گفت: عزیزم، می شه بگی عینک من کجاست؟:pretty:

آماندا در حالی که با تعجب به این موضوع فکر می کرد که چرا مالی یک دفعه این قدر کور جادویی شده؛ اشاره ای به گردن مالی کرد و گفت: زیر کله ـته قربون ـه.

مالی مانند کور ها، یقه اش را لمس کرد و وقتی وجود عینک جادویی را احساس کرد؛ با لبخند گفت: غبغب جادویی چاق بدی ـش همینه.


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۷ ۲:۰۰:۴۶

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
هیچ پاسخی شنیده نشد. حتی یکی از جن های خانگی نیز پیش نیامد.
الا،مینروا و دافنه:

دافنه و مینروا(در هیأت سالازار) به الادورا زل زدن. الا هم متعاقبا به هر دوی اونها زل زد.
-چیهههه؟!!

دافنه زیرلبی زمزمه کرد:
-ببین به نظرم تو حتما یه تجدید نظری روی واکنش های عصبیت داشته باش...تو تالار خصوصیمون خیلی خونسرد بودی که! من اگه میدونستم تعادل روحی نداری عمرا نمیذاشتم از در تالار پاتو بـ....

دافنه حرفش رو با دیدن قیافه ی الا قطع کرد مینروا-سالازار وسط پرید:
- خیلی خشن تهدیدشون کردی، الان کلا جرأت هم نمی کنن اطاعت کنن حتی! من نظرم اینه که شما دو نفر برید بیرون وایستید، من خودم اینا رو مجاب می کنم

مینروا دو تا همراهش رو به سمت در خروجی هل داد و در حالی که دافنه داشت اعتراض می کرد که « مگه من بدبخت چیکار کرده م که تو همه رول ها نقش هویج دارم » و الا با خشم به گوشه و کنار آشپزخونه ی خالی نگاه می کرد در رو روشون بست. بعد برگشت و دستاش رو به هم مالید.

شترق!

-جیــــــــــــــــــــــــــــــغ!



[همان لحظه، فوقش با چند دقیقه پس و پیش، پاتیل درزدار]

ساحره ها با فرماندهی آیلین که چوبدستیش رو مثل رهبر ارکستر به اینطرف و اونطرف تکون می داد مشغول دور ریختن اضافی جات (!) وسایل دزدیده شده و غنایم جنگی شون بودن. فلور مشغول تغییر شکل دادن تابلو ترین وسایل بود و چو زیر انبوه پوستر های نارنجی تیم چادلی کنونز( که معلوم نبود چه کسی به چه قصدی از دیوار اتاق رون کنده) تلو تلو می خورد.

درست پشت در ورودی، آماندا با مالی سر و کله می زد:
-ببین مالی جان، مادر من...

مالی با شنیدن کلمه ی «مادر» ملاقه ای که همراهش آورده بود توی سر آماندا کوبید:
-مادر من؟!! تو فکر می کنی من چند سالمه؟! درسته که من دویست و بیست و هفت تا بچه ی قد و نیم قد دارم ولی اصلا شکسته نشدم و این اصلا دلیل نمیشه که تو به من بگی مادر من!!

آماندا که سرش رو دو دستی چسبیده بود نالید:
- بابا یه دقیقه به حرف من گوش بده، این فرم سازمان ساحره هاست که باید پرش کنی، هنوز پرش نکردی!

مالی عینک مطالعه ش رو در آورد و با دقت به فرمی که توی دست آماندا می لرید نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ نگاه کرد؛ بالاخره عینکش رو در آورد و با دسته ش به خط اول فرم اشاره کرد:
-با اینکه خیلی دستت می لرزه ولی موفق شدم بخونمش...نگاه کن دخترم(!)

نقل قول:
1.نظر شما در مورد اسطوره ی خانه داری مالی ویزلی چیست؟


دقت کن که جمله به چه کسی اشاره می کنه...من! :zogh: حساب کار دستت اومد؟ حال کردی؟ حالا برو کنار! :pretty:

قبل از اینکه آماندا بتونه جلوی مالی رو بگیره، مالی از بالای شونه ی آماندا در رو هل داده بود و در که به تار مویی بند بود، از لولا در اومد و روی زمین افتاد.
- روونا خودت کمک کن!

[کمی قبل، خانه ی ویزلی]

آرتور پشت میز نداشته ی نهارخوری، روی صندلی به تاراج رفته ی نهارخوری نشسته بود و با رومیزی غارت شده روی میز ور می رفت. یکی از ویزل فسقلی ها روی روشش سوار شده بود و پشت موهاش رو می کشید.
-هعی...مالی...تا چشمش به وضع خونه افتاده رفته پس احیای حقوق پایمال شده ش! آخ...کبوتر من... اگه میدونست آخرین باقیمونده ی پس اندازمون تو اون لنگه جوراب قهوه ای پاره ایه که دزدیده شده حتم دارم بر می گشت و با همون ملاقه سرمو از تن جدا می کرد مالی، مالی...




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.
ساحره ها باید به خونه ی ویزلی ها برن و وسایل زندگیشون رو برای تکمیل مهمونخونه کش برن و بعد از برگشتنشون به مهمانخانه قرار شد از جن های خونگی هاگوارتز برای نظافت مهمانخانه کمک بگیرن. برای این کار لینی،مینروا و الادورا به هاگوارتز میرن و مینروا خودشو به شکل سالازار اسلیترین در میاره. اما جن ها با دیدن الا وحشت زده شدن و اصلا به اونها اجازه نمیدن خواسته اشون رو به زبون بیارن. از طرفی تو مهمونخونه وقی ساحره ها سر وسایل مالی بحث میکردن آیلین با عجله میاد و میگه مالی به علت سرقت وسایلش اومده عضو سازمان بشه.ساحره ها دستپاچه شدن و دارن تصمیم میگیرن چیکار کنن:
-------------------------------------------------------------

آیلین با سرعت گفت:
- درسته. همه وسایل به دردمون نمی خورن به ویژه این لباسا که بعید می دونم سایزش به هیچکدوم از ما بخوره! ولی الان تا اومدن مالی تا اینجا فقط یه کوچه فاصله داریم چون جواسیسم بهم اطلاع دادن که اون در حال حاضر تو کوچه ی دیاگونه! باید بازم دست به سرش کنیم تا درست و حسابی رو وسایل تصمیم بگیریم و یه سریاشو برگردونیمو به درد بخوراشو تغییر شکل بدیم تا اگه عضومون شد با دینشون شک نکنه.
آیلین درحالیکه با اضطراب انگشتانش را به هم می پیچاند رو به ساحره ها گفت:
- کسی عقیده ای نداره چطوری دوباره بپیچونیمش؟داره می رسه ها! :worry:
ساحره ها:
ناگهان چشمان آیلین برقی زد و رو به آماندا گفت:
- راستی مندی... فرم سازمانو پر کرده؟
آماندا که از برق نگاه آیلین به همه چیز پی برده بود لبخندی زد:
- نه هنوز!الان میرم بهش میگم تا فرم پر نکنه نمی تونه عضو بشه و فرم درخواست عضویت هم اینجا نداریم باید بره سازمان.
آیلین لبخند شومی زد:
- عالیه پس پیچوندنشو به خودت واگذار میکنم. خانم ها بیاین دست به کار شیم و وسایل به درد بخور رو به نفع سازمانمون مصادره کنیم. اصلا بقیه رو چرا برگردونیم؟همه ارو میریزیم سطل آشغال!
ساحره ها همگی لبخند زدند و سری به نشانه تایید تکان دادند.

در هاگوارتز

- چرا اینا نمی ذارن من حرفمو بزنم؟ :vay:
الادورا که از مشاهده این نمایش کم کم حوصله اش سر می رفت با عصبانیت جلو رفت و مینروا را از سر راهش کنار زد. جن ها با دیدن نزدیک شدن او در یک چشم بر هم زدن به زیر میز و درون قابلمه و ظروف و حتی داخل شومینه پناه بردند و الادورا را با یک آشپزخانه خالی از وجود هر جن خانگی تنها گذاشتند. الا با عصبانیت فریاد زد:
- کافیه فقط یه صدای دیگه ازتون بشنوم یا گریه اتونو ببینم بلافاصله سنت خونوادگیمو روی تک تکتون اجرا میکنم.
سکوت محض تنها پاسخی بود که به او داده شد. الا لبخند شروری زد و به جانب مینروا بازگشت:
- خوبه حالا میتونی بهشون دستور بدی.
مینروا صدایش را صاف کرد و دستی به ریشش کشید و به میان آشپزخانه رفت:
- این خانمها برای انجام کارای مربوط به سازمانشون نیاز به کمک دارن و شما باید همراهشون برین و بهشون کمک کنین.
هیچ پاسخی شنیده نشد. حتی یکی از جن های خانگی نیز پیش نیامد.
الا،مینروا و دافنه:



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
پاتیل درزدار:

زوووووووووووووووووووووووووود همه رو جمع کنید!

نهههههههههههههههههههههههههههههه!

همه ی بجه ها با جیغ فلور سر جای خودشون خشک شدن و خیلی اروم! به سمت فلور چرخیدن.

-هیچ چیز رو بر نمیگردونیم همین الان اسنیپ به من گفت مالی چون وسایل خونش نیست و دزدیده شده و میدونه دزد ها قطعا مرد بودن داره میاد که به ما بپیونده

-خوب الان که بد تره بیاد ببینه همشون اینجا هستن

- پاداما تو که ریونی هستی چرا؟ خوب فرم ثبت ناممون که از مالی تعریف شده درسته؟ ما بهش میگیم از روی وسایلشون کپی کردیم چون خیلی به خونه زندگیش علاقه داریم! من چند سال عروسش بودم اگه ازش تعریف کنید فرشته میشه ولی اگه درست با اون حرف نزنید جوش میاره...حالا دلیل طلاقم رو فهمیدید!؟

بانوی چاق چند سانیه به حالت استندبای رفت و بعد گفت:

- این وسایل یه سری شون خیلی نا معقوله که بگیم کپی کردیم مخصوصا این لباس ها که اوردیم! تازه وسایل هم زیادین حداقل این هایی که نامعقول هستن رو برگردونیم؟

داخل هاگ:

الا : خوب حالا...

جن ها: نهههههه لطفا!

-ای بابا گوش بدید

-نه رحم کنییییییییید!

-اجب گیری افتادیما :|


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۹:۴۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
مینروا که به شکل سالازار کبیر، تغییر شکل داده بود به در هاگوارتز رسید و ریشی به دست خودش کشید. در کمال تعجب دروازه ی هاگوارتز برای سه نفر باز شد. سه نفر وارد شدند. مینروا دوباره دستی به ریشش کشید و دروازه ها بسته شدند:
_ عه؟! نمیدونستم ریش سالازار، اینقده خاصیت داشته... الکی نیست که بهش قسم میخورن! حالا آشپزخونه کجاست؟
الا و دافنه با هم گفتند: زیر سرسرا !
مینروا به عادت مک گونگالی خودش خنده ای نخودی کرد:
_و شما اینو میدونید چون...
دافنه جواب داد: ... ریونکلاوی هستیم!



(همین لحظه_ پاتیل درزدار)

ملت ساحره مشغول براندازی وسایلی بودند که از خانه ی ویزلی ها کش رفته بودن؛ در این میان گاهی وقتی چیز جالبی پیدا میکردند همدیگه رو صدا میکردند و بهم نشان میدادند و پچ پچ کنان و زیرگوش هم میخندیدن!

فلور که بساط آشپزخانه ی ویزلی ها رو چک میکرد، دستی به بشقاب قابلمه ی مالی کشید و گفت:
_ای بابا ! اینا که دیگه دموده شده!
چو به ساعت مکانمای خونوادگی ویزلی ها و به طور دقیقتر به عقربه ی جینی ویزلی خیره شده بود که مکان نامعلوم را مشخص میکرد. زیر لب غرولندی کرد:
_جرات داری خودتو نشون بده!

آماندا از میون وسایل روی هم ریخته شده وسط پاتیل درزدار، رد میشد و به حجم انبوه خرت و پرتها نگاه میکرد:
_میگم ساحره های عزیز ! این وسایل که از خونه ی ویزلی ها کش رفتیم... یکم زیاده ها! به نظرتون متوجه نمیشن؟

کسی فرصت جواب دادن به سوال آماندا را پیدا نکرد چون در پاتیل درزدار با شدت زیادی باز شد و آیلین، نفس نفس زنان وارد شد:
_مالی ویزلی اومده دفتر سازمان، درخواست عضویت داده!
ملت ساحره به خوشحالی پرداختند. آیلین سرش را به در کوبید:
_ای بابا ! اگه بیاد ببینه وسایل خونه اش اینجاست که آبرومون میره!:vay: فعلا دست به سرش کردم... بجنبید باید وسایلش رو برگردونیم!



(یه لحظه بعد_ آشپزخانه ی هاگوارتز)

مینروا به هیبت سالازار وارد آشپزخانه شد. جای بزرگ ولی تاریک و نموری بود. در میان آشپزخانه چهار ردیف میز درست به شکل میزهای گروهها در بالاسرشان قرار داشت.

چشمهای تخم مرغی جن ها با دیدن سالازار، به اندازه ی تخم باسیلیسک شد:

_ سالااااازااار کبییییر !

مینروا که کلی حالی به حولش شده بود، دستی به ریشش کشید. جنها در برابرش خم شدند. وقتی دوباره صاف وایستادن، الادورا و دافنه هم وارد شده بودند. در یک لحظه جنهای خانگی جیغ کشیدند و پشت سر همدیگه پناه گرفتن:

_ما میمیرررریم...
_نه! من رو نکشید... من زن و بچه دارم!
_به جوونیم رحم کنید...

دافنه و مینروا به الا نگاهی انداختند. الادورا لبخندی زد:

_ اوووه ! یادم رفته بود! میدونید که ... تفریح گردن زدن جن های خونگی رو من ابداع کردم! از اون موقع به من میگن...

جنی از پشت سر همه ی جنها با ناله گفت: جلاد اسمشو نبر !

مینروا و دافنه :


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۴ ۱۰:۲۳:۴۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۴ ۱۱:۲۷:۰۷

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.