غول بی بخار ویزلی حتی اینقدر بخار ازش در نمیومد که همسر عزیزش میمبله رو نوازش کنه و دلداری بده. یه کم برای خودش بین جمع وایستاد بعد دید واقعا جمع بهش عادت نداره. زرت زرت زرت راهشو کشید و به سمت خونه شون رف!
دامبلدور و سیریوس یه کم به هم نگاه کردن یه کم به غول بی بخار! درنهایت نتیجه ای نگرفتن و برگشتن به جوجه میمبیزلی (چقدرم نوشتنش سخته! اسمشو می ذاشتین توله گی مستمر
) خیره شدن که بالای سرش میمبله ی گریان در حال اشک ریختن بود. سیریوس برگشت رو به دامبل و پرسید:
- پروف شما که پروفسورید.. تاج سر مایید! خیلی بلدید.. یه غول و یه گیاه..امم.. چطوری!؟ ینی واقعا چطو ممکنه؟ گرده افشانی کردن یا هممم!؟
دامبلدور دستی به ریشش کشید و صاف نشست. یکی دوبار گلوشو صاف کرد که یه سخنرانی گیرای مخ زن و نخ بده در این رابطه داشته باشه.. در تجربیات قبلی ثابت شده بود که همچین بحثایی بسیار راه گشاست!
دامبلدور تازه دستشو انداخته بود گردن سیریوس و قدم به قدم نزدیک می شد که ناگهان یه اتفاق عجیب رخ داد! اون جوجه گیاه بی بخار سابق اول به رسم میمبله بودن چرکهای سبز رنگی از خودش در کرد! ( به جون کوئین اینقد دنبال لغت معادل در کرد گشتم که خسته شدم!
) و بعد مثل پروانه ای که از پیله در بیاد یه تخم از گیاه به جا موند(!!) که ناگهان مثل یه ققنوس آتیش گرفت و جلز و جلز شروع کرد به بریون شدن.. بعد مثل داکسی ها جیغ جیغ کرد و با نوک هیپوگریفیش پوسته ی تخم رو شکست و در انتها مثل یه اژدها قهرمانانه بیرون پرید!
سیریوس و مادرشو و هفت جد آباد حاضرین فقط می تونستن مثل شتر به این صحنه نگاه کنن.. البته غیر از دامبلدور که از شادی دیدن این صحنه تو پوست خودش نمی گنجید و داشت اون وسط از این رقصایی می کرد که یه دست میره پشت گوش و اون یکی دست از جلوی صورت به نرمی و لطافت میره تا آخر و بعد دست بعدی و به همین ترتیب فضا رو شبیه کلیپهای قدیمی شماعی زاده می کرد!
سیریوس که از ترس و تعجب به لکنت افتاده بود و مثل ژیان استارت می زد به دامبل گفت:
- پ.. پ.. پ.. پ ..!
- پ ت ث جیم چه حه!؟ حروف الفبا رو می خوای بگی پسرم!؟ بگو بگو! حروف الفبا خیلی چیز مهمیه!
-
چ.. چی؟! نه پ..پروف! می خواس تم بگم .. این.. چ چه طوری؟!
- آفرین! به نکته ی خوبی اشاره کردی سیریوس عزیزم.. این حاصل اختلاط زیاده بوده.. گرده های متفاوت! می خوای بازم راجع به گرده افشانی برات توضیح بدم!؟ :pashmak:
تابلوی مادر سیریوس که سوژه ی جدیدی پیدا کرده بود دوباره شروع به فوش دادن کرد و توله میم چی چی داشت خیلی زیبا از گلدون مادرش شیر می خورد و خیلی سریع رشد می کرد.. خیلی سریع!
خونه ی ریدل هادارک لرد با ابهت و جذبه ی همیشگیش توی راه رو ها قدم می زد و کره گی مداوم هم مثل کره ی هیپوگریف مداوم پشت سرش در حرکت بود! و در کمال خرسندی جلوتر از همه مادر ارباب عالم گیر قدم می زدن!
- مادر! یه کم از اون غریزه ی مادریتون رو باید الان به من منتقل کنین تا بتونم این کره گی رو واسه همیشه بذارم و برم!
- ساکت شو قند عسل مامان! اون که قرار نیست یه ارباب مخوف و سیاه باشه.. اون فقط یه کره ست و به مادر مسئولیت پذیر و قدرتمندی مثل تو احتیاج داره! برو نوازشش کن!
-
- حالا!!
لرد از شدت عصبانیت تک تک موهاشو در لحظه کند و از این بعد ما می تونیم بفهمیم که ارباب کچل شدن و هیچ گونه حقی قبل از این برای کسی تعریف نشده!
لرد ولدمورت در حالی که از شدت عصبانیت کچل و قرمز شده بود به سمت کره گی مداوم رفت و زیر لب طبق عادت همیشگیش یه فوش به زبون ماری داد و همین کافی بود که کره گی مداوم بزنه زیر گریه و اشک هاش مثل رودخونه جاری بشن!
- پسرکم! غنچه ی مادر! یه کم بهش محبت کن تا اشکاش به سفره های آب زیر زمینی نرسیده و همه ی مرده ها رو زنده نکرده! :worry:
و ارباب این گونه در حالی که جمعی از ممدان مرگخوار و نجینی و مادرشون نیگا می کردن کلماتی محبت آمیز و در عین حال انزجار آور بر زبان جاری کردن و کلی به سابقه شون لطمه زدن..! فقط هم نجینی بود که از روی تنفر فش فشی کرد!
همون جا - ساعتی بعدلرد ولدمورت در انتهای تالار روی صندلی مجللشون نشسته بودن و در مقابل هم دامبلدور روی یه سه پایه ی حموم بچه _ که از غیب ظاهر کرده بود!
_ نشسته بود!
- خب بوس! یا حالا همون آل بوس! می خوای این مسابقه ای که قولشو دادیم چطور شروع بشه و کجا و چطوری؟! داریم بهت کلی تخفیف می دیم پیری.. اونم به خاطر ریش.. هممم.. خودمونه!
دامبلدور در حالی که از شوق و ذوق نمی تونست دیگه روی صندلیش بند بشه و هی وول می خورد شروع به صحبت کرد:
- ینی تامک تو دلت میاد یه مسابقه بذاری و سوژه رو به این راحتی تموم کنی؟! حیف نی بعدش ما بی سوژه بشینیم اینجا!؟ دلت میاد واقعا!؟
دامبل یه تکونی خورد و اردک عروسکی که زیرش بود و مدام سوت می زد رو با یه سوت قوی کشید بیرون و به لرد زل زد!
- خب پیری.. به خاطر این که ما هم بیشتر بهمون خوش بگذره مسابقه رو صد مرحله می کنیم که تا ابد ادامه پیدا کنه سوژه.. وایستا ببینم.. اون جوجه کرکست کو!؟
دامبلدور بشکنی زد و ناگهان دوپای مهیب اژدها مانند از سقف افتاد پایین.. دوپایی که فقط یه ناخونش اندازه ی ریش دامبلدور بود!
- اینم فاوکس!
- فاوکس؟!
- فاوکس؟!
- این فاوکسه پیری!؟
- ارباب اجازه بدین این پیر خرفتو بکشم!
در نهایت با این همه وسایل حمومی سنگ پا هم اون وسط گم شد و غلغله ای بین جمع افتاد و هر کسی یه چیزی می گفت.. ولی دامبلدور خیلی شیک و خونسرد اصرار داشت که توله میمبه فاوکسه!
- فاوکسه! :pashmak: