ریگولوس: اوکی اشکال نداره پیش میاد دیگه!
آنتونین: آره بابا، خب آدم علم غیب که نداره! عکسی که گذاشتی هم بودی قشنگ بود!
ریگولوس: مرسی!
آنتونین: خب دیگه چه خبر؟
بارتی: بابا چی میگید شماها وسط سوژه؟
آنتونین: هیچی داشتم میگفتم من تازه پست ریگول و سوژه شو دیدم!
بارتی: ولش کن بابا! بپر تو سوژه الانه نجینی چیزت کنه ها!
آنتونین: اوووووپس یادم نبود!
////////////////\\\\\\\\\\\\\\\
نجینی میخزید و میومد بالا و هر چی بالاتر میرفت نیش بارتی بیشتر باز میشد و تکه ران مرغ توی دستش را محکم تر گاز میزد...
آنتونین: بارتی خیلی داری حال میکنی؟
بارتی: آره جونِ آنتونی! نمیدونی چه کیفی داره!
آنتونین: مرگ! کووووووووووفت! نمیبینی این مار شیش متری داره از پای من میاد بالا؟ نیشتو باز کردی انگار داری فیلم سینمایی میبینی؟ رون مرغ سوخاری گاز میزنی واسه من؟ برو زیر انداز بیار لم بده تخمه هم بشکن!
بارتی: عجب ایده ای دادی آنتونین!
آنتونین: یعنی حیف که دست و پام بسته س الان فقط میتونم زبونمو تکون بدم وگرنه همین چوبدستی رو... :vay:
بارتی: هییییییییش زیاد سر صدا نکن نجینی حساسه ها یدفعه گازت میگیره! شایدم نیشت بزنه!
همینطور که بارتی و آنتونین مجادله میکردند نجینی خیلی آرام و ملایم با محبت خاصی دور آنتونین میپیچید و میومد بالا!
آنتونین: اوکی اوکی بارتی! جون مادرت یه راه حلی بده! الانه یه کاریم بکنه ها! اینا عشق و عاشقیشون که معلوم نمیکنه! یدفعه دیدی توی خاندانشون رسمه عاشق هر کی شدن بخورنش!
بارتی: راس میگیا بعید نیست!
آنتونین: بابا لا مصب اینا شاه مارن! میخورتما! ببند این نیشتو یه راه حل بده!
بارتی:خب دوباره یه چیزی بگو! مثل اوندفعه! یه چیزی به زبون مارا بگو فقط مواظب باش عاشق ترش نکنی!
آنتونین که چاره ای نداشت همه قوای توی بدنشو متمرکز کرد و کلی به خودش فشار آورد و در نهایت یه فیس فیسی کرد!
در همین لحظه ناگهان نجینی ثابت شد! دیگه دور بدن انتونین نپیچید و بر بر نگاهش کرد! بعد انگار بهش برخورده باشه نیششو درآورد و به آنتونین نشون داد و از دور بدنش اومد پایین و برای اینکه به آنتونین سوز بذاره و حسودیش بشه رفت دور بدن بارتی پیچید!
آنتونین:
بارتی: مــــــــــــــــادرم!
آنتونین: بارتی بذار یه چیزی نشونت بدم! ببین بچه هاتون بعدا چه شکلی میشن:
در همین لحظه لرد ولدمورت وارد اتاق شد و دید نجینی با عشوه و ادا داره دور بارتی میپیچه! لرد یه نگاه به نجینی کرد! یه نگاه به بارتی کرد و گفت:
_ بی حیا! بی شرف! من یه لحظه نمیتونم شماهارو با دخترم تنها بذارم؟ چی به این گفتی داره دور بدنت میپیچه؟
بارتی: ارباب به جون مادرم من نگفتم!
لرد: آنتونین توضیح بده!
آنتونین: ارباب من هی به بارتی گفتم با نجینی حرف نزن! امانت اربابه! کاریش نداشته باش! ولی این گوش نکرد گفت من آلمان رفتم درس خوندم نابغه م خوشتیپم هستم ارباب از خداش باشه من دامادش بشم!
لرد ولدمورت:
بارتی:
آنتونین:
نجینی:
آقای قناد:
مورفین:
جیمز سیریوس پاتر در حال بازی با آقای بلوپ: :fishing:
.
.
.