هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مک گونگال به هر دلیلی از اسلیترین امتیاز کم میکنه.لرد از اسلیترینی ها میخواد که اعتصاب غذا کنن.البته خودش و نجینی قرار نیست در این اعتصاب هم گروهیاشونو همراهی کنن.
لرد به دفتر دامبلدور میره و ازش میخواد برای دیدن وضع رقت انگیز اسلیترینی ها به تالار بیاد.از طرفی مورفین به جای غذا مواد مشکوکی به خورد بچه ها داده! لرد به محض اینکه وارد تالار میشه با دامبلدور به این قضیه پی میبره . دامبلدور بعد از دیدن اعضای اسلیترین تصمیم میگیره که بره با خودش مشورت کنه و فکری بکنه . در این بین لرد تمام اعضای اسلیترین رو مجبور میکنه که خودشون رو به بی غذایی بزنن تا بتونن دامبلدور رو راضی کنن . دامبلدور بر میگرده و یه هیپوگریف برای مشاهده ی وضعیت تحریم غذایی میذاره تو تالار اسلیترین. اگه هیپوگریف غذا نخوره به ملت نوک میزنه اگه غذا بخوره هم یعنی اسلیترین وضع غذایش خوبه. هیپوگریف دمپایی خرگوشی آیلین رو میخواد بخوره و آیلین فعلا به زور معطلش کرده و بارتی و آنتونین میرن پیش لرد سیاه تا یکمی از جیره ی غذایی لرد رو برای ملت اسلی بگیرن. اما تو اتاق لرد در غیابش بارتی چیزی به نجینی میگه که باعث میشه نجینی عاشقش بشه. لرد قصد داره بارتی رو مجازات کنه به خاطر اینکار ولی نجینی مانع میشه و در تلاش میکنه فرار کنه که نجینی دنبالش می کنه.

--------------------------------------------------------------------------
لرد که کماکان از مشاهده حرکت بی سابقه نجینی غرق در حیرت بود به آنتونین گفت:
- الان دقیقا چی شد؟
آنتونین نگاهی به نجینی در حالیکه دور بدن بارتی می پیچید انداخت.
- خب راستش ارباب انگار بارتی به رحمت سالازار پیوسته!
ارباب با رضایت سری تکان داد:
- نجینی کو ندارد نشان از پدر! به هر حال قصد منم مجازات بارتی بود حالا من مجازاتش نکردم دختر عزیزم خدمتش رسید.
آنتونین با تردید گفت:
- جسارت نباشه سرورم ولی ظاهرا دخترتون قصد دیگه ای داشتن!
لرد شدیدا از کوره در رفت.
- با من مخالفت کردی؟الان به پرنسس ارباب تهمت علاقه زدی؟بدمت دستش بلایی که سر اون آورد سر تو هم بیاره؟اصلا وایسا ببینم شما دو تا اینجا چه غلطی می کنین؟ مگه قرار نشد تو اعتصاب غذا شرکت داشته باشین؟چرا مزاحم اوقات شریف ارباب شدین؟یا نکنه اومده بودین از غذای ارباب بدزدین ای مرگخواران حقیر؟بیــــــــــرون!
آنتونین که اوضاع را به شدت نامناسب می یافت با مهارت از مقابل طلسم لرد جاخالی داد و به سمت بارتی در حالیکه نجینی در اطراف بدن بی حرکتش جایی برای خود یافته بود شیرجه زد. در حالیکه دست او را می گرفت از مقابل طلسم دیگری که به طرفش شلیک شد جاخالی داد و با تمام توان خود را به در رساند و با سرعت از اتاق لرد خارج شد.

در تالار

ملت اسلی از گرسنگی در هر گوشه از تالار چون جنازه افتاده بودند. حتی آیلین نیز دیگر تلاشی برای پس گرفتن روفرشی هایش از هیپوگریف نمی کرد. چرا که جاگسن عاقبت آنها را به زور از دست او گرفته و مقابل جانور انداخته بود که مجددا دنبال ایوان می دوید و در حال حاضر آیلین گریه کنان گوشه ای از تالار کز کرده بود.
بلا که حوصله شنیدن هیچ صدایی را در آن لحظه نداشت با عصبانیت گفت:
- بسه دیگه آیلین!حالا سیوروس تو روز ساحره ها یکی دیگه برات می خره!
آیلین چشمان خیسش را پاک کرد و با ناراحتی گفت:
- من که به خاطر اون ناراحت نیستم. از این ناراحتم که اینا نتونستن حتی یه تیکه رون از تو اتاق لرد بیارن!بسکه بی عرضن!رفتن برای من نجینی رو آوردن!
ملت اسلی:
آنتونین با عصبانیت گفت:
- تقصیر من چیه؟برادر عزیزت کار مارو خراب کرد!بزنم با چوبدستی سیاه و کبودش کنما!
و چوبدستی را با حرکت تهدیدآمیزی رو به بارتی در حالیکه نجینی گرداگردش حلقه زده بود تکان داد. نجینی فش فش خشمگینی کرد.
آنتونین:
سالازار با دیدن حرکت نجینی با تاسف سری تکان داد.
- چقدر مارهای این زمان بی چشم و رو شدیندی!باسیلیسک من هزار برابر بزرگتر از این دختره بودیه اما هرگز چنین حرکات جلفی از خودش بروز ندادیه!
ناگهان چشمان سوروس برقی زد:
- خودشه... چرا زودتر به ذهنم نرسید؟از تو حفره می تونیم بریم آشپزخونه دزدکی غذا کش بریم!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۴ ۲۱:۳۶:۴۳


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
بارتی به شدت ترسیده بود بدنش میلرزید دندوناش در هرنانو ثانیه یک میلون بار به هم میخورد...
بارتی:ا...ل...ت....م...ا..س....م..ی..ک..ن..م...لردسیاه

آنتونی هم خودش را رسانده بود داخل اتاق تا این صحنه دراماتیک را از دست نده تا بعد بتونه در میخانه سه دسته جارو حماسه سرایی کنه...

آنتونی: :hungry1:
نجینی که هنوز نگاه های عجیبی به بارتی میکرد
تصویر کوچک شده


بارتی هم که حالا خودش رو خراب کرده بود از شدت ترس به نوک چوب دستی لرد سیاه خیره شده بود...

لردسیاه: بخششی از لردسیاه هیچگاه نبوده و نخواهد بود...
-آواداکدا..
لردسیاه داشت نفرین مرگ بار تلفظ میکرد که ناگهان نجینی حرکتی خارج از ماورای طبیعی کرد...

با حرکتی غافلگیرانه به سمت لردسیاه رفت...
و شروع کرد به فیس فیس کردن ...

لردسیاه که در حال تلفظ آخرین حرف های نفرینش بود ... کاملا غافلگیر شده بود...
نور سبز رنگ آماده پرتاب از نوک چوب دستی لردسیاه بود که...
تصویر کوچک شده

نجینی:فیس!...فیس...فیش.. غژ...(نه! اجازه نمیدم ... خوب خوشم اومده اخه من از این ... اگه بخوای بکشیش باید هر دومون را بکشی)

لردسیاه:
آنتونی:
بارتی: :worry:
سیاهی لشکر ها:
بینندگان:

نور سبز چوب دستی از شرم حیا و خجالت آب شد افتاد رو زمین کف اتاق را مثل اسید سوراخ کرد رفت پایین...

لردسیاه که هنوز تو همون حالت خشکش زده بود تو فکر خودش یک بار دیگه حرکت آهسته را نگاه کرد تازه فهمید چی شده... ولی هنوز نمیتوانست تکان بخورد...گویی که نفرین شده باشد ...

نجینی به سمت بارتی رفت تا سکانس که باید سانسور شود را انجام دهد..
بارتی که متوجه نزدیک شدن نجینی هنوز نشده بود... وقتی دید نجینی میخواد چیکار کنه بلند شد و پا به فرار گذاشت...
نجینی هم به سرعت به دنبالش رفت
نجینی:فیس...! (عزیزم صبر کن)
بارتی هم که انگار داشت مثل بلبل زبان ماری صحبت میکرد جواب میداد..
-ولم کن ماره گنده ...
-چی از جونم میخوای...
-مگه ندیدی نزدیک بود بمیرم هنوزم معلوم نیست...
ولی نجینی ول کن نبود
خلاصه بارتی و نجینی افتاده بودن دنبال هم ...
تو این مایه ها:
تصویر کوچک شده

آخرین تصویری که از بارتی دیده شد چند دقیقه بعد بود...که نشون میداد بلاخره نجینی اون عمل را انجام داده که خوشبختانه حذف شده ولی تصویر بعد از حادثه چیزی تو این مایه ها بود
تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۳ ۲۰:۴۸:۲۲

جادوگران


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۰۰ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
#99

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
لرد نگاه تحسین آمیزی به بارتی انداخت.
-آفرین دخترم.انتخاب مناسبیه.بارتی همیشه به ما وفادار بود.جوون هم که هست.تیپشم بد نیست.خانوادشم اصل و نسب دارن.هر چند باباش کمی مزخرفه.ولی به هر حال بی کس و کار نیست...

با تعریفهای لرد بارتی که تعظیم کرده بود، از حالت تعظیم خارج و کم کم صاف شد.حتی در جمله آخر لرد، کمی بطرف عقب خم شده بود.
-ارباب شما لطف دارین.البته منم میدونستم جوون شایسته ای هستم.ولی دیگه فکر نمیکردم جادوگر بزرگی مثل شما حاضر بشه دخترشو بده به من.هر چند ماره...ولی به هر حال دختر شماست.این روزا مقام و موقعیت خیلی مهمتر از عشق و علاقه...

لرد سیاه در حرکتی که از او بسیار بعید مینمود پس گردنی محکمی نثار بارتی کرد.
-حالا کی به تو گفته ما حاضریم تنها فرزندمونو بدیم بهت؟من فقط به انتخاب نجینی آفرین گفتم.این حرف تاثیری در تصمیمم برای کشتن تو نداره.ما کلا از عشق و عاشقی خوشمون نمیاد.حتی اگه یک طرفش دخترمون باشه.خدمات شایسته ای برای ما انجام دادی...ولی آماده مرگ باش!

با شنیدن کلمه مرگ و دیدن دست لرد که بطرف چوب دستیش میرفت همه حباب های اعتماد به نفس دور سر بارتی ترکید و با جهشی کوتاه جلوی لرد زانو زد.
-ارباب خواهش میکنم.من بی تقصیرم.اصلا نفهمیدم چرا نجینی به من علاقمند شد. نه سبزم، نه درازم... ارباب منو نکشین.منم به نوعی مثل پسرتون میمونم.در اوج جوونی خونه و خانواده مو ول کردم و به شما پیوستم.یه فرصت دیگه بهم بدین...






پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲
#98

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
لرد ولدمورت:برید بیرون می خوام با نجینی خصوصی صحبت کنم.

پشت در آشپزخانه:

بارتی:الآن ارباب نجینی رو میفرسته مارو بکشه.
-اگه نجینی بهش گفته باشه که ما اغفالش کردیم چی؟
-تو که بلد نیستی عین آدم با مار صحبت کنی پس باهاش صحبت نکن.ببین چه افتضاحی به بار آوردی؟خاک بر سرت که اون رون ویزلی از تو بهتر بلده با مارا حبت کنه.

کار به جاهای باریک کشیده شد و کم کم داشت فحاشی ها شروع میشد که...
لرد ولدمورت:اگه ساکت نشید خودم میام ساکتتون میکنم.

در آشپزخانه:

(به دلیل وجود نداشتن زبان نوشتاری برای مارزبانان فقط ترجمه ی سخنان لرد و نجینی رو مینویسم.)
لرد ولدمورت:من هیچ موقع از عشق چیزی نمی فهمیدم ولی اگه کسی رو دوست داری به من بگو.
نجینی:آخه من روم نمیشه.
-تو این جاها باید حرف دلت رو بزنی.
-من اون مرده رو دوست وارم.
-اسمش چیه؟
-اسمشو نمیدونم،ولی قیافه اش هنوز تو ذهنمه.
-بارتی بیا تو.
بارتی به دالاهوف:همش تقصیر تو هست.مارزبون از چین می آوردند از تو بهتر بود.
آنتونین:بووووووووووووووووووق.

بارتی وارد شد و

نجینی:
نجینی به سمت بارتی خزید.بارتی یک قدم عقب رفت.نجینی نزدیکتر شد.بارتی آماده در رفتن شد.نجینی با فس فسی به لرد گفت:آره همینه.
و سرش رو به سمت بارتی چرخاند.
نجینی:
بارتی:
لرد سیاه:؟
لرد سیاه چه گفت؟
آیا این دو عاشق به هم میرسند؟
آیا آنها میتوانند با هم صحبت کنند؟
آیا بارتی یاد میگیرد با مارها صحبت کند؟ٔ


آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲
#97

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ریگولوس: اوکی اشکال نداره پیش میاد دیگه!
آنتونین: آره بابا، خب آدم علم غیب که نداره! عکسی که گذاشتی هم بودی قشنگ بود!
ریگولوس: مرسی!
آنتونین: خب دیگه چه خبر؟
بارتی: بابا چی میگید شماها وسط سوژه؟
آنتونین: هیچی داشتم میگفتم من تازه پست ریگول و سوژه شو دیدم!
بارتی: ولش کن بابا! بپر تو سوژه الانه نجینی چیزت کنه ها!
آنتونین: اوووووپس یادم نبود!


////////////////\\\\\\\\\\\\\\\

نجینی میخزید و میومد بالا و هر چی بالاتر میرفت نیش بارتی بیشتر باز میشد و تکه ران مرغ توی دستش را محکم تر گاز میزد...
آنتونین: بارتی خیلی داری حال میکنی؟
بارتی: آره جونِ آنتونی! نمیدونی چه کیفی داره!
آنتونین: مرگ! کووووووووووفت! نمیبینی این مار شیش متری داره از پای من میاد بالا؟ نیشتو باز کردی انگار داری فیلم سینمایی میبینی؟ رون مرغ سوخاری گاز میزنی واسه من؟ برو زیر انداز بیار لم بده تخمه هم بشکن!
بارتی: عجب ایده ای دادی آنتونین!
آنتونین: یعنی حیف که دست و پام بسته س الان فقط میتونم زبونمو تکون بدم وگرنه همین چوبدستی رو... :vay:
بارتی: هییییییییش زیاد سر صدا نکن نجینی حساسه ها یدفعه گازت میگیره! شایدم نیشت بزنه!

همینطور که بارتی و آنتونین مجادله میکردند نجینی خیلی آرام و ملایم با محبت خاصی دور آنتونین میپیچید و میومد بالا!

آنتونین: اوکی اوکی بارتی! جون مادرت یه راه حلی بده! الانه یه کاریم بکنه ها! اینا عشق و عاشقیشون که معلوم نمیکنه! یدفعه دیدی توی خاندانشون رسمه عاشق هر کی شدن بخورنش!
بارتی: راس میگیا بعید نیست!
آنتونین: بابا لا مصب اینا شاه مارن! میخورتما! ببند این نیشتو یه راه حل بده!
بارتی:خب دوباره یه چیزی بگو! مثل اوندفعه! یه چیزی به زبون مارا بگو فقط مواظب باش عاشق ترش نکنی!

آنتونین که چاره ای نداشت همه قوای توی بدنشو متمرکز کرد و کلی به خودش فشار آورد و در نهایت یه فیس فیسی کرد!

در همین لحظه ناگهان نجینی ثابت شد! دیگه دور بدن انتونین نپیچید و بر بر نگاهش کرد! بعد انگار بهش برخورده باشه نیششو درآورد و به آنتونین نشون داد و از دور بدنش اومد پایین و برای اینکه به آنتونین سوز بذاره و حسودیش بشه رفت دور بدن بارتی پیچید!

آنتونین:
بارتی: مــــــــــــــــادرم!
آنتونین: بارتی بذار یه چیزی نشونت بدم! ببین بچه هاتون بعدا چه شکلی میشن:
تصویر کوچک شده


در همین لحظه لرد ولدمورت وارد اتاق شد و دید نجینی با عشوه و ادا داره دور بارتی میپیچه! لرد یه نگاه به نجینی کرد! یه نگاه به بارتی کرد و گفت:
_ بی حیا! بی شرف! من یه لحظه نمیتونم شماهارو با دخترم تنها بذارم؟ چی به این گفتی داره دور بدنت میپیچه؟
بارتی: ارباب به جون مادرم من نگفتم!
لرد: آنتونین توضیح بده!
آنتونین: ارباب من هی به بارتی گفتم با نجینی حرف نزن! امانت اربابه! کاریش نداشته باش! ولی این گوش نکرد گفت من آلمان رفتم درس خوندم نابغه م خوشتیپم هستم ارباب از خداش باشه من دامادش بشم!
لرد ولدمورت:
بارتی:
آنتونین:
نجینی:
آقای قناد:
مورفین:
جیمز سیریوس پاتر در حال بازی با آقای بلوپ: :fishing:
.
.
.



پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲
#96

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
آنتونین:نمیدونم!من چیزی نگفتم.تازه در مرحله تمرکز بودم.صداهه ناخودآگاه دراومد.این چرا اینجوری شد؟زل زده به ما.تکونم نمیخوره.
لحظاتی در سکوت محض سپری شد. نجینی کماکان بدون اینکه تکان بخورد به آنتونین خیره شده بود.
نجینی:
آنتونین: :worry:
نجینی: :pretty:
آنتونین:
نجینی:
آنتونین که از حرکات نجینی سر در نیاورده بود از بارتی پرسید:
- این شلنگ چرا همچین می کنه؟
اما بارتی که با حرارت مشغول پذیرایی از شکم گرسنه اش بود و از هر بشقابی که دم دستش می رسید یک مشت بر می داشت و در دهانش می چپاند با بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت.آنتونین که وضعیت را اینگونه دید با عصبانیت گفت:
- قرارمون این نبود که همه ارو تنها بخوریا.منم گشن...
سکوت ناگهانی آنتونین بارتی را مطمئن ساخت اتفاقی افتاده است.ابتدا با تصور بازگشت لرد به سرعت بر زمین زانو زد و با دهانی نیمه پر گفت:
- ارباب به سالازار آنتونین منو اغفال کرد. من بی گناهم...
اما چون کروشیویی به جانبش شلیک نشد سرش را با احتیاط بالا آورد تا چشم در چشم آنتونین شود.آنتونین آهسته گفت:
- بارتی می تونی ببینی چی داره از پای من بالا میره؟ :worry:
بارتی نگاهی به آنتونین انداخت:
- خب یه چیزی شبیه یه شلنگ سبزرنگ درازه که داره دور پات می پیچه الانم رسیده به حدودای کمرت... قیافه اش خیلی آشنا میزنه؟
آنتونین:




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲
#95

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-نجینی صبر کن!
نجینی صبر نکرد.

-نجینی دست نگه دار!
نجینی دست هم نگه نداشت.

بارتی که دیگر طاقت دیدن خزش زیبای نجینی به سمت غذاهای روی میز را نداشت فریاد بلندی کشید.
-نـــــــــــــــه! جلوشو بگیر آنتونین.خواهش میکنم.بهش بگو نباید اون غذاها رو بخوره.بهش بگو ارباب با اون ابهت از اونا خورد حالش به هم خورد.این اگه بخوره تبدیل به کرم خاکی میشه.

آنتونین درحالیکه نمیتوانست چشم از بال مرغ نصفه لرد که داخل بشقابش مانده بود بردارد جواب داد:
-چطوری بگم؟مگه زبون منو میفهمه؟

بارتی ملتمسانه به آنتونین نگاه کرد.
-نمیدونم.یه کاری بکن.چطور اون ویزلی موقرمز کک مکی در موارد ضروری میتونه مارزبون بشه؟چرا ما نمیتونیم؟موقعیتی از این ضروری تر دیگه وجود نداره.سعی کن.من مطمئنم یه زبون ماری ته حلقومت نهفته اس.

آنتونین که کم کم داشت جوگیر میشدتمرکز کرد و به نجینی خیره شد.چند ثانیه بعد صدای فش فش مبهمی از دهان آنتونین خارج شد.
نجینی برای لحظه ای مکث کرد.به آرامی برگشت و به بارتی و آنتونین خیره شد.

بارتی:چی کار کردی تو؟چی گفتی بهش؟فحش دادی؟
آنتونین:نمیدونم!من چیزی نگفتم.تازه در مرحله تمرکز بودم.صداهه ناخودآگاه دراومد.این چرا اینجوری شد؟زل زده به ما.تکونم نمیخوره.:worry:





پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#94

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خلاصه:

مک گونگال به هر دلیلی از اسلیترین امتیاز کم میکنه.لرد از اسلیترینی ها میخواد که اعتصاب غذا کنن.البته خودش و نجینی قرار نیست در این اعتصاب هم گروهیاشونو همراهی کنن.
لرد به دفتر دامبلدور میره و ازش میخواد برای دیدن وضع رقت انگیز اسلیترینی ها به تالار بیاد.از طرفی مورفین به جای غذا مواد مشکوکی به خورد بچه ها داده! لرد به محض اینکه وارد تالار میشه با دامبلدور به این قضیه پی میبره . دامبلدور بعد از دیدن اعضای اسلیترین تصمیم میگیره که بره با خودش مشورت کنه و فکری بکنه . در این بین لرد تمام اعضای اسلیترین رو مجبور میکنه که خودشون رو به بی غذایی بزنن تا بتونن دامبلدور رو راضی کنن . دامبلدور بر میگرده و یه هیپوگریف برای مشاهده ی وضعیت تحریم غذایی میذاره تو تالار اسلیترین. اگه هیپوگریف غذا نخوره به ملت نوک میزنه اگه غذا بخوره هم یعنی اسلیترین وضع غذایش خوبه. هیپوگریف دمپایی خرگوشی آیلین رو میخواد بخوره و آیلین فعلا به زور معطلش کرده و بارتی و آنتونین میرن پیش لرد سیاه تا یکمی از جیره ی غذایی لرد رو برای ملت اسلی بگیرن.

_____________________________

آنتونین و بارتی با نگاه های بلا متوجه شدند که باید داوطلب شوند که برای گرفتن مقداری غذا به اتاق لرد سیاه بروند ، پس قبل از این که اتفاق دیگری بیفتد ، محترمانه داوطلب شدند. هیپوگریف هم غرشی کرد و آییلین ضربه ی دیگری بر سرش کوبید...

آنتونین و بارتی پشت در آشپزخانه ی اسلیترین

_تو برو!
_نه تو برو!
_من در میزنم تو صحبت کن!
_زرنگی؟ من در میزن... آآآآآآآوچ!


لرد سیاه از پشت در کروشیویی نثار پشت دری ها کرده بود که از بخت بد بارتی به ملاجش خورد. درحالی که بارتی از درد به خودش میپیچید ، لرد سیاه بلند داد زد:
_چی میخواید شوماها ؟! یا بیاین تو و حرفتون رو بزنید یا برید پی کارتون بذارید خاطرم آسوده باشه.
آنتونین نگاهی به بارتی انداخت و با ترس در رو باز کرد و با چشمهای بسته شروع به صحبت کرد:
_ ارباب ! ای سیاه ! ای دارک! ای تو که کله ات ولی تابناکه ! جمعیت اسلیترین درحال مرگ از گرسنگی هستند...
آنتونین برای بررسی وضعیت چشماش رو باز کرد و دید که لرد ولدمورت پشت میزش نشسته و جلوش سفره ی رنگارنگی از غذاهاست و داره یه بال مرغ رو به دندون میکشه.
آنتونین:
لرد سیاه به آنتونین نگاهی انداخت:
_خب که چی؟! مشکل شماست! یا برید نمره هاتون رو پس بگیرید یا ... همون بمیرید بهتره!
بارتی که به آنتونین لب و لوچه باز اضافه شده بود در حالی که به غذا خیره شده بود گفت:
_ولی ارباب... اگه اسیلیترینیا بمیرن، نسل نجیب زاده منقرض میشه... اونوقت دور و برتون رو یه مشت مشنگ زاده و خون لجنی میگیره...
لرد سیاه پیچ و تابی خورد و شیکمش رو گرفت و در حالی که چیزهایی مبنی بر بهم خوردن حالش میگفت از سرجاش بلند شد رو به نجینی که گوشه ی اتاق در حال خوردن استیک بود کرد و گفت:
_نجینی من باید برم مرلینگاه! شام رو تموم کن.

لرد سیاه با سرعت از صحنه خارج شد. آنتونین و بارتی نگاهی به هم انداختند، نگاهی به نجینی که الان از زمین بلند شده بود و فش فش میکرد و نگاهی به غذای روی میز.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۱:۳۲:۵۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۱:۳۴:۱۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۱:۴۳:۰۰

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۳۸ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲
#93

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- حالا چطوری بهش حالی کنیم که گشنش نیست؟

مورفین متفکرانه دستانش را بهم زد.
- اخرین باری که منو برای درک اعتیاد برده بودید، اونژا از روش های تلقین درمانی اشتفاده میکردن . هی میشستن بالا شرم میگفتن تو معتاد نیشتی..اسم تو مورفین نیشت...اسممو گذاژته بودن شارا . خب همین کارو بکنید.

بلا چوب دستی اش را به نشانه ی تفهیم و شاید هم تهدید تکان داد و گفت:
- مورفین، هیچ فکر کردی که فرق تو با هیپوگریف چیه؟!
- اوه هیبتش گندش ولی من دارم میمیرم از بش ژعیف شدم..بازم که شهمیه چیژ من رو قطع کردین. من این مشاله رو از طریق وژارت خونه پیگیری میکنم.

مورفین با اصابت طلسم بلا به ایوان برخورد کرد و هردو روی زمین افتادند. استخوان های ایوان از هم جدا شده و کف سالن پخش شد. نارسیسا با دلسوزی به ایوان نگاهی کرد و گفت:
- این بیچاره گوشت که نداره ، استخوناشم دارن کم کم ناپدید میشن.

استخوان مچ دست ایوان به نمایندگی از او، حرف نارسیسا را تایید کرد. نارسیسا موهای طلایی رنگش را تابی داد و با متانت گفت:
- باید از لرد سیاه بخوایم که کمی از جیره بندی غذاشو به ما هم بده. درسته که ما اعتصاب کردیم ولی یکم دیگه ادامه پیدا کنه ایوان از دست میره.

- قاررررررر قاررررررررر.

صدای قار قار وحشتناک هیپوگریف توجه همه را جلب کرد. آییلین به شدت سعی میکرد که دمپاییش از را از دهان هیپوگریف بیرون بکشد و هیپوگریف گرسنه کم مانده بود آییلین و دمپایی اش را با هم قورت دهد. بارتی اظهار فضل کرد:
- چند بار بهت گفتیم اییلین که این دمپایی های خرگوشی ِ مسخره رو تو تالار نپوشی؟

آییلین ضربه ی بعدی را با لنگه ی دیگر دمپایی اش بر سر هیپوگریف کوبید و پاسخ داد:
- هدیه ی پسرمه. وقتی شیش سالش بود برای روز ساحره ها بهم داده. هی هیپوگریف شوم، . . اه اه اه

آب دهان هیپوگریف تمام صورت آییلین را خیس کرد. بلا متفکرانه گفت:
- خیلی خوبه! حالا که این مرغ غول پیکر، دمپایی های آییلین رو با خرگوش اشتباه گرفته، ما تا فردا فرصت بیشتری داریم.آییلین تو سعی کن این وضعیت رو تا فردا حفظ کنی .
- چی بلا؟ سر تا پام تف هیپوگریفی شده. من چطوری تا فردا این وضعیت رو حفظ کنم؟ الانه که با دمپایی ها منم بخوره. یه فکر دیگه بکن.
-کروشیو اییلین. به چه جراتی رو حرف من حرف میزنی؟ همین که گفتم. یکی دوتاتونم برین از لرد یکم غذا برای این ایوان بدبخت بگیرید تا هلاک نشده. من ایوان رو زنده لازم دارم. . . استخونای قفس سینش جای خوبی برای چیدن کتاب های جادوی سیاهمه. پس زود باشید.
آنتونین و بارتی با نگاه های بلا متوجه شدند که باید داوطلب شوند که برای گرفتن مقداری غذا به اتاق لرد سیاه بروند ، پس قبل از این که اتفاق دیگری بیفتد ، محترمانه داوطلب شدند. هیپوگریف هم غرشی کرد و آییلین ضربه ی دیگری بر سرش کوبید...


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
#92

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
( چند ساعت بعد )

سر و صدای هیپوگریف بیشتر شده بود . هر از گاهی به اطرافش نوکی میزد یا با منقارش زیر بالهایش را تمیز کرد یا به عبارتی دنبال حشره ای چیزی میگشت تا شکارش کند!

ملت اسلی با حالت غش و ضعف روی مبلهای تالار ولو شده بود و هر کدوم با دو دستشون شکمم خودشون رو فشار میدادند. مورفین از دستشویی بیرون اومد به میان تالار اومد و دستهایش رو از دو طرف باز کرد:

_ همه چی آرومه / من چقد خوشبختم
چه قدر خوبه که / چیز و میز رو داشتم
چیز به من میسازه / از صدام معلومه
من چقد خوشبختم / همه چی آرومه

جمعیت اسلی حتی توان بلندکردن چوبدستشون رو نداشتن که مورفین رو سایلنت کنند. دراکو که در دور ترین نقطه ی ممکن نسبت به هیپوگریف قرار گرفته بود، پرسید:

_الان یه نفر به من جواب بده ؛ اگه فردا که دامبل میاد ، هیپوگریف سیر باشه یعنی وضع غذایی مون اوکی هست. ولی اگه گرسنه باشه تا اون موقع چند نفر از ما رو خورده؟!

ایوان که ظاهرا تازه وخامت اوضاع رو درک کرده بود، ضربه ای به پیشانی اش زد و گفت: ما میمیریم... من میدونم !

آستوریا رو به مورفین کرد : میگم ... میگم... از این چیز میزات اگه بدیم به این هیپوگریفه ، چی میشه؟! اصن تاثیر داره؟
مورفین دماغش را بالا کشید:
_خواهر آستوریا ! عرضم به حژورت که من پاک پاکم! هیشی ندارم! ته مونده شو دو دیفه پیش زدم به بدن... تاژه شم ، من این ریسکو نمیکنم به یه هیپوگریف گرشنه چیژ بدم!

بلا یه طلسم کروشیوی بدون کلام نثار همه ی شان کرد.
_جاگسن ! تو که بهترین ایده پرداز انتخاب شدی ، یه ایده بده چطور این قضیه رو حل کنیم.

جاگسن کمی خودش رو از مبلی که توش ولو شده بود ، بالاتر کشید و گفت:

_خب ببینید واضحه که باید اول به صورت مخفیانه از یه جا غذا گیر بیاریم برای خودمون. بعدش کاری کنیم هیپوگریف تا فردا که دامبولی میاد ، نفهمه گرسنه است. بعد که دامبول میاد ، ما تظاهر به گرسنگی میکنیم و هیپوگریف هم گرسنه است، شاید دامبولی رو لقمه ی چپش کنه! یوهاهاها !!

و ملت بی رمق اسلی خنده کردند و بعد از چند ثانیه به حالت و بعد به و در نهایت به تبدیل شدند!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۲۲:۴۵:۰۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.