نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
نسخه موبایل
) آها.. همین. چطوره خوبه؟ سالمه؟ اهل مورف بازی و چیز بازی و کلاه بازی و وزیر بازی دو شناسه بودن که نیس؟ رولاش در چه حدیه؟ می تونه مرد خونه باشه؟ ها یادم نبود.. ننه باباش کی ـن؟! کی درستش کردن و چطوری!؟ تو رو به جدت قسم ژیگول.. تو رو جون تابلوی ننه روی دیوار مخفی کاری نکنا.. هرچی می دونی بگو.. بچه م بدبخ میشه! مادرش از غصه سرطان میگیره می میره بعد من میرم یه زن دیگه می گیرم خیلی خوبه حال میده.. دروغ بگو اصن! گفتی ننه باباش کی بودن!؟ و این گونه عمه ی خودشو کشت تا روحش دو تیکه شد.. یاد گرفتی حالا؟! برو واسه عمه جسیمون تعریف کن! (سلام عمه! 
)
(شکلکم می زنم تو نامه م.. چیه مگه!؟)
) و هرچیزی که کوئین داشته باشه استفاده می کردم.. جاشم هرجا کوئین صلاح بدونن می ذاریم! 
) به زندگی پر برکتش ادامه میده! دومین علتش رو هم من از گودریگ گریفیندور شجاع خودمون شنیدم! گویا جناب گریفیندور اون زمونا که هنوز تصمیم به تاسیس مدرسه نگرفته بودند کم و بیش جنتل جنتیروس رو میشناختند و باهاشون نشست و برخاست داشتند. ایشون میگن اون موقع ها جنتل جوون بود و خام اما شخص زرنگی بود ، در لباس دامبلدور گرگی بیش نبود و جوون ها و حتی پیرهای با تجربه ی اون زمان رو با همین لباس دامبلدوریش فریب میداد و پیرو خودش میکرد. به همه میگفت عمر دست مرلینه و همه ی ما روزی قراره بمیریم اما خودش همیشه دنبال راهی بود تا ابدی بشه!یه روز که از تولد هلگا هافلپاف برمیگشتم جنتل جنتیروس رو دیدم که رفته بالای منبر (گودریگم نمیدونه منبر چیه، منم نمیدونم
-و اینک همه ی شما آمرزیده ی مرلین میشوید!
و در چشم بر هم زندنی همه جا رو نور سبز رنگی فرا گرفت و اون صد نفر هم به مرلین پیوستند.
اون موقع دست جنتل جنتیروس یه عینک طلایی هم دیدم که سفت چسبیده بودش و حالا حدس میزنم که اون عینک همون هورکراکسش باشه!چون اونموقع اصن نمیدونستم هورکراکس چیه!
اون یکی هم جلوی در خروجی ایستاده. یه تحقیقی بکنین. نازن ها، یه عامله هم می گیرن. ولی خب، درد جسمی همچین بد نیست ها. (قال از ارباب دامبلدور!) 
به جون شوما راس می گم.
درود سرورم.
ارباب.مژده بدین کسی که جان پیچ شمارو از تو غار دزدید اینجاست.چه دستوری می دین؟
اربـــابـــا...!مــای لرد...!ای قــدر قدرت...!ای سیاه تــرین!مای دارک لرد!ای که بهتر از شمــا هیــچ جا موجود نیست،ای جوراب مرلینو فرو کنن تو دماغ این استاده با این تکالیفش!
مــن مرگخوار وفادارتــونم...
اما ایــن استــاده روز میــگه، هورکراکســتونو برداشته، تازه لامصـــب خــعــلی خوشتیپه!من چــی کار کنم، مگه تقصیر منه؟!
اربابا!این گردنبندتــونــو بعد از کلاس کــش میرم فقط میشه لطفا منو نکشین؟!
نــــــــــــــــــه!مــثـ که نمیتونم، آخه ســوال بعدی باید نابود کنم هورکراکســتونو!
اربـــــاب!
اصن خودم براتون یکی خوشگل تر، طلای بیست و چهار عیار درســ می کنم!باشه؟! فلسای بچپی نجینیو براتون ازش اویزون می کنم!جنازه ی دامبلدورو میبندم بهش!اصن جنازه ی این استادرو می بندم بهش!خوبه؟!
