هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۷:۰۴ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
- يكي اون نوشابه"دم دم" رو بده به من!
- چشماشو در ميارم.
- گوشاشو گاز ميگيرم.
- سرشو تيكه تيكه ميكنم.

دامبلدور گوشت هايي كه لاي ريش هايش جمع شده بود را برداشت، در دهانش( ) گذاشت و گفت:

- فرزندان روشنايي چشمش مال شما اما مغز گوسفند مال خودمه.
- خب نوش جونتون، ما رفت...

حرف دانگ تمام نشده بود که صداي جيغ و داد شخصي بلند شد.

- آآآآآي..دلم.

همه به سمت ممد موردنظر بازگشتند و ديدند ممد نبود فلو بود، تقصير هيچ کس هم نبود.

- دختر جان صد دفعه گفتم کم بخور! ببين فقط تو دل درد داري.
- منم دل درد دارم..بععع..بععع(افكت صداي گوسفند).

و بعد همه ى محفلي ها با هم گفتند:

- بعععععععع..بععععععع..
دانگ: چرا صداى گوسفند در مياريد؟!


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۷ ۷:۵۳:۳۳
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۷ ۷:۵۴:۵۰

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه جدید


صبح یک روز گرم تابستانی، دامبلدور در حال سخنرانی برای صفوف نه چندان منظم پادگان ققنوس بود. خورشید با بی رحمی تمام بر سر سربازان میتابید و آن ها را بی حال تر از قبل میکرد، علاوه بر این باعث میشد وقتی آلبوس آن ها را فرزندان روشنایی خطاب میکرد زیر لب فحش و فضیحت نثارش کنند چون حالشان از هرچه نور و روشنایی به هم میخورد!

- ببینید فرزندانم ... مثلا همین خورشید! ماهیتش از روشناییه، از نوره، نور حاصل چیه؟ آتش! آتش رو چه موجودی برای تولید مثل ایجاد میکنه؟ ققنوس! خورشید هم از ماست، از محفل ققنوسه ... همین خورشید هر روز بر سر اون سیاه سوخته هایی که تامی دور خودش جمع کرده میتابه و اگه نباشه اونا بدون نور نمیتونن زندگی کنن، اونا به محفل مدیونن فرزندان من! مرگخوارا اگه قدرتی هم دارن از خود ماست. میبینید ما چه قدرتی داریم؟ ما چقدر گولاخیم؟ مرگخوارا چقدر ضعیفن؟ چقدر خوبیم ما! :آقای حیاتی مجری اخبار:

جز عده ای محفلی کم سن و سال که به تازگی راز ققنوس را جوییده بودند و با شور و اشتیاق انقلابی وصف ناپذیری تکبیر گفته و تحت تاثیر قرار گرفته بودند بقیه همچنان به چرت زدن ادامه دادند.

- پاشید دیگه باباجان! انقدر بی حال نباشید ... درسته من فاز پدرانه دارم ولی پادگانه ها مثلا!

- آلبوس سربازا گشنه ان! میخوای با شکم خالی بعد یه هفته نون و ماست خوردن برات رژه برن؟

- فکر اونجاشم کردم

____________________


اتاق تسترال ها چند وقتی میشد که تغییر کاربری داده بود. باور ندارید سوژه اش را ببینید که مرگخوار ها خودشان را جای تسترال جا زده اند! حتما تسترال راستکی نداشتند دیگر! یک اتاق خالی با امکانات رفاهی مناسب برای چهارپایان، پیش از هر کس دیگری توجه دافنه را جلب کرده بود تا از آن به عنوان آغل برای گوسپند های جادویی اش استفاده کند. خود دافنه اما در سفر تفریحی مرگخواران به ایران در اثر یک شوخی تسترالکی که از کسی جز کراب برنمی آمد، از بالای قله دماوند به پایین قل داده شده بود و سایرین بدون او برگشته بودند. احتمالا او هنوز در حال قل خوردن بود.

لودو در حالی که در پایان مذاکراتش با مورفین به توافق رسیده بود، سیخ و منقل به دست به سمت این اتاق می آمد تا چشم دافنه را دور دیده و گوسفندی چاق و چله برگزیند و برای شام عید قربان لرد و مرگخوار ها کباب کند ...

- عــــع! گوسفندا کوشن؟

- عــــع! گوسپندای منو خوردی لودر؟

- نه من فقط ...

- هیس! مدیر ها فریاد نمیزنند! شیکمت که گنده اس سیخ و منقلم دستته

____________________


دانگ با چهره ای پیروزمندانه و سربلند، صدر مجلس کنار دامبلدور نشسته بود و صد ها محفلی (شامل ویزلی ها و تعداد انگشت شماری دیگر) با حرص و ولع خاصی مشغول به نیش کشیدن سیخ های کباب بودند. و یک لقمه در میان از او تشکر میکردند.

- چاکریم! من از اول باس جای دزدی میرفتم مدیر میشدم پروف. هم حقوقش خوبه هم کلاس داره و آبرومنده ... ما یه ماه جیب میبریدیم 10 گالیون به زور کف دستمون میومد مگر این که چی میشد و شانسمون میزد و یکی مایه دار از آب در میومد، اونام معمولا آدمای خطرناکین پدرتو در میارن ... نوش جون بچه ها! تو هاگوارتز چنتا شن از این ساعت میریزی تو اون ساعت، شیرین صد گالیون زیرمیزی میگیری ... مدیریت سازمان لیگ که دیگه اصن نگو! متعلق به همتونم رفقا!

- فرزندم پس چرا من مدیر هاگوارتز بودم آه در بساط نداشتم؟

- باس زیرنگ باشی پروف! غذای امروز پادگان، اون آذرخشی که دم در پارکه، این رداهای شیک و مجلسی همش با حقوق مدیریت جور شده. اصن دیگه دانگ به تیپم نمیاد خیلی تو فکر بودم باز دوباره شناسه عوض کنم یه شخصیت با کلاس و مایه دار پیدا کنم ولی خوب دیدم شخصیتای سفید همه در فقر و فلاکت به سر میبرن ... لوسیوس که نمیتونم بشم به رفقای قدیمی پشت کنم. :sharti:

ماندانگاس جادوگر شریف و صادقی بود! حکما راست میگفت و گوسفند ندزدیده بود.

____________________


- هوم ... برای این که حالتو بگیرم نه نیازیه که به ارباب دزدیتو گزارش کنم نه روت چوبدستی بکشم! گوسپندای من گوشتشون جادویی یود ... خودت پشیمون میشی


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲

مینروا مک گونگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
از کلاس تغییرشکل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 116
آفلاین
خلاصه...
پرفسور کوییرل قرار است وزیر سحرو جادو بشود و رهبر محفل یعنی پرسی ویزلی برای اینکه جلوی این اتفاق را بگیرد که مرگخوارا قدرت را بدست نگیرندمیخواهد طرفدار رقیب کویبرل یعنی عمه مارج را شود. محفلی ها برای کمک به ستاد انتخاباتی عمه مارج از خانه خارج شده و هری را در خانه تنها میگذارند مورفین که یک مرگخوار است از فرصت استفاده میکند و هری را گروگان گرفته و به خانه ریدل بر میگردد و به محفلی ها رمز خانه ریدل میدهد واز آنها 5تا از محفلی های با تجربه را میخواهد.


ادامه...

پرسی که دیگه صبرش لب ریز شده بود گفت:اگر یکبار دیگه بگی من قابلمه ندارم خودم از محفل بیرونت میکنم فهمیدی.

آرتور که از رفتار پرسی با همسرش ناراحت بود گفت:پرسی درست حرف بزن یک دفعه دیگه سر مالی داد بکشی خودم از محفل بیرونت میکنم.

پرسی:

مالی:

محفلیا:

بلاخره همه اعضا محفل برای جلسه آماده شدن که ناگهان رون باصدای بلند گفت:پرسی از طرف خانه ریدل پیامی برات آمده. :worry:

خانه ریدل ها همان موقع

هری داد میزد و می گفت:من شوپ پیاز میخوام و به لرد که داشت بهش نگاه میکرد میگفت مامان برام شوپ پیاز درست میچنی برم فژا؟

لرد:

بلا که کنار لرد ایستاده بود از مورفین شکنجه شده پرسید:راستشو بگو به این پسره چی دادی که به این روز افتاده همون مغز نداشتشم از دست داده؟

مورفین گفت:شی شی دادم من شقط یکمی چیز دادم مگه شیه؟

هری به بلا گفت:بابا میشه بهم پول تو شیبی بدی برم شوپ پیاز بچرم می خوام برم فژا!

لرد وبلا نگاهی بهم کردن و بعد لرد گفت: دوباره مورفین را ببرید شکنجه کنید تا شاید آدم بشود! :vay:

بلا گفت:سرورم اون نامه که فرستادید رسید تا چند دقیقه دیگر جوابش می آید.

لرد با خنده ای شیطانی گفت:خوبه!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

نشان سازمان حمایت از ساحره ها =


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
میدان گریمولد

پرسی تند و تند راه میرفت و به بقیه امر و نهی میکرد:
ریموس تو همه محفلی هارو جمع کن، سیریوس تو بی تجربه هارو اموزش، الستور و رون شما برید دفتر کاراگاهان چارلی رو به همراه کمی مواد غذایی بیارین اینجا...
- ینی چی؟ یعنی بزاریمش تو قوطی کنسرو و بیاریمش اینجا؟
رون با شیطنت اینو گفت و اپارات کرد.
مالی با اندوه فراوان گفت: من قابلمه ندارم.
- مهم نیست. فرد تو از مغازتون چند تا چیز به درد بخور بیار.
- میگم من قابلمه ندارم.
-مهم نیست. جرج سوروسو خبر کن بیاد باید از داخل نابود شن.
مالی که خشمگین شده بود با ملاقه زد تو سر کلاغهپرسی و فریاد زد: من قابلمه ندارم.

خانه ریدل


لرد بسیار ارام رو صندلیش نشسته بود و سر نجینی رو نوازش میکرد. اون کرا رو به بلاتریکس سپرده بود.
ایوان تعظیم کنان جلو امد و گفت: اربابا، اگه اجازه بدید پیشنهادی داشتم.
- بگو ایوان، میشنوم.
- چطوره وقتی اونا اومدن بکشیمشون؟
- هوم! دالاهوف.
- بله سرورم؟
- اینو بنداز پیش مورفین.
ایوان التماس کنان روی زمین کشیده میشد ولی لرد به رامی به نجینی می گفت: وقت سورپرایزه


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
ستاد انتخاباتی عمه مارج-در همان حال

محفلی ها بعد از اینکه تمام ظرف هارو شستند با عمه خداحافظی کردند و خسته و نیمه خواب آماده شدند که دسته جمعی به مقرشون آپارات کنن...

- یک، دو، سه، حالا!

شترق،ترق،ترق،بــــــووم!

همگی جلوی در مقر به پشت افتاده بودند...

- چی شده پرسی؟ چرا نتونستیم داخل پایگاه آپارات کنیم؟

-

ریموس جلوی در می ره و محکم در می زنه:

- هری! هری! بیا درو وا کن!

- خل شدی؟ هری اگه می تونست درو وا کنه که میومد ستاد...

-هی این چیه اینجا چسبیده؟ انگار یه تیکه کاغذ پوستیه... آره یه پیغامه ...:

سلام!
من هری هستم!
من رفتم مرگخار(!) بشم!
بای بای!

پ.ن: شلام. ما مرگخوارا هری رو بردیم... اگه می خواین هری رو دوباره ببینین باید پرشی ویژلی، ریموش لوپین، هرمیون گرنجر و یکی دیگه اژ محفلی ها به انتخاب خودتون رو بی چوبدشتی و دشت بشته بیارین به عمارت ریدل ها.
برای ورود هم جلوی در وایشتیدنو وقتی در اژتون رمز خواست بگین: پشمک کش!


احمقانس پرسی احمقانس! برای نجات یک نفر چهارتا محفلی رو به کام مرگ ببریم؟ یعنی اونا همچی فکر کردن که ما همچی کاری می کنیم؟

-نه ریموس! اونا میدونن که ما همچین کاری نمی کنیم... اصلا اونا که دیوونه نیستن که همینجوری رمز عمارت رو به ما بگن... از طرفی میدونن که ما دست روی دست نمی ذاریم...

محفلی ها:

عمارت ریدل ها
-اربـــــــاب! ببینین براتون چی آوردم!هری پاتر!همونی که می خواشتین!

-مورفیـ - مورفین تـ..تـ..تو هری پاترو آوردی؟چـ..چطوری آخه؟ مورفین تو ترفیع می گیری!ترفیع!

-با معجون مشبت القددوش!تاژه! امشب پرشی و شه تا دیگه اژ محفلی ها هم دش بشته خودشون میان اینجا!

-چطوری؟

-خب من واشه اونا نامه گژاشتم که اگه کله ترک رو می خوان بایشتی اونا خودشون دش بشته بیان محژر ارباب!

-اونا که اسم رمزو ندارن!

-چراااا! خودم واششون نوشتم!

-چی کار کردی روانی؟ :vay: بلا فورا رمزو عوض کن!

-ولی نمی شه ارباب! خودتون بهتر می دونین طلسم در جوریه که فقط آخر هفته ها می شه رمزشو عوض کرد!

- این مورفینو ببرین چهار ساعت شکنجه درمانی! خودتونم آماده ی دفاع شین...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
- آه، پسریَم! بیا تا این غذای من را با هم بخورویــــویم.

هری سریع از جا پرید، چوب دستیش رو از جیبش در آورد و گفت:
- سیاهی کیستی؟ خودتو نشون بده!

پیرمردی سفید مو با قامتی لرزان از در وارد شد و گفت:
- ابـــلــــح!( به علت غلظ تلفظ شدن "هـ" از "ح" استفاده شد. ) من خودم را نشان دادیَم! مگر کوری؟
- نه خـــو، کلا همینجوری یه چیزی گفتم که گفته باشم.
- کصافط! بیا این طعام را بگیر و کوفت کنیه!

پیرمرد ظرف بزرگی حاوی سوپ پیاز که عطر و طعمش فضای اِستدیو... چیزه، نه. عطر و طعمش خیلی عالی به نظر می رسید رو به سمت هری گرفت.

هری با دستانی لرزان و نگاهی متعجب ظرف سوپ را گرفت و پرسید:
- سوپ پیازه؟!

پیرمرد با عصبانیت گفت:
- ابــــــلــــــح! په نه په، آبگوشت بز باشه از زیر بازار برات گرفتیَم! معلومه که سوپ پیازه!

کله زخمی مثل اسب شروع به خوردن کرد. مرتیکه ندید بدید آبروی هر چی محفل و محفلی بود رو برد!

دقایقی بعد این یارو که زنده ماند() کف آشپزخونه ولو شده بود، پاهاش روی صندلی بود و دستش رو شکمش و مشغول مالیدن معده ی مبارک تا غذایی که خورده بود زودتر هضم بشه.
در همین حال رو به پیرمرد کرد و گفت:
- ایول بابا، خدایی دمت گرم. چند وقتی بود غذای به این توپی نخورده بودم. هر روز این مالی غذای بد مزه درست می کنه که معلوم نیس چقدر از ریشای آلبوس و آب دماغ جیمز و خرت و پرت توش ریخته. تازه همش رو هم که این رون و پرسی میخورن!

- آه پسریم، ما یه آنی مونی داریم که غذا درست می کنه باقلوا. اربابمونم اصن ریش نداره. بچه مچه هم نداریم تو گروهمون! ببین چقدر ما خوبیم

هر که کف کرده بود به فکر فرو رفت و گفت:
- ایول بابا، دمتون گرم. عجب گروه باحالی دارینــــا. اسمش چیه؟ عضو جدید نمیخواین؟ :pretty:

- اسمش مرگخوارانه و اتفاقاً دنبال یه عضو کله زخمی می گردیم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
ستاد انتخاباتی عمه مارج

صدای چیلیک چیلیک دوربین ها فضای ستاد انتخاباتی عمه مارج رو پر کرده بود ، تمام عکاسان حاضر سعی داشتن تصویری تمام قد و بی نقص از عمه مارج که در کنار ریپر ایستاده بود داشته باشن ؛ عمه مارج هم با شدت و حرارت برای طرفدارانش که ستاد انتخابات رو قرق کرده بودن بوس میفرستاد . کنار درب ورودی ستاد هم محفلی ها ایستاده بودند و برای طرفدارانی که هر لحظه تعدادشان بیشتر میشد سوپ میریختند و برای اینکه ستاد انتخاباتی عمه را انتخاب کرده بودند از آنها قدردانی میکردند .

بعد از حدود نیم ساعت عکاسی بی وقفه ، یکی از خبرنگارانی که در ستاد حاضر بود ، گلویش را صاف کرد و با صدای نسبتاً بلندی پرسید : برنامه ی شما برای وزارت چی هست عمه مارج ؟

مارج دستی به سر ریپر کشید و لبخندی تحویل خبرنگار داد و گفت : من برنامه های خیلی زیادی دارم ، شک نکنید

یکی از خبرنگاران ریز جثه با تلاش فراوان خودش رو به نزدیکی مارج رسوند ، تصویری از کوله پشتی کوچکش درآورد و رو به مارج گرفت و پرسید : میتونم از شما بپرسم که اینجا کجاست ؟

لحظه ای چهره مارج در هم رفت ، مکثی کرد و گفت : معدنی توی هاگوارتز و دوباره به طرفدارانش لبخند زد .

- ببخشید عمه مارج ، میخواستم بپرسم شما برای حمایت از ساحره ها ، قصدِ تصویبِ قانونِ جدیدی دارین ؟

- این سوال غلطه


خانه گریمولد

هری پاتر در حالی که با یک دست زخمش را میمالید و با دست دیگر پرهای هدویگ که روی قفسش نشسته بود را میکند ، گریه کنان گفت : منو نبردن با خودشون ... لعنتیا ! لعنت به دامبلدور ! پرسی ویزلی ِ کصافط ! نه ، من باید میرفت ، من کسیم که زنده موند
هدویگ :


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۲

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
ستاد انتخاباتي عمـــه‌مارج


- فقط شيش تا بلغاري ؟! فقط شيش تا ؟! اين خيلي کم‌ـه وزير!! اگه يه کم به جاي دي‌ـگر بودنت مردادگر بودي، الان ميفهميدي هيچ نامزد انتخاباتي اي با شيش تا بلغاري براي ناهارش نميتونه از عهده ي سخنراني ِ بعدازظهر بياد . فقط شونزده تا بلغاري ديروز ريپر براي شام خورد به تنهايي { ريپر : واق . :pretty: }

- اعصاب خودتو کنترل کن عمه . رستوراني که بلغاريا رو ميفرسته طرفدار اون کوييرل ِ ديوونه س ! و اصلن واسشون مهم نيست ما دو برابر هميشه نات و سيکل حاضريم پرداخت کنيم . همين شيش تا رو هم بخاطر من و مقامي که دارم به زور دادن . اينا جادوگرن نميفهمن اين چيزا رو !

- يعني الان ميخواي بگي تو که مثه من مشنگي خيلي اين چيزا رو ميفهمي ؟!

- معلومه ؟!

آشپزخونه گريمولد


- خوبه خوشحالم از موافقتت . پس توي خونه بمون تا من و بقيه ، سوپ خوشمزه اي که مامانم درست کرده رو ببريم ستاد عمــ ـــه مارج و نشون بديم که چقدر طرفدار و حامي‌ش هستيم :zogh:

- منو نميبرين ؟!

- انتظار داري ببريمت ؟!!! ميخواي ريپر از ناحيه شلوار به ورودي ِ ستادشون متصل‌ـمون کنه ؟!

- ببرين منو وگرنه زخمم درد ميگيره هااا

- به درررک !!


و لحظاتي بعد محفلي ها بجز هري ( که مهارت سومش - بعد از زنده ماندن و جوگيرشدن - اضافي و به درد نخور بودنش بود ) ، درحالي که پاتيل بزرگي از سوپ خوشمزه مالي همراه داشتن ، به سمت ستاد عمه مارج آپارات کردن ...


ویرایش شده توسط عمــــه مارج در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۶ ۱۹:۲۱:۳۰
ویرایش شده توسط عمــــه مارج در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۶ ۱۹:۲۵:۱۰

موندنی شو!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-الان منظورم از این شکلک چی بود؟

پرسی::pretty:

-خب یعنی چی؟نمیفهمم من!

پرسی::pretty:

-مثل بچه آدم حرف بزن.منظورتون عمه مارج که نیست؟:vay:


بالاخره پرسی آرامش و خونسردی خود را از دست داد و ضمن فراموش کردن مقام و منزلت و اهمیت هری پاتر، بطرف او حمله ور شد.
-چرا نمیفهمی الدنگ!چقدر برات چشم و ابرو بیام؟من از اون جادوگرایی که میشناسی نیستم.ناموس دارم این هوا!

هری پاتر اهمیت موضوع را به خوبی درک کرده بود.درست در همین لحظه جیمز سیریوس پاتر خودش را وارد بحث کرد.
-من که عمرا از عمه مارج حمایت نمیکنم.همون ارتش موجودات عجیب و غریب رو ترجیح میدم.این یارو همش با سگ میگرده.آب از لب و لوچه اش آویزونه.

پرسی نگاهی مملو از خشم به جیمز انداخت.
-بچه آخه تو سنت میرسه که بخوای حمایت کنی یا نکنی؟اینجا دارم با بزرگترت حرف میزنم.نظر تو چیه هری؟هر چی باشه تو میراث دامبلدور بزرگ برای ما هستی.تو امید مایی.تو کله زخمی بزرگی.تو پسری هستی که زنده موند...البته وقتی این همه لقب جذاب رو برات ردیف کردم احساس کردم طرز نگاهم بهت داره عوض میشه،بنابراین میرم سر اصل مطلب.تو موافقی که از عمه مارج حمایت کنیم؟

هری پاتر که مهارت دومش-بعد از زنده ماندن- جو گیر شدن بود، سرش را به نشانه موافقت تکان داد.




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سوژه جدید


پرسی با عصبانیت روی میز آشپزخانه کوبید و گفت : من نمیتونم اجازه بدم همچین اتفاقی بیفته ، یعنی ما هممون نباید بذاریم همچین چیزی پیش بیاد ؛ اه دامبلدور لعنتی ، اگر بود الان یه راه حل عالی پیدا میکرد .

مالی که طبق معمول غذای مورد علاقش رو درست میکرد ، ملاقه ی رنگ و رو رفته ای که کنار اجاق گاز بود رو برداشت و توی دیگ کرد ، پیازهای درشتی که برای سوپ خورد کرده بود به جنب و جوش افتادن و بخار زیادی از دیگ بیرون اومد ؛ ملچ مولوچی کرد و گفت : یعنی الان تنها مشکل ِ ما اینه که کوییرل رفته کاندید وزارت شده ؟

هرمیون با تعجب پرسید : پرفسور کوییرل ؟
رون پوزخندی زد : البته ازین به بعد باید بگم وزیر کوییرل

فرد برای پرسی که دستانش را روی میز گذاشته بود و زیر لب چیزهایی میگفت شکلکی درآورد و گفت : شنیدی امروز بلاتریکس چی میگفت جرج ؟

جرج خندید و جواب داد : دور کوییرل میچرخید و برای دلبری کردن میگفت : جنابِ وزیرم ...

ریموس لبخندی زد و رو به پرسی گفت : چیزی که مشخصه اینه که کوییرل وقتی بیاد ارتش موجوداتِ عجیب و غریب که تحت سلطه ی ولدمورت هستن رو به جامعه حاکم میکنه و عملاً تمام نفوذمون روی وزارت خونه از بین میره ، بهتر نیست از کاندید مقابل کوییرل حمایت کنیم ؟

هری بلافاصله گفت : مطمئنم که منظورت عمه مارج نیست ریموس !

پرسی : :zogh:


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.