هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
خوب من یه بار دیگه نظری که توی دفتر مدیریت دادم رو اینجا تکرار می کنم، باشد که مورد توجه قرار گیرد.

نقل قول:
همونطور که مشاهده فرمودید انگار کسی چندان حال و حوصله ی کوییدیچ اون هم با این قوانین سخت رو نداشت.

من داشتم فکر می کردم بعد یهو این ایده به نظرم رسید.
من پیشنهاد می کنم که بیایم و این دوره مسابقات کوییدیچ رو تکی برگزار کنیم.
یعنی به جای این که گروه ها با تیم های ملی بیان با تیم های باشگاهیشون بیان! چمپیونز لیگ به جای ورد کاپ.

حالا یعنی چی؟ یعنی هر نفر میشه مثل یه تیم باشگاهی به نمایندگی از کشورش که همون گروهشه.

مثلاً فرض کنین 16 نفر میان اعلام آمادگی می کنن. بعد گروه بندی میشن و مسابقات گروهی و بعد حذفی. یا همون اول به صورت حذفی با هم مسابقه میدن تا برسن به فینال و برنده مشخص بشه.
تازه کلی کار باحال مثل قرعه کشی آنلاین و... میشه کرد که حسابی کار رو جذاب می کنه.

به کسی که برنده شده هم مثلاً 50 امتیاز یا حتی بیشتر بدین.





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
به عنوان مدیر:

چون هر کدوم از تیم ها تعداد محدودی بازیکن دارن لطفا کاپیتان های تیم های کوییدیچ در این بحث شرکت کنن تا تکلیف کوییدیچ این ترم مشخص بشه !

======================

به عنوان کاپیتان تیم گریفیندور

خب تیم گریفیندور تکمیل هستش و فقط نیاز به یک داور داشتیم تا لیست رو اعلام کنیم که اون جور نشد و نشد تیم رو اعلام کنم ! ولی برای مسابقات من پیشنهاد یک امتیاز مشخص رو دارم مثلا امتیاز 100 !

کل کسانی که پست میزنن امتیازاتی که میگیرن در مجموع میشه 100 هر تیمی هم که بیشتر شد مشخصا برندس ولی تیمی که تکمیل نیستش مثلا سه پست میزنه که هر پست باید از 33.33 امتیاز دهی بشه که مجموعش بشه 100 ! حالا نظرتون رو بگین تا ببینیم چی کار کنیم !


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
امتیازات داور سوم


گریفیندور :

جیمز سیریوس پاتر : 10

رون ویزلی : 9

استرجس پادمور : 8


اسلایترین :

ریگولس بلک : 10

آیلین پرنس : 9

مورفین گانت : 9



قهرمان کوییدیچ هاگوارتز : اسلایترین


به هردوتا تیم تبریک میگم ، بازی خوب و قابل قبولی ارائه دادند، از بعضی از بازیکن ها انتظار بیشتر از این رو داشتم ولی در کل خوب بود. به همتون خسته نباشید میگم .

بهترین بازیکن کوییدیچ هاگوارتز : جیمز سیریوس پاتر با کسب 20 امتیاز از دو بازی انجام شده .

امتیازات تیم قهرمان و بهترین بازیکن در تابلوی شنی امتیازات قرار خواهد گرفت .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
امتیازات مسابقه نهایی


اسلیترین:

ریگولس بلک: 9
آیلین پرنس: 9
مورفین گانت: 10

گریفندور:

جیمزسیریوس پاتر: 10
رون ویزلی : 8
استرجس پادمور: 9



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
امتیازات مسابقه فینال کوییدیج!



گریفیندور:

جیمز سیریوس پاتر: 10
رون ویزلی: 9
استرجس پادمور: 9


اسلیترین:

ریگولس بلک: 9
آیلین پرنس: 10
مورفین گانت: 10




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پست آخر

مورفین که دوناتیش تازه افتاده بود با چشمان گرد شده گفت:
- این بوژ بوژی؟ چرا این؟ حاژر بودم با بلا خواهر برادر بودم ولی...
تریلانی که بشدت افسرده شده بود گفت:
- درسته. شما دوتا باهم برادرید.

پایان فلش بک.

زمان حال مسابقه ی کوییدیچ ...

ســـــــــــوت ....
داور با صدایی بلند فریاد زد :
متاسفانه مسابقه کنسل شده حساب میشه چون اعضای دو تیم مشخص نیستن که در کدوم گروه هستن !
مورفین که دلش میخواست هر چه زودتر قضیه رو ماست مالی کنه گفت : چی رو چی سر جاشون نیستن ببین من سر جامم !
داور نگاهی به کلا چپکی مورفین انداخت و گفت :
قربون اون کلا داغونت برم تا نزدم بره تو سرت فرود بیا !!!!

اعضای دو تیم در حالی که نق میزدند راهی تالارهای خود شدند و در این بین جیمز زودتر از همه به سمت تالار حرکت کرده بود ...
جیمز در حالی که سعی میکرد خودش را در کنار وزیر جامعه جادوگری و به عنوان جانشین او خودشو رو تصور کنه به سمت تالار گریفیندور حرکت کرد . در حین راه رفتن بارها به سر خودش دست کشید انگار که کلاه وزارت روی سرش بود !!!
جیمز به تابلوی بانوی چاق رسیده بود البته ناگفته نماند به دلیل مسائل شخصی بانوی چاق شدیدا وزن کم کرده و دیگه اون شکلی نیست ... :hyp:
_آبنبات قرمز !
_متاسفام ولی شما حق ورود ندارید !
جیمز که سرش پایین بود با تعجب سرش را بالا گرفت و گفت :
_ چرا اون وقت ؟
_شما طبق دستور کلاه گروه بندی جزو اعضای گریفیندور نیستید و از اعضای گروه دیگه ای به شمار می آیید . لطفا به سرسرای اصلی جهت گروه بندی مجدد مراجعه کنید !
جیمز در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود به لباس گروه گریفیندور که تنش بود نگاهی انداخت و سپس یاد خاطراتی افتاد که در تالار پشت تابلو داشت !

فلش بک خاطرات :

جیمز : جیغ !
استر : کی بود ؟
همه: جیمز کوچولو !
استر : برین بندازینش از برج پایین

پایان فلش بک

جیمز سرش را تکان داد و کلا فلش بک رو پاک کرد از ذهنش ... این آخه فلش بک بود یا شوخی شهرستانی و به سمت سرسرای اصلی حرکت کرد ...

زمان حال در حال گروه بندی ....

جیمز بر روی صندلی نشست و کلاه فریاد زد : اسلاترین
ثانیه هایی بعد مروپی هم بر روی صندلی نشست و فریادی به هوا برخواست : گریفیندور !!!

تالار اسلاترین

مورفین که از راست میرفت به چپ بعد از چپ میرفت به راست گفت :
آخه چطور ممکنه که داداش من جیمز باشه ؟؟
آیلین که داشت برگه های تکالیف معجون سازی رو مرتب میکرد با ارامش گفت :
فعلا که این طوری شده ! ولی همه ی اینها رو بی خیال باش و این رو بچسب که جیمز باید عضو تیم کوییدیچ بشه ! چون نیازش داریم تمام ضعف های گریفیندور رو میدونه و ازش باخبره ! ضمنا نمیتونه به ما نگه که تو داداششی !
افکار مورفین با ورود جیمز به تالار اسلاترین همراه با سوروس اسنیپ پاره شد !!!

فردا صبح تمام مدرسه رو یک حرف پر کرده بود ! جیمز عضو تیم کوییدیچ اسلاترین شده بود و مسابقه هم فردا شب در تاریکی برگزار میشد !
اعضای تیم کوییدیچ نیز با سرعت به زمین کوییدیچ رفته بودند تا بتوانند نسبت به ضعف های تیم حریف تمرین های مناسبی انجام دهند !
جیمز فریاد زد :
یکی از ضعف های تیم گریفیندور خود استر هستش ... چون همیشه دیر گوی زرین رو میبینه ! چشاش باباقوریه
اعضای اسلاترین با صدای بلند زدن زیر خنده و جیمز ادامه داد :
دیگر ضعفشون هماهنگ نبودن اعضای مجازیشونه ! وقتی یکیشون به سمت دفاع برمیگرده به جای اینکه دفاع کنه وایمیسه آب معدنی دماوند سرو میکنه
صدای خنده های پشت سر همی بود که از زمین کوییدیچ به هوا برمیخواست !

شب تالار گریفیندور

استرجس که کم مونده بود از گوشاش بخار بزنه بیرون با چهره ی قرمز گونه گفت :

امروز بچه ها میگفتن که اعضای اسلاترین همش توی زمین کوییدیچ داشتن به ما میخندین ! کسی راه حلی چیزی داره ؟
رون که تو فکر هرمیون بود گفت :
من پیشنهاد میکنم یک دسته گل بگیریم بریم خواستگاری
ملت :
رون به من من افتاد و گفت :
نه چیزه ... من میگم تو راه رو ها که جیمز رو که دیدیم بگیریم سیاه و کبودش کنیم !!!!؟؟؟؟
ملت :
رون نگاهی به سقف کرد با داد و بیداد گفت :
اصلا برای چی من باید نظر بدم ؟
ملت : والا !
نویل گفت : استر یک کم خونسرد باش کم کم قیافت داره از استر تبدیل به مستر میشه !
استر نگاهی به نویل کرد و گفت :
بزار من ریخت تو رو عوض کنم یک کم آروم بشم !

فردا شب زمین کوییدیچ

_ بله صدای من رو از زمین کوییدیچ میشنوید !
مک گونگال کنار گزارشگر گفت : پ ن پ میخواستن صداتو از زمین گلف بشنون ؟
_ بله همان طور که میدونید مسابقه ی فینال کوییدیچ هاگوارتز که چند روز پیش برگزار شد کنسل شد و نیمه کاره ماند . امشب مسابقه رو مجددا براتون گزارش میکنیم ! حالا کواقل در اختیار رون ویزلی از تیم گریفیندور هستش ... پاس میده به گودریک ...
گل گل !!! 10-0 به نفع گریفیندور
آیلین پرنس کوافل رو گرفت و مستقیم به سمت استر حرکت کرد . در حالی که استر اصلا مهاجم نبود ولی انگار اونو هدف قرار داده بود ! استر سریعا جا خالی داد و فرود اومد !
استر در روی زمین فریاد زد :
از کجا میدونست که من دیر عکس العمل نشون میدم ....
جیمز با سرعت از کنار استر گذشت و گفت :
هه ...
و آنجا بود که استر متوجه همه چیز شد ! با بالا بردن دست استر داور متوجه درخواست وی شد و سوت را به صدا در آورد ...
ثانیه هایی بعد مروپی گانت به عنوان مدافع جدید به جای چارلی ویزلی که در پست غیر تخصصی خودش قرار داش قرار گرفت ...
آنجا بود که مورفین فهمید این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست
مروپی گفت:
در زمانی که خواهرت بودم خیلی اذیت کردی منو حالا دارم برات .... فعلا اینو داشته باش !
مروپی چماق رو بالا آورد و بلاجری که نزدیکش بود ضربه زد و اونو فرستاد سمت مورفین
مورفین که فرصت جا خالی نداشت با برخورد بالاجر به خودش کنار اومد
صدای خنده ای در ورزشگاه کوییدیچ پیچید ...

دفتر دامبلدور در همون لحظه

کلاه گروه بندی که آرام گرفته بود از تصمیم جدیدش ناگهان با ورود ساحره ای به خود آمد ...
_کلاه گروه بندی که میگن شمایین ؟
_ نخیر پسر خالمه خب خودمم دیگه
_ببینید من شنیدم که شما جای جیمز سیریوس پاتر و مروپی گانت رو عوض کردین با همدیگه درسته ؟
کلاه بادی به خودش انداخت و گفت :
بله من این تصمیم رو گرفتم ...
ساحره با عجله گفت :
_ ولی اشتباه کردین چون من وقتی جوانتر بودم در بیمارستان کار میکردم . وقتی که جای جیمز و مروپی عوض شد متوجه تعویض اونها شدم و بعد از اینکه جاشون رو عوض کرد من دوباره رفتم تو اتاق و اون ها رو دوباره تعویض کردم !
کلا گروه بندی به این صورت شد : و سریعا مغز نداشتشو به کار انداخت و گفت :
ولی الان نمیشه مسابقه رو به هم زد ! باید مسابقه تموم بشه ولی میتونیم به اون دو نفر به صورت شخصی این قضیه رو اطلاع داد بدون اینکه بقیه خبر دار بشن !

زمین کوییدیچ مجددا

_ بله حالا نتیجه 40 -50 به نفع اسلاترین هستش ! مورفین که از ترس خواهرش همش داره قایم میشه اعضای گریف هم که تمام نقاط ضعفشون مشخص شده دارن قضیه رو وا میدن ... بله توجه کنید مروپی و جیمز سیریوس پاتر لطفا فرود بیاین مدیران گروهاتون باهاتون کار دارن .... این دو شخص با سرعت پایین اومدن و بعد از چند ثانیه با دهانی با به مدیران گروهاشون نگاه میکردن !
اسنیپ و مک گونگال با همدیگه گفتن :
پرواز کنید دیگه ...
دو نفر با همان شوک به هوا برخواستند .... در حین برخواستن جیمز با خود گفت :
پس من واقعا پسر هری هستم ؟ باید یک جوری برای اعضای گریفیندور جبران کنم !
مروپی هم با خود گفت :
بهتره از این فرصت استفاده کنم و حساب داداشمو بزارم کف دستش تا دیگه اذیتم نکنه !
_کوافل در اختیار آیلین پرنس هستش و پاس میده به رودلف ... اااا .... وسط کار جیمز باعث تغییر مسیر کوافل میشه و کوافل در اختیار چارلی ویزلی قرار میگیره و بله ... گل گل ... 50- 50 مساوی !
مروپی هم کنار مورفین قرار گرفت و آروم گفت :
یادته اون روز گفتم تو وزارت خونه من رو معاون خودت بکن نکردی ؟
مورفین چپ چپ نگاهی بهش انداخت و گفت :
هنوزم این کارو نمیکنم !!
_ پس بگیر .... این بار به جای اینکه مروپی بلاجر رو هدف قرار بگیره کله و کلاه وزارت رو با چماق هدف میگیره !

دقایقی بعد ...
_در دقایق پیش جیمز انقدر اشتباه کرده که نتیجه کلا به نفع گریفیندور برگشته .... 110 - 50 ... متاسفانه وزیر گانت هم از زمین خارج شده چون به شدت مصدوم شده و به جای او ویلبرت اسلینکرد ذخیره ی تیم وارد زمین شده ... اوه اجازه بدین استرجس با سالازار انگار که گوی زرین رو دیدن !
استرجس با سر به سمت زمین شیرجه رفت ولی سالازار فقط شاهد این صحنه بود ... در میان انگشتان استرجس گوی زرین بال میزد ...

در تالار گریفیندور اوضاعی بود هر کس به هر نحوی میتوانست شادی میکرد . استر که در کنار اعضای تیم کوییدیچش بود با فریاد گفت :
کسی میدونه چرا جیمز انقدر سوتی میداد ؟
رون که چشمام قرمز شده بود گفت :
اطلاعیه رو مگه نخوندی ؟ جای جیمز و مروپی دوباره عوض شده . جیمز مثلا داشته به ما کمک میکرده ....
انگار دنیا رو به استر داده بودن ... استر بلند شد و فریاد زد ... حالا بزار برگرده تالار خدمتش میرسم ... پذیرایی مفصلی در راه هستش ! حالا ضعف های ما رو لو میده ؟ به ما میخنده ؟

درب تالار گریفیندور باز شد و سکوت همه رو فرا گرفت ...
جیمز در آستانه درب ظاهر شد و گفت :
سلام بچه ها ... من برگشتم ...
استر با چماق به استقبال جیمز رفت و گفت :
بیا عزیزم به کانون گرم و صمیمی تالار خوش اومدی ....
جیمز : جیغ ....


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۲۱:۵۹:۳۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۲۲:۰۲:۰۹

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
پست آخر

توپ! تانک! فشفشه!
داور لطفا برای بازی فینال بیش تر دقت بشه! با تشکر


مورفین فرود آمد و قلیان را روی دسته جارویش گذاشت و چاق کرد و با پک اول یک متر به هوا رفت: ای ژونم!تصویر کوچک شده

پک دوم؛ یک متر دیگر: های ژون!تصویر کوچک شده

پک سوم و چهارم و اِنُم و همین طور بالا و بالاتر رفت و آزادی و پروازش بیشتر شد تا مقابل حلقه ها رسید.

صدای دلوروس در ورزشگاه می پیچید:

برادران ویزلی با پاسکاری دارن به دروازه ی اسلی نزدیک میشن... مورفین در حال قلیون کشیدنه و چشم بسته میشه گفت این توپ هم گله. رون ویزلی شوت می کنه و... اوه! خدای من! چه عجیب! مورفین از ورود توپ به حلقه جلوگیری کرد اما انگار اونجا داره یه اتفاقاتی میفته...

مورفین با ناباوری به قلیانی که در اثر برخورد کوافل شکسته بود خیره شد و بعد با عصبانیت به رون توپید که: دِ آخه بوژبوژیِ بچه مشنگ شیفته ی یه وری! زمین به این بزرگی، تو باید عدل بیای توپتو بزنی تو قلیون من؟! این همه حلقه! خب بیا برو گل بزن. چرا قلیون زبون بسته رو می شکنی؟...
- شرمنده! اشتباه شد.:worry:

در میانه ی میدان، لرد احساس کرد تیر دیگری در قلبش نشسته. قلیان هافل هم به جمع دیگر جان پیچ های معدومش پیوسته بود. باید هر چه زودتر کاری می کرد و جان پیچ های باقیمانده اش را نجات می داد. تنها کسی که می دانست محل دقیق جان پیچ ها کجاست جدش سالازار بود که وضعیتش معلوم بود.
اما ناگهان فکری به ذهنش رسید. اگر سالازار نمی توانست جواب ها را به او بدهد... خب... او که می توانست جواب ها را از او بگیرد. اوکلامنسی تنها راه نجات جان پیچ های باقیمانده بود.

لرد با سرعت خودش را به سالازار رساند که حالا شلوارش را عوض کرده و در جمع تماشاچیان هوادار گریفندور نشسته بود و به تشویق استرجس پادمور می پرداخت.
لرد عملیات اوکلامنسی را آغاز کرد و وارد ذهن سالازار شد. ذهن سالازار انباشه از صحنه ها و صداهای گوناگون بود. لرد با تعجب به صحنه ی اعدام با گیوتین سالازار در انقلاب کبیر فرانسه خیره شد. صداهای کیــــــــــه و ژوزفین فریادهای غالب بودند اما صداهایی مانند "این گامی کوچک برای یک مرد و جهشی بزرگ برای بشریت است." و "زنده باد زاپاتا" نیز به گوش می رسید. لرد صحنه های مربوط به مسابقه ی شنا بین سالازار و ماهی مرکب دریاچه ی هاگوارتز را کنار زد. بی تفاوت از کنار صحنه ی گذاشتن تخم وزغ زیر مار گذشت و صحنه ی شکست در دوئل با گودریک گریفندور را نادیده گرفت و بالاخره قسمت مربوط به پنهان کردن جان پیچ ها را پیدا کرد و با دقت تماشا کرد. همه ی جان پیچ ها از بین رفته بودند و تنها مورد باقیمانده آفتابه ی مرلین بود که سالازار به عنوان کاپ تیم قهرمان کوییدیچ کنار گذاشته بود. لرد با عجله اوکلامنسی را قطع کرد و از ذهن سالازار خارج شد و نگاهی به تابلوی نتایج انداخت: 350 بر صفر به سود گریفندور.

لرد به سمت دروازه ی اسلی پرواز کرد تا با کاپیتان خمار تیمش صحبت کرده و حداقل راضیش کند که داخل یکی از حلقه ها بخوابد.
اما هنوز در میانه ی راه بود که بازیکنی با سرعت تمام از بیخ گوشش عبور کرد.لرد خشمگینانه رو به رودلف که با سرعت دور می شد فریاد زد: به خاطر این جسارتت منتظر یک تنبیه سخت باش رو...

اما لرد نتوانست جمله اش را تکمیل کند زیرا توده ی عظیمی از ساحرگان که در صف اولشان بلاتریکس و ایلین خشمگین به چشم می خوردند مانند سونامی عظیمی لرد را بلعید و با خود برد.

لرد در توده ی عظیم ساحرگان از سمتی به سمت دیگر پرتاب می شد و ضربات مکرر کفگیر و وردنه و ملاقه و دمپایی بود که عمدی یا غیر عمدی بر گوش و حلق و بینی نداشته اش فرود می آمد. لرد بعد از یک ربع کتک خوردن، زخمی و نیمه جان از توده ی ساحرگان به بیرون پرتاب شد و هنوز نفسی چاق نکرده بود که وارد توده ی نیروهای ویژه ی ضربت دلوروس شد که قصد فرونشاندن خشم ساحرگان و برگرداندن نظم به بازی را داشتند و نیم ساعت بعد در حالی که کل بدنش از ضربات چماق و چوبدستی و جارو، سیاه و کبود شده بود از توده به بیرون پرتاب شد.

در حالیکه هنوز چشم هایش سیاهی می رفت سعی کرد بفهمد در کدام قسمت زمین بازی قرار دارد که ناگهان شبح تیره ی بازیکنی را در مقابلش احساس کرد که جیغ می کشید و فریاد می زد: غیــــــــــــــــــــــــژ! نـــــــــه! لرد سیاه دوباره به من حمله کرده! میخواد دفترچه خاطراتشو به زور بهم بده که توش چیز میز بنویسم. هری! جیمز! رون! بیل! چارلی! پرسی! بابا! مامان! کمک!
و جینی اولین بلاجری را که به طرفش آمد با شدت کوبید توی صورت لرد و سایر اعضای صورتش را هم به سرنوشت دماغش دچار ساخت.
لحظاتی بعد کل تیم گریفندور غیر از استرجس که همه شان ایل و تبار و فامیل هم بودند به صورت توده ای سرخ لرد را بلعیدند و بدون توجه به فریاد "آخه چرا این بازی یه داور رزرو نداره" تا می خورد، زدندش!

یک ساعت بعد لرد در حالیکه دیگر توان پرواز کردن را هم نداشت، از توده ی تیم گریفندور به بیرون پرتاب شد و با شدت به زمین برخورد کرده و از هم پاشید و در حالیکه به آفتابه ی مرلین که بر سکوی کنار زمین و زیر نور خورشید می درخشید، خیره شده بود، نفس های آخرش را کشید.

بالاخره استرجس اسنیچ را گرفت و بازی با نتیجه ی 580 بر صفر به نفع گریفندور به پایان رسید. کاپ قهرمانی به کاپیتان گریفندور اهدا شد و لرد هر لحظه بیشتر احساس می کرد که دارد به سمت آفتابه ی مرلین کشیده می شود. در آخرین لحظات که لرد به این نتیجه رسیده بود باید باقی حیاتش را در آفتابه ی مرلین گذرانده و در انتظار کوییرلی، پتی گرویی یا لوسیوسی بنشیند ناگهان آفتابه ترکید و لرد جز یک دایره ی نور که او را به سمت خود می کشید چیزی ندید.

اعضای تیم قهرمان گریفندور با ناباوری به تکه های آفتابه ی خرد شده و بعد به ریگولوس که چوبدستیش را با شیطنت برایشان تکان می داد خیره شدند.
ریگولوس با حرص گفت: وقتی جام نداشته باشین دیگه هیچ مدرکی هم برای قهرمانیتون وجود نداره. اسلیترین قهرمان بود/مرلین می دونه که حقش بود!

بلافاصله دو توده ی سبز و سرخ نیز مانند توده ی ساحرگان و نیروهای ویژه که کمی بالاتر بودند، با هم درگیر شده و هر لحظه تماشاچیان سبز و سرخ بیشتری به این توده افزوده می شدند. و در نهایت هیچ کس جز رولینگ که تازه به هوش آمده بود نفهمید که چطور ممکن است بزرگترین جادوگر قرن اینقدر راحت و اتفاقی کشته شود.

رولینگ با خود فکر کرد: خب، حداقل جای شکرش باقیه که لرد رو به شیوه ی کتاب از بین بردین.

پایان



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
پست دوم

به لطف مرلین و بچه ها،
اسلیترین قهرمان میـــشه
اسلیترین قهرمان میــشه
حالا لالای لالای لالای، لالای لالای ...


در جایگاه مدیر

دلورس در حالیکه ناخن هایش را سوهان میکشید به یاکسلی که پشت سرش ایستاده بود اشاره کرد تا با سطلی پر از آب رولینگ را مجددا به هوش آورد. در حینی که یاکسلی می کوشید رولینگ را به هوش آورد دلورس که تنها نظاره گر آن صحنه بود با ناخوشنودی نفسش را بیرون داد.ظاهرا او در انتخاب گزارشگران هیچ وقت موفق عمل نمی کرد.اما پذیرفتن ایده ی آوردن رولینگ برای گزارش دادن مسابقه ایده ی بسیار بدی بود.چرا که از اول بازی کل جمعیت حاضر را ناچار به شنیدن غرولندهای تمام نشدنی اش کرده بود مبنی بر اینکه اقدامات آنها دنیای ساخته دست او را تماما زیر و رو کرده است.
در همان لحظه رولینگ بعد از مقدار زیادی نوش جان نمودن آب سرد با فریادی خفه از جا جست و با مشاهده چشم غره دلورس بدون فوت وقت به سمت میکروفن جادویی شیرجه رفت تا ادامه مسابقه را گزارش دهد.
- کوافل دست رون ویزلیه و داره میره به طرف دروازه اسلیترین...و...چی؟اون چیه که داره پرواز میکنه؟لرد ولدمورت؟چطور ممکنه لرد ولدمورت تو تیم باشه؟
با بر زبان آوردن نام لرد ورزشگاه به هم ریخت.صدای جیغ های وحشت زده و فریادهای اعتراض آمیز جمعیت از هر سو به گوش می رسید. رولینگ بی توجه به جو ملتهبی که ایجاد کرده بود جیغ جیغ کنان در میکروفن جادویی ادامه داد:
- این ممکن نیست....اون از کوییدیچ متنفره.من شخصیت اونو خلق کردم!من!شما با این کارتون تمام معادلات داستان منو به هم زدین!
ضربه ی دیگری از چماق که بر سر رولینگ فرود آمد او را مجددا وادار به سکوت کرد.آمبریج زیرلب گفت:
- سالازار آخر و عاقبت این بازی رو به خیر کنه!
فریاد "کیـــــــــــه" که از آن سوی زمین به گوش رسید باعث شد با اشاره دلورس، رولینگ ضربه ی چماق دیگری از یاکسلی دریافت کند.

بر فراز زمین کوییدیچ-جایی میان زمین و آسمان!

لرد سیاه با نگرانی هرچه تمامتر در هوا معلق مانده بود و تنها نظاره می کرد.کمی دورتر آیلین با سرعت از توپ بازدارنده ای میگریخت که لرد اصلا عبورش را هم ندیده بود.در پشت سر او مورفین با تکیه بر دروازه اسلیترین در حال گشت و گذار میان سیارات بود و به دلیل مشغله ناشی از سفر متوجه نشد که برای بار دوم دروازه توسط چارلی ویزلی گشوده شد.صدای فریاد و هیاهوی جمعیت سرخ پوش با غرولندهای سبز پوشان در هم آمیخت.صدای دلورس به گوش رسید که غرغرکنان گفت:
- بیست امتیاز به نفع گریفندور!
اما هیچ کدام از اینها برای لرد اهمیت نداشت.او عصبانی و نگران بود.تا آن لحظه دو جان پیچ با ارزشش را از دست داده بود.با چشمانش آسمان را برای یافتن اثری از سالازار جستجو کرد.حالا به نظرش می رسید فکر سپردن جان پیچ هایش به او کار بسیار اشتباهی بوده است.او به هیچ وجه به ریگولس اعتماد نداشت و حضور او در تیم بر بدبینی اش می افزود .چه بسا حتی توبه ی او ظاهری و نقشه ای برای نابودی جان پیچ های دیگرش بود.به ویژه اینکه در شرایط مسابقه این کار برای او راحت تر از هر زمان دیگری بود.
با خشم دندان هایش را بر هم فشرد و با جدیت بیشتری در پی سالازار گشت.حتی خود پیرمرد هم نمی دانست حامل چه شی با ارزشی است.

فلش بک-شونصد سال پیش

پسربچه ی رنگ پریده ای که در آستانه کچل شدن بود با حسرت به پیژامه ی باشکوهی که بر تن پیرمرد لرزانی بود زل زده بود.رنگ سبز زمردی آن به همراه راه راه های نقره ایش چشم را خیره می ساخت.پسرک در حالیکه با دهان باز به حاشیه دوزی نقره ای رنگ آن خیره شده بود آب دهانش را که جاری شده بود قورت داد.مطمئن بود اگر سایر بچه ها آن را بر تن او ببینند همه اشان در برابرش سر اطاعت فرود می آورند و او را رهبر خود خواهند کرد.
پسرک در این فکر بود که رنگ پیژامه با بچه مارنحیفی که جدیدا یافته بود هماهنگی کامل دارد که ناگهان پیرمرد با صدای لرزانی فریاد زد:
- به چه زل زدیه؟نگاه پر طمعت را از ردای جدیدمان برداریه...همانا رنگش می پرید!
پسرک:
در همان لحظه مرد گوژپشتی با سرعت به داخل اتاق آمد و در حالیکه به طرف پیرمرد می رفت گفت:
- تام برو این دایی عملیتو پیدا کن.بازم بوقی رفته سر بساطش یادش رفته دواهای این پیرمردو بهش بده...برای چی وایسادی مثل هیپوگریف به من زل زدی توله تسترال؟
پسرک بینی اش را بالا کشید.در حالیکه از اتاق خارج میشد نگاه دیگری به پیژامه انداخت و چشمانش برقی زد.می دانست روزی خواهد رسید که آن را به دست می آورد و با داشتن آن قدرتمندترین جادوگر دوران میشد و بر دیگران حکومت میکرد و دیگر کسی نمی توانست او را به خاطر کچلی اش مسخره کند.

پایان فلش بک

لرد سیاه با شنیدن صدای رولینگ به خود آمد.
- کوافل دست آیلین پرنسه که داره میره به طرف دروازه گریفندور جاییکه بیل ویزلی دروازه بان تیم...وایسا ببینم...اصلاشماها می دونین آیلین چند وقته از مدرسه فارغ التحصیل شده؟ چه جوری ممکنه...
گرومــــــــــــــــــــپ!
وقتی بار دیگر صدای خسته دلورس آمبریج در ورزشگاه پیچید لرد مطمئن شد صدای ناخجسته ای که لحظه ای قبل به گوش رسیده بود در نتیجه برخورد دوباره چماق با سر رولینگ بوده است.
- کوافل دست آیلین پرنسه که با سرعت داره میره به طرف دروازه گریفندور و توپ بازدارنده ای رو که جیمز به طرفش پرتاب میکنه جا می ذاره...
لرد به خودش زحمت نداد تا بقیه گزارش مسابقه را بشنود. بی آنکه فکرش را برای مسابقه پیش پاافتاده ای مثل کوییدیچ آزار دهد برای یافتن سالازار در آسمان به پرواز درآمد.

آنسوی زمین شاید هم آسمان! جایی در نزدیکی دروازه گریفندور

آیلین خود را از مقابل توپ بازدارنده ی دیگری که اینبار جینی ویزلی به سویش پرتاب کرده بود کنار کشید و همزمان با آن کوافل را به رودلف که در نزدیکی اش پرواز می کرد پاس داد.از گوشه چشم نگاهی به جایگاه تماشاچیان انداخت تا بلکه موفق به دیدن سوروس شود. از اول مسابقه او را ندیده بود.با دلسردی نگاهش را از جمع هم گروهی هایش که پر سر و صدا به تشویق آنها پرداخته بودند برداشت.یعنی ممکن بود پسرش حتی به تماشای مسابقه هم نیامده باشد؟
شپـــــــــــــــــــــلق!
آیلین با سرعت به محلی که صدا را از آنجا شنیده بود نگاه کرد.توپ بازدارنده ی جیمز سیریوس پاتر ظاهرا زودتر از کوافل او به رودولف رسیده و صورتش را کاملا صاف کرده بود!
رون ویزلی با خنده بلندی کوافل را در هوا قاپید و مثل جت به طرف دروازه اسلیترین پرواز کرد.بلاتریکس از پشت سر رودولف ظاهر شد. به نظر می رسید هنوز به خاطر اتفاقاتی که از صبح برایش افتاده اند،آزرده باشد.چرا که بی معطلی ضربه محکمی نثار پس کله رودولف کرد.
- خاک تو سرت رودولف!بی عرضه! :vay:
رودولف که دهانش در اثر اصابت توپ بازدارنده فرو رفته بود به سختی موفق شد بگوید:
- مووومن...ممیی...آآ...ممیی...ارررم...
آیلین و بلا:
بلا با عصبانیت ضربه ی دیگری بر سر رودولف کوبید.
- خجالت نمی کشی تو؟این چه زبونیه؟از اولش باید تو همون کارگاه نمایشنامه نویسی می کشتمت تا پات به اینجا نرسه.
- اوووم...بممممااا...ممموننموو...بمممققش...
- درست حرف بزن تا نگفتم دلو حذف شناسه ات کنه!
آیلین ناگهان جیغی کشید.
- بلاتریکس به گمونم این داره بهت فحش میده!
همین جمله کافی بود تا آتش خشم بلاتریکس را شعله ور کند.در یک چشم بر هم زدن از جیب ردایش چوبدستی ای را که به شکل قاچاقی وارد زمین کرده بود بیرون کشید.
- می کشمت رودولف!
رودولف با دیدن چوبدستی در دستان همسرش خود را برای آرام کردن او معطل نکرد.سر جارو را برگرداند و پا به پرواز گذاشت!
- وایسا بی غیرت!کجا فرار میکنی؟نترس.فقط می خوام بکشمت!
آیلین کلاغی را که همیشه همراه داشت پر داد.
- سریع به اطلاع اعضای سازمان حمایت برسون اینجا یه مورد نقض آشکار حقوق زنان مشاهده شد!

در جایگاه مدیر

دلورس که مشغول نوشیدن قهوه بود اشاره کرد تا رولینگ را به هوش آورند.رولینگ با ناله ای به هوش آمد.دلورس بی آنکه به صورت از ریخت افتاده ی او نگاهی بیاندازد گفت:
- بالاخره می خوای مسابقه رو گزارش بدی یا بگم از این به بعد یه جور دیگه تشویقت کنن؟
- βµαβµ£ÝËÊßÔƜ.
آمبریج و یاکسلی:
یاکسلی گفت:
- فکر کنم یه کم محکم زدم پروفسور.انگار گویشش عوض شده.
پیش از آنکه آمبریج بتواند علتی برای این واقعه بیابد متوجه کلاغی شد که بر فراز آسمان ورزشگاه اوج می گرفت.
- یا سالازار کبیر!باز این آیلین فرستاد دنبال اعضای سازمانش!
- کیــــــــــــــــــــــــــــــه؟
دلورس بی توجه به فریاد سالازار رو به یاکسلی گفت:
- یاکس زودتر برو نیروهای ویژه ضربتو بفرست تو زمین تا مثل مسابقه قبل ورزشگاه به بوق کشیده نشده.قبل از رفتن هم یه ضربه ی دیگه تو سر این مشنگ حیف نون بزن! لازمش داریم هنوز! :vay:

نزدیک دروازه اسلیترین

لرد ولدمورت در جستجوی سالازار بی اراده به نزدیک دروازه های اسلیترین رسیده بود اما هنوز اثری از سالازار به چشم نمی خورد. مورفین سر بر حلقه میانی دروازه چنان غرق در خواب بود که متوجه نشد کوافل رون درست از کنار بینی اش عبور کرد و وارد دروازه شد.
صدای فریاد و هلهله طرفداران گریفندور با غرولند تماشاچیان اسلیترینی در هم آمیخت.صدای دلورس در محوطه ورزشگاه طنین انداخت:
- سی صفر به نفع گریفندور!اعضای اسلیترین هم مثل همیشه دلمشغولی های مهمتر از بازی دارن...
- ɘɧɗɗɓɓɱɲ...
- اینو خفه اش کن یاکسلی! :vay:

گرومـــــــــــــــپ!
لرد بی توجه به هیاهوی اطرافش نگاهش را چرخاند و بالاخره سالازار اسلیترین را در نزدیکی جایگاه تماشاچیان گریفندوری یافت. طرفداران گریفندوری با حرارت مشغول شعار دادن و تشویق کردن استرجس بودند که شانه به شانه سالازار در پرواز بود. به احتمال زیاد علت اصلی سر و صداهایشان هم برای همین بود.هر چند این موضوع در آن لحظه کوچکترین اهمیتی نیز نداشت.در آن لحظه رسیدن به سالازار و پس گرفتن جان پیچ نازنینش از هر کار دیگری مهمتر بود.
در همان لحظه دسته ای سیاهپوش با سرعت از بالای سرش عبور کردند و باعث شدند تا تعادلش برای یک لحظه کوتاه بر هم بخورد. زمانیکه بر خود مسلط شد تعدادی سیاه پوش مسلح به چماق را دید که آسمان ورزشگاه را جولانگاه خود ساخته بودند.لرد غرولندی کرد و به جایی که تا لحظاتی پیش سالازار را آنجا دیده بود بازگشت.چیزی که دید سبب شد تا نفسش برای لحظه ای از وحشت بند بیاید.نه برای اینکه گوی زرین در نزدیکی جایگاه تماشاچیان گریفندوری پر و بال میزد و سالازار بی توجه به آن سراغ ژوزفین را از تماشاچیان می گرفت.بلکه به دلیل اینکه استرجس از پشت سر در حال کشیدن جان پیچ پیژامه شکلش بود تا مانع دست یابی سالازار به گوی زرین شود!
لرد نعره زد:
- خــــــطا آقا!خــــــــــطا!پس این داور بوقی کجاست؟
به نظر می رسید داور موقتا نابینا و ناشنوا شده باشد چرا که در در کمال خونسردی مشغول سوت زدن بود.
لرد که خون به مغزش نمی رسید دست در جیب شنلش کرد تا چوبدستی اش را بیرون کشیده و آوادایی نثار داور کند. اما در کمال تعجب متوجه شد چوبدستی ای وجود ندارد!با وحشت به یاد آورد پیش از ورود به زمین آن را تحویل داده است.
قبل از آنکه لرد موفق شود بر افکارش تسلط یابد صدای نامیمونی که از نزدیکی جایگاه تماشاچیان بلند شد او را وادار کرد بر خلاف میلش سرش را برگرداند تا به آن منظره خیره شود.
خـــــــــــرررررررررت...جــــــــــــــــــــــــررررررررر!
ملت :
استرجس:
لرد:
داور:
لرد که از شدت خشم از خود بی خود شده بود نعره ای زد و چماق بازدارنده اش را سوی داور پرتاب کرد.اما بلافاصله متوجه شد اشکالی در کار است.او اصلا چماق بازدارنده ای در دست نداشت بلکه چیزی که به عنوان چماق بازدارندگی همراه خود به زمین آورده بود چیزی نبود جز....
- مــــــامـــــــان!جان پپچم!
نگاه وحشت زده لرد حرکت چرخش وار جان پیچی را که در واقع وردنه یادگاری مروپ بود به جانب کله داور دنبال می کرد.وردنه در هوا پیچ و تاب می خورد و...
دنــــــــــــــــــــگ!
وردنه با شدت هر چه تمامتر بر سر داور نگون بخت فرود آمد و با صدای مهیبی چند تکه شد!
داور:
لرد:
ریگولس که درست در همان لحظه از کنار لرد عبور می کرد تا به دنبال توپ بازدارنده برود فریاد زد:
- ارباب.چرا نارحتین؟داور فامیلتون بود مگه؟
لرد:

در کنار دروازه اسلیترین

مورفین که از سر و صدای موجود در ورزشگاه چرت شیرینش پاره شد بود تکانی خورد و سرش را از لبه حلقه وسطی دروازه برداشت.با بدخلقی زمزمه کرد:
- اه...شقدر شروشدا میکنن.نمیگن وژیر مملکت باید اشتراحت کنه تا بتونه به امور رشیدگی کنه...اَه...
- اسلیترین!
مورفین با عصبانیت کلاه وزارتش را از سر برداشت.
- کوفت و اشلیترین!تا الان شونصد بار منو گروهبندی کردی کلاه بوقی!
با این همه برآمدگی نامتعارف کلاه توجه او را به خود جلب کرده بود.مورفین بی توجه به کوافلی که اینبار از حلقه کناری وارد دروازه شد و متعاقب آن فریادهای جمعیت را بدرقه راه خود کرد دستش را داخل کلاه فرو کرد و کورمال کورمال چیزی را از درون آن بیرون کشید.
- دمم شیز!این قلیونه ارو یادم رفته بود!ایــــــول!
مورفین درحالیکه دلش از خوشحالی غنج میزد به سمت زمین جایی در نزدیکی تیر دروازه ها پرواز کرد تا در کمال آسودگی و به دور از هیاهو قلیان عتیقه ای را که از درون گونی سالازار کش رفته بود چاق کند.غافل از اینکه شی ای که در دست داشت قلیان گمشده ی هافلپاف و یکی از هورکراکس های نازنین لرد سیاه بود.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۲۱:۰۱:۵۰


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۴۴ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
اسلیترین قهرمان میشه
مرلین میدونه که حقشه...


پست پیشتاز


-این زنیکه ی مشنگ رو کی راه داده اینجا آخه؟ همینو کم داشتیم! :vay:

لرد ولدمورت نگاهش رو از سمت برج بلند ِ مقامات در وسط زمین بازی کوئیدیچ، به سمت سالازار که با گونی ِ سنگینی به دست، به سمت تیم نزدیک میشد، برگردوند. سالازار دستش رو پشت گوشش گرفت و ولدمورت دوباره به برج اشاره کرد. سالازار چشم هاش رو تنگ کرد. ولدمورت با دست محکم به سرش زد.

صدایی جادویی در زمین بازی کوئیدیچ پیچید:

_1 ... 2... 3 ... امتحان میکنیم! اهم... جدی الان صدام پخش میشه؟ صدای جادویی من؟! وای باورم نمیشه که دنیای جادوگری واقعیه! اهم اهم! جادوگران و ساحره های ی عزیز من، من جی کی رولینگ هستم؛ با گزارش شهرآورد هاگوارتز، بین دو رقیب دیرینه یعنی اسلاترین و گریفندووووور!

_ببین! نمیتونه حتی اسلیترین رو درست بخونه! اسلاترین؟!

سالازار تلو تلو خوران به میانه ی میدان رفت و با دست بقیه ی اسلیترینی ها رو به دنبال خودش دعوت کرد. لرد ولدمورت درحالی که چماق خودش رو در زیر رداش شونصد دور پیچونده بود با نگاه مشکوک به همه چیز، پرسون پرسون به جلو رفت. به دنبال لرد سیاه، بلاتریکس با بقچه ای به بغلش ، استرسناک به سمت میدان حرکت کرد. در انبوه موهای سیاه بلا، یه موجودی درحال حرکت بود که بعد از چند لحظه مشخص شد رودولف لسترنج بوده. رودولف با سر باند پیچی و دست شکسته و حلقه شده بر گردنش، به طرز معشوقانه ای به دنبال بلا وارد زمین شد. با فاصله ی بیشتری، آیلین با ردا و شنل سیاه و درحالی که کلاه شنل را تا زیر چونه اش پایین کشیده بود وارد زمین شد. پشت سرش ریگولس ِ ژولیده با ردای خاکی، گونی سیب زمینی عجیب که کلاه گروه بندی یه ورش بود رو به روی زمین میکشید و هی همینجوری طفلی عرق میریخت.

_ اعضای تیم گریفندور ِ همیشه قهرمان ِ گولاخ ِ شکست ناپذیر ِ شجاع دل ِ سفیدی و مهرورزی و به طور خلاصه تیم هری اینا : بیل ویزلی ! چارلی ویزلی ! رون ویزلی ! جینی ویزلی ! معلوم نیست این تیم ویزلی یونایتده یا گریفندور؟! جیمز سیریوس ویزلی ! گودریک ویزلی ! استرج... ببخشید...

وقتی اسلیترینی ها به میانه ی میدان رسیدن، کار معرفی اعضای تیم گریفندور تموم شده بود. سالازار به همراه اعضای تیم اسلیترین حلقه زد و گونی سیب زمینی کلاه دار رو وسط حلقه انداخت.

_خب عزیزان من! برنامه اینه که ...
لرد ولدمورت با اشاره ی انگشت سالازار رو ساکت کرد و ادامه ی حرفش رو گفت:
_ ... همین الان غافلگیرشون کنیم... هرکدومتون یه آوادا بزنید بازی شروع نشده تمومه!
سالازار سر و صدایی کرد و با عصاش جلو اومد و کوبید تو سر ولدمورت:
_ این کار به دور از جوانمردیه! تصویر کوچک شده
بلاتریکس برقی در چشمهاش ظاهر شد و گفت:
_دیگه نهایتش تا سوت شروع بازی صبر کنیم!
لرد ولدمورت یخه ی سالازار رو به بیرون از حلقه کشید و درحالی که به شدت تکونش میداد، تو گوشش داد زد:

_جدبزرگ! پیری! بابا این چه بساطیه واسه ما درست کردی؟! من با این سیاهی ِ متشعشعم چه به کوئیدییچ؟! به زور منو گذاشتی تو بازی... هیچی نگفتم! این مرتیکه ریگولس رو آوردی ... بازم هیچی نگفتم! این زنیکه ی مشنگ رولینگ رو آوردی... بازم هیچی نگفتم! حداقل بذار تو این شرایط حساس کنونی با شیوه ی من پیش بریم! :zogh:

ولدمورت، لرزوندن سالازار رو متوقف کرد با این حال سالازار همچنان میلرزید و استخون ها و دندوناش از به هم خوردن صدا میداد. درحالی که کلاه همایونی ِ کج شده اش رو صاف میکرد، سعی میکرد ولدی رو در جلوی خودش تشخیص بده.
_ کدوم شرایط حساس کنونی؟! تصویر کوچک شده
چشمهای مارشکل و تنگ ولدمورت تنگ تر و نازک تر شد. کله ی کچلش رو خاروند:
_ همین داستان امروز صبح...نجینی عزیزم... جان پیچ هام رو که دادم بهت قایم کنی..
سالازار که انگار از طریق ردیابی صدای ولدمورت بلاخره تونسته بود مکان تقریبیش رو شناسایی کنه، با بی احتیاطی فریاد زد:
_چی شده؟! کیــــــه؟! کیــــــــه؟! تصویر کوچک شده
چشمهای خیلی تنگ شده ی لرد ولدمورت ناگهان به اندازه ی دوبرابر چشم های دابی شد:
_چی؟! چرا زدی تو خط بابا اورتون؟! یعنی یادت نمیــــــــــاد؟تصویر کوچک شده

ولدمورت که از شدت عصبانیت، خون سیاهش در مغزش جمع شده بود و کله ی تابناکش به خاکستری و سیاهی ِخیلی تیره تبدیل میشد، به شدت سالازار رو تکون میداد...

فلش بک؛ تالار اسلی

لرد ولدمورت دستهایش رو به دو طرف باز کرد و خمیازه ای کشید. گردنش رو هفت بار در جهت خلاف عقربه های ساعت چرخوند. از تختش بلند شد و به سمت آشپزخانه ی اسلیترین رفت. به در آشپزخانه نرسیده بود که بلاتریکس جلوش ظاهر شد و حوله ی بلند سبز رنگی در مقابلش گرفت و تعظیمی کرد:
_ارباب به سلامت باشه! احضار میکردید که به جاتون خمیازه بکشیم مای لرد! ارباب تا شما به مرلینگاه برید و برگردید ، صبحانه حاضره! :zogh:
لرد ولدمورت لبخندی زد و حوله رو از دست بلاتریکس گرفت و به سمت مرلینگاه رفت؛ درحالی که به همون شکل میگفت:
_بلا! تو واقعا برای من فراتر از یه مرگخوار وفاداری!
بلا در حالی که قند تو دلش همینجوری هی آب میشد، تصمیم گرفت که صبحانه ی ارباب رو خودش آماده کنه و به سرعت داخل آشپزخانه شد. ماهیتابه رو گذاشت روی اجاق و روشنش کرد. روغن هیپوگریف رو ریخت توش که گرم بشه، در یخچال ی جادویی رو باز کرد ولی جز چند تیکه نون چیزی ندید. در رو بست و اینور اونور رو نگاه کرد. در کمال ناامیدی یه تخم گنده روی میز پیدا کرد. بلافاصله تخم گنده رو چنگ زد و به گوشه ی کابینت زد ولی ترکی برنداشت. دوباره زد؛ ترکی نخورد! چوبدستش رو به سمتش گرفت و با یه طلسم سیاه تخم رو شکست و ریخت تو ماهیتابه!
لرد ولدمورت درحالی که بعد از مرلینگاه، رنگ و روش کمی وا شده بود، وارد آشپزخونه شد و با لبخند مشنگ کُشش نگاهی به بلا در حال آشپزی کرد:
_ خب چی صبونه داریم بانوی تالار اسلیترین؟!
بلاتریکس که هر لحظه بر فر موهاش افزوده میشد:
_من...؟ با..بانو... ی.. تالا..ر .. اسلی..؟!
ولدمورت نگاهی به دور و برش کرد و گفت:
_ راستی نجینی ِ پرنسس منو ندیدی؟! نمیدونم چش شده... از وقتی این محفلیا تو درگیری شیون آوارگان جای ققنوس شون، بردنش... هر شب تبدیل به یه تخم گنده میشه و دوباره صبح از تخمش در میاد! به گمونم افسرده شده... اگه دستم به این دامبل ِ کفتر باز ِ....
صدای لرد سیاه در گوش بلا محو و محوتر میشد... بلا با ترس و استرس فراوان به ماهیتابه ی روی اجاق و محتویات توش نگاه میکرد. در اون لحظه دنیا برای بلا سیاه و سیاه تر میشد... تصویر کوچک شده تا اینکه لرد سیاه سرش فریاد زد:
_چی کار داری میکنی بلا؟! نیمروی اربابت سوخت که!
و با حرکت چوبدستی، ماهیتابه رو به سمت خودش روی میز پرت کرد و یه تیکه سنگگ برداشت تا ماهیتابه رو خالی کنه.
بلاتریکس میدونست که بعد از این صبح کذایی، نه تنها نمیتونه به رویای بانوی اسلیترین شدن فک کنه، بلکه دیگه جایی در دنیای زنده ها هم نداره. با سری افکنده و به شدت دپرس به سمت کتابخانه ی خصوصی اسلیترین رفت تا وصیت نامه ش رو بنویسه و خودش رو آماده ی مرگ کنه... تصویر کوچک شده در همین فکرها بود که جرقه ای به ذهنش خطور کرد! و به سرعتش اضافه کرد و از آشپزخونه خارج شد.

لرد ولدمورت دولپی مشغول خوردن نیمرو بود که سالازار اسلیترین و آیلین پرنس وارد آشپزخونه شدند. آیلین دست سالازار رو گرفت و به داخل کشید. سالازار که به صورت خود بخودی روی ویبره بود، با این حرکت تکون های شدیدتری خورد:
_به به! چه صبح زیبایی برای بازی کوئیدیچ!
لرد ولدمورت دندونهایش رو با انزجار به هم فشار داد و با عصبانیت گفت:
_باز هم این بازی های بیفایده! اگه به من باشه همشون رو آوادا میکنم و تمام!
سالازار سعی کرد چیزی بگه ولی نفسش گرفت و روی نزدیکترین صندلی نشست. آیلین لبخندی مرگخوارانه زد و گفت:
_ارباب با گریف بازی داریم... کله زخمی هم میاد. میتونید بکشیدش!
سالازار سرفه ای کرد و گفت: ولی بعد از بازی!
لرد سیاه لبخند رضایت بخشی زد و با یه تیکه نون افتاد به جون ته ماهیتابه!
سالازار به دور و برش نگاهی کرد و از آیلین پرسید:
_پس این بوقیا کجان؟! مورفین رو یکی پیدا کنه. نکنه امروز تحت تاثیر چیز باشه! دوپینگ محسوب میشه ها!
آیلین به سمت تالار اصلی رفت تا اون گوشه و کنار ِتالار، مورفین رو پیدا کنه. سالازار رو به ولدمورت کرد و گفت:
_نوه ی گلم... تو قراره مدافع باشی. تو به همراه ِ ...
حرف سالازار تموم نشده بود که ریگولس با ظاهری شیک و صاف و ردای بلند کوئیدیچ و جارو به دست وارد آشپزخونه شد. لرد سیاه با دیدن ریگولس از جا پرید و چوبدستش رو به سمت ریگولس گرفت و یه کروشیو نثارش کرد. ریگولس به خودش میپیچید و ناله و زاری میکرد.

ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه :ای پیری! این کیه آوردی اینجا؟!
سالازار: ریگولس بلکه... مرگخوارت بود یادت نیس یعنی؟
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه: مگه یادت رفته یه جان پیچم رو نابود کرد؟!
سالازار: هوم...؟! نه بابا جدی؟ کی؟!
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه:
سالازار: حالا یه خبطی کرد... تو کوتاه بیا! تو که این همه جان پیچ داری!
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه: نه اصن راه نداره! باید بکشمش!
سالازار : حالا تو این دفعه رو بیخیال... بازیکن نداریم!
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه: نه اصن راه نداره!
سالازار : به حق پیژامه ی خودم ولش کن!

لرد سیاه نگاهی به پیژامه ی سبز و نقره ای مندرس سالازار انداخت که البته هیچ تناسبی با ردای کوئیدیچیش نداشت. و با اکراه طلسم شکنجه رو از روی ریگولس برداشت. ریگولس ته مانده فریادی کشید و همونجور ولو روی زمین گفت: ارباب غلط کردم! توبه! تصویر کوچک شده
لرد سیاه ابرویی بالا انداخت و با شک خیلی زیادی پرسید:
_ دیگه از این غلطا نمیکنی؟
ریگولس جارو رو به دست گرفت و سعی کرد به کمکش بلند بشه. هنوز صاف ِ صاف نشده بود که از پشت سرش بلاتریکس فریاد زنان وارد آشپزخونه شد:
_ارباااااااااااااب! ارباااااااااااااب! نجیـــــنی!
بلا با دیدن ریگولس بلافاصله ترمز کرد و این باعث شد که چیزی از دستش سُر بخوره و به زمین بیفته و از وسط جر بخوره! لرد سیاه خم شد. روی زمین یک تخم گنده بود که تیریکیده بود و نامه ای از وسطش بیرون زده بود:

تصویر کوچک شده

من تخم واقعی رو برداشتم و قصد دارم که بخورمش! امضا ر.ا.ب



لرد سیاه به تخم قلابی و نوشته ی درونش خیره شده بود و اصن تکون نمیخورد. بعد از هونصد دقیقه تکونی خورد و شروع به هق هق کرد:
_نجیــــنی! پرنسس من! چی به روزت اومده؟! با من حرف بزن... نجینی؟
و در همین لحظه ولدمورت با چرخش آنی به سمت ریگولس، به سمتش پرید؛ چوبدستش رو به گوشه ای انداخت و دو دستش رو دور گردن ریگولس حلقه کرد و فریاد زد:
_ میکشمت! میکشمت!
سالازار و آیلین _که از سر و صدای لرد سر و کله اش پیدا شده بود_ وسط ماجرا پریدن و سعی کردن لرد رو از ریگول جدا کنند. بعد از کمی تلاش موفق شدند. ریگول که نفس نفس میزد، بریده بریده گفت:
_لرد سیاه! باور کن من نبودم... من تازه رسیدم! با سالازار اومدم اصن!
آیلین به شونه ی لرد سیاه زد و با همدردی گفت:
_ارباب! نگران نباشید... ما عامل این حرکت نابخشودنی رو پیدا میکنیم و به سزای عملش میرسونیم!
بلاتریکس که آب دهنش رو قورت میداد با حرکت سر حرف آیلین رو تایید کرد. ولدمورت به شدت دپرس شده بود و همچنان گریه میکرد. آیلین ادامه داد:
_سالازار اسلیترین کبیر! مورفین رو توی مرلینگاه پیدا کردم... وضعش چندان میزون نیست... چی کنیمش؟
سالازار از گوشه ی آشپزخونه یه کیسه گونی سیب زمینی برداشت و به دست آیلین داد:
_فعلا بندازش این تو تا ببینیم چی میشه... میگم شما نمیدونید نفر آخر کیه؟! من هرچی فک میکنم یادم نمیاد...
باقی اسلیترینی ها نگاهی به هم انداختند.
_خب حالا زیاد مهم نیست... بیاید بریم... تا برسیم به زمین بازی، یکی بلاخره پیدا میشه! نگران نباشید... سالازار بزرگه! ای بابا سالازار که خودمم!
ملت اسلیترین حرکت نکرده بودند که صدای در تالار اومد.
_کیـــــــــــه؟
در تالار باز شد و رودولف لسترنج با یه دسته گل قرمز وارد تالار شد... بلاتریکس که هنوز تو شوک نیمرو کردن نجینی و بهم خوردن نقشه ی بانوی اسلیترین شدن و برگشت ریگولس و به هم خوردن نقشه ی شومش برای ریگولس شده بود، الان کابوس شبهاش رو جلوی در میدید!
بلا:
رودولف:
بلاتریکس از خشم فریادی کشید و از غیب ماهیتابه و دمپایی و ... ظاهر کرد و به سمت رودولف پرتاب کرد!
_کی این بوقی رو تایید کرده؟! من میدونم و اون!
سالازار اما به پهنای صورتش میخندید و با اشاره به رودولف که دچار شکستی های شدید و نقص عضو در نواحی مختلف بدن میشد، گفت:
_ آها! مهاجم آخری هم پیدا شد... مطمئنم که بلا و رودولف زوج خوبی میشن! البته الانم هستن... ولی ایندفه منظورم تو کوئیدیچ بود!
در همین لحظه ولدمورت مثل فنری که جهیده باشه به سمت سالازار پرید و به یه گوشه ای کشیدش و گفت:
_ببین جد بزرگ! این ریگولس جاسوس دامبله! این رودولف هم معلوم نیست از کجا اومده... اینا نقشه دارن امروز تو تایم بازی که من چوبدست ندارم منو بکشن! این یه توطئه است! میفهمی؟
سالازار سری تکان داد که میان لرزش های عادی بدنش گم شد.
_ ببین! اینا با کشتن نجینی ِ جان برکف کارشون رو شروع کردن! نباید بذاری تنها نواده ی سیاهت به همین سادگی از بین بره! جان پیچ هام رو بهت میدم قایمشون کن. باشه؟!
سالازار با اینکه نسبت به درخواست ولدمورت مطمئن نبود، باز هم سری تکان داد.

خخخخخخخخخخخ خشششششششش (افکت نویز تو فلش بک)

سالازار تو راهروهای ورزشگاه راه میره و با خودش گونی سیب زمینی حاوی مورفین رو به روی زمین میکشه. ضربه ای به گونی میزنه . صدای برخورد چندتا شی دیگه به همراه ناله ی مورفین شنیده میشه. سالازار نفس نفس زنان با خودش میگه:
_این جان پیچ های ولدی چی بود دیگه این وسط؟! مُردم من...

پایان فلش بک

ولدمورت که از شدت عصبانیت، خون سیاهش در مغزش جمع شده بود و کله ی تابناکش به خاکستری و سیاهی تیره تبدیل میشد، به شدت سالازار رو تکون میداد...

صدای سوت داور از وسط میدون اومد و لرد سیاه از تکون دادن سالازار دست کشید. داور بازی، وزیر دیگر، میخواست که همه در جای خودشون قرار بگیرند. ولدمورت پرسید:
_چی شد ؟! یادت اومد پیری؟! جان پیچ هام کجان اصن؟ :worry:
سالازار سرفه ای کرد و گلویی صاف کرد:
_ یه چیزایی یادم اومد... ولی نه دیگه تا اونجاش رو! ولی یادمه تا ورزشگاه تو اون گونیه همراهم بودن. نگران نباش! تو که 6148521 ی جان پیچ داری!

ولدمورت سرش رو به یک دیوار جادویی که از غیب و بدون چوبدستی ظاهر کرده بود کوبوند و بعد از چند ضربه، به طرز عجیب و سریعی، به چماق پیچیده تو رداش چنگ زد و وقتی مطمئن شد هنوز سرجاشه، همینجوری بدون جارو اراده کرد و به هوا رفت.

همه ی بازیکنا سر جاشون قرار گرفته بودند که داور تو سوتش زد. بازی شروع شد. کوافل در اولین لحظه به دست چارلی ویزلی افتاد. چارلی به گودریک پاس داد. آیلین سعی کرد در وسط راه کوافل رو بدزده که نتونست. گودریک همینجوری هی جلو رفت و جلو رفت و جلو رفت تا که به حلقه ها رسید.
ولدمورت گوشه ای از زمین برای خودش همینجوری روی هوا بود و به چماق ِ زیر رداش چنگ زده بود و حتی هیچ تلاشی برای زدن بلاجری که از کنارش گذشت نکرد. بلا و رودولف وسط زمین درحال بگو مگو بودند و اینطوری گودریک تقریبا بدون هیچ مزاحمتی از طرف تیم مقابل به سمت حلقه ها و مورفین میرفت. گودریک با صدای تشویق تماشاچیا دستش رو عقب برد و کوافل رو به سمت حلقه ی وسطی پرت کرد. مورفین که درست بالای حلقه ی وسطی بود، بدون هیچ واکنشی به حرکت گوی نگاه کرد که با سرعت وارد حلقه شد و از سمت دیگه خارج شد و به سمت زمین سقوط کرد. مورفین که از دیدن این صحنه هیجان زده شده بود فریاد زد:
_واااااااو چه باحال ! من این همه تلاش کردم که پرواز رو نهادینه کنم... درحالی که باید سقوط رو نهادینه میکردم! :hyp:
و سر جارو رو به سمت زمین کج کرد و بعد از چند لحظه با شدت زیادی به زمین خورد.

_گل ! گل! گل برای گریفندور! توسط خود گریفندور! بیخود نیست که اسم گریفندور، گریفندوره! استاد نمونه ی کلاس پرواز و کوئیدیچ اینجا ثابت کرد که ... (شپلخ) آآآآآی چی بوود

گودریک گریفندور چرخی روی زمین زد و با غرور از کنار سالازار رد شد و یه چی به سالازار گفت که حالا بعدا لبخوانی میکنیم. استرجس که انگار از نتیجه ی بازی مطمئن بود، به برج مقامات رفته بود و با دلوروس و بقیه گپ میزد و نوشیدنی کره ای مینوشید و به قیافه ی سالازار میخندید.

بازی رو آیلین شروع کرد. و کوافل رو به رودولف داد. رودولف تا وسط زمین جلو رفت تا اینکه بلاجری که قاعدتا جینی ویزلی بهش ضربه زد - چون جیمز سیریوس پاتر درحال بازی با یویو اش بود- از بغل گوشش رد شد. رودولف که هجوم رون و چارلی رو به سمت خودش می دید، کوافل رو به سمت بلا فرستاد : "بگیر همسر عزیزم" :pretty:
بلا که اصلا حال و روز خوبی نداشت، به سمت کوافل شیرجه رفت. تصمیم گرفت به خاط این حرف رودولف کوافل رو دوباره به سمت خودش شوت کنه و قیافه اش رو شطرنجی کنه.
در همین فکر بود که ریگولس با دست های لرزان ِ تحت تاثیر شکنجه ی صبحش، به بلاجری ضربه زد که مستقیم به سمت سر بلاتریکس رفت. بلاجر با شدت به سر بلاتریکس خورد و بلا در یک لحظه بی اختیاری و گیجی، بقچه ای که همراهش داشت رو به سمت رودولف پرتاب کرد. رودولف بقچه رو تو آسمون گرفت و با تعجب گفت:
_این دیگه چیه؟ چرا اینقد بو میده؟
بلاتریکس گیج بود و به زحمت میتونست روی جاروش ثابت وایسه. رودولف با کنجکاوی بقچه رو باز کرد و یه عرق گیر به شدت بد بو تو بقچه پیدا کرد.

_ واای چه بوی ِ بــ... ! واسا ببینم بلا؟! همسرم؟! عزیزم؟! تو این عرقگیر رو به مناسبت روز جادوگر برای من کادو گرفتی؟
بلا همچنان به شکل :hyp: بود.
گودریک که از کنار اونها رد میشد، عرقگیر رو تو دستای رودولف دید. با خودش گفت:
_این عرقگیر چه آشناست؟!
در همین لحظه ولدمورت هم متوجه قضیه شد و فریاد زد:
_نـــــــــــ ــــــــــــه!
رودولف که تحت تاثیر عشقولانه ی بلا قرار گرفته بود یک موج عشق از خودش متصاعد کرد و در یک لحظه ی اسلوموشون، عرقگیر در دستهای رودولف به خاکستر تبدیل شد! گودریک که بعد از مدتی و اندی فکر کردن ظاهرا به نتیجه ای رسید. نگاهی به ولدمورت و سالازار چرخان در هوا کرد:
_ولدی؟! میگم این که الان سوخت... عرقگیر مفقود شده ی من به سال شونصد سال ماقبل تاریخ نبود؟!

ولدمورت که باور نمیکرد دومین جان پیچش در عرض چند ساعت نابود شده باشه فقط و فقط فریاد میزد....


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۸:۵۳:۵۳
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۱۳:۴۰:۱۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۲۱ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
روزی شیردال گریف به هوا خاست
زد و مار اسلی را نابود ساخت!


پست دوم


فلش بک، شب قبل از مسابقه: تالار خصوصی اسلیترین.

تالار اسلیترین خالی و خلوت بود. تمام اسلیتیرینی ها برای شرکت در کلاس ها تالار را ترک کرده بودند. بعضا کسانی ملافه خود را میبردند و شب را در کلاس با احضار تلویزیون و دیدین کوییدیچ میگذراندند!

پروفسور اسنیپ در تالار قدم میزد. صدای قدم هایش در تالار می پیچید. چند دقیقه ای بود که ریگولس رو دنبال مورفین فرستاده بود.
ریگولس نفس نفس زنان از راه رسید و رو به پروفسور گفت:
- نتونستم پیداش کنم.
اسنیپ که از شدت عصبانیت قرمز شده بود گفت:
- مگه میشه؟ اون وزیر عملی کجاست؟ باید پیداش کنی ...

ویـــــــژ! پخ!

اسنیپ سقف سوراخ شده ی تالار را نگاه کرد و با لکنت گفت:
- ب... بلای... اس... اسمونی؟ :worry:
- نه بابا مورفینه! سفینش سقوط کرده!
ناگهان پیکری از زمین برخواست و گفت:
- چه کشی با من کارداش؟ به محش دریافت پیغام ممدی خودمو رشوندم.
اسنیپ نگاه غضب الودی به ریگولس انداخت:
- بعدا حسابتو میرسم.
- ققط یه پاترونوس برا دوستش فرستادم. :worry:
و بعد اسنیپ رو به مورفین گفت:
- سیبیل کارت داره. بیا.
- شیبیل؟ شیبیل کی؟ کشی شیبیل نداره اینجا.
- سیبیل تریلانی. معلم پیشگویی.

تالار خصوصی گریفندور.

تابلوی بانوی چاق کنار رفت و پروفسور مک گونگال نمایان شد.
همینطور که پروفسور وارد میشد با خود زمزمه می کرد:
- فک کرده کیه که به من دستور میده؟ جیمز رو بیارم پیشش که یه پیشگویی مسخره انجام بده؟ که مثلا تو میمیری؟
همینطور که پروفسور راه میرفته و حواسش نبوده صفحه شطرنج رون رو زیر پاش له میکنه. رون که مشغول بازی با هری بوده فکر میکنه یه دختر گریفی و داد میزنه:
-جلو پاتو نگاه کن. کوری؟
بعد سرشو بلند میکنه و چهره پروفسور عصبانی پروفسور مک گونگال رو میبینه.
و لحظه ای بعد دیگه رونی در کار نیست!
- هری برو به پسرت( ) بگو بیاد پیش من.
- چرا؟
پروفسور:

دفتر سیبیل

تق تق تق!
- بیا تو.
اسنیپ در حالی که مورفین رو روی زمین میکشیده داخل دفتر پر از گوی تریلانی میشه. دفتر تریلانی سیاه و تاریک بود. پر از گوی های جورواجور به همراه کارت ها و کتاب های پیشگویی که توی قفسه بسیار بزرگی بودند.


اسنیپ که سرش را تکان میداد به مورفین نگاهی انداخت و گفت:
- پاشو وایستا مورفین.
سیبیل به در اشاره کرد و خطاب به اسنیپ گفت: میتونی بری...نه..صبر کن. این چیه رو کلش؟
- کلاه گروهبندی. چون لوگو کم اورده بودیم مجبور شدیم اینو به عنوان کلاه وزارت بزاریم سرش.
در همین حال پروفسور مک گونگال به همراه جیمز وارد میشه. مک گونگال از دیدن مورفین و اسنیپ در انجا جا میخوره.
- بفرمایید اینم جیمز.
جیمز بعد از دیدن مورفین زیرلب غرغر کرد:
- این عملی هم که اینجاست!
مورفین لبخندی زد و برای جیمز دست تکون داد:
- سلام بوژ بوژی!
- شما دوتا. برید بیرون.
مک گونگال و اسنیپ غر زنان و اعتراض کنان با زمزمه " فک کرده کیه" از دفتر تریلانی میرن بیرون.


تریلانی از صندلیش که روی یه سکوئه میاد پایین و میگه:
- باید یه پس گویی براتون انجام بدم.
- شی شی گویی؟
- پس گویی. من گذشتتونو دیدم.
و بعدش دهانش باز میشه زبونش میوفته بیرون و عینکش کج میشه!
- این چشه؟
- رفته تو خلشه!

فش بک در فلش بک، چونصد سال قبل، بیمارستان، اتاق نوزادان.

صدای دلنشین عر عر ها فضای اتاق را پر کرده بود. دیوار ها بعد از سالیان به خاطر این صداها ترک خورده بودند و سفیدی خالصشان از بین رفته بود. نوزادان زیادی در این اتاق بودند که طی چند ساعت گذشته به دنیا اومده بودند.

همین لحظه پرستاری گرد که از دهانش دود در میومده وارد اتاق میشه و به سمت دو کودک تازه به دنیا اومده میره.
- چون من خیلی کرم دارم میخوام جای این دوتارو عوض کنم! این دختره مال گانت ها این پسره مال پاتر ها!
و بعد فلنگو میبنده.

چند دقیقه بعد

دو مرد که پیراهن های سفید پوشیده بودند وارد اتاق شدن و به سمت همان دو کودک رفتند. یکی از مرد ها در حالی که چیزی مینوشت خطاب به مرد دوم گفت:
- برو به خانواده ی پاتر ها بگو پسر زاییدن و به گانت ها بگو دختر زاییدن. براشون باید اسم بزارن. برو تا من اینارو معاینه میکنم.
دکتر دوم بیرون رفت و دکتر اول مشغول معاینه شد.
- غده تیروئید: سالم
انگشتان: سالم
قلب: سالم
...
- هی جک اونا اسمارو گفتن.
- خب؟
- پسره جیمز سیریوس پاتر، دختره مروپ گانت.

پایان پس گویی.

مورفین که بشدت دلتنگ چیز هایش شده بود و نمیدانست این پس گویی چیرو میرسونه پرسید:
- خب که شی؟
کلاه حالتی به خودش گرفت که انگار گوش هایش را تیز کرده.
ناگهان جیمز جیغ میزنه:
- ینی من با این کپه ی لباس برادرم؟ این معتاد انگل برادرمه؟ نه! خدا چرا؟ من چه گناهی کردم؟ خدا بگو این دروغ میگه. تمام نهنگامو قربونی میکنم.
مورفین که دوناتیش تازه افتاده بود با چشمان گرد شده گفت:
- این بوژ بوژی؟ چرا این؟ حاژر بودم با بلا خواهر برادر بودم ولی...
تریلانی که بشدت افسرده شده بود گفت:
- درسته. شما دوتا باهم برادرید.

پایان فلش بک.


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.