و برگشتن.

آماندا رو به پادما گفت: می دونی سوژه رو چند قسمت کردی؟
- نه دقیقا... خو به نظرم لوس شده بود سوژه، خواستم پیش ببرمش! آخه تولد آیلین 2 روز دیگست!

آماندا برای پادما توضیح داد: ببین، باید مرحله به مرحله پیش بریم. بهتره سوژه رو چند صد قسمت نکنیم تا ادامه دادنش راحت تر بشه.
ساحره ها که از پیام اخلاقی های آماندا در طی ماموریتا خسته شده بودن با چشم غره هاشون ساکتش کردن. بعد از چند لحظه سکوت، آماندا با صدای خفه ای گفت: نظرتون چیه اول از همه آیلینو پی نخود سیاه بفرستیم؟
الادورا گفت: ینی با لرد بفرستیمش تاپیک عشق و عاشقی؟

- نه باو! خیر سرمون می خوایم خود آیلینم تو جشن شرکت کنه! اون جوری که ممکنه سالم برنگرده، یا با خود لرد برگرده!
- پس چی کار کنیم؟
- چه می دونم!
در همین چهره ی آیلین در بالای راه پله ظاهر شد. عینک بزرگی به چشم زده و زیر چشماش پف کرده بود. یه راست پیش جمعیت ساحره اومد و با صدایی که خستگی توش موج می زد گفت: سلام بچه ها، چطورین؟ خیلی وقته ندیدمتون! :aros:
فلور با نگرانی پرسید: حالتون خوبه؟ خیــــلی خسته به نظر میاین!
آیلین با اخم جواب داد: معلومه که خوبم! خب 3 روز تمام تو اتاقم بودم ندیدمتون.
- منظو-
- دارم با تمام توانم رو یه پرونده ی بین المللی کار می کنم که این ریختی شدم! اگه اینجا اینقدر سر و صدا نباشه 2 روز دیگه تمومش می کنم!
- خو چرا نمیرین خونه تون؟
- ینی شما رو تنها بذارم؟ مشکلی براتون پیش نمیاد ینی؟
- واقعنی میرین؟

چیز... ینی... نه نمیاد!
- پس اینجا رو به شما و شما رو به روونا و هلگا می سپرم!
آیلین با خوشحالی به سمت طبقه ی بالا شیرجه زد تا چیز میزا شو ورداره و راهی خونه ش بشه. بعد از چند دقیقه از پله ها پایین اومد، از همه خداحافظی کرد و غیب شد.
پروتی با ذوق و شوق گفت: حالا باس برین سراغ لردتون و راضیش کنین برای حداقل 3 روز با مارش و بلاتریکس یه جایی بره! :zogh:
ساحره های مرگخوار: :worry: