هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲

مینروا مک گونگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
از کلاس تغییرشکل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 116
آفلاین
بعد از یک ساعت همه کار هاتغریبا تمام شده بود خانه ریدل از تمیزی که تابحال به خود ندیده بود داشت می درخشید دیوار ها که به خاطر دود سیاه شده بودند تمیز شدند پروانه ها خانه ریدل را در بر گرفته بودند.
بوی گل ها را میشد همه جا حس کرد همین طور بوی غذا هایی که مالی برای تولد آیلین درست کرده بود در سالن پذیرایی روی میز کیکی پنج طبقه خودنمایی میکرد.

پادما کار شعر را تمام کرد و سراغ چیدن بشقاب و قاشق ها رفت مینروا و الا کار کادو هارا تمام کردن.
مالی در حال فکر کردن بود ناگهان گفت:اینجا یک چیزی کم هست؟آهان فهمیدم نور.مالی سراغ پرده ها رفت و آنها را کنار کشید نور وگرمای خورشید خانه را در بر گرفت!
ساحره های مرگخوار:

مینروا پرسید چی شده مگه تا حالا نور خورشید ندیده اید؟
دافنه گفت :نخیرم دیدیم ولی ارباب اگر میدید هممون را آوادا جادویی مهمان میکرد از زمانی که این خانه جادویی ساخته شده تا حالا این پردها کنار نرفته! :worry:
ساحره های محفلی:
آماندا گفت: حالا که ارباب نیست فکر نمیکنم این یکبار مشکلی داشته باشه تازه اینطوری خانه زیبا تر به نظر میاد حالا بجای دعوا کردن به فکر این باشید که چه جوری آیلین را برگردونیم؟ :vay:
جماعت ساحره:

درون انباری ایوان گفت:من دیگه تحمل ندارم و از عصبانیت استخوان هایش به صد تیکه تقسیم و پخش زمین شد.
یکی از مرگخواراگفت:باید دنبال یک راهی برای بیرون رفتن و یک چسب برای چسبوندن این استخوان ها باشیم!


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۸ ۱۸:۴۰:۲۰
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۸ ۱۸:۵۰:۳۴

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

نشان سازمان حمایت از ساحره ها =


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
بعد از ناپديد شدن لرد سياه و بلا ساحره ها به هوش آمدند و ساحره هاى ديگر در حالى كه پادما ى بيهوش رو حمل مى كردن وارد شدن.

لينى و آماندا و فلور با كروشو بقيه ى مرگ خوار ها رو تو انبارى زندانى كردن.

مالى له سمت آشپزخانه حمله برد و شروع كرد به سر و صدا كردن.

هلنا گفت:مالى از حالا شروع كرد.

ساحره ها:

الا گفت: بريم اتاق غذا خورى رو تميز كنيم.

پادما كه به هوش آمده بود گفت: حمله.

الا با يه بشكن جن هاى خونگى رو ظاهر كرد و داد زد: شما ها اتاق غذا خورى. شما اتاق پذيرايى.شما ها به مالى كمك مى كنين. برين سركارتون.

پادما با دو صوت آپارات كرد و با بقلى پر از كادو برگشت.

ساحره ها:

پادما:

فلور داشت يكى يكى پروانه هايش رو براى تزئيين خونه هدايت مى كرد.

هلنا داشت چلچراغ ها رو تميز مى كرد و آماندا و لينى داشتن خونه رو تزئيين مى كردن.

پادما و پروتى داشتن با هم يه شعر مى نوشتن.

مينروا و الا هم داشتن كادو ها رو بسته بندى مى كردن.

در همان حال انبارى

ايوان در حالى كه تمام استخوان هاى بدنش مى لرزيد پرسيد:جريان چيه؟

مرگ خوار ها:


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۸ ۱۷:۴۵:۰۱


به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
- بلاتریکس؟
- بله سرورم؟ :pretty:
- شما تصور می‌کنی ما علاقه‌ای به کاشت مو داریم؟
- سالازار به دور، معلومه که نـه سرورم.
- پس چرا پیشنهاد همراهی به ما می‌دی؟
- من سرورم... چون...
- نکنه خیال کردین ما می‌خوایم شبیه پیرمرد پشمکی بشیم؟
- معلومه که...
- یا شاید تصور کردین چهره‌ی مخوف ما نیاز به شیویدهای بی‌ارزش داره؟
- نه نه سرورم... :worry:
- یا شاید چهره‌ی حال حاضر ما به دلتون نمی‌شینه؟
- سرورم... عــــــــــــرررر...!

قبل از این که صحنه با یک کروشیو فید ( fade = محو ) بشه و این رول در نهایت ِ ارزشی‌گری به پایان برسه، نجینی در راستای نجات سوژه و سوژه‌دهندگان همچو هوخشتره وارد می‌شه و دیالوگ بعدی ِ لرد ولدمورت از " کروشیو " به شکل زیر تغییر می‌کنه:
- ولی ممکنه نجینی مایل باشه این انستیتو... هوم، چه اسم پر ابهتی هم هست. شاید بگیم از این به بعد ما رو لرد انیستیتو صدا کنید، یا انیستیتو ولدمورت ، یا ... هوم.. بگذریم! بلاتریکس، نجینی رو می‌بریم به این انیستیتو!

لرد ولدمورت با صدای پاقی ناپدید می‌شه و بوقی می‌نوازه بر روح فضاسازی ، توصیف، رول‌زنندگان قبلی، اصول رول‌نویسی، فلور دلاکور که نگارنده رو تأیید کرد، آیلین پرنس مدافع حقوق ساحرگان، کوییرل که اجازه داد نگارنده به ایفای نقش برگرده و شخص شخیص خودش که دسترسی مرگخوارها رو به چنین نویسنده‌ای داد و کلیه‌ی مرگخوارها از ازل تا ابد به این وسیله شرمنده شدن...!

_____________________________


عاقــــــــــــا... هیچی دیه! بوقی نواختیم بر کلیه‌ی اصول رول‌نویسی. باشد که رستگار شویم!



ویرایش شده توسط مروپی گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۶ ۱۸:۲۱:۱۱
دلیل ویرایش: سوتی تایپی :-"

دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مینروا وقتی نزدیک تر شدن چهره ی لرد به گوشی رو میبینه، به جمع دیگر ساحره های بیهوش میپیونده. پادما که در همون حوالی بود و تخصص خاصی تو بیهوش شدن داشت همینطوری بی هوا بیهوش میشه.

لرد گوشیو تکون تکون میده بلکه منطقه ی دیدش تو گوشی عوض شه، غافل از اینکه این طرف مقابله که باید گوشیو تکون بده تا یه جای دیگه رو به لرد نشون میده.

بلا وارد اتاق لرد میشه و بعد از اینکه با تعجب ساحره های بیهوش شده رو از نظر میگذرونه توجهش به لرد جلب میشه که سرش تو گوشی فرو رفته و تکونای عجیبی بهش میده.

- ارباب، دارین چی کار میکنین؟

لرد بدون اینکه دست از ور رفتن به گوشی برداره میگه: باز بدون در زدن اومدی تو؟ کی آخه اینو مفهمین شماها؟

بلا چند قدم جلوتر میاد و چند ساحره ی بیهوشو رد میکنه و از پشت سر لرد سرک میشه که دقیقا هدف لرد از این کارا چیه.

- مای لرد، کمک نمیخواین؟

لرد برمیگرده و گوشی به دست رو به روی بلا قرار میگیره، بدون اینکه نگاهشو از رو گوشی برداره میگه:

- میخوام ببینم اونور چه خبره ... بوی ویزلی میاد. اونم از نوع مالی! اما تصویر تکون نمیخوره ... این مشنگا هم بد چیزایی نمیسازنـ... چیز یعنی میسازن.

بلا بدون توجه به این موضوع جلوتر میاد و میگه: مای لرد، شنیدم قراره انستیتوی کاشت ِ موی ِ آمازونی برین. خوش حال میشم همراهیتون کنم.

- تو از کجا فهمیدی بلا؟

- پستارو خوندم ارباب.

لرد که از دست گوشی خسته شده، آوادایی نثارش میکنه و بعدم محکم به دیوار میزنه و جنازه ی گوشی رو زمین پخش میشه. نهایتا برمیگرده تا به گفتگوش با بلا ادامه بده.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۴۴ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد جلو آمد و با لحنی دست به کمر مانند (!) گفت: ارباب کاملا شنید که دافنه ـی جادویی چی گفت.-

ساحره ها، آب دهان ـشان را غورت (ق؟) دادند و لرد ادامه داد: پس بگین که چی گفت.

فلور در حالی که دافنه را مانند بلاجر به زمین می زد تا به هوش ـش بیاورد (رک. آواتار ِ دافنه گرینگرس)؛ جواب داد: گفت که... گفت که... بی... بیــــل!

لرد که گیج شده بود؛ پرسید: دافنه بیل رو صدا زد؟ بیل ِ آدم یا بیل ِ کلنگ؟

فلور از هوش رفت.مندی به الا، تنها کسی که مانده بود نگاهی کرد. بعد دوباره به سر ِ لرد نگاه کرد و بعد، از هوش رفت.

آما الا دورابلک، کار ِ دیگری کرد. در حالی که با گوشی ِ جادویی ـش که قابلیت ِ زدن ِ شکلک را نداشت (آما رایتل جادویی داشت!)؛ به پاتیل درزدار زنگ می زد؛ چشمکی به لرد زد.

لرد ولدمورت که در فکر ِ این بود که شماره ِ تیمارستان ِ کنار خانه ِ مجلل ِ گانت را که زمانی، دایی مورفین جان را در آن جا گذاشته بودند؛ به یاد بیاورد؛ چیزی نگفت.

بالاخره، الادورا با مینروا و بقیه ِ ساحره های داخل ِ پاتیل درز دار، ارتباط برقرار کرد و از هوش رفت!

مینروا وقتی گوشی ِ جادویی ـش را برداشت و صورت ِ صورتی ِ بدون ِ مویی را دید؛ جیغ ِ نارنجی ای کشید و گفت: ســ... لــالـــالـــــا... ــــمـــ... اربابـــــ...

یکی از ساحره ها، پرسید: هی! تو که همیشه به ولدک می گفتی ولدَک...

مینروا، لگدی به او زد و با خنده ِ عصبی ای به لرد گفت: ارباب، دروغ می گه. حتی برادرزاده هری هم شاهد ـه که هر وقت شما نبودین؛ من بهتون می گفتم ولدک... یعنی ارباب...

لرد گوشی ِ الادورای بیهوش را برداشت و سری تکان داد.


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۶ ۲:۱۹:۵۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

- نــــــــــــــه! مــــادر! نــــــــه! ما بعداً در مورد تمام این مسائل... من سر شما فریاد نزدم. مادر، این رنگ ِ طبیعی ِ چشم‌های منه...!

لرد ولدمورت که شکر به تار و پود ِ زیر شلواری گل‌گلی ِ سالازار، مویی روی سرش نبود تا سیخ سیخ شه، با حالت گولاخ‌خشن‌اعصاب‌ندارناکی از اتاق بیرون اومد و در رو پشت سرش محکم بهم کوبید. اگرچه بعداً باس در مورد غیرمؤدبانه بودن این حرکت به سخنرانی ِ قصار ِ مادرش گوش می‌کرد.

همونطور که داشت دایره لغاتش رو با بد و بیراه‌گویی به عوامل تأیید ِ شخصیت ِ مروپ گانت گسترش می‌داد، متوجه شد جمعی از ساحرگان جلوی پله‌ها واسادن و به حالت ِ دارن نگاش می‌کنن. همه می‌دونن، وقتی یه مُشت ساحره به این شکل به کسی نگاه می‌کنن قطعاً یه گندی زدن!

لرد سیاه اگرچه ابرو نداشت، ولی عضله که داشت! به یُمن همین عضلات قدرتمند، دیالوگ ِ بعدی به شکل زیر ادا شد:
- باز دیگه چی شده؟!

فلش‌بک

- سنگ ، شنل ، اَبَر چوب. سنگ، شنل، اَبَر چوب. سنگ، شنل، اَبَر چوب!
- باختی باختی!
- تو جر زدی!
- توام جر خوردی!
- عاقا مگه قرار نبود پنج‌تای جادویی باشه؟!
- جادویی مادویی نکن واسه ما. باختی، خودت باس بری این موضوع رو به لُرد بگی.

دافنه متأسفانه همونطور که توی آواتارش مشاهده می‌کنین، به تقلید از ارباب هیچ مویی نداره، وگرنه قطعاً دست به مو می‌شد و تک تکشون رو می‌کند تا باز هم به تقلید از ارباب، هیچ مویی نداشته باشه:
- من نمی‌رم به ارباب این موضوع مسخره‌ی جادویی رو بگــــــــــــــم!

همه بدون هیچ بازخوردی به دودی که از دهن ِ داف بیرون میومد چشم دوخته بودن ( رک. آواتار دافنه گرینگراس ) که دافنه دوباره گفت:
- آخه من چطوری در مورد انستیتوی کاشت مو توی آمازون به ارباب بگم وقتی خودم کچلم؟!

پایان فلش‌یک

دافنه مروری بر وصایای زندگانی‌ ِ جادویی‌ش می‌کنه و با بغضی در گلو، قدم به جلو برمی‌داره:
- ارباب... چیز... ما... من... مامـــــــــــــــــــــــــان!

دود توی گلوی دافنه گیر می‌کنه و پیش از خفه شدن چیزی شبیه به " انستیتوی کاشت ِ موی ِ آمازونی " می‌گه که متأسفانه به گوش ِ لرد سیاه می‌رسه...!


دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رزرو


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۴۷ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
و برگشتن.

آماندا رو به پادما گفت: می دونی سوژه رو چند قسمت کردی؟
- نه دقیقا... خو به نظرم لوس شده بود سوژه، خواستم پیش ببرمش! آخه تولد آیلین 2 روز دیگست!

آماندا برای پادما توضیح داد: ببین، باید مرحله به مرحله پیش بریم. بهتره سوژه رو چند صد قسمت نکنیم تا ادامه دادنش راحت تر بشه.

ساحره ها که از پیام اخلاقی های آماندا در طی ماموریتا خسته شده بودن با چشم غره هاشون ساکتش کردن. بعد از چند لحظه سکوت، آماندا با صدای خفه ای گفت: نظرتون چیه اول از همه آیلینو پی نخود سیاه بفرستیم؟

الادورا گفت: ینی با لرد بفرستیمش تاپیک عشق و عاشقی؟
- نه باو! خیر سرمون می خوایم خود آیلینم تو جشن شرکت کنه! اون جوری که ممکنه سالم برنگرده، یا با خود لرد برگرده!
- پس چی کار کنیم؟
- چه می دونم!

در همین چهره ی آیلین در بالای راه پله ظاهر شد. عینک بزرگی به چشم زده و زیر چشماش پف کرده بود. یه راست پیش جمعیت ساحره اومد و با صدایی که خستگی توش موج می زد گفت: سلام بچه ها، چطورین؟ خیلی وقته ندیدمتون! :aros:

فلور با نگرانی پرسید: حالتون خوبه؟ خیــــلی خسته به نظر میاین!

آیلین با اخم جواب داد: معلومه که خوبم! خب 3 روز تمام تو اتاقم بودم ندیدمتون.
- منظو-
- دارم با تمام توانم رو یه پرونده ی بین المللی کار می کنم که این ریختی شدم! اگه اینجا اینقدر سر و صدا نباشه 2 روز دیگه تمومش می کنم!
- خو چرا نمیرین خونه تون؟
- ینی شما رو تنها بذارم؟ مشکلی براتون پیش نمیاد ینی؟
- واقعنی میرین؟ چیز... ینی... نه نمیاد!
- پس اینجا رو به شما و شما رو به روونا و هلگا می سپرم!

آیلین با خوشحالی به سمت طبقه ی بالا شیرجه زد تا چیز میزا شو ورداره و راهی خونه ش بشه. بعد از چند دقیقه از پله ها پایین اومد، از همه خداحافظی کرد و غیب شد.

پروتی با ذوق و شوق گفت: حالا باس برین سراغ لردتون و راضیش کنین برای حداقل 3 روز با مارش و بلاتریکس یه جایی بره! :zogh:

ساحره های مرگخوار: :worry:



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
( به نظر نويسنده موضوع لوس شده)

دافنه گفت: چطور آيلين رو بعد چند روز بدزديم و بياريمش خانه ى ريدل.

پادما در حالى كه سعى داشت يكى از لباس هاى كهنه ى فلور رو به روميزى تبديل كند ، گفت: نميشه، چون لرد سياه هم برمى گرده خانه ى ريدل و ممكنه يكى بميره.

آماندا پرسيد: حالا چيكار كنيم؟

پروتى گفت: مگه خانه ى ريدل زير زمين يا سياه چال نداره؟

فلور گفت: البته كه داره.

پروتى: پس ما وسايل رو آماده مى كنيم و بعد يواشكى مى رويم به زير زمين و جشن رو مى گيريم.

هلنا كه داشت چلچراغ را تميز مى كرد گفت: خوبه اما لرد سياه و بلا و آيلين نبايد چيزى بفهمن ولى شايد فلور بتونه بقيه رو رازى كنه كه به ما كمك كنن.

و همه به فلور نگاه كردن.

فلور:

همه:

فلور:

پادما: پس درست شد. مالى ،مينروا و دافنه شما غذا ها و كيك رو آماده مى كنين.
من و الا مى رويم و كادو ها را مى خريم. فلور تو شروع مى كنى به زدن مخ بقيه.
لينى ، آماندا و هلنا شما ها به خاطر روح و خون آشام بودن ، وقتى ما خواستيم وسايل به داخل ببريم، شما حواس آيلين و بلا و لرد سياه رو پرت مى كنين. بقيه هم وسايل تزئينى رو درست مى كنن. برين سر كارتون.

و همه رفتن.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۳ ۱۱:۰۹:۰۱


به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۰۲ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
حالا کجا رو انتخاب کنیم؟

فلور گفت:

_وایسا وایسا بابا..تو تولد ایلین,ایلینو بفرستیم با یه پیرمرد صد ساله بدون دماغو مو

که چی بشه؟حالا فرض کنیم با همدیگه هم رفتن..وقتی ارباب برگرده و ببینه خونش

اونجوریه,خونش به جوش میادو به چوبدستیش انتقال پیدا میکنه که باعث در کردن

خودبه خود اواکدورا میشه..تازه اگه ایلین بره برای کی جشن بگیریم؟تازه ما که

نمیخایم روابطشون جدی_

لینی بی توجه به سوهانش که دیگه داشت گوشتشو قلوه میکرد گفت:

بسه دیگه بابا خودمون فهمیدیم..

مندی میگه:

_میدونی لینی..اگه خونی که از دستت میره مال یه انسان بود تا الان زنده نبودی..

لینی نیم نگاهی به دستش میندازه ومیگه:

_اوخ راس میگی..

اماندا گفت:شما ها هیچکدومتون خوناشام اصیل نیستین..نصفتون جادوگره..

مندی دست ترمیم شدش رو جلوی صورت اماندا تاب میده ومیگه:

-اما قدرت هردوشونو داریم..

دافنه گفت:اره اره میگم حالا که ایلینونمیشه بفرستیم,بریم تو زیر زمین خونه ریدلا جشنو بگیریم..





هنگامی که ابران میگریند,زمان گریستن نیست...

بدان شاد باش که زمین میخندد..
















شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.