بیانیه ی ارتش متحد مرگخواران وزارت
ملت عزیز و غیورپرور!
اکنون که پس از سالیان دراز، خاکسترهای به بادرفته ی ققنوس دامبل جمع شده و جوجه ای ماشینی و رنگی تحویل جامعه داده بسی بسیار جای سوال است که چرا و واقعا چرا این جوجه سعی نمی کند از همین چندروزه ی عمرش استفاده بکند و دان بخورد و امید پیروزی سپیدی بر سیاهی را دل بپروراند و در نهایت این امید را مجددا با خاکسترهایش برای چندین قرن آینده به باد بسپارد. و چرا چوب توی سوراخ باسیلیسک کرده و خود را طعمه و اسیر این اسطوره ی فناناپذیر می کند و دوئل جوجه ققنوس با باسیلیسک 80 تنی را باید کجای دل تاریخ نوشت؟!
ای ملت!
آیا تشخیص میان سیاه و سپید، خوب و بد، سعادت و گمراهی اینقدر دشوار است؟
چه کسی است که نداند این قدرت است که همواره پیروز است و عشق سوراخ است و پـــــــــــــرس پولیس سرور استقلاله!
چه کسی است که نداند این ثروت های افسانه ای است که خوب است و پولداری خوب است و چند عمارت و خانه ی مجلل داشتن خوب است و فقر بد است و در یک خانه ی غصبی از خاندان اصیل بلک (که تا اسم فامیلیش هم سیاه است! بنازم وفا رو!) تلپ شدن بد است و نماز در خانه ی غصبی قبول نیست و این نماز به کمر دامبل می زند یک روز با آن ریش دراز شپشوی مردم فریب ریاکار مفسد فی الارضش!
چه کسی است که نداند اصالت خاندان و شرافت خانواده خوب است و از زیر بته عمل آمدن و بچه ی هر ماگل دندانپزشک تجربی و دکتر آمپولزن را به هاگوارتز باستانی راه دادن بد است!
این تک فرزندیست که یک نجیب زاده ی با اصل و نسب مثل دراکو مالفوی تحویل جامعه می دهد وگرنه مثل جن خاکی اهل و عیال فراوان داشتن تربیت فرزندان را به کوچه و خیابان می سپرد و نتیجه اش قبایل بدوی سرخ مو در پی دارد!
آیا جامعه تحت لوای یک جادوگر جوان، مقتدر، جاویدان، باهوش، خوش تیپ، اصیل، شجاع، ارشد، پرسی و برنده ی انواع و اقسام مدال (که مدارک همه شان در تالار افتخارات هاگوارتز موجود است) اداره شود خوب تر است یا توسط یک پیری لب گور ریش دراز شپشوی مفسد فی الارض پارتی باز قانون شکن؟!
آیا اکسپلیارموس قوی تر است یا آواداکداورا؟
آیا در دوئل کدام گزینه پیروز می شود؟
گزینه ی مورد نظر خود را به باجه تلفن وزارت پاترونوس کنید!
اما قبل از رسیدن پاترونوس ها پاسخ معلوم است. 99.99 درصد بینندگان گزینه ی 2 را انتخاب کردند و آوادا قوی تر است!
پس چرا یک ماگل بی اصل و نسب در کتاب افسانه های پریانش می نویسد که روزی روزگاری در سرزمینی دور یک عدد بچه تنبل عینکی کله زخمی با اکسپلیارموس، یک عدد ارباب قدرقدرت قوی شوکت را کشت. بماند که قبلش با چه آمیتاباچان بازی هایی 6 هورکراکس این ارباب خیالی را سوزاندند و مثلا نویل چلفتی ای که از پس وزغش برنمی آمد نجینی را کشت!
خب این ها یعنی چه؟!
جز این است که تحریف تاریخ است؟!
جز این است که ظلم آشکار و بهتان به جبهه ی سیاهیست؟
جز این است که رولینگ مشنگ که سر سوزنی استعداد جادویی ندارد به سفارش دامبل و با وعده ی بورسیه و مدرک و کرسی تدریس در هاگوارتز این افسانه ی پریان را نوشته و جبهه ی با عظمت سیاهی را در آن کوبیده و با ژانگولر بازی سفیدها را پیروز کرده است؟!
نگویید دامبل اهل این کارها نیست. هست! مگر لاکهارت شیاد با گزینش کی آمد و شد استاد هاگوارتز؟!
پس دیگر نگویید که چرا اعضای سیاهی زیاد است و اعضای سفیدی کم است و دلیلش کیفیت و کمیت است. خیر!
دلیلش این رسوایی هاست!
دلیلش آگاهی ملت چیزدوست ماست!
همه ی این رسوایی هایی که گفته شد یک از هزاران بود وگرنه سینه مالامال درد است و حیف که ساعت 12 و نیم است و 5 و نیم صبح باید پاشم وگرنه این دوئل شروع نشده تمام شده بود!
ملت ما آگاه و هشیارند و با توجه به این قسم حقایق که می بینند خوب می دانند بین سیاه و سفید کدام را باید برگزینند فلذا سیاهی جمعیتش بیش تر است!
ملت سیاه دوست!
تا ساعاتی دیگر نبرد خیر (ما) و شر (اونا) آغاز می شود و اینجا دیگر رولینگی نیست که با نویل نجینی بترکاند و با اکسپلیارموس، آواداکداورا را برگردون بزند و با چاله ی آب گرنجر را از تیررس نگاه خشمگین باسیلیسک دور کند!
اینجا نیش باسیلیسک پیروز خواهد شد و جوجه ققنوس را حتی اگر هورکراکس هم باشد تا قرن های مدید خاکستر خواهد کرد!
زنده باد ارباب!
زنده باد سیاهی!
زنده باد تابستان!
زنده باد فرمانده جومونگ!