هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۶ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹
از پیش ریموس و تدی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
با دریده شدن خشتک هافلی ها، محیط به شدت بی ناموسی شد به طوری که حتی پیوز که سردسته ی بی ناموس های تالار بود، جلوی چشم هایش رو گرفت! حاچ درک که دید با جمله ی بسیار پرگوهرش، جماعت هافل در جهت عکس از آسلام دور شدند و به بی ناموسی نزدیک شدند، فریاد زد: آهای بی ناموس های فرصت طلب! هرچه سریعتر خشتک هاتون رو بالا بکشید و به محیط های غیر بی ناموسی پناه ببرید.

جماعت هافل با بی میلی و اکراه نسبت به آسلامیک کردن محیط، اقدام کردند. در همین حین که پیوز خشتک نداشته اش رو رفع و رجوع میکرد، ارنی رو به جماعت گفت: میگم یه چیزی مشکوک نیست؟ اگه رز الان مجسمه نبود با بخش بسیار کوچک فعال مغزش میپرسید که مگه هوگو برادرش نیست؟ حیف که نیست که این سوال رو بپرسه.

جماعت هافل، همه با تاسف سر تکون دادند. تانکس که شرم و حیاش رو در بدو ورود به تالار هافل، به فنا رفته می دید، رنگ به رنگ شده و موهاش به سفیدی زد. پرسید: میگم مگه هوگو برادر رز نیست؟ چطور با هم بی ناموسی کردن؟

ارنی:
پنج نفر باقیمانده ی هافلی: عجب سوال خوبی پرسید! آفرین تانکس
ارنی:

حاچ درک به شورت های طلایی رز و هوگو اشاره کرد و گفت: امکان نداره اشتباهی شده باشه. این شورت های بی ناموس نما، تضمینی کار میکنند!

پیوز چرخی دور مجسمه ها زد و گفت: چی کار دارید حالا؟ بی ناموسی بیشتر، زندگی بهتر!

مروپی گانت حرف پیوز رو تایید کرد و گفت: گاهی برای پیش برد سوژه و بی ناموسی باید بعضی چیز ها فدا بشند.

دنیس: مهم 5 نفر ظرفیت دورمشترانگ بود که به لطف مرلین جور شد. تازه 2 نفر دیگه هم جا داره که بی ناموسی کنن و مجسمه بشن

نیوت اسکمندر سرش رو تکون داد و کاملا مشخص نبود که موافقه یا مخالف. تانکس هنوز متقاعد نشده بود که ناگهان در معروف تالار هافل باز شد و پروفسور تافتی با کمر باندپیچی شده وارد تالار شد.


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۵ ۱۹:۴۵:۴۰
ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۵ ۱۹:۴۸:۵۷
ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۵ ۱۹:۵۲:۲۸
ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۵ ۲۰:۴۴:۴۶

زمانی که نا امید شدی به یاد بیار که تاریک ترین ساعت شب نزدیک ترین لحظه به طلوع خورشید هست


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
همینطور که ارنی بدون توجه به خراب شدن تیپ خفن و دختر کشش (!) مشغول کندن زلف های شهلاش بود ناگهان صدای خوف و خفنی با اکوی بالا، از اینا که یهو میاد میگی اَرنجمنت بــــای شهاب اکبری، در سرتاسر تالار پیچید:
- و ای بی ناموسان، بدانید و آگاه باشید که همانا حاچ درک بر آسلام پافشار است و هی می فشارد. اگر کسی از شما بی ناموسی کند به مانند این دو نو گل بی ناموس به مجسمه تبدیل گشته و زینت بخش مجالس شما () می شود!

ارنی که سخن حاچی بر ذهن و جانش نشسته بود با حالت تضرع و زاری گفت:
- یا حاچی! ببین چه بلایی سرمون اومد بدبخت و بیچاره و فلک زده شدیم. برای دورمشترانگ 5 تا آدم میخوایم، تازه تو دوتاشونم شپلخ کردی؟ آخه این انصافه؟ خوبه هافلپاف به داستان بره؟

حاچ درک که دید اوضاع خره و نیاز به حضور فیزیکیش هست علاوه بر صدا، تصویرش رو هم ظاهر کرد و به ارنی گفت:
- پسرم، تو شعورت بیشتر می رسد یا ما؟
- شما حاچی.
- تو عقلت بیشتر می رسد یا ما؟
- شما فکر کنم.
- پس خفه شو تا دندوناتو جر ندادم!

حاچ درک به گوشه ای رفت، پنکه سقفی تالار رو خاموش کرد و شروع به راز و نیاز و عبادت با مرلین کرد.

هنوز راز و نیاز تموم نشده بود که در تالار باز شد و خیل عظیم ملت پاچیدن تو.

پیوز:
ارنی:
حاچی:
ملت تازه پاچیده شده:

ارنی بعد از کف و خون قاطی کردن گفت:
- یا مرلینزاده هلگا! نیوت اسکمندر، نیمفادورا تانکس، مروپی گانت، دنیس با من و حاچی و پیوز میشیم 7 نفر!

پیوز که هنوز چشماش در حال بیرون زدن از حدقه بودند از حاچی پرسید:
- حاچ درک، فقط بگو پنکه سقفی رو چرا خاموش کردی؟

- بعضاً حین منآجات به معراج عروج می کنم، گفتم یهو اگه اینجوری شدم به پنکه گیر نکنم.

و در این لحظه جملگی هافلیون خشتک ها دریدند!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
ارنی از دیدن اون صحنه کاملا هاج و واج میمونه و هیچ واکنشی نشون نمیده.
نیم ساعت بعد ارنی هنوز هیچ واکنشی نشون نمیده...
یک ساعت بعد ارنی هنوز هیچ واکنشی نشون نمیده...
دو ساعت بعد ارنی هنوز هم (به دلیل ادای دین نویسنده به شروع کننده سوژه) هنوز هیچ واکنشی نشون نمیده...
چهارساعت بعد نویسنده رول دیگه حوصله ش سر میره، خودش میاد رو صحنه و به جای ارنی یه فریاد بلند می کشه و سریع فرار می کنه

فریاد نویسنده-ارنی-نما باعث میشه که پیوز، روح سرگردان، سرشو بگردونه و به اون سمت حرکت کنه.
پیوز: چته ارنی؟ تالار رو گذاشتی رو سرت. چه مرگته؟
ارنی: نتلن تن انی ایلع..... انیدت نطذتنذسن ووو یاام ... نیخی . .
البته این بالایی چیزی نیست که ارنی میگه بلکه چیزیه که پیوز از ارنی میشنوه چون اصن حواسش به ارنی نیست و محو تماشای دو مجسمه جدید تالار(رز و هوگو) شده...

ارنی: پیوز؟ پیـــــــــــــــــوز؟ اصن گوش می کنی چی میگم؟
پیوز: نه
ارنی: چته تو؟ حواست کجاست؟
پیوز: خب معلومه! به شورت این دو تا!
ارنی: (توضیح اینکه این الآن معنیش ارزشی بازی نیست، معنیش اینه که ارنی با چکش افتاد به جون پیوز)
پیوز: (این هم معنیش اینه که چون پیوز روحه، ضربه های چکش ارنی به تـ... تاندون پای چپش هم نیست)
نویسنده: (این هم یعنی اینکه نویسنده ارزشیه. دلش می خاد همر بزنه. چیه؟ نویسنده ارزشی ندید تا حالا؟ )

خلاصه بعد از مدت مدیدی همر بازی، پیوز کمی حواسشو جمع میکنه و میگه:
پیوز: حالا بگو ببینم چی شده که وسط تالار هوار... به نظرت اینا خود رز و هوگو ان که مجسمه شدن یا فقط مجسمه ان که شکل هوگو و روز شدن؟ (چیه؟ گفم یه کمی حواسشو جمع میکنه. نه که کلا حواسش جمع میشه )
ارنی: پیـــــــــــــوز!
پیوز: چیه؟
ارنی: میگم یه نامه از طرف مدیر مدرسه اومده که باید پنج تا عضو بفرستیم دورمشترانگ!
پیوز: خب این چه ربطی به شورت این مجسمه ها داره؟
ارنی:
پیوز: خب بگو دیگه. دارم گوش می کنم. باید پنج تا از این مجسمه ها بفرستیم دورمشترانگ؟!
ارنی: نه بوقی بوق زاده بوق صفت! باید 5 تا شرکت کننده بفرستیم واسه مسابقه
پیوز که داره سعی می کنه میزان نفوذ پذیری شورت مجسمه ها رو بررسی کنه و از اونجایی که خودش روحه و بسیار نفوذکننده است این کار خیلی براش سخته، باز هم با بی توجهی میگه: خب بفرستیم!
ارنی: خو لامصب! این تالار کلا 5 تا عضو بیشتر نداره، دو تاشون هم که الآن مجسمه شدن! چه جوری 5 تا شرکت کننده بفرستیم؟
پیوز لحظاتی رو به شکل سپری می کنه، بعد به شکل در میاد و میگه:
- پس اینا واقعا رز و هوگو ان! کی این بلا رو سرشون آورده؟ سر بزنگاه هم رسیده ها!
ارنی: :vay:

----------------------------------------------------------------------------------------
صرفا جهت روشن کردن سوژه



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۵۱ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
این درها چیزهای عجیبی‌ند. وسط رول یهو ازشون دامبول می‌پره تو، ولدک می‌پره تو، هوخشتره و ناجی ِ آسمان‌ها و زمین می‌پره تو. اصن یه وعضیه پشت این درای بسته شما نمی‌دونین که!

خلاعصه! در باز شد و ارنی به آهستگی وارد تالار شد. این آهستگی که عرض می‌کنم خدمتتون باس یه چند ماهی درست و درمون طول بکشه تا مرلین مک‌کینن و هاچ درک کلاً نیست و نابود شن و ارنی بمونه و هوگو-رز و هوز! چیز... این هوز بچه‌ی هوگو رز نی، حوضه!

ارنی یه لیست دستشه و با حالت " بدبخت شدیم رفت " و " چه خاکی تو گورمون بریزیم؟ " و " تو تالار سه نفر داریم خرپشتک می‌زنیم " بهش نگاه می‌کنه. متأسفانه مدیران کوتاهی کرده و هنوز شکلکی گویای حال ِ اون لحظه‌ی ارنی باشه، یافت نگشته. شما به همین توصیفات بنده فی‌الحال دل خوش کنید تا بعد!

- بچه‌ها بیاید مث که یه تور گذاشتن واسه مسابقات دورمشترانگ. هر گروه باس پنج نفرو واسه شرکت تو مسابقات معرفی کنـ.. بچه‌ها؟! بچه‌ها؟!

یه حساب سرانگشتی بهش یادآوری می‌کنه که لست تایم هی چکد ( ) حداقل دو عضو دیه هم به جز خودش عضو هافلپاف بودن و با عصبانیت نعره‌ای از جان برمی‌کشه:
- هوگـــــــــو! رز! هرجا قایم شدین بیــــــــــاید بیرون ببینیم چطوری... اوه شِت!

بله عزیزان من. درست متوجه شدین. مک‌میلان مجسمه‌های هوگو- رز رو وسط تالار مشاهده کرده. ارنی مونده و عملیات و هوگو و رز حتی هوزی هم در اختیارش قرار نداده، چه برسه به حوض!

_______________________________________

در راستای احیاء تاپیک و پیش‌برد سوژه و زنده باد بی‌ناموسی!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۰۳ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
سوژه جدید:

پروفسور تافتی وارد تالار هافل میشه. یه لبخند پت و پهن میزنه تا خودش رو خوشحال نشون بده. در و دیوار و سقف و کف و حیاط پشتی و پنجره مجازی تالارو نگاه میکنه اما میبینه خبری از هیچ بنی بشری نیس. در نتیجه از همون راهی که اومده برمیگرده.

ملت پشت صحنه: پس چرا اصن اومد تو سوژه اگه کاری نداشت؟
نویسنده: خفه شین! درک نمیکنین شما!

بعد از این حرف ِ نویسنده، ملت پشت صحنه به روی صحنه لینک میشن و از پشت به نویسنده حمله میکنن. در این لحظات عملیات بی ناموسی ملت پشت صحنه روی نویسنده شروع میشه و انواع و اقسام صداها از حلقوم نویسنده خارج میشه.

نویسنده: عـــر!
ملت: خفه!
نویسنده: مــــاع!
ملت: خفه!
نویسنده: بـــــــــع!
ملت: خفه!
نویسنده: قوقـــولی قوقو!
ملت: اِ؟ صب شد عاقا، بریم دنبال کارمون.

در این لحظات بسیار بسیار مستهجن رز ویزلی دست در دست هوگو ویزلی وارد تالار میشن. رز اطرافو نگاه میکنه و میبینه که نویسنده با ملت پشت صحنه درگیره و هیچ کسی جز خودش و هوگو در سوژه حاضر نیست، در نتیجه با این حالت به هوگو خیره میشه. هوگو هم در حالی که خیلی خیلی تند رز رو میبوسید، اطرافو نگاه میکنه و میگه:
- آخه ما فامیلیم! درست نیست این کارا!

رز یه نگاه میندازه به هوگو، بعد خیلی خیلی رمانتیک یه کشیده میخوابونه رو صورت هوگو و میگه:
- یعنی چی این مزخرفات عزیزم؟ بیا زودتر بریم خوابگاه مختلط هانی!

و خیلی خیلی ریلکس هوگو رو میکشونه دنبال خودش.

نیم ساعت بعد:

هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

یک ساعت بعد:

هوگو و روز هنوز تو خوابگاهن.

دو ساعت بعد:

هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

سه ساعت بعد:

پروفسور تافتی دوباره وارد تالار میشه. خودشو پرت میکنه رو کف تالار. بعد از این حرکت ستون فقراتش به شدت درد میگیره. در نیتجه بلند میشه تا به مادام پامفری مراجعه کنه.

و هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

چاهار ساعت بعد:

هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

پنج ساعت بعد:

هوگو و رز از خوابگاه بیرون میان. رنگ هوگو پریده، رداش جر خورده، چشماش کاملن باباقوری شدن، رز دندوناش شکسته، دماغش کج شده، جوراباشو گم کرده. رز در حالی که فکشو گرفته خیلی آروم میگه:
- هیچکی تو تالار نیس. حالا وقتشه بریم سر و وضعمونو مرتب کنیم تا کسی بو نبره.

هوگو:
- اگه بابام بفهمه همچین کار بی ناموسی ای کردم تا ابد باهام حرف نمیزنه.

و کلن فضا این طوری بود و تالار هم کلن خالی بود و مرلین مک کنین، ناظر همیشه در صحنه رفته بود پیش ملت پشت صحنه و اصن اوضاعی بود وحشتناک. در این میان، روح هاچ درک کاملن ناگهانی وسط تالار ظاهر میشه و در حالی که هاله ی نوری اطرافش رو فرا گرفته زل میزنه به هوگو و رز. در همین لحظه هاله ای طلایی شرت های رز و هوگو رو فرا میگیره. درک با صدایی کلفت و بم و لحنی محکم شروع میکنه به حرف زدن:
- شما دو بی ناموس، رز و هوگو ویزلی، قوانین ناموسی تالارو زیر پا گذاشتین و به آرمان های طلایی هاچ درک پشت کردین. هاچ درک از شما عصبانیه. هاچ درک میخواد به نام مام هلگا شما تنبیه کنه. هاچ درک شما ویزلی ها رو تبدیل به مجسمه میکنه تا همینجا جلوی خوابگاه مختلط نتونین از جاتون تکون بخورین. یوهاهاهاها .

و بعد هاچ درک ناپدید میشه و رز و هوگو مثل مجسمه ی تفکر ساکن و ثابت میشن.

ملت پشت صحنه: به حق چیزای ندیده!



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
رز همچنان میدوه و وندلین دنبالش میکنه تا آرومش کنه. بعد از اینکه وندلین هم از پیچ به سمت چپی که توی راهرو بوده میگذره دیگه مردم هافل نمیفهمن سرنوشت رز چی شد.

همه ملت عین گوسپند وایسادن دارن همو نگاه میکنن. یهو یه نور عجیبی از آسمون پدیدار میشه. این نور همین طور پایین تر و پایین تر میاد تا به شکل یه آدم در میاد. این آدمه یه لباس دو رنگ پوشیده که از وسط گردن به سمت چپش زرده و بقیه ش سیاهه. قیافه ش به شدت آشنا میزنه و در همون لحظه که پدیدار میشه همه ی دخترای موجود در صحنه غش و ضعف میکنن. اون شخص جدید به موهای خوش حالتش حرکتی میده و به عنوان بچه خرخون و مغز متفکر گروه شروع به صحبت میکنه:

- خب من از اون بالا داشتم به کاراتون نگاه میکردم. الانم دیدم که با وجود زحماتی که ناظرتون براتون کشیده حالشو گرفتین. الان فقط یه راه داریم. اونم اینکه تالارو تمیز کنیم تا خوشحال بشه!

ویکتوریا: درسته!درسته!

ریتا: منم موافقم!

برتی:

- نه! من موافق نیستم. به نظر من باید تالارو تمیز کنیم تا خوشحال بشه رز.

ویکتوریا: نه من با حرف سدریک بیشتر موافقم! اما همین کارو میکنیم!

بیرون تالار

رز می دوه تا به محوطه ی هاگوارتز میرسه. زیر یه درخت میشینه و زار زار گریه میکنه. وندلین که دیگه مثل گذشته ها جوون نیس و دستاشو گذاشته روی زانوهاش و نفس نفس میزنه میرسه بهش.

- رز.... ههههههن ( افکت نفس کم آوردن)... گریه نکن .

- نمیتونم! بعد از اون همه زحمت که کشیدم برای تالار! بعد از اون همه کارا که کردم. نمیگن که همه ناظرا تا ناظر شدن رفتن من هنوز موندم؟ نمیگن چقدر زحمت کشیدم من؟

وندلین یه دستمال شگفت انگیز از تو جیبش در میاره و به رز میده.

- بسه .... ههههههههن ( افکت نفس کم آوردن).... بیا بریم تو تالار. همشو تمیز میکنیم.

رز یه نگاه به چپ و راست میکنه و به طرز عجیبی تغییر عقیده میده و میگه:

- بریم! نشونشون میدم!

چند مین میگذره و رز و وندلین به در تالار میرسن که تعمیر شده و برق میزنه.

-

وندلین رمزو میگه و در گشوده میشه. رز میره تو تالار و یه نگاه به اطراف میندازه. همه جا عین نقره ی تازه پولیش شده برق میزنه. ریتا و ویکتوریا دارن جارو می کشن و لودو داره بالای شومینه رو گردگیری میکنه. همین که رز میاد یه لبخند ناشی از رضایت بزنه...

بوم دوفش دارق

تمام فنر های مبل ها و تخت های خوابگاه میپره بالا. در کمد ها باز میشه. و تمام آشغال هایی که ملت هافل توشون جا داده بودن بیرون میریزه.

- من میدونم و شماااااااااااااااا!

پایان سوژه


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۶ ۱۳:۳۶:۱۷


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۵:۱۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
تصویر کوچک شده





- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

همه سرها به طرف منبع صدا چرخید تا او را شناسایی کنند.

منبع:

هافلی ها به جز منبع:

- چیه باو گفتم یخورده هیجان صحنه رو بال....

بوم!

فضای خوابگاه برای لحظاتی سیاه شد و سپس کم کم در میان هاله ای از دود و گرد و خاک خوابگاه مختلط که در و قسمت اعظمی از دیوار مجاورش به طور کلّی نابود شده بود نمایان شد!
وندلین و رز با حالتی مقتدرانه پشت حفره ی بزرگ خوابگاه ایستاده بودند اما وقتی به چشمشان به جمعیت زیرآوار و تخت منهدم رز افتاد به حالت خشمگین سوییچ کردند ...

- این چه وضعیه؟

مگان بدنش رو از زیر آجر ها میکشه بیرون و میگه: از ما میپرسی؟ دوست شگفت انگیز خودت با این روش شگفت انگیزش این وضع رو درست کرده!

- چی؟ من؟ حالا شد تقصیر من؟ من که هشدار دادم، چرا نرفتین عقب؟

تعدادی از سر ها که از کپه ی آجر بیرون زده بود به سمت مگان برگشت و سپس ریتا گفت: ایشون با فیلم هندی بازیشون حواس ما رو پرت کردند

وندلین که با گند بزرگش اوضاع را بر وفق مراد نمیدید سعی کرد بحث را عوض کند: خوب الان وقت این صحبت ها نیست، بهتره بازماندگان رو از زیر آوار نجات بدیم.

اما رز که تازه متوجه نابودی تختش هم شده بود با چهره ای همرنگ موهایش رو به وندلین گفت: بازمندگان مهمن یا تخت نازنین من؟ ببینم کدومتون این تختو اینجوری کردین؟

لودو از زیر تخت منهدم بیرون آمد و گفت: تقصیره کین...

اما با یک پس گردنی که معلوم نبود چه کسی به او زد ساکت شد و برتی که بالاخره موفق شده بود خودش را بیرون بکشد گفت: تخت هم تو همین انفجار خراب شده رز!

رز نگران و مظطرب به تخت نزدیک شد و به آرامی دستش را به آن نزدیک کرد اما فورا اسکلت تخت نیز فرو ریخت و زید آن چمدان باز رز نمایان شد با وسایلی که درب و داغان شده بودند.
رز بالاخره اقتدار و خشم ناظرانه اش را کنار گذشت و هق هقی سر داد و در مسیر خروجش به وندلین گفت که او را میکشد اگر تمام وسائلش را صحیح و سالم به او تحویل ندهد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۱۰ ۵:۲۳:۰۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
از آن‌جا که رنگ آسمانش طلایی است، سرزمین هافلپاف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
تصویر کوچک شده

به ناگاه نور درخشانی سراسر خوابگاه رو در بر میگیره و کلمات طلایی رنگی از اندرون مگان میزنه بیرون و در هوا ظاهر میشه:

از هافلپاف نمیرم!

برتی که خون جلوی چشماشو گرفته و این جمله رو به صورت ترکیب طلایی و قرمز می بینه میپرسه:
-این الان یعنی چی؟!
مگان: این مکان زندگی منه. یعنی خواستم بدونی هر بلایی هم سرم بیاری من عمرا از هافل برم!
-نه تو رو خدا بیا برو!
-عمرا!
-جون من بیا برو!
-نه جون تو نمیرم!
-دمت گرم ... تو یه هافلی اصیل هستی مگان!
-فیلچتم!‌ (هم معنی نوکرتم مشنگ ها)

مگان و برتی جلو میان و همدیگرو در آغوش میگیرن و میخندن ... در اون سمت ویکی و ریتا هم که با دیدن این صحنه ذوق مرگ شدن همدیگرو در آغوش میگیرن و کلا همه چی به خوبی و خوشی در حال جریانه اما ...

مقادیری آن‌سوتر ، کف زمین

کینگزلی درمانده و افسرده به صحنه ی مقابلش نگاه میکنه و دندوناشو رو هم فشار میده. زیر لب آروم زمزمه میکنه:
-منو بازیچه دست خودتون قرار میدید، آره؟
بیدل: آره
-منو مسخره میکنید، هان؟
بیدل: هان
-تو ببند فعلا بعدا حسابتو میرسم!

سپس چوبدستیشو به آرومی بیرون میاره و به سمت ریتا میگیره:
-اوپاگنو!

صدای فواره مانندی به گوش میرسه و دسته ای از پرندگان کوچک به طرز وحشتناکی از نوک چوبدستی کینگزلی بیرون میاد و به سمت ریتا هجوم می بره. صحنه به حالت اسلوموشن در میاد ...

هافلی ها روشون رو تازه به سمت کینگز برگردوندن که پرنده ها نصف مسیر رو طی کردن. برتی شیرجه زنان به سمت ریتا میره. پرنده ها تقریبا به ریتا رسیدن که برتی در آخرین لحظات کمر ریتا رو میگیره و اونو پایین میکشه. (با تشکر از پیتر جکسون که بدلکار ارباب حلقه ها را برای این صحنه در اختیار ما قرار داد)

همه فکر میکنن خطر دفع شده اما پرنده ها در راستای مسیرشون به سمت ویکی هجوم می برن. دهان ویکی به حالت تعجب اندازه قطر شکم لودو باز شده و لوزه هاش هم با شفافیت تمام دیده میشه. مگان هم فداکارانه شیرجه میزنه سمت ویکی و اون هم موفق میشه ویکی رو از مسیر پرنده ها دور کنه. (با تشکر از استیون اسپیلبرگ که بدلکار پارک ژوراسیک رو در اختیار نویسنده قرار داد)

دوباره همه فکر میکنن همه چیز تموم شده اما نگاه ها همه به سمت لودو میره که پرنده ها دارن بهش نزدیک میشن. لحظاتی طول میکشه که مغز لودو بهش فرمان بده کسی نیست که ناجی تو بشه پس خودت دست به کار شو! اما گذشت همین زمان کم باعث میشه که پرنده ها از ناحیه نوک هاشون با حداکثر قدرت به لودو بخورن (با تشکر فراوان از مسعود ده نمکی که بدلکار اخراجی ها رو برای این صحنه در اختیارمون قرار داد)

لودو با شدت به روی تخت رز پرتاب میشه و به علت وزن زیاد لودو، تکه تکه میشه. پرنده های خیر ندیده هم لحاف دشک و بالشت رز رو جرواجر میکنن و کلا لودو که صورتش خونین و مالین شده به جهنم اما تخت رز با پودر یکی میشه!! صحنه از حالت اسلوموشن در میاد.

هافلی ها:

کینگزلی میزنه زیر خنده و زبونک در میاره. هافلی ها عصبانی میشن و به سمت کینگز هجوم می برن که انواع و اقسام برخوردهای ناموسی و بیناموسی رو باهاش بکنن که چند تا ضربه به در خوابگاه زده میشه و صدای رز به گوش میرسه:
-اونجا چه خبره؟! درو باز کنید!

هافلی ها دوباره میخکوب میشن سرجاشون و با وحشت به در خوابگاه خیره میشن که تکه ای از تخت رز پشتش افتاده و جلوی باز شدنشو گرفته.

اعععع آعععع اوعععع (افکت جون دادن لودو)

-هوی با شما هستم. درو باز کنید!

چرق چرق چرق (افکت تکان دادن دستگیره در توسط رز)

هافلی ها در کنار هم همچون بوته هویجی ابتدا به تکه های خرد شده تخت رز و بعد دوباره به در نگاه میکنن که صدای رز دوباره از پشت در به گوش میرسه:
-شگفت انگیز! درو باز کن ببینم داخل چه خبره!
-باشه ... کسی پشت در نباشه میخوام به شگفت انگیزترین شیوه ممکن درو باز کنم! هاهاهاها


ویرایش شده توسط برتی بات در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۹ ۱۵:۱۵:۱۸


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰

مگان جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۹ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از جادوگران رفتم...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
برتی افتاده بود روی کینگزلی و تا می خورد می زدش. دو تا مشت زیر چشم. یه آپرکات به پهلوی راست و یه کله تو دماغش. درست توی زمانی که با کف دو دست داشت ضربات پیاپی را به کله ی کچل کینگزلی وارد می کرد ریتا گفت:
- آفرین برتی. بزن این مرتیکه ی بی ناموس پیشنهاد رقص بده رو. من به تو افتخار می کنم.

برتی مشت دیگه ای به دیافراگم کینگزلی زد و با نگاهی عشق آمیز به ریتا گفت:
- عزیزم، من به خاطر تو آدم هم می کشم. همین الان هم می رم برات یه عروسک می خرم خیلی خیلی بزرگتر از این عروسک کوچیک و ایکبیری ویکی.

ریتا:
برتی:

ویکتوریا با چشمانی گریان رو به برتی که داشت دماغ کینگزلی را گاز می گرفت گفت:
- برتی، من همیشه عاشقت بودم. اما تو هیچوقت نفهمیدی. منم دیگه دوستت ندارم. برو گم شو با همون ریتای ایکبیری.

وقتی حرف ویکی تموم شد نگاهی به مگان که تازه وارد شده بود کرد و به طرفش دودید. خودشو توی بغل اون انداخت و شروع کرد به گریه کردن.

ویکی:
مگان:

مگان در حالی که تو دلش یه کارایی مثل این شکلک بالا می کرد ویکی رو نوازش کرد و گفت:
- عزیزم. منم همیشه عاشقت بودم. ولی هیچوقت نتونستم بهت بگم. این برتی گاو میش رو فراموش کن . با خودم باش.
ویکی:

ملت:
بیدل: هوووووووووووع. اینقدر بدم میاد از این صحنه های احساسی.
برتی: مگان من دهن مهن تو رو با لودر صاف می کنم.


ویرایش شده توسط مگان جونز در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۹ ۱۲:۳۵:۴۶


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۴ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۵ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
از خواب سحرگهان بپرهيز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
خوابگاه، كمي اونور تر از تخت لودو

كينگزلي دوان دوان خودشو به ريتا ميرسونه و در عين حال سعي ميكنه خودش رو قانع كنه كه علت توجه ريتا به اون فقط و فقط به خاطر خوشگلي ، خوش تيپي و جذابيت اين بشر هست. همه ي دانشمندا هم بالاخره يه روز به اين نتيجه ميرسن كه پسرا ي پوست شير كاكائويي به شدت محبوب تر از پسراي سفيد تر از ماست هستن.
- ريتا ، يه لحظه وايسا!
- بله؟
- جدا ميخواي من شريك رقصت باشم؟
- از يه عبارت سه كلمه اي خز ميتونم استفاده كنم ولي حيف كه ازش متنفرم!
در اين لحظه ريتا كه با سرعت زيادي از روي نفرت در خوابگاه از اين طرف به اونطرف در حال جابه جا شدنه، متوجه ويكتوريا ميشه كه با حالت خاصي به ديوار تكيه داده و با لبخند كج و كوله و به شدت شيطاني، ناشي از عملي شدن نقشه هاي تفرقه انگيزانه، زل زده به ريتا.
ريتا كه در اين ثانيه بس خشمگين هست به سمت ويكتوريا ميره و يك عدد توگوشي آبدار نصيبش ميكنه.
- تو واقعا يه عوضي هستي اينو ميدونستي؟
- استاد چرا ميزني؟
شــــــــــــــرق( افكت صداي تو گوشي دوم)
- ريتا من واقعا نميدونم مشكل تو چيه؟! تقصير منه كه بي اف جنابعالي يه دروغگوي تمام عياره؟
شـــــــــــــــــرق( توگوشي سوم)

كمي اونور تر، تخت برتي

برتي همچنان افسرده روي تختش نشسته و به لحظات خوبش با ريتا فك ميكنه كه سروكله ي لودو پيدا ميشه:

- برتي!

- بنال!

- شريك رقص من بر باد رفت! شريك رقص تو هم كه همينطور، حالا كه سر جفتمون بي كلاه مونده بيا و تو شريك رقص من شو!
- چي؟ ريتا؟ ريتا يه شريك رقص ديگه پيدا كرده؟
- كجاي كاري؟ كينگزلي با اون قيافه زاقارتشو به تو ترجيح داده!
در همين حين رگ غيرت برتي به جوش مياد، آستيناي رداشو ميزنه بالا و با صداي آااااااااي نفـــــــــــــــــــــــــس كش، به سمت كينگزلي ميره كه سعي داره ويكتوريا و ريتا رو از هم جدا كنه و به همين علت هم تمامي كتك ها به سر و صورت اون واصل ميشه.
در همين حين برتي به ريتا ميپيونده، كينگزليو از بين دخترا ميكشه بيرون و مشتي بر صورتش نازل ميكنه:
- مردك بيناموس، تو به چه جرئتي به ريتا ي من درخواست دادي؟
- ريتا ي تو؟
ويكتوريا و ريتا با مشاهده ي اين صحنه دست از دعوا بر ميدارن و به دعواي كينگزلي و برتي خيره ميشن...


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۹ ۱۰:۱۴:۲۱

خدايا كيفيتو فداي كميت نكن
كمتر خلق كن ولي آدمخلق كن

we love hufflepuff







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.