هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
الا که بالاخره موفق به صاف کردن موهاش شده با شنیدن این حرف جا میخوره و میگه: ولی اونجا خونه دامبلدوره!

طبق تصور خودش و همگان، هیچ کس در قبال این حرف واکنش خاصی نشون نداد. خب آخه چه اهمیتی داشت که اونجا خونه دامبلدور بود؟ دامبلدور ریش دراز پیری که نه تنها آزارش به یه مورچه هم نمیرسید، بلکه با دیدنش میگرخید تا مبادا با وجود چشمای ضعیفش حرکت بیجایی کنه و مورچه ی فلک زده رو به دیار باقی بفرسته.

مندی دستاشو به هم میزنه و رو به ساحرگان مشتاق که کوله باری از وسایل جشن رو حمل میکردن فریاد میزنه:

- پیش به سووووی، محفـ... صبر کن ببینم!

با این حرکت یک لحظه حالت ساحره های ذوق زده به تغییر میکنه. اما نگاه مندی فقط رو یکی متمرکز شده، مالی ویزلی.

- ما چطوری باید وارد خونه گریمولد شیم؟ شخصا دامبلدور باید آدرسو برامون بنویسه تا خونه برامون نمایان شه؟

با این حرف انگار که همه چی رو سر ساحره ها خراب شده، صدای افتادن زنبیل ها و مابقی وسایل تزئینات و مهیا کردن مهمونی از دست ساحره ها، فضارو پر میکنه.

مالی پوزخندی میزنه و میگه: به لطف شونصد تا بچه ای که به دنیا آوردم، روند ورود به اونجا تغییر کرده! دامبلدور که نمیتونست برا همه شون دست خط بنویسه، واسه همین هرکس با یه محفلی بدون زور و با اراده ی خود محفلی بخواد وارد خونه شه، میتونـ... عه صب کنین منم بیام!

تا مالی میاد به خودش بجنبه میبینه تمام ساحره ها با انواع و اقسام صداهای آپارات ناپدید شدن و به مقصد میدان گریمولد حرکت کردن.

- پق! ... بومب!

مالی با صدای پقی ناپدید میشه و به دنبالش مرگخوارا به رهبری بلا با صدای بومبی در پاتیل درزدارو میشکنن و وارد میشن. بلا یک قدم به جلو برمیداره و فریاد میزنه:

- پیداشون کنین!

و مرگخوارا به دنبال نشانی از ساحره ها پراکنده میشن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
انجمن حمایت از ساحرگانی ها(!) مثل لشکر شکست خورده ی اسپارتاکوس در جنگ یکی به آخرش این ور و اون ور پاتیل درزدار ولو شده بودن و هر کس به شیوه ای زانوی غم در بغل گرفته بود.
-پیشنهاد کی بود که بریم خونه ارباب جشن تولد بگیریم؟!

مندی اینو گفت و چشماش رو دور پاتیل گردوند. از اونجا که خون آشام ها موقع عصبانیت کاریزمای خاصی پیدا می کنن که باعث میشه ترس بر وجود طرفشون مستولی بشه و نفس از نفسش بر نیاد، و نه به این خاطر که نویسنده به خاطر نمیاره این ایده درخشان از کی بود(!) هیچکس جوابی نداد.
الا که دستاش رو گذاشته بود روی پیشخوان و سرش رو تکیه داده بود به دستش، سربلند کرد و برای آخرین بار تزش رو اعلام کرد:
-اونجا خونه ارباب بود!!

مندی که داشت به این نتیجه می رسید که الا رو بفرسته تو سوژه قبرستون تا از دست این دیالوگ خلاص شه با نهایت ژول بر ثانبه ای که در توانش بود فریاد زد:
-هیچی به تولد آیلین نمونده و ما هنوز هیچ غلطی نکردیم!!!!! همه ش تقصیر شماهاست که فقط یه دیالوگ رو از اول تا آخر سوژه با خودتون حمل می کنین!!! دریغ از یه کار مفید!!!

فریاد مندی که به شکلی جادویی (ک.ر.ب داف!) و خون آشامی (ک.ر.ب لینی!) بلند بود و داشت تمام اشیای اطرافش رو تو هوا به این طرف و اون طرف پرتاب می کرد و چونان کاترینا تو هوای اطراف در جریان بود باعث شد یه نفر یاد یه چیزی بیفته...در واقع، یاد یه آدم!!

-مندی مندی!!

آماندا که فریادش رو تازه تموم کرده بود با صدای دورگه ای جواب مالی رو داد:
-چیه؟ هر چی می کشیم از دست توئه! باز ایده داری؟

مالی یه لحظه دو به شک موند ملاقه ش رو فرو کنه تو چشم آماندا یا صرفا ابراز ندامت و پشیمونی کنه. از اونجا که تنها عضو سفید انجمن محسوب میشد تصمیم دومی بهش غلبه کرد و تصمیم گرفت اشتباهش رو جبران کنه!
-خب، ببینین، الان محفلی ها تو خونه ریدل ان، درست؟

-به لطف تو!

الا که تازه از دیوار پشت سرش کنده شده بود و موهاش رو که با طوفان مندی شباهت عجیبی به موهای بلا پیدا کرده بودن به شکل اولش بر می گردوند اینو اضافه کرد.
-مندی، آخرین باری که یکی با صدای انکر الاصواتش این بلا رو سر موهام آورد زن داداش خیر ندیده م داشت...

-خب همین! کار خانم بلک بود دیگه،نه؟!!

مالی که چشماش برق می زد هیجان زده حرف الا رو قطع کرد:
- محفلی ها خونه دوازده گریموالد رو ترک کرده ن ...میتونیم جشنمون رو ببریم اونجا!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
در همین لحظه - خانه‌ی ریــــــــدل!!


جنگ بین محفلی‌ها و مرگخوارا بالا گرفته بود و هر لحظه یه گوشه از خونه بر اثر طلسم‌ها نابود می‌شد. لرد ولدمورت که تا اون لحظه در حال تجزیه تحلیل فجایع ِ فوق‌الذکر بود، بالاخره نتونست تحمل کنه:
- بســــــه دیگــــــــــــــــــــــــــــه!

در یک لحظه، سکوت در تمام زوایای خانه‌ی ریدل حکم‌فرما شد. لرد ولدمورت آهی کشید و گفت:
- به نظر می‌رسه همه کارا رو ما باید خودمون انجام بدیم. خیله خب، شماها...

به سمت محفلیا برگشت:
- کی شما رو به اینجا دعوت کرده پشمکی؟!

دامبلدور با موقرترین حالتش جواب داد:
- نمی‌دونم! یکی از این ویزلیا بود. اوه... حافظه‌م دیگه خیلی وقته یاری نمی‌کنه تام...
- عمو دامبل! عمو دامبل! مالی بود! گفت از طرف انجمن حمایت از حقوق ساحرگان دعوتیم جشن تولد! بعد ما هم همه‌مون گرسنه بودیم، شما شکمتون قار و قور می‌کرد و ویزلیا داشتن میز و نیمکت می‌جوییدن که شُما...

دامبلدور سرفه‌ای کرد تا بیشتر از این آبروی محفل به باد فنا نره:
- بله مرسی جیغز! خب... تـــام... تام ؟!

لرد ولدمورت برگشته بود سمت مرگخوارا و با آروم‌ترین لحن ممکن گفت:
- اولین کسی که اونا رو پیدا کنه...

بلا با شوق و ذوق پرید وسط حرف لرد سیاه:
- میاد اول ِ لیست؟!

ارباب چشم‌غرّه‌ای نثار بلا کرد:
- از خشم لرد سیاه در امان می‌مونه!

در همین لحظه، همه‌ی مرگخوارا آپارات کردن تا برن اعضای انجمن رو پیدا کنن و دامبلدور هم تو ذهنش یادداشت کرد همچین جذبه‌ای واسه خودش دست و پا کنه...!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
ساحره ها :

مالى: :zogh:

مرگخوار ها:

محفلى ها:

لرد سياه:

كيك:

لرد سياه با آرامش پرسيد: اين جا چه خبره؟

آماندا با ترس گفت: ارباب ، ما مى خواستيم... :worry:

پادما وسط حرف آماندا پريد و گفت: لرد سياه ، از اون جايى كه خودمون هم الان نمى دونيم اين جا چه خبره نمى تونيم جواب بديم.

لرد:

پادما:

لرد:

پادما:

بلا جيغ زد: حمله.

و مرگخوار ها به محفلى ها حمله كردن.

اعضاى ساحره ها يواشكى از در خارج شدن و به سمت پاتيل درزدار آپارات كردن.

وقتى وارد شدن، پادما و پروتى شروع كردن به گريه كردن. الا يه ساطور برداشت و به سمت يه جن خونگى بخت برگشته حمله برد.

دافنه پرسيد: اين هم از تولد آيلين.

آماندا با خشم رو به مالى كرد و پرسيد: چرا محفلى ها رو دعوت كردى؟

مالى: خب ، از اون جايى كه اين جا هم محفلى هست ، فكر كردم كه اشكالى نداره.

الا جمله اى كه از اول هيچ كس بهش اعتنا نكرده بود دوباره گفت: اون جا خونه ى ارباب بود.

مينروا گفت: حالا چى كار كنيم؟


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۱ ۱۳:۴۵:۴۰


به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
مرگخواران:
بلاتریکس:
کیک:
لرد:
لرد سیاه با آرامش و وقار همیشگی که خبر از انفجاری حتمی می داد به جانب مرگخواران و بلاتریکس که با اندامی لرزان پیشاپیش همه اشان ایستاده بود بازگشت.در حالیکه چوبدستی اش را میان انگشتان بلندش می چرخاند با ملایمت گفت:
- که این جشنو خودت به تنهایی برای ارباب تدارک دیدی بلا؟به مناسبت ورود مادرمون؟نمی دونیم چرا به خاطر نمیاریم نام ما یا مادرمون آیلین باشه؟
بلا که در یک لحظه نه تنها مرگ تمام امید و آرزوهایش را مقابل چشمانش می دید بلکه به مرگ خود به بدترین شیوه ممکن نیز مطمئن شده بود کوشید خونسردی خود را حفظ کند.
- البته سرورم.تمام این جشن به خاطر...
لرد به یکباره از کوره در رفت و اجازه نداد تا بلا حرفش را به اتمام برساند.
- کروشیو بلا...چطو جرئت می کنی تو چشمای اربابت نگاه کنی و بهش دروغ بگی؟از کی تا حالا اربابت همسر مومیایی فرعون سوم شده؟با این کار می خواستی اربابتو تحقیر کنی ای مرگخوار حقیر؟اصلا حالا که اینطوره کروشیــــــــــتو سند تو آل!
ملت مرگخوار:
بلاتریکس که روی زمین بیشتر از خشم اربابش به خود می پیچید تا درد طلسم شکنجه با ناله گفت:
- سرورم...عفو کنین...حتما اشتباهی پیش اومده...من نمی دونم چطور این اتفاق افتاده.مطمئنم کار اعضای سازمان حمایت از ساحره هاست.حتما چون من نرفتم عضو سازمانشون بشم ناراحت شدن خواستن شما رو به من بدبین کنن!
اعضای سازمان:
بلاتریکس:
اما درست در همان لحظه پیش از آنکه لرد فرصت بیشتری برای اندیشیدن به سخنان بلا داشته باشد صدای درب ورودی توجه همه را به خود جلب کرد.تمامی حضار به استثنای ایوان که سهم خود را از مجازات قبلا دریافت داشته و می کوشید خود را سرهم کند برای احتراز از خشم لرد به جانب در دویدند.بلاتریکس که پیشاپیش همه می دوید با دو گام بلند خود را به درب ورودی رساند و آن را گشود.در پشت درب دریایی از موهای سرخ به چشم می خورد که با بازشدن در مشتاقانه به درون سرک میکشیدند.
- پس کو؟
- ما کیک می خوایم یالا!
- تولد تولد تولدت مبارک...مبارک مبارک تولدت مبارک!
البته در میان این دریای سرخ بلا برای تشخیص برخی چهره های آشنای محفلی به هیچ وجه دچار مشکل نشد.مخصوصا ریش چند متری دمبل و یویوی صورتی جیمز.
مرگخواران:
با این همه به نظر می رسید اعضای سازمان حمایت به خوبی به علت این گردهمایی بزرگ محفل پی برده باشند.کس دیگری نمی توانست با این جماعت در ارتباط باشد و آنها را از وجود چنین جشنی با خبر نکند جز...
مالی ویزلی:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۱ ۱۳:۲۴:۲۳


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- خب امم..ارباب این جشن هم به افتخار ورود مادرتونه، هم به افتخار نابود کردن اون لیستیه که مورد های انتخابیشون برای شما توش نوشته شده بود.

مروپ با غرور تابی به موهایش داد و بعد لیست جدیدی را از آستین ردایش بیرون کشید. بلاتریکس با دیدن لیست خشمگین به وی نگاه کرد. مروپ موذیانه لبخندی زد.
- پس برای پسر من جشن گرفتی؟ اونم به افتخار حضور پرافتخار مادر ارباب. آفرین بلا. این کارت شایسته ی تحسینه. از این به بعد میذارمت اول لیست.

مرگخواران بهت زده به بلا و مروپ که در حال بحث با یکدیگر بودند نگاه میکردند. از انجایی که بلا جرات نمیکرد که مستقیما به مروپ چیزی بگوید، انبوه موهای وزوزی اش را کنار زد تا بلکه مروپ با دیدن چشم های خشمگینش پی به افکار بلا برای نابود کردن لیست جدید ببرد. سپس لبخند سردی زد.
- مادر ارباب ..شما شایسته ی بهترین ها هستید. این جشن که چیزی نیست. ارباب؟ از اونجایی که من دست راست شما و مسوول برنامه ریزی خانه ی ریدل هستم، به عنوان بانوی اول شما، این جشن رو ترتیب دادم و همه ی کار هاشو هم خودم به تنهایی انجام دادم! خودم به تنهایی!

- تنهایی؟ ارباب داره دروغ میگه. حداقل سه بار از استخونای من به جای نردبون استفاده کرده.

بلا با خشم به طرف ایوان برگشت.
- حرفیه؟ اعتراضی داری استخون؟
- نه بلا...چیزه..

لرد کروشیویی نثار ایوان کرد.
- کروشیو ایوان. مگه نگفته بودم که در حضور ارباب فقط باید از ما بترسی؟

استخوان های پخش شده ی ایوان از روی زمین خودشان را به نشانه ی اطاعت تکان دادند. سپس صدای ایوان از جمجمه ای که زیر مبل افتاده بود در تالار طنین انداخت.
- سرورم..عفو کنید. . این بلا داره دروغ میگه..حالا از نردبون هم که بگذریم ده بار کتابای اشپزیشو تو دنده های من جاسازی کرده. انگار قفسه سینه ی من قفسه ی کتابه. بعد میگه من کاری نکردم.

بلا خواست جوابی به ایوان بدهد که ناگهان متوجه نگاه های وحشت زده ی مرگخواران شد. لرد در فاصله ای که ایوان صحبت میکرد به کیک وسط میز نزدیک شده بود و داشت روی کیک را میخواند.

« بانو آیلین گرامی، همسر ِ مومیایی فرعون سوم، تولدت مبارک»


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۰۵ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

تولد آیلین در پیشه و ساحره ها تصمیم میگیرن جشن تولد رو در خانه ریدل برگزار کنن.
برای انجام دادن این کار اول باید لرد رو از خونه دور کنن.لرد، نجینی و مروپ به یه انستیتو ی کاشت مو میرن.
ساحره ها (به همراه جادوگرا)آماده برگزار کردن جشن هستن.بلاتریکس فکر میکنه جشن برای لرد سیاه گرفته میشه.
ناگهان صدای لرد از بیرون به گوش میرسه!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با شنیدن صدای لرد بلاتریکس با عجله از اتاق خارج شد.
اگر مرگخواران در موقعیت خطرناکی قرار نداشتند قطعا به مدل موی بلاتریکس که مانند لانه ای گرم و راحت برای پرندگان، در بالای سرش جمع شده بود میخندیدند....ولی موقعیت خطرناکتر از این حرفها بود!
بلاتریکس بدون توجه به چهره بهت زده مرگخواران در را باز کرد.
-اوه ارباب...کمی زود برگشتین.هنوز دو سه تا روبان سبز و سیاه دیگه باید به موهام میزدم.این نگاه شیفته برای منه؟

ولی نگاه شیفته لرد از اندرون بلاتریکس عبور کرده بود و داشت به سمت کیک شکلاتی روی میز میرفت.
-اینجا چه خبره؟کیک؟جشن گرفتین؟در خانه ما؟

بلاتریکس لرد و مادرش را به داخل خانه دعوت کرد.
-بله ارباب...جشن گرفتن...برای شما.حیف که کمی زود برگشتین.براتون سورپرایز داشتیم.من قرار بود بصورت ناگهانی از وسط همین کیکه بیام بیرون و شما رو ذوق زده کنم!ولی مهم نیست.تشریف بیارین و از جشنتون لذت ببرین.

لینی نگاه غمگینش را به الادورا دوخت.هر دو به دنبال راه حلی برای نجات جشن میگشتند.
لرد سیاه به همراه نجینی و مادرش روی صندلی زیبایی که برای آیلین تزئین شده بود نشستند.
-خب؟شروع کنین.سورپرایز های ما کجا هستن؟اصلا این چشن برای چیه؟تولد ماست؟سالگرد ازدواجمونه؟فارغ التحصیل شدیم؟





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
فلور در اتاق بلا را زد . كمى صبر كرد.

بالاخره بلا پرسيد:كيه،كيه در ميزنه؟

فلور آهى كشيد و جواب داد:من هستم، مى خوام كمكت كنم تا براى لرد سياه خوشگل كنى.

بلا در را باز و پرسيد: راستى؟

-آره.

- بيا تو.

و فلور وارد شد.

آن طرف خانه ى ريدل

تمام مرگخوار ها و اعضاى ساحريان داشتن كار ها نهايى را مى كردن كه يك دفعه آنتونين ظرف سالاد روس رو انداخت.

آماندا كه دنبال بهانه براى نابود كردن آنتونين بود بود با سرعت خون آشاميش خود را به اون رساند و چوب دستى اش را روى دماغ او گذاشت.

پادما خود را بين آماندا و آنتونين انداخت و جيغ زد: حق ندارى به همكار من آسيب بزنى.

آماندا صورتش از عصبانيت قرمز شده بود داد زد: همكار؟ اون رئيس آنتى ساحريان پس دشمن هستش.

اين را گفت و پادما را به گوشه اى انداخت.

در همان حال صداى لرد سياه از بيرون به گوش رسيد كه مى گفت: نجينى چه زيبا شده. :pretty:

همه با ترس به هم خيره شدن.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲ ۱۹:۳۱:۴۱


به ياد قديما


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بلا که در افکارش کسی جز لرد رو نمیدید با شنیدن این حرف، به خیال اینکه قصد گرفتن جشن برای لرد سیاه رو دارن، بدون هیچ حرفی از اونجا خارج شد و یکراست به اتاق خودش رفت.

اما قبل از ناپدید شدنش زمزمه هایی که میکرد به وضوح شنیده میشد.

- باید برم خودمو خوشگل کنم، باید ارباب تحت تاثیر قرار بگیره ... نارسیسا کجاس که بیاد موهامو درست کنه؟ شاید با کروشیو بشه یه کاریش کرد ... :aros:

مالی بعد از ناپدید شدن بلا به سمت مرگخوارای مذکر و مونثی که عضو سازمان نیستن برمیگرده و میگه:

- باید شرایط مهمونیو مهیا کنیم، آماده باشـ...

مندی وسط حرف دافنه میپره و تهدید کنان رو به آنتونین میگه: صبر کن ببینم ... هرکیو راه بدیم تورو که نمیدیم.

آنتونین که به شدت مهمونی رو دوست میداشت و حاضر نبود از دست دادنشو تصور کنه سریعا جواب میده:

- ما هم بهتون کمک میکنیم، میتونیم تو آماده کردنش کمک دستتون باشیم، هان؟ منو تو کمد نکنین فقط. من خیلی جشن دوست دارم.

آماندا بی توجه به آنتونین لیست کارارو بیرون میاره و درحالیکه قلم پریو به دندوناش گرفته مشغول تقسیم وظایف باقیمونده رو کاغذ میشه.

دافنه به آرومی فلورو از وسط جمعیت خارج میکنه و وقتی یه گوشه رفتن میگه: مندی گفت بهت بگم که مواظب بلا باشی... اگه بفهمه مهمونی برای لرد نیست و دور از چشم اونه خیلی برامون بد میشه ... به بهونه ی مرتب کردن سر و وضعش برو و سرگرمش کن. اصلا یه کاری کن به مهمونی نرسه!

فلور دست دافنه رو کنار میزنه و با عصبانیت میگه: یعنی تو میخوای من به جای حضور تو مهمونی و تبدیل به زیباترین ساحره شدن، برم و جلوی بلارو بگیرم؟ خودت بکن!

دافنه این پا و اون پا کنان میگه: خب آخه هیشکی مث تو رازای زیبایی رو بلد نیست. تازه میتونی آخرین لحظات وقتی حواسش نیست بیهوشش کنی. مطمئنم از بس حواسش پرته متوجه نمیشه که بخواد مانع بشه. اگه نه هم خودت که نواده ی باهوش روونا هستی بهتر میدونی چی کار کنی.

فلور با تردید نگاهی به دافنه میندازه و بعد ازش دور میشه تا بره به اتاق بلا. دافنه نفس راحتی میکشه و به جمع دیگر ساحره ها و مرگخواران مذکر و مونث میپیونده.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
همچنان داخل انباری

بلاتریکس جلوی در ایستاده و آماده ی باز کردن اون بود. سایر مرگخوارا عقب ایستاده بودن و با آمیزه ای از ترس و امید نگاهش می کردن؛ اما هیچ کس نمی دونست اون لحظات چه افکاری تو ذهن بلا می گذشت.
- ارباب نجینی و مادرشون رو با خودشون بردن، اما منو نبردن! ارباب نجینی ای که کاملا مجازیه و مادرشون که تازه 10 روزه اومده رو بردن، ولی منی که 5 سال همراهیشون می کنم رو نبردن! لعنت به این شانس من!!

بلا چوبش رو بالا و به سمت در گرفت و آماده ی شلیک طلسم شد.
- کروشیو! کروشیو، کروشیو، کروشیـــــــــــــــــــــــــــو!!

طسم های بلاتریکس به در می خوردن، کمونه می کردن و به سمت مرگخوارای بخت بر گشته ی داخل اتاق می رفتن. بعد از مدتی، از بین همه ی مرگخوارای چشم انتظار، یه بلا سر پا مونده بود که همچنان به سمت در کروشیو می فرستاد.


بیرون انباری

فلور با صدای بلندی توجه همه ی ساحره ها رو به خودش جلب کرد.
- هنوز زوده که به برگردوندن آیلین فکر کنیم. یه لحظه توجه کنین؛ اگه قراره افراد شرکت کننده تو جشن فقط ما باشیم، لازم به این همه دردسر نبود. اون موقع یه اتاق تو مهمونخونه هم برای هفت پشتمون بس بود. خو کیف تولد به اینه که مهمون دعوت کنیم!

مالی با بیخیالی گفت: خوب می تونیم اعضای محفلو دعوت-

با چشم غره ی ساحره های مرگخوار به تته پته افتاد.
- باشه...باشه...فقط خانواده ی خودم... :worry:
- خب اینکه اصلا فرقی نکرد.

مالی لبش رو گاز گرفت و در حالی که سرخ شده بود سرش رو پایین انداخت. پادما گفت: همین مرگخوارایی که داخل انباری هستن، مگه چشونه؟
فلور با حرکت سرش حرف پادما رو تایید کرد و گفت: بدون جمعیت بالا که خوش نمی گذره!

الادورا با نگرانی گفت: ولی... ولی... اگه به ارباب بگن-

پادما بی توجه به حرف الادورا، به سمت در انباری رفت و اونو با احتیاط باز کرد.


چند لحظه قبل – داخل انباری

بلاتریکس بالاخره نفس عمیقی کشید و چوبدستیش رو پایین آورد.
- خب، قرار بود چی کار کنم؟

با باز شدن در از جا پرید و بی اختیار یه کروشیو به سمت پادما که تو چارچوب ایستاده بود، فرستاد. پادما که فوق تخصص انواع بی هوشی ها رو داشت، با سرعتی برابر با سرعت نقش بستن یه لبخند زدن رو صورت لرد/سال بیهوش شد؛ طلسم بلا برای آخرین بار به در که نیمه باز بود خورد، کمونه کرد و خودش رو نقش زمین کرد.

بعد از وارد شدن سایر ساحره ها و تعجب از صحنه ی روبروشون، آنتونین دالاهوف به سختی به حرف اومد: واای...سازمان...آقا ما...تسلیمیم! :worry:

رز ویزلی با گریه گفت: به سالازار...اشتباه شده! من...ساحره ام! منو نکشین!!

فلور بی توجه به ناله های افراد داخل اتاق و مخصوصا شخص بلاتریکس گفت: کی دلش یه مهمونی میخواد؟


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۸ ۲۰:۲۲:۲۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.