هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#16

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
لرد با بی صبری در اتاق کارش قدم می زد و هر از گاهی نگاه بی قراری به آسمان پشت پنجره می انداخت که از بد روزگار کاملا صاف و آفتابی بود!چنان در افکارش غوطه ور شده بود که تا ان لحظه چند بار درخواست قهوه کرده و حتی یکبار نیز دم نجینی را لگد کرده بود.
در همان لحظه در باز شد و بلا با حالتی عشقولانه وارد شد.
- منو احضار کرده بودین مای لرد؟
لرد دستی به سر کچلش کشید و با خشم نعره زد:
- هنوز یاد نگرفتی اول در بزنی بعد بیای تو؟چند صد دفعه باید اینو تذکر بدم؟ در ضمن این قهوه من چی شد؟
بلا با تردید گفت:
- قهوه؟ولی همین یه دقیقه پیش دیدم آیلین یه فنجون براتون اورد...ارباب جسارت نباشه ولی فکر نمی کنین قهوه زیادی براتون خوب نیست؟از صبح این سیزدهمیه...
لرد نعره دیگری زد:
- چه جور جرئت می کنی به سرورت بگی چی براش خوبه چی بد؟به مادرمون بگیم از لیست خطتت بزنه؟
بلاتریکس:
لرد رضایت مندانه فریاد زد:
- خوبه...حالا برو از الا بپرس اینا کی و چجوری میان؟

در سول سوسایتی

در یکی از کوچه های تنگ و خاکی که به مقر جوخه شش منتهی میشد مرد جوان مو سرخی که کیمونوی سیاه گل گشادی بر تن داشت و دستمال خز سفیدی بر سر بسته بود مقابل دختر ریز نقشی با همان لباس و موهایی که مدل پیاز کوتاه شده بود ایستاده و با لاف و گزاف مشغول صحبت کردن بود:
- آره باورت نمیشه...دو برابر سول سوسایتی بود آرانکاره...
دختر:
مرد جوان با دستپاچگی موهای سیخ سیخش را پریشان تر کرد.
- به جون تایچو راست میگم!
دخترک بلافاصله مدل بروسلی با لگد به صورت او حمله ور شد:
- چه جور جرئت می کنی به جون نی ساما قسم بخوری کله اناناسی؟
پیش از انکه مرد جوان که با تمام هیکل پخش زمین شده و اجزای صورتش کاملا فرو رفته بود بتواند پاسخی دهد صدای سرد و آرامی از پشت سرش گفت:
- با خواهر من تو این کوچه خلوت چیکار داشتی رنجی؟
دختر کله پیازی با دیدن نفر دوم زیر لب زمزمه کرد:
-نی ساما!
نی ساما یا همان بیاکویا بدون توجه به حالت عشقولانه خواهر کله پیازی اش دست به قبضه شمشیر برد.
- بانکای...سنبونزاکورا کاگه یوشی!
رنجی:
--------------------------------------
برای عزیزانی که این انیمه ژاپنی رو ندیدن ولی باید بدونن که پتانسیل قدرتمندی برای طنز داره جهت توضیح عرض می کنم که:
بیاکویا کاپیتان جوخه ششم خدایان مرگه.
رنجی معاونشه که توصیفش اومد و دختری که بهش گفت خواهرم در واقع خواهر خونده و خواهر زن مرحومشه و اسمش روکیاست و رنجی خیلی دوستش داره. بقیه توضیحاتو هم الادورای عزیز تو پستش داد.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۱ ۸:۰۸:۰۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۱ ۸:۳۷:۰۶


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
#15

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
‏‏[‏نویسنده ابراز خوشحالی و شعف کرده، قیه می کشد: جووووونم بلیچ!!]

-حقیقت داره الا؟

الادورا که از زمان عضویتش تو گروه مرگخوارها تو هیچ رولی نقش مفید ایفا نکرده بود با خوشحالی جواب داد:
-بعله ارباب! خودتون که میدونین من اطلاعاتم در مورد اینا چقدر زیاده! تازه هنوز مهلت ندادین در مورد ماتسویاما...

لرد سیاه با بیحوصلگی دستش رو تکون داد تا حرف الا رو قطع کنه:
-خب، خب، ما به شما رو بدیم از رز بدترید گویا!! زود این پسره کوتابیا رو خبر کنید، باید تکلیف این مبارزه مشخص بشه.

الا بشکنی زد و قوریچر، جن وفادارش که حالا حالا ها تصمیم نداشت گردنش رو بزنه با یه قلم پر و یه کاغذ پوستی کنارش ظاهر شد.

خیلی خیلی آن سو تر، سول سوسایتی
(سول سوسایتی یا جامعه ارواح تو پست های قبل تر هم بود، محل زندگی ارواح درگذشتگانه!)

-اییییف یو وانا سییی سام اکشن!!*

-کوفت!

بیاکویا که کلا به اتیکتش نمیخورد همچین فریاد نکره ای بکشه شمشیرش رو به سمت منبع صدا پرتاب کرد. شمشیر با صدای "بویینگ" به صخره کنار دست اوراهارا** برخورد کرد و تا عین دسته تو صخره فرو رفت. اوراهارا سرش رو از پشت بادبزنش در آورد و نگاه سرزنش باری به بیاکویا انداخت که نفس نفس می زد:
-بیاکویا ساااان! جنبه داشته باش جوان! مگه نگفتی بهت تمرین بدم که حال زاراکی رو بگیری؟ یاد بگیر وقتی رو صحنه مبارزه ت داره موزیک متال پخش میشه تمرکزتو از دست ندی!:دی

بیاکویا شمشیر رو یه دستی از صخره بیرون کشید، انگشتاشو لای موهاش فرو برد و گیره های افتخارش رو صاف و صوف کرد.
-این موزیک بی اصالتی که میخوندی تم ایچیگوئه اصلا! فی الواقع در زمان مبارزات خاندان ما ته تهش صدای حبس نفس بینندگان پخش شه...!

اوراهارا بادبزن رو جمع کرد و لبخندی به پهنای صورت تحویل کاپیتان جوان داد.
- وقتی داری با زاراکی می جنگی باید تحملش کنی به هر صورت! دیس ایز وات یور ویتینگ فور، یییییییه!*

بیاکویا یه نفس عمیق کشید تا سنبون ساکورا رو تو زبون کوچیک اوراهارا فرو نکنه، و دوباره رفت تو کار انجام حرکتایی که اوراهارا براش در نظر گرفته بود.در همین احیان....خب، راستش با اینکه خیلی هیجان زده م حال ندارم ان تا شخصیت جدید وارد رول کنم و توضیح بدم هر کی ، چی کاره س:دی شما در نظر بگیر همون ایچیگویی که وصفش رفت پرید تو کادر، یه پاکت داد دست اوراهارا و از کادر خارج شد:دی

اوراهارا پاکت رو باز کرد و با همچه متنی مواجه شد:
از: اوناهای اسبق
به: اوراهارا:*
اوراهارای عزیز
با خبر شدم بیاکویا در مجاورتت مشغول تمرین برای آسفالت کردن زاراکیه. خواهشمندناکم دستش رو بگیری و چهار نعل خودت رو به اینجا برسونی. زاراکی به لرد جدیدم(آیکن قلب:) ) اعلان جنگ کرده و به کمکت نیازمندیم و اینا!

+اینجا به اسم الادورا میشناسنم، خیط نکنی یه وخ!

اوراهارا نامه رو بست و آهی کشید.
بیاکویا ساااان، جمع کن بریم .

*ابیاتی از ترانه "تم ایچیگو" بلیچ، در زمان اوج هیجان مبارزه پخش می شود:دی لینک دانلود ندارم:(

http://www.4shared.com/mp3/nxffNCud/B ... chigos_Theme___Numbe.html

**اوراهارا سان کاپیتان سابقی است بسیار جذاب، بسیار دامبلدور وش، کمی تا قسمتی هپلی و خنگ نما! بیاکویا کاپیتان تمیز و اتوکشیده اصیل زاده ،نقطه مقابل اوراهارا:دی هر قدر اون مسقره س این اتیکت داره:)) ضمنا اوراهارا همیشه یه بادبزن راه راه میگیره جلوی صورتش محض مسخره بازی!:دی
سنبون ساکورا اسم شمشیر بیاکویا س! ضمنا جهت اینکه دستتون باشه بیاکویا موهای بلندی داره و تعدادی گیره به نشونه افتخاراتی که کسب کرده به سرش زده:دی فامیلیشم کوچیکیه! کوچیکی بیاکویا!
***اوناهانا آواتار بنده میباشد!:دی حساب می برن ازش! منظورم از لرد جدید لرد سیاه بود:)

چون یه کم حس می کنم پیچیده شد شما به طور خلاصه در نظر بگیرین که الادورا بیاکویا رو خبر کرد، همین!:دی


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۲۲:۴۷:۳۷



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
#14

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
فردا صبح-اتاق شخصی ارباب

لرد سیاه در حالیکه روی تخت نشسته نگاهش را به نقطه نامعلومی دوخته بود.چنان در فکر فرو رفته بود که متوجه نشد نجینی از فرط گرسنگی مشغول بلعیدن روفرشی هایش است.از وعده نسنجیده ای که به مرد کله سیخی داده بود سخت پشیمان شده بود.چگونه او و مرگخوارانش می توانستند در برابر ارتشی از ارواح مبارزه کنند؟آنان چوبدستی داشتند اما متاسفانه برای مقابله با زنده ها طراحی شده بود.ثانیه ها با سرعت درگذر بودند. باید هرچه سریعتر تدبیری می اندیشید.
در همان لحظه تقه ای به در خورد.لرد می خواست بگوید برو گمشو هر کی هستی! اما دریافت در ان لحظه حوصله بر زبان آوردن جمله ای به این بلندی را ندارد.بنابراین لبهایش را از هم جدا کرد و با صدای گرفته ای گفت:
-بیا تو!
در گشوده شد و لحظه ای بعد بلا با احتیاط قدم به درون گذاشت.اتاق تاریک بود اما صورت لرد به جهت رنگ پریدگی بیش از حد حتی در تاریکی هم هویدا بود!
بلا با احتیاط گامی به جلو گذاشت و صدا زد:
- سرورم؟صبحونه حاضره...
در آن لحظه لرد به هیچ وجه تمایلی به خوردن صبحانه نداشت.با بی حوصلگی گفت:
- میل نداریم بلاتریکس.
بلا باز هم جلوتر آمد و ناغافل دم نجینی را لگد کرد که باعث شد مار فش فش خشمگینی کند اما لرد متوجه این موضوع نیز نشد.بلا نیز از فرصت به دست آمده بهره جست و با یک حرکت چوبدستی نجینی را به مجسمه ای سنگی تبدیل کرد.سپس در حالیکه بقایای نجینی را با پا به عقب می راند با دلنشین ترین لحن ممکن گفت:
- سرورم...اگه صبحونه نخورین ضعف می کنین و نمی تونین این جماعت رو سر جای خودشون بنشونید ها!
لرد با عصبانیت گفت:
- بلا بعضی وقتا در اینکه زیر انبوه موهای تو عقلی وجود داره یا نه دچار شک و تردید میشیم.میشه شما بفرمایین چه جوری با یه مشت روح میشه جنگید؟
بر خلاف تصور لرد صورت بلا از ناراحتی سرخ نشد بلکه بیش از بیش از هم شکفت.در حالیکه مثل دخترهای نوجوان روی پنجه پاهایش تاب می خورد دستانش را با شادی به هم کوفت.
- ارباب اتفاقا ما مرگخوارا با هم تو این مورد صحبت کردیم و الادورا گفت که اینارو می شناسه.میگفت می تونیم از یکی از دسته های خدایان مرگ استفاده کنیم.از یه کسی به اسم بیا نیا؟کو تا بیا؟بیا کو یا؟یه همچین کسی اسم برد گفت با این یارو دیوونهه دعوا داره و از خداشه بیاد به ما کمک کنه تا روشو کم کنیم!
لرد سیاه:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۵ ۲۲:۵۸:۲۶


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
#13

روبیوس هاگرید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۱۸ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
از جایی که پره از ذهن های پوچ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
لرد سیاه گفت این زاراکی لعنتی فکر کرده فقط خودش انیمه میبینه منم ناروتو رو خبر میکنم
سرورم به اعصاب خودتون...
تق تق
کیه
منم زاراکی دیدم نیومدی خودم اومدم.
ولدورمورت با عصبانیت گفت فردا همینجا همین موقع بین گروه شما و مرگخواران من جنگ هست
و اما فردا صبح...


بهترین جا را میخواهی؟
بهت نشان بدهم؟
چشمهایت را ببند تمرکز کن
تصور کن
یک گام به جلو بردار
الان همون جایی


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱:۱۹ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#12

جرج ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۳:۰۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
از تهران بزرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
به جای انها یک مرد وایساده بود یک مرد بلند قامت با موهای سیخ سیخی که زنگوله ای به ان وصل شده بود و ردا سفید رنگی بر روی لباس سیاه پوشیده بود . مرد بر یکی از چشم هایش چشم بندی داشت و قیافه اش خود خود فرشته مزگ را تعدایی می کرد .
مرد گفت : اسم من زاراکی کنپاچی هست من کاپیتان دسته 11 سول سایتی و یک خدای مرگ هستم شنیدم لرد ولدمورت خودشو برترین مبارزه دنیا می دونه من می خوام با اون بجنگم .
بلاتریکس گفت : چطور جرات می کنی اسم لرد سیاه بیاری ؟ با همکار های من چی کار کردی ؟
اواداکداورا
نور های سبز رنگ به زاراکی خورد ولی نمی مرد .
زاراکی خندید و گفت : ها .... من روح هستم این ها رو فقط بلد هستید .
او زانباکتو رو کشید و خون همه مرگخوارها رو ریخت .
بلاتریکس تنها کسی بود که بیهوش نشده بود و گفت : تو .... تو .... .
به لرد سیاه ات بگو اون نامه رو ر . الف . ب فرستاده و اینم بگو زاراکی کنپاچی منتظر مبارزه با اون هست .
و رفت و لرد سیاه وارد شد و از عصبانیت نعره زد .



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۱
#11

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

لودو از اتاق خارج شد و چوبدستیش را بر گلویش گذاشت و صدایش چند برابر شد و گفت: « همه ی مرگخوارا به اتاق لرد احضار شدند. » و بعد دوباره وارد اتاق شد.

در سوی دیگر مرگخوار ها گودریک و الفیاس و ویولت رو رها کردند و همه به سمت اتاق شخصی ولدمورت رهسپار شدند. در راه تری نامه را به بغل بلاتریکس پرت کرد و بلاتریکس با دیدن نامه وحشت کرد و آن را به دست روفوس داد. روفوس نیست آهی کشید و نامه را به لینی داد. لینی نیز یک جیغ بنفش کشید و نامه را پرت کرد به نا کجا آباد.

همه ی مرگخوارا داخل اتاق شدند و جلوی ولدمورت قرار گرفتند.

ولدمورت در حالی که نجینی دور گردنش می پیچید ، گفت: « چرا می خندیدین؟ »

مرگخوارا مثل دیووانه ها به یکدیگر نگاه می کردند و دنبال راه چاره بودند که ناگهان لینی گفت: « قربان این آنتونین زیر شلوارشو خراب کرده بود ، به اون می خندیدیم! »

ولدمورت کمی مکث کرد و بعد گفت: « آنتونین کار بد بد کرده تو شلوارش؟ »

ولدمورت همینجور می خندید و مرگخوار ها نیز به لینی تبریک می گفتند که بهانه ی خوبی پیدا کرده است اما در همین حین در اتاق دوباره باز شد و پیر مردی وارد شد.

سالازار در حالی که کاغذی در دست داشت ، وارد اتاق شد و به طرف ولدمورت رفت. بر سر کچل او سیلی محکمی زد و گفت: « چرا به من نگفتی داف بازی می کنی؟ » و نامه را به سمت ولدمورت پرت کرد.

ولدمورت نامه را گرفت و خیلی سریع آن را خواند و به این حالت درآمد: « »

مرگخواران: « »

ولدمورت در یک آن تغییر رنگ داد و قرمز گریفندوری شد و با صدای بلندی گفت: « این نامه رو کی آورده؟ »

تمامی مرگخواران از اتاق خارج شدند تا گودریک و الفیاس و ویولت را بیاورند اما زمانی که به آنجا رسیدند ، آن ها آنجا نبودند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
#10

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
بلاتریکس فریاد زد : این جا چی کار داشتین ؟ الفیاس اون چیه تو دستت ؟

و بدون اینکه منتظر پاسخ الفیاس باشد کروشیویی نثارش کرد.

فلور از اون ته جیغی کشید و باعث شد توجه همه رو به خودش جلب کند.

بلاتریکس در حالی که هنوز چوبدستیش به طرف الفیاس بود ، سرش را برگرداند و با تعجب به فلور نگاه کرد.

فلور هم با ترس به نامه نگاه کرد و گفت : بلاتریکس ، روی نامه رو بخون.

و دوباره جیغ بنفشی کشید. بلا که از قدرت دید فلور به شدت تعجب کرده بود ، میخواست نامه را از الفیاس بگیرد که متوجه شد نامه در دست گودریک است.

بلا به سمت گودریک شیرجه رفت تا نامه را از دست او بقاپد ، اما گودریک نامه را به دست ویولت _ که تازه به هوش آمده بود _ داد.

- کروشیو ویولت! نامه رو بده من ببینم.

ویولت دوباره بیهوش شد و الفیاس با دیدن این صحنه از خود بیخود شد و شروع به ناسزا گفتن به بلاتریکس و مرگخواران و ولدمورت کرد.

ناگهان گروهی از مرگخواران وارد شکنجه گاه شدند و چوب دستی هایشان را به طرف گودریک ، وبولت و الفیاس گرفتند.

در همین حین تری به طرف ویولت رفت و نامه را از دستش کشید و شروع به خواندن کرد.

تری :

مرگخواران :

بلاتریکس :

مرگخواران :

در اتاق لرد ولدمورت :

ولدمورت روی صندلی مخصوصش نشسته بود ، نجینی را نوازش می کرد و با لودو حرف میزد. ناگهان صدای خنده ی مرگخواران را شنید و با عصبانیت ، به لودو دستور داد تا همه ی آن ها را نزد ولدمورت بیاورد و اگر خنده شان بی دلیل بود آن هارا شکنجه کند.


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
#9

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
نقل قول:
عشق همیشگی من سارا قبول می کنی با من باشی ؟
میای تا ابد با هم با هم باشیم ؟
هیچ وقت از هم جدا نشیم و به عنوان زوج سیاه تاریخ شناخته شیم ، باورت می شه ، هر بار که کروشیو می زنی قلب من پرپر می زنه ؟!

قبول کن سارا
با عشق تام ریدل


گودریک که چشمانش داشت از شدت تعجب از حدقه در میومد گفت : مرلینا ، باورم نمی شه اون عاشق شده باشه . لرد سیاه عاشق شده باشه ؟! نه امکان نداره .

الفیاس هم که نامرو خونده بود سعی کرد خودشو متعجب نشون نده و گفت : من می دونستم ، اون ولدک خودشم عاشقه .

بانو در حالی که سعی می کرد یکم از الفیاش دور بشه گفت : خوب حالا ما میریم به ولدک حمله کنیم ، اون جا که دیدیمشون بهشون عکسو نشون می دیم و ما برنده ی همیشگی می شیم .

صبح روز بعد محل تمرین مرگخواران

گودریک از پشت بوته هایی که قایم شده بودن پرید و سر راهش دو سه تا بوته هم خورد کرد و به طرف جدید ترین مرگ خوارا شیرجه رفت . تری و فلور خشکشون زد .
ناگهان فلور بوته های له شدرو دید و با عصبانیت گفت : بوته هام . کروشیو .
و برای اولین بار طلسم کروشیورو اجرا کرد .
گودریک همون اول خورد زمین بلاتریکسم حساب بانو رو رسید .

الفیاس با ناراحتی گفت : آه بانو ، ویولت من .
سپس غش کرد .

نیم ساعت بعد شکنجه گاه

بلاتریکس فریاد زد : این جا چی کار داشتین ؟ الفیاس اون چیه تو دستت ؟


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۴ ۱۰:۵۸:۰۱

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
#8

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
ویولت این را گفت و در حالی که نامه در دستش بود از آنجا خارج شد. گودریک و الفیاس نیز با چهری ای درهم و کنجکاو ویولت را دنبال کردند.

ناگهان ویولت زیر درختی ایستاد و باعث شد گودریک و الفیاس به یکدیگر برخورد کنند.

الفیاس که کنجکاوی ، بیش از حد در چهره اش موج میزد پرسید : بانو ، چه نقشه ای داری؟

- میتونیم از این نامه واسه شکنجه دادن مرگخوارا استفاده کنیم!

الفیاس میخواست باز هم سوال بپرسد اما ترجیح داد ساکت بماند.

ویولت پاکت نامه را باز کرد و مشغول خواندن نامه شد. چند دقیقه ای گذشت و هیچ کس حرفی نمیزد. الفیاس دوباره به خاطر کنجکاوی بیش از حدش پرسید : توی نامه چی نوشته؟

ویولت ساکت بود و چیزی نمی گفت. گودریک پرسش الفیاس را با سر تایید کرد ، اما ویولت همچنان ساکت ، و به محتوای نامه خیره شده بود.

گودریک دیگر طاقت نیاورد و سرش را روی نامه برد.

محتوای نامه این چنین بود :

نقل قول:





...






________________

محتوای نامه به عهده ی نفر بعدی دیگه!



ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۴ ۱۰:۲۵:۱۲

Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۱
#7

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

سوژه جدید



فلش بک - سال ها قبل - زمان تحصیل تام ریدل


تامی با قدم های محکم به طرف خانه جغد ها می رفت. نامه ای در دستش بود و دوان دوان به طرف خانه جغد ها می رفت. خنده ای نیز در صورتش بود. با عجله در خانه ی جغد ها باز کرد و وارد شد.

هیچ کس نبود چون صبح زود بود و بیشتر دانش آموزان خواب بودند. تام ریدل به طرف چغد خودش رفت و نامه ای که در دست داشت را به آن بست. جغد با تکان هایی که توسط تام ریدل خورد ، از خواب بیدار شد و بعد شروع به پرواز کرد.

تام در حالی که دور شدن جغد را مناظره می کرد ، می گفت: « ای کاش اینبار دیگه جواب بله بده! کاش قلبمو نشکنه دیگه! » بعد از این دیالوگ ، تامی از خانه جغد ها خارج میشه ، فارغ از اینکه جغد او بسیار خسته بود و تنها یک دور چرخید و باز برگشت سر جایش و خوابید.


پایان فلش بک



ویولت در خانه ی جغد ها رو باز می کنه و وارد میشه. پشت سرش الفیاس دوج و گودریک نیز وارد می شن! در حال گفتگو در مورد کلاس های هاگوارتز بودند که ویولت از آنها جدا شد تا نامه اس را به جغدی از جغد های مدرسه ببندد.

الفیاس و گودریک همینطور در خانه ی جغد ها قدم می زدند تا اینکه گودریک در یک آن ایستاد. الفیاس نیز ایستاد. گودریک به نامه ای قدیمی که در حال فرسوده شدن بود نگاه می کرد. نامه ای قدیمی و فرسوده که در جایگاه جغدی خالی قرار داشت.

الفیاس نامه را برداشت و پشتش را با صدای بلندی خواند: « از طرف مجنون تو ... تام ریدل! »

الفیاس و گودریک: « »

در همین هنگام ویولت نیز به آنها پیوست و با دیدن چهره ی آنها ، متعجب شد و بعد نامه را دید. ان را گرفت و همان کلمه را خواند. کمی متعجب شد اما بیشتر به فکر رفت و خنده ای کرد.

ویولت: « نقشه ی خوبی دارم »


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.