خلاصه:
هافلیا توی تالار عمومی یه سوراخی پیدا کردن و رفتن توش و از یه خیابون مشنگی سردرآوردن.
دنبال راهی برای برگشت به تالار خودشون بودن که به سوراخ با درپوشی برخوردن که شبیه اون سوراخی بود که با ورود بهش اومدن توی خیابون.( در واقع... فاضلاب!) و سعی داشتن واردش بشن تا بتونن برگردن. ارنی رو زودتر از همه فرستادن پایین و ناکار کردن و بقیه روی ارنی فرود اومدن. حالا ارنی به طرز مشکوک و به دلیل نامعلوم به سمتی راه میفته و رز هم برای اینکه بفهمه کجا میره دنبالش میره.و گویا به جایی رسیدن که پیوز اونجاس و داره ارنی رو صدا میزنه(اونم به دلایل نامعلوم.)
_____________________________
- پیست! ارنی! با تواما... هوی! پیست! الو!
پیوز که به لطف روح و درخشان بودن، در تاریکی راه های زیر زمینی فاضلاب تنها چیزی بود که دیده میشد، از سفید به سرخ تغییر رنگ داد.
- ارنی! ارنی! ای بابا. پیست. ارنی. عجبا! مرتیکه بوق!
ارنی که نمیدونست حتی برای چی به این سمت حرکت کرده و فکر میکرد در اثر گیجی ناشی از ضربه س، پس از حرکات متوالی پیوز در تاریکی، متوجهش شد.
- ئه! پیوز؟ مگه تو بالا نبودی؟ مگه مشغول نبودی؟ اینجا چیکار میکنی؟
- من از زمین رد شدم و بدون اینکه بقیه بفهمن اومدم اینجا.
ارنی اول یکی از ابرو هاشو انداخت بالا. بعد اون یکیو.
- چرا حالا؟
پیوز برای اینکه مطمئن شه کسی نمیشنوه، یه نگاه به اینور کرد یه نگاه به اون ور. یه نگا به اینور کرد یه نگا به اونور. یه نگا به اینور کرد یه نگا به اون ور و گویا کور بود چون ندید که رز داره گوش میده!
- میخوام نذاری اینا برگردن تالار! سنگ اندازی کنی. جلوشونو بگیری.
- نه! من یه ناظرم... البته الان شناسه مو عوض کــ...هیچی. من یه ناظرم! از این کارا نمیکنم
پیوز لبخندی شیطانی زد.
- شما اصلیتت کجایی بود؟ یه کیسه گالیون چطوره؟
ارنی یه نگاه به کیسه ی پر از پول انداخت و بعد از یه کم فکر گفت:
- قبوله. اما چرا میخوای جلوشونو بگیرم؟
- چون من یه روح مزاحمم!
و رز مطمئن نبود که بهتره خودشو توی این کار شریک کنه و پولی در بیاره( البته مسلمه که رز آدم خوبیه! بر منکرش لعنت! پولو میخواست برای اینکه دیوار غربی تالارو رنگ کنه
)، یا اینکه جلوی اونا رو بگیره.
همون این سوتر
مرلین به اطرافش نگاه کرد و لوموسی گفت و بعدش هم اون ورده که ویدا اسلامیه هنر کرد ترجمه کرد نفهمیدیم چی بود و واسه مشخص کردن جهت ها بود رو اجرا کرد!
- خب... الان ما میدونیم که به سمت جنوب اومدیم و بعد به شرق پیچیدیم. پس قاعدتا باید الان به سمت شمال بریم و به شرق بپیچیم.
- نه خنگ خدا. به غرب بپیچیم.
- نه به شرق.
-غرب.
- به نظر منم شرق!
مرلین دستشو روی شقیقه هاش گذاشت:
- ساکت شین! حالا فعلا میریم به سمت شمال تا ببینیم بعدش چی میشه
از این طرف.
و به سمت یکی از بزرگترین لوله ها به راه افتاد.