هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
ملت:
هلگا: هار هار هار هار!

همینطور که ملت هافلی در حال هنگ بودند ناگهان با صدای تلقی در قوری هلگا افتاد تا همه نگاه ها به سمت آن جلب بشه.
از جای در قوری، دسته مویی سفید رنگ و بعد کله ی هلگا با لبخندی بر لب بالا اومد و همینطور به قول پدر عارف توی ویلای من، فیرت فیرت فیرت، بالا اومد تا کل الیوم هیکل هلگا هافلپاف کبیر ظاهر شد.

ملتی که تا دقایقی پیش هنگ بودند با دیدن صحنه ظهور هلگا هنگِ حداکثری کردند و طبق گزارشات رسیده حتی چند نفر از آن ها سی پی یو سوزوندند.

رز که سی پی یو Core i7 اینتل، با 6 مگ کَش داشت در چند دقیقه از هنگ در اومد و با صدایی لرزون گفت:
- هـ... هـ... هلگا هافلپاف؟!

هلگا با لبخندی شیرین دستی بر سر رز کشید و گفت:
- عزیزم می تونی منو مامان هلگا صدا کنی. :angel:

رز که کف و خون قاطی کرده بود، جو نظارت گرفتش و جیغ زنان رو به ملت هافل گفت:
- ای هافلیون، همانا وعده ها محقق شد و هلگا هافلپاف کبیر ظهور کرد! احترام بگذارید!

ملت هافلی:
پروفسور تافتی: مگه میتی کومانه؟

در حالیکه ملت هافل از بی احترامی تافتی به هلگا عصبانی شدند، هلگا هافلپاف که بسی تسترال کیف شده بود که در این پست بسیار بسیار به خودش احترام گذاشته() با لبخندی مهربان گفت:
- خب فرزندانم. ما قربانی می خواستیم که نتونستید جورش کنید. به همین دلیل خودمون انتخابش می کنیم. و اون کسی نیست جز پروفسور تافتی عزیز!

ملت:
تافتی: غلط خوردم. میتی کومانه به جون خودم.

در حالی که ملت قصد قربانی کردن تافتی رو داشتند هلگا با صدای بلند گفت:
- دست نگه دارید! من حرفم تموم نشده. نوع قربانی کردن عوض شد. تافتی باید تبعید بشه به شهر دوست و همسایه، قزوین لند، باشد که معنی نفوذ و دسته جارو و این جور مسائل را به خوبی بفهمد!

تافتی عجز و لابه کنان غیب شد و تمامی مجسمه های تالار به انضمام حاچ درک برگشتند.
هلگا نگاهی به همه کرد و گفت:
- حالا میرسیم به دورمشترانگ!
___________________________________________
پ.ن: دوست داشتم از خودم اینقدر تعریف کنم!




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
-نههههههه!!

و ملت هافل مجسمه ارنی را بر دوش می بردند همی.

-نههههههههههههههههه!!

و هافلیون ارنی را به قربانگاه میبردند همی.

-مامااااااااااااااااااان!!

در اینجا هافلیون لحظه ای مکث کردندی، و ارنی شاد گشتندی که مورد توجه واقع شدندی. ولی بعد از لحظاتی چند، باز به راه افتادندی و علت مکث همانا تمام شدن شارژ گوشی دورا بودندی که در تاریخ ثبت همی نگشت!

ارنی از جلب توجه ناامید گشت همه عمر.
-ای کروشیو بر این دست که نمک نداره! این همه بیا و خوبی کن!! حقتون بود اصلا بی ارنی می شدید!!

و از آنجا که ارنی مجسمه بود، کسی ندای وی نشنید و پاسخی نداد.
ارنی با خود خلوت نمود، جمله آخرش را برای خودش بازپخش کرد و آنگاه به نتیجه مهمی رسید!! به صورت ویرچوال(!) و ذهنی لیست شخصیت ها را مرور بنمود و آنگاه لب هایش به لبخند شیطانی باز گشت!


دقایقی چند بعد!

هافلی ها مجسمه ارنی را به پیشگاه شمایل ننه هلگا رسانیدند و اعلام کردند که:
-قربانی میکنیم برای آزادی حاج درک قربه الهلگا!

و همانا دودی از قوری زرنشان ننه هلگا بیرون دمیده شد که:
-قربانی پذیرفته نی!!

ملت با چشمان گشاده کف بر دهان نهاده پرسیدند:
-چرا؟!

و ارنی در قالب ننه هلگا پاسخ بداد:
-این مجسمه روح ندارد همی!>:)

و لیست شخصیت های کینگزکراس را جلوی جمعیت بگرفت، که ارنی آزاد گشته بود و دست جمعیت در حنا نهاده!


+نفر بعدی مثل خودش بنویسه، من هوسی این شکلی نوشتم:دی




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۶ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹
از پیش ریموس و تدی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
دنیس نگاهی به خودش کرد. نگاهی به رز و پیوز که مثل آدم سرجاشون وایساده بودن و به ملت نگاه میکردن . نگاهی به ملت کرد که بهش نگاه میکردن و به الادورا نگاه کرد که از تو گوشی ش نگاه کردن ملت رو نگاه میکرد کرد نگاه کرد! و با تعجب گفت:

_کی؟ من؟ من که بلد نیستم!

الادورا به گوشی اش اشاره کرد و گفت:

_ دونت سی چرت و پرت! همه دیدن. من هم با گوشی به صورت اچ دی فیلم برداری کردم!

دنیس دست به سینه زد و سرش رو به شدت تکون داد و همچنان انکار کرد. وقتی قیافه ی ملت هافل رو دید، بلاخره گفت:

_اصن مشکلتون اینه که رز و پیوز چطور از مجسمه مثل آدم شدن؟ خب بیا ... انسانیوس مجسمیوس!

و رز و پیوز بدون اینکه در این مدت آدم شدن، دیالوگی گفته باشند، دوباره به حالت مجسمه برگشتند.

ملت هافل:
دنیس:
ملت هافل:
دنیس:
ملت هافل:
دنیس:

تانکس با دیدن چوب و چماق و چوبدست های بیرون کشیده ی ملت هافل، وضعیت رو خطری دید و پرید جلوی دنیس و گفت:
-اجازه بدید یه کارآگاه به مسئله رسیدگی کنه!
با موافقت جمعیت پر تعداد هافلپاف، تانکس چوبدست دنیس رو از دستش بیرون کشید و آخرین طلسم هاش رو بیرون کشید:
_انسانیوس مجسمه ایوس!
_مجسمه‌ایوس انسانیوس!

دنیس که تحت تاثیر هوش و ذکاوت و ژن کارآگاهی تانکس قرار گرفته بود، با چشمهای گشاد شده به خودش و اثر طلسم هاش نگاه کرد:
_ جدی وردهاش اینه؟ مگه من ویدا اسلامیه ام؟
جمعیت هافل با خوشحالی هرچه تمام تر چوبدستشون رو بیرون کشیدند و به سمت رز و پیوز و هوگو و حاچ درک گرفتند. مروپی شنلش رو از دو طرف باز کرد و جلوی چوبدست ملت هافل پرید:
_پس ننه هافل چی میشه؟ قربونی برای نن جون! دست نوازش... ننــــــــــه!
پروفسور تافتی چکش حاچ درک رو از کمرش ... یعنی پانسمان کمرش کشید بیرون و گفت:
_ همین ارنی ِ بیمصرف رو که کسی بهش توجه نمیکنه و هی یادتون میره که مجسمه شده رو قربونی کنید بره پی کارش دیگه. ( و چکشش را در هوا اینجوری تکون داد!)
ملت هافل با حالت به همدیگه نگاه کردند و بعد با حالت باز نگاه کردند و در نهایت با حالت باز نگاه کردند.


زمانی که نا امید شدی به یاد بیار که تاریک ترین ساعت شب نزدیک ترین لحظه به طلوع خورشید هست


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
دنیس گم‌شده در حجم ملتی که دورشو گرفته بودن با بغض و نگرانی و نگاه ِ گربه‌ی شرک‌وار بهش نگاه می‌کردن، یه لحظه از خود بیخود می‌شه:
- میون این همه خوشگل کیو انتخاب کنم؟! کدومو جواب کنم؟!

که با نگاه خشن‌انگیزناک ِ مروپی، متوجه می‌شه شاید جداً خیلی وقت مناسبی برای قر و این حرفا نیست و بهتره خودشو جمع کنه تا مروپی با چماق نکوبیده تو سرش:
- خب، اهم. از اونجا که این عملیات شهادت طلبانه، افتخار بسیار بزرگی رو نصیب شهید ِ راه ِ حاچ درک می‌کنه و ازاونجا که ننه هلگا اومد یه بوق زد و رفت، بنابراین من تصمیم گرفتم با یک سلسله مسابقات سنگ، ابرچوب، شنل؛ برنده رو مشخص کنم. دو به دو، الا و دورا...

الادورا یه لحظه به گوشش شک می‌کنه:
- دنیس؟ خودم و خودم؟!

دنیس در حالتی بی‌اعصاب‌ناک‌آلود:
- الا Vs. دورا ! روشنه؟!

الا به همراه ِ دورا که زیر لب نق می‌زد «تانکس! دورا نه!» یه کم می‌رن اونور تر و دنیس ادامه‌ی گروه‌بندی رو می‌گه:
- آسب و نیوت. پیوز و رز.. عه... این دو تا هم که مجسمه شدن. نمی‌شه که... داوطلبین کمن! مجسمه‌ایوس انسانیوس!

همونطور که شاهد بودید، دنیس در یک حرکت گولاخانه، پیوز و رز رو از حالت مجسمه‌ای درآورد تا وارد مسابقات ِ قربانی برای حاچ درک بشن و به ادامه‌ی رول می‌پردازیم...

اعضای تالار:

دنیس: ها؟!

اعضای تالار:

دنیس: چتونه؟!

الادورا که گوشی به دست در حال فیلم‌برداری از این واقعه و گذاشتنش توی ویزارتیوب ( ) بود، به حرف اومد:
- دنیس؟! متوجه شدی که پیوز و رز رو از حالت مجسمه‌ایشون در آوردی...؟!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
‏نویسنده مشعوف است اولین رول خود را در تالار هافل به سمع و نظر خوانندگان برساند!:دی ]

آسپ با صدایی که همگنان رو یاد "پسر کو ندارد نشان از داداش(!)، تو بیگانه خوانش ننامش داداش(!) " مینداخت جیغ کشید که:
-پلن بی نه!! پلن بی نه!!

تانکس پس ردای آلبوس رو گرفت و بین زمین و هوا نگهش داشت:
-چته بچه؟!

آسپ نالید:
-ندیدین تو فیلمای مشنگی همیشه پلن بی از پلن آ افتضاح تره؟! ما می میریم!!

تانکس که با این استدلال فرما* گونه آسپ موهاش از صورتی به سبز تغییر رنگ داده بود انگشت حیرت به دندان تحیر گزید(!) و همونطور که انگشتش به دندونش بود پرسید:
-چه ربطی داشت خوو؟!

-خب اگه خوب بود که پلن بی نمیشد، میشد پلن آ !!(آیکن یک عدد آسپ علامه دهر:همر)

دنیس که از این مکالمه بی سر و ته قطره های خونش تو رگش به قل قل افتادن بود قوری هلگا رو وسط جمعیت روی زمین گذاشت و جلوش چارزانو نشست.

-ینی چیکار میخواد بکنه؟

-میخواد فلوت بزنه از توش مار درآد!:همر

-کوووفت!

-نه، جدا؟!

دنیس که انگشت وسطیش رو چسبونده بود به شستش و با چشمای بسته دستاشو کشیده گذاشته بود رو زانوش و جلوی قوری به شکل عمیقی متمرکز شده بود بعد از چند دقیقه زمزمه کرد:
-آقا حله! بیاین جمع شین دور من!

الا گوشیش رو گرفت تو هوا که فیلم بگیره:
- اگه میخوای مث مرتاضا به پرواز دربیای صبر کن دوربینمو تنظیم کنم...!!

دنیس چشماش رو یه لحظه باز کرد که نگاه بارون خون آلود اندر پیوزی به الا بندازه و جواب داد:
-میگم بیاین اینجا جمع شین خود ننه هلگا انتخاب کنه کیو در راه هافل قربانی کنیم! اون گوشی مشنگی رم غلاف کن!:‏‏|‏

+بای د وی عید قربانتون مبارک:دی

+عفو کنید بابت نبود شکلک...گوشی و این حرفا خلاصه!

*فرما به کسر ف ریاضی دانی بوده که اثبات یکی ازقضیه هاش( که صرفا در موردش گفته "اثبات آسونی داره که بعدا وقت کردم میگم بهتون!!") سالها وقت ریاضی دان ها رو گرفت و دست آخر به روش پیچیده دویست سیصد صفحه ای ای!! حل شد!! فرما تعدادی فرمایش بدون استدلال داشت که مدت زیادی بنی بشر رو سر کار گذاشته بود:دی




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- شنیدین؟ شنیدین چی گفت؟ نه شنیدین؟

آلبوس سوروس با آشفتگی این جمله رو به زبون آورد و مروپی هم براش سنگ تموم گذاشت.

- ما هم مثل تو گوش داریم، تازه گوشمون بسیار هم اصیل زاده و خفنه. حاجی باید درست بشه حال و روزش.

همه ی اعضای هافل شروع کردن به نگاه کردن به همدیگه، به جز دنیس و مروپی که با چماق هاشون و به حالتی اندوهگین به سمت مجسمه ی حاجی نگاه میکردن و نیمفادورا که خیلی شیک به سقف خیره شده بود و خودشو زده بود به اون راه. آلبوس، یه نگاه به خودش کرد یه نگاه به چماق مروپ. یه نگاه به خودش کرد یه نگاه به چماق مروپ. در نهایت تمام جرئتشو جمع کرد و گفت:

- ولی آخه تقصیر ما نبوده که حاجی خودشو مجسمه کرده که

- ببین آلبوس، همینه که هست. وقت زیادی هم ندارین، من و دنیس هم که نمیذاریم حاجی همین جوری بمونه. به نفعتونه که یه فکری بکنین و یکیتون داوطلبانه خودشو به عنوان قربانی معرفی کنه. وگرنه...

مروپی یه لحظه ژن سالازاری و خشانت نواده ی اسلی بودنش زد بالا. چشماش که برق میزد رو چرخوند و ادامه داد:

- وگرنه به روش دیگه ای یکیو انتخاب میکنیم!

اعضای هافلپاف:

چند لحظه ای سکوت برقرار شد و بعدش فریاد و داد و هوار ملت رفت هوا.

-آلبوس داوطلبه!
- دروغگو! خودت داوطلبی!
- جیــــغ!
- کی بهتر از یه دگرگون نما؟
- اینجا خوابگاهه! جای قربونی کردن نیس که. کاربرد های دیگه ای داره!
- الادورا شونصد سالشه. اونو قربانی کنین!
- اِل او اِل! به من میگن تافتی. ببین چه جوری بدبختتون کردم!

- ساکت!

فریاد دنیس که معلوم نبود با چه روشی انقد بلند شده بود همهمه رو قطع کرد.

- اینجوری فایده نداره. میریم سر پلن بی




ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۶ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹
از پیش ریموس و تدی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
مروپی در حالی که شنلش رو همینجوری کجکی و دلبرانه گرفته بود، میگه:
_ما اهل گریف نیستیم حاچی تنها بماند!
و دنیس با تکان دادن سرش تایید میکنه : (خب چماق هنوز تو دستشه!)
ملت هافلی به هم نگاه ِ ناکی انداختند.
آلبوس سوروس که هنوز با کاربردهای چکش در هافل به خوبی آشنا نشده بود، ادامه داد:
_ آخه چرا تنها؟ رز و هوگو و پیوز و تافتی هم هستند تو تالار پیش حاچی خب!
دنیس چکش رو به شکل تهدید به سمت آلبوس سوروس گرفت. در این لحظه تافتی که در پست قبل کلا از حافظه ی تاریخی هافلی ها پاک شده بود، با ناله گفت:
_ارنی رو فراموش کردی!
تانکس بدون توجه به تافتی رو به دنیس کرد:
_ حالا که حاچی سنگ شده، خب نمیتونه کس دیگه ای رو سنگ کنه... همه میتونیم کارهای غیرآسلامی بکنیم... خوابگاه مختلط هافل، بدون گشت آرشاد! آخ جون بی ناموسی!

تانکس روی نقطه ضعف یا به عبارتی نقطه قوت هافلی ها دست گذاشته بود. مشخصا قند تو دل دنیس آب میشد و به فردایی پر از بی ناموسی فکر میکرد که هرکدوم از اعضای هافل با مراجعه به خانم پامفری و بهبود وضعیت الاستیکی کمرشون میتونستند مثل پروفسور تافتی با شدت هرچه تمام تر هی بکنن... کارای بیناموسی !

مروپی که وا رفتن تدریجی دنیس رو احساس کرد، چماق مخصوص خودش رو از زیر شنلش در آورد و به سر و صورت و افکار دنیس زد. و به سمت جمعیت هافل برگشت و دوباره از زیر شنلش یه چی بیرون آورد و فریاد زد:

_این نشان هلگای اعظم است! احترام بگذارید!

ملت هافلی به قوری طلایی رنگ در دستهای مروپی خیره شدند. قوری قُل قُل کرد و ازش دودی خارج شد. هلگای اعظم در برابرشون ظاهر شد:

_ نوادگان من! اگه میخواهید که تالار هافل به حالت قبل برگرده، یه نفر باید اینجا قربانی بشه! هوووووووشت (افکت برگشتن دود و اینا تو قوری)

ملت هافل:


زمانی که نا امید شدی به یاد بیار که تاریک ترین ساعت شب نزدیک ترین لحظه به طلوع خورشید هست


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
پیوز با مشاهده‌ی این صحنه‌ها از اونجا که نیروی بومی ِ هافله و پیوسته به افتخار و الخ ِ هافل می‌اندیشه، از خود بیخود می‌شه:
- لامصــــــب! بی‌مصرف! بی‌شعور! نکـــــــــن! تو بیشتر از تافتی وارد ِ این تالار شدی! وارد تک تکمون شدی! دهنمون رو به داستان دادی! الان این پنج نفر رو ما از کجا بیاریم؟! هوگو رو بوق کردی! رز رو بوق کردی! ارنی رو بوق کردی! بی‌فکر! بی‌مغز! متحجر! بی‌ناموس!

لازم نبود دنیس که بیشتر از همه حاچی رو می‌شناسه بگه «اوپس!» تا پیوز بفهمه واقعاً گفتن ِ «بی‌ناموس!» به درک، ایده‌ی چندان خوبی نیست. چون همون لحظه یک نفر به تعداد مجسمه‌های تالار اضافه شد.

درک با نگاهی عمیق و عآرفانی به سایر اعضای هافل چشم دوخت و پرسید:
- کسی نظری، عقیده‌ای، صفتی، حرفی، حدیثی نداره نقل کنه محفل نورآنی شه؟

همه به شکل به درک خیره شدن و در همین لحظه، از ملکوت آعلی به حاچی وحی می‌شه که «ای حاچ! ننه‌تو که پیدا نکردی... هووووم؟ چیه جابرائیل؟! عع؟ اون یه بنده‌ی دیگه‌مونه؟! خیله خب دیه مزاحم نشو حالا! ای حاچ! همانا ما مسابقات دورمشترانگ را قرار دادیم تا بروید و رستگار شوید. باشد که بجنبید پیش از آن که عذاب ِ تافتی را بر شما نازل کنیم!» پاف! [ افکت صدایی ناپدید شدن وحی. ]

حاچ که بر اثر عتاب ملکوت آعلی، غرق اندوه و تنبه و افسوس شده بود، در یک حرکت کاملاً آنتاحاری خودشو...

تانکس:
- اُ هولی‌شِت! حاچی خودشو سنگ کرد!

آلبوس سوروس پاتر روی پنجه‌ی پاش بلند می‌شه و تعداد افراد حاضر رو می‌شمره:
- نیوت. الا. مروپی. تانکس. من. دنیس. به نظرم وقتشه شال و کلاه کنیم و بریم...

- تا حاچی ِ ما از این وضع در نیاد، هیشکی از این تالار بیرون نمی‌ره.

و ملت هافلی متوجه دنیس چماق به دست می‌شن که مروپی هم کنارش واساده و بسی خشن‌انگیزناک دارن به همه نگاه می‌کنن...!



ویرایش شده توسط مروپی گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۰ ۲۳:۲۹:۴۵
ویرایش شده توسط مروپی گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۰ ۲۳:۳۴:۴۸

دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۲

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
هنوز حرف پیوز تموم نشده که تافتی به سمت اون هم حمله می کنهو اون عضوی از تافتی که جلوتر از بقیه اعضای بدنش قرار داره، کاملا وارد پیوز میشه، بعد دو تا عضو بعدی هم تا ته فرو میرن و همین جور کلا تفاتی داره تو پیوز فرو میره! و سرانجام تافتی اونقدر در پیوز فرو میره که از اون طرف پیوز در میاد! (الآن دقیقا چی پیش خودتون فک کرده بودین؟ یعنی فک می کردید من حاچ درک مث این نویسنده قبلی بیناموسی می نویسم؟ برید از خدا بترسید!)
خلاصه اینکه تافتی با مخ میخوره زمین. در همین حین همه اعضای هافل با چوبدست های آخته بالای سرش صف می کشن. تافتی بلند میشه و نگاهی به جمعیت تهدید کننده می کنه و میگه:
- هووووم، شماها که همه تون مردید! فقط پیوز رو نکشتم که اونم خودش مرده
ملت هافلیکه می بینن کلا حال تافتی خوب نیست کمی چوبدستیاشونو پایین میارن و در این میان مروپی اشتباهی نابخشودنی می کنه! و اون اینکه برمیگرده که بره و نتیجتا پشتشو به تافتی می کنه
تافتی دوباره میزنه بالا... مرضش البته ... و به سمت مروپی حمله می کنه. ملت هافلی با توسل به ضرب و زور و چوبدست و چماق تافتی رو دوباره پرت می کنن رو زمین. حاچ درک جلو میاد نگاهی به تافتی می کنه:
- تافتی؟ فرزندم؟ راستشو بگومادام پامفری باهات چی کار کرده که از وقتی اومدی تو تالار مثل میمون رو کول این و اون می پری؟ حالا اون دو تا مجسمه دردشون نمیگیره، وسط راز و نیاز می پری رو کمر من پیرمرد؟ نمیگی میزنم شپلخیوست می کنم؟
تافتی:
- برو حاچی! خودم همین چند دقیقه پیش کشتمت! اون دو تا هم دیگه مجسمه نیستن، بلکه آزاد شدن ولی خودم دوباره کشتمشون!
حاچ درک:
ملت هافلی:
رز و هوگو: (خب الآن دقیقا انتظار داشتید دو تا مجسمه چه واکنشی نشون بدن؟)
تافتی از تعلل حاچ درک سواستفاده می کنن و دوباره به سمت اون حمله می کنه و حاچی این بار دیگه تصمیم بر شپلخیوس کردن تافتی میگیره و نتیجتا اینجوری واکنش نشون میده:
- (یعنی اینکه چکش مرلین رو از تو جیبش در میاره و فرو می کنه تو تافتی! به طور دقیق تر، تو پانسمان کمرش )
و این عملیات باعث میشه که تافتی از درد فریاد بزنه و برای مدتی آروم بگیره
ملت هافلی با تعجب به هم نگاه می کنن و میپرسن:
- این تافتی دقیقا چش شده؟
مروپ:
- آره! تازه فک می کرد حاچ درک و رز و هوگو هم مردن!!!
ارنی:
- فک کنم این مادام پامفری یه کم زیادی کمرشو تقویت کرده توهم داره!
تانکس:
- حاچی؟ به نظر شما پروفسور تافتی چه بلایی سرش اومده؟
حاچ درک کمی اخم می کنه و با حالتی متفکرانه و بدون نگاه کردن به ارنی میگه:
- به نظرم مادام پامفری زیادی کمرشو تقویت کرده! کلا توهم داره. من فعلا چکش مرلین رو کردم توش، این یکم آروم ترش می کنه. بعدا ببینیم چی میشه!
ارنی سعی می کنه دوباره به مغزش فشار بیاره و برای ماهی گرفتن از آب گل آلود میگیره:
- بله! منم کاملا با شما موافقم حاچ درک. حالا که این مسئله به لطف تدبیر و تدبر شما حل شد، میشه رز و هوگو رو از مجسمه بودن در بیارید که ما برای دورمشترانگ شرکت کننده داشته باشیم؟
حاچ درک کلا ارنی رو به اون قسمتی از تافتی که چکش مرلین رو فرو کرده بود توش هم حساب نمی کنه و هیچ واکنشی نشون نمیده ولی این دفعه یهو همه هافلی میگن:
- آره حاچی رز و هوگو رو از مجسمه بودن در بیار!
حاچ درک که جو رو بر علیه منافع آسلام می بینه، شاکی میشه و رو به ارنی داد میزنه:
- چطور جرات می کنی به من بگی بر خلاف اصول آسلام رفتار کنم؟
ارنی به این حالت میگه:
- حاچی فقط من نبودم که، همه گفتن!
ملت هافلی:
ارنی:
- چرا وقتی یه چیز خوب میگم هیشکی منو حساب نمیکنه، حالا همه میندازن کردن من؟
ولی حاچی بدون توجه به ارنی چکش مرلین رو از پانسمان تافتی در میاره.
ارنی:
حاچی:
و قبل از اینکه ارنی بتونه فرار کنه، ارنی هم تبدیل به مجسمه میشه



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ شنبه ۶ مهر ۱۳۹۲

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
پروفسور دستش رو گذاشته بود دور کمرش، آه و ناله میکشید، یه سری فحش های ناموسی میداد، به فیلم های مستهجنی که پریشب نگاه کرده بود فکر میکرد، یاد بی ناموسی های دوره ی جوونیش افتاد؛ وقتی که به ارنی اندازه ی یه دسته جارو نفوذ کرده بود...

راوی: ادامــه نده نویسنده! زشــته عاقا!

نویسنده جورابشو توی حلقوم راوی فرو میکنه و یه دست عملیات بی ناموسی روش انجام میده تا یاد بگیره وسط سوژه دخالت بیجا نکنه. پروفسور یاد فشاری افتاد که موقع تجاوز به ارنی بهش وارد شده بود، وقتی که ارنی فریاد میکشیــد دو اِت، دو اِت! یعنی بکن، بکن...

ملت پشت صحنه: :worry:

بعلـــه، پروفسور تافتی همچنان فکر میکرد و فکر میکرد که یکهو نگاهش معطوف شد به ملت هافلی، بعد نگاهش معطوف شد به صورت های نگران ملت هافلی، بعد نگاهش معطوف شد به خشتک های افتاده ی ملت هافلی، بعد نگاهش معطوف شد به جای خالی خشتک ملت هافلی، بعد یک نفس عمیق کشید و شلوارشو داد پایین...

ملت پشت صحنه: استغفرالله! وا درکا، وا هاچیــا... جان من ادامه نده سوژه رو...

پروفسور تافتی آلبوس سوروس رو با یه دست بلند کرد و از کله فرو کرد توی دهن ملت پشت صحنه تا دهنشون بسته بشه کلن. بعد پرید روی ارنی و از ارنی پرید روی نیمفا و از نیمفا پرید روی دنیس و از دنیس پرید روی مروپی که ناگهــان صدا و تصویر هاچ درک با هم توی تالار ظاهر شدن:
- و همانا که تافتی آفتی بر بکارت تالار است... من نیز آن چه با رز و هوگو نمودم با او نیز مینمایم تا دهان دشمنان بسته و حلقوم دوستان کف نماید... باشد که پندی شود برای هافلپاف...

تافتی خیلی ریلکس چوبدستیشو بالا میاره و میگیره به سمت درک:
- آواداکداورا...

و درک میفته رو زمین و میمیره و تافتی که تا حالا به بدن یه مرده نفوذ نکرده بود از روی مروپی میپره روی درک... در این حین رز و هوگو از بند طلسم درک آزاد میشن، اما چون تجاوز به مرده خیلی به تافتی چسبیده بود، هوگو و رز رو قبل از اینکه به خودشون بیان میکشه و با یه جهش بلند از روی درک میپره روی رز و هوگو و هم زمان به جفتشون تجاوز میکنه.

دو ساعت بعد:

ملت همه از شدت تجاوز پروفسور به کما رفتن و سه نفر هم شهید شدن، پیوز هم از ترس چسبیده به سقف تالار و کلن زرد رنگ شده... تافتی عرقای صورتشو پاک میکنه و به نعش نیوت نگاه میکنه که دمر افتاده کنار شومینه. خیلی ریلکس و آروم شلوارشو میکشه بالا و اینا. بعد چون نمیدونه چی کار کنه پیوزو صدا میکنه:
- حالا با سوژه چه غلطی کنم روح مزاحم؟ همه مردن که!

پیوز در حالی که یکم خودشو عقب میکشه و به ورای شلوار بالاکشیده ی پروفسور فکر میکنه میگه:
- پروفســور... دورمشترانگ مونده... یعنی پنج نفر از تالار باید برون دورمشترانگ... مسابقه... یعنی چیز... یعنی همه مردن... کسی نیس...

- خوب زودتر میگفتی عنتر؛ یکم آروم تر تجاوز میکردم به ملت! حالا پنج نفر از کجا بیارم دقیقن؟! نکنه باید از اونجام در بیارم؟

ملت پشت صحنه بعد از شنیدن جمله ی آخر دسته جمعی رفتن ملکوت اعلی...

پیوز:
- ن... ن... نمیدونم پروفسور... از هر... هر... جات که دلت میخواددد در بیار ... فقط این مادام پامفری دقیقن چی کار کرد با کمرت؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.