با اشاره ی بلا، دافنه در میابه که باید جعبه ی مذکور رو برداره و با خودش تا بالای اقیانوس حمل کنه. دافنه بدون هیچ مخالفتی جلو میره و میخواد جعبه رو برداره که ... دوشومب!
دافنه بر اثر موج ایجاد شده از جانب صندوق گرامی به عقب پرتاب میشه و بر اثر برخورد با بقیه، همراه خودش چندین تن از دیگر مرگخواران رو هم به بیرون از غار شوت میکنه.
دافنه به همراه اون مرگخوارا:
بلا با تعجب به مرگخوارای باقی مونده که تعدادشون به نصف کاهش پیدا کرده نگاه میکنه و شخص دیگه ای رو برای برداشتن صندوق به جلو میفرسته. اما به دلیل اتفاق ناخوشایند قبلی که افتاده بود هیچ کس حاضر به جلو رفتن نمیشه.
بلا در کمال حیرت همگان جلو میره و براحتی جعبه رو از جاش میکنه و زیربغل میزنه و از اونجا خارج میشه.
مرگخوارا: پس چرا صندوقه بلارو پرتاب نکرد؟
دقایقی بعد، ساحل:مرگخوارا به صورت کاملا جنازه واری از آب بیرون میان و رو ساحل پخش میشن و با سرعت فوق العاده ای لباسای غواصی رو در میارن و خودشونو از شر اونا خلاص میکنن.
اما این خستگی به در کردن مرگخوارا چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه، چون سریعا متوجه حضور پر ابهت لرد میشن که دست به سینه و با قیافه ای خشمگین بالا سرشون وایساده.
رز با کنجکاوی از جاش بلند میشه و محو تماشای سایه ی لرد میشه که به طرز شگفت انگیزی تمام مرگخوارو در بر گرفته. سایر مرگخوارا هم بلند میشن و یک در میون به شکل
و
جلوی اربابشون به صف میشن.
لرد چوبدستیشو تهدیدکنان جلوی مرگخوارا تکون میده و میگه: زود تند سریع بگین که غار منو پیدا کردین یا نه؟
ابر تخیلات رز در مورد سایه ی لرد میترکه و به جاش ابر دیگه ای ظاهر میشه که به "غار من" که لحظاتی پیش توسط لرد بیان شده بود فکر میکنه.
بلا تعظیم کوتاهی میکنه و جعبه رو تحویل لرد میده. لرد بعد از مقادیری ور رفتن به جعبه و حاصل نشدن نتیجه ای، رو به مرگخوارا فریاد میزنه:
- پس کلیدش کو؟
مرگخوارا که تازه متوجه شدن که کاغذو همونجا تو غار جا گذاشتن، با ناامیدی دنبال کسی میگردن که مسئولیت توضیح دادن ماجرارو به جای کاغذ، به عهده بگیره. همه با نگاهاشون به دافنه، اونو به توضیح دادن ماجرا دعوت میکنن. بنابراین مرگخوارا یک قدم به عقب برمیدارن و دافنه جلوتر از همه، مجبور به سخنرانی کردن میشه.
- امممم خب ارباب ... راستشو بخواین اونجا یه کاغذ بود که ... نوشته بود که ...
- دافنه، ارباب وقت اضافی ندارن که با مِن مِن کردنای تو تلفش کنن.
دافنه با دیدن چوبدستی ارباب که همچنان به حالت تهدید آمیزی در حال تکون خوردنه، آب دهنشو قورت میده و سریع میگه: راستش باید کلید اون جعبه رو از غار مشابهی که تو قطب شماله پیدا کنیم.