هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳
#47

مری الیزابت کاترمولold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۰ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
از یه جایی به بعد :)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
تالار راونکلاو ساکت تر از همیشه به نظر می رسید ! آماندا مشغول نوشتن خاطره ی امروز در دفتر خاطراتش بود و گه گاهی به آسمان پرستاره ای که آن شب شاید زیبا تر شده بود ، خیره می شد !
دافنه در گوشه ای از تالار در حال چیدن دمینوی جادویی اش بود و هر بار، با صدای ریختن آن توجه افراد درون تالار را جلب می کرد !
پادمای تازه به هوش آمده ، کنار شومینه ، پاهایش را در بغل گرفته بود و هر چند دفعه یکبار چیزی را زیر لب زمزمه می کرد .
این وسط تنها لیسا بود که بی دغدغه ، برگ درخت را چندین بار زیر نور نگاه می کرد و هر بار با تعجب فضای تالار را از نظر می گذراند و به کارش ادامه می داد .
سکوت غمبار تالار با صدای لیسا بود که در هم می شکست :

- بچه ها اتفاقی افتاده ؟

لبخند او با تماشای چهره ی بچه های تالار روی لبش خشکید . با صدایی آرام که ترس در آن موج می زد ادامه داد :

- برای فلور و لینی ، نگرانید ؟ می خواین براشون غذا ببریم ؟! شاید گرسنه شون باشه !

دافنه نگاهی عاقلانه به لیسا کرد ولی خیلی زود فهمید که این جور نگاه ها از اون بعیده و طبق بند 234 قوانین ایفای نقش که من خودم هم نخوندم و نمی دونم جریانش چیه ؛ الانه که شخصیتش به فنا بره ، پس نگاه تمسخر آمیزی به لیسا کرد ، اما به زودی متوجه شد که باز هم این جور نگاه ها از اون بعیده ، پس کلا بیخیال نگاه کردن شد و تصمیم گرفت به همون دود کردنش ادامه بده .
این بار آماندا نگاه خون آشامانه ای به لیسا کرد که طبق همون بند 234 خیلی هم بهش میاد و حرفی توش نیست !
به این جا که رسید نویسنده یکی می زنه تو سر خودش و یکی هم می زنه تو سر خودکارش که دیگه از این چرت و پرتا ننویسه .
پس از اینکه سوژه کاملا منحرف شد ، مری تصمیم می گیره که پابرهنه بدوه وسط سوژه و اون رو نجات بده . پس تحت تاثیر فیلمی که دیشب دیده بوده می گه :

- بچه ها ! بس کنید ! بیایید با هم مهربون باشیم !

هیچ کس به مری محل نمی ذاره و اون وقته که متوجه می شه اون فیلمی که دیشب دیده بوده ، اصلا هیچ ربطی به موضوع نداره ؛ پس همون جا در اوج خداحافظی می کنه و به افقی که توش بوده بر می گرده .

2 ساعت بعد

جزئیات این دو ساعت در دسترس نیست . فقط اینو میدونم که بعد از کلی جر و بحث ، زدن نویسنده ی بخت برگشته رو ناکار کردن و بالاخره تصمیم گرفتن که برن و فلور و لینی رو نجات بدن .
هوا تاریک تر از همیشه بود و قطعا کسی جلوی پاش رو هم نمی دید چه برسه به درخت بید کتک زن ! آماندا غر غر کنان جلوی همه راه می رفت که یکدفعه ...

- اخ ! جلوی پاتو ببین...

هیچ کس از شنیدن صدای لینی آن موقع شب و در آن قسمت جنگل تعجبی نکرد ! طبق آخرین آمار چندین خودزنی و یک مورد غش کردن ثبت شده ولی تعجب نه !
آماندا چوب دستی اش رو که تا حالا نقش بوق رو ایفا می کرد در آورد :

- لوموس!

و در همان حال سر جایش خشکش زد ! فلور و لینی زیر درخت با نیش های باز تر از باز مشغول تخمه شکستن بودند .




ویرایش شده توسط مری الیزابت کاترمول در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۱۱:۰۱:۰۵

بــزرگــتــریــن دشــمــن آدمــی فــهــم اوســت

پـس تــا مــیــتــوانـی خــر بــاش . . .

تــا خــوش بــاشــی . . .

(یک امضای کاملا ریونکلاوی )

تصویر کوچک شده



من هر چی تلاش میکنم از پای جادوگران پاشم پاشیده نمی شم . محض رضای

خدا یکی بیاد منو بپاشونه :)


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳
#46

لیسا تورپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۹ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۴۱ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
دافنه با هیجان گفت: خوب خوب حالا ماده ی دوم چیه؟

- بذار ببینم اشک اژدها رو که پیدا کردیم و حالا نوبت می رسه به برگ درخت بید کتک زن.
- داره حالم بد می شه.
- اما اون خیلی خطرناکه.
-بعضی ها می گن که چشم یکی کور شده، پای یکی شکسته...

فلور به دوستانش نگاه کرد و گفت: هممم... بچه ها ما باید آبروی روونا و گروهمون رو حفظ کنیم. اینکه برای هوش های ریونی ما کاری نداره!

ریونی ها:

فلور ادامه داد: ما که نمی خوایم اعضای بدنمون خورد بشه اگه نمی خواین پس باید یه نقشه ی درست و حسابی بکشیم .

وقتی حرف فلور تمام شد ریونی ها باهم پچ پچ می کردند. وقتی نقشه کشیده شد، آنها باهم به سمت درخت رفتند. همه باترس ولرز جلو و جلوتر می رفتند.

وقتی به درخت رسیدند، دیدند که درخت هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. ریونی ها یواش یواش به سمت درخت رفتند. آن ها فکر می کردند که درخت به خواب ابدی فرو رفته است.

فلور از همه جلوتر بود. او می خواست یک برگ بکند که درخت شروع به تکان خوردن کرد، پای فلور را گرفت و او را تکان داد. همه او را نگاه می کردند و ذرت بو داده می خوردند تا این که لینی پرید جلو و گفت: آهای درخت تو باید دوستمون رو ول کنی.

درخت توجهی به لینی نکرد و او را هم مانند فلور بلند کرد. ناگهان صدایی به گوش رسید.

- بچه ها من برگو کندم .

بله او لیسا بود. همه خوش حال شدند. اما باید لینی و فلور را نجات می دادند.


کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
#45

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- هاهاهاهاهاهاهاهاههاهاهاهااهاههاهاهاهاهاهاهاهاهاها! لولولولولولولولولوول! مُردندیا! مردندک! خخخخخخخخ! drool:

ریونی ها کمی سکوت کردند و بعد، هاچین و واچین، نه خیلی پاورچین دویدند سمت ِ اژها ـه. لینی به ویولت چشمک زد که اژدها را بیشتر بخنداند و لیسا را مامور پرت کردن حواس اژدها از خودشان کرد. ویولت جیغ زد: چقدر خنده دار بود! :worry: من که از خنده نمی تونستم سرم رو بلند کنم! غش غش غش! :worry:

لیسا غرولندی کرد و گفت: اژهایی حرف بزن. این جوری...

به اژدها رو کرد و گفت: لتخذلتخغحقبیحرخذفلت.
اژدها که از خنده دولا شده بود؛ جواب داد: فئذخفذ خذفن فجل4 لهفل خه60غ8760570650 ناتفخ!
لیسا اخم کرد و پرسید: خفلت؟ خ5ه5ذل! اقهقتاقر خههعا صضث3ث3.

اژدها خواست جواب این گفتگوی بسیار جذاب را که همه ما می فهمیم را بدهد که یک دفعه، دید یک عدد لینی خندان لپ های فلسی اش را گرفته و سعی دارد اشک هایش را درون یک بطری آب معدنی طبیعی رشته کوه دماوند واقع در ایران زمین بریزد.

اژدها سرش را این ور کرد و لگد زد؛ دم زد؛ فوت کرد؛ غصه خورد؛ پسته نخورد. اما لینی او را ول نکرد. چند لحظه بعد، همه ریونی ها روی اژدها هجوم اوردند و بطری را پر کردند.

یکی از چندین مواد مورد نیاز حاضر شده بود.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۰:۰۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
#44

لیسا تورپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۹ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۴۱ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
از پشت مغازه صدایی آمد. چارلی با گریه می گفت: اما من اشک اژدها ندارم بهتره از اشک خودم استفاده کنم.
در همان زمان لینی با گوش های پیکسی اش صدای چارلی را شنید. لینی خیلی عصبانی شد. اینقدر که چارلی را به یک هویج نارنجی تبدیل کرد. ریونی ها به حیاط پشتی رفتند که در آن انواع موجودات جادویی مثل اژدها نگه داری می شد. فلورچوبش را در آوردکه اولین اژدها راپیدا کند. او اولین اژدهارادید وبه سراغ آن رفت اما وقتی دید که بال اژدها کنار رفته، بچه اژدهایی کوچک وزیبا به آن اژدها بزرگ تر تکیه کرده است. فلور فهمید که آن اژدها مادر است و دلش خیلی سوخت. کمی بعد فلور به قفسی محکم و فلزی و شیشه دار( شیشه هایی که هرگز نمی شکنند) رسید که دو اژدها درآن زندگی می کردند. آن ها چشمانی خاکستری و پوستی طلایی رنگ داشتند و وحشی بودند و هی همه جا را به آتش می کشاندند ( آن ها به آتش علاقه ی زیادی دارند ) به نظر فلور این اژدها برایش خیلی خوب بود. او دوستانش را صدا زد تا باهم این اژدهارا بکشند. وقتی آن ها رسیدند، خیلی ترسیدند.

آماندا گفت: خیلی بزرگه.

-آتیشاشو ببین.

- مامان من می ترسم.

ونوگ گفت: بهتره بریم سراغ یه اژدهای بی آزار.

دافنه گفت: بچه ها اینو ببینین.

فلور گفت: نــــــــــــــــــــــــــه مگه نمی بینید بچه داره.

-خیلی خوب... بچه ها اون جا رو دوتا بچه اژدها که خیلی کوچولو هستند. انگار برای اینکار خیلی خوبن.

فلورگفت:آخه ... نه الان گریه می کنم ها اونقــــــــــــــه.

-ساکت بابا مثلان تومرگ خواری ها.

آن هاتوانستنند فلور راساکت کنند.آماندا گفت: آماده یک، سه
اما یکدفعه دافنه گفت: وایسا ببینم تو تو که دو رو نگفتی.
-برو بابا. الان ورد رو می خونم با هم دیگه: کبابیوس

حیف آن اژدهای کوچک مرد اما اژدهای دیگر بجای اینکه گریه کند از خنده غش کرد انقدر خندید که گریه کرد.


کنجکاوی در تازه ای را به روی یک انسان باز می کند.


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
#43

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
فلور مقدم بر همه، از جمع ساحرگان ریونی خارج میشه و درحالی که موهاش بوسیله ی بادی که ویولت قایمکی درست میکنه به طرز رویایی ای به اهتزاز در میاد، خودشو به پیشخوان میرسونه.

چارلی که محو تماشای زیبایی بی نظیر فلور شده، مردک چشماش از حالت دایره ای به شکل قلب تغییر شکل میدن و رو فلور زوم میشن.

- بوقی من زن برادرتم این چه طرز نیگا کردنه؟

چارلی ناگهان به خودش میاد و مردمکاش مجددا دایره ای شکل میشن. فلور برای آخرین بار نگاه تندی به چارلی میندازه و بعد چهره شو عوض میکنه و با حالتی چاپلوسانه میگه:

- چارلی؟ برادر شوهر عزیزم ... ببین برات چی... آخ ...

با سقلمبه ای که از جانب مندی وارد میشه، فلور سریعا حرفشو تصحیح میکنه: کیارو آوردم!

فلور سرشو عقب میکشه تا چارلی بتونه ساحره های ریونی رو که به شکل در اومدن ببینه. چند لحظه بعد فلور سرشو جای قبلی برمیگردونه و مانع دید چارلی میشه.

چارلی که حسابی ذوق زده شده و این پا و اون پا کنان رو به فلور میپرسه: چه کمکی ازم بر میاد؟

فلور به جلو خم میشه و چارلی متوجه میشه که باید گوشاشو بهش نزدیک کنه. فلور دستشو جلو دهنش میگیره و آروم تو گوشش میگه:

- اونا معتقدن فقط یه مرد وجود داره که میتونه قلبشونو تصاحب کنه و اون کسی ـه که بتونه اشک یکی از خطرناک ترین موجودات زمین، یعنی اژدهارو در بیاره و تقدیمشون کنه. منم بهشون تورو پیشنهاد کردم، کار درستی کردم مگه نه؟

چارلی که از یه طرف به خاطر این قلب لطیف ساحره ها احساساتی شده و از طرف دیگه تو دوشواری ماجرا مونده و این شجاعتو درون خودش نمیبینه، برا بحث کردن جمع سریعا میگه:

- اگه مردی پیدا بشه که قبلا این اشک رو تهیه کرده و با یه قوطی پشت این مغازه منتظرشون وایساده باشه چی؟

فلور با حرکت لبش میگه: امتحانش مجانیه. :)

و چارلی در یک چشم به هم زدن برای آوردن اشک اژدها ناپدید میشه ...

-------------------------------------

خواستیم عمل پیچاندن سوژه را انجام دهیم. خو میشه کار چارلی نگیره و برگردیم به همون پیشنهاد مندی لونا که اژدها کش بریم از چارلی و نه اشک اژدها!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۸ ۲۱:۳۰:۵۵

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۸:۲۹ شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۳
#42

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ریونی ها بدون توجه به پادما که می خواست بی هوش بشه به بحثشون ادامه دادن. لینی که از اول بحث ساکت بود بالاخره شروع به حرف زدن کرد.
- یعنی ما می خوایم پول بدزدیم که پول تولید کنیم. آره؟

ملت ریونکلا با تعجب و تاسف به هم خیره شدن تا اعلام کنن همین الان متوجه این موضوع شدن.
- اگه بخوایم پول بدزدیم که نیازی نیست باهاش اشک اژدها بخریم! همون پولا رو خرج خودمون می کنیم!!

ونوگ که از نادیده گرفته شدن پیشنهادش دلخور شده بود بعد از چند لحظه مکث گفت: خب یک میلیون گالیون می دزدیم- یعنی قرض می گیریم، دو میلیون گالیون گیرمون میاد!

فلور با شرمندگی گفت:‌ من هنوز دستگاه رو امتحان نکردم که بفهمم بازدهش چطوره! شاید بر عکس شد!

- اصلا اگه کار نکنه چی؟
- اگه مثل دفعه قبل پول تقلبی بده بیرون چی؟
- ما که بقیه ی مواد تشکیل دهنده ی سوخت رو نمی دونیم. اگه تهیه ی اونا کاملا غیر ممکن باشه یا اگه هیچوقت نفهمیم چین چی؟

- با همتونم! بس کنین این مسخره بازیتونو!!

همه ساکت شدن و به لونا ــ که می دید این بحث داره سوژه ش رو شروع نشده به سمت پایان می بره ــ نگاه کردن. لونا با نفس عمیقی آرامشش رو بدست آورد و گفت: فعلا بی خیال بقیه. برای بدست آوردن اشک اژدها یه راهی هست. اگه مشکلتون پیدا کردن اژدهاست، نگران نباشین.

پادما که تازه بهوش اومده بود نفس راحتی کشید.
- پس دیگه بیخیال دزدی پول می شیم؟

پوزخندی رو لبای لونا نقش بست.
- آره. میریم سراغ یه کار بد تر! .

لونا پا شد و تعدادی از اعضای ریون که موضوع براشون جالب بود، اونو همراهی کردن و پادما رو که دوباره بیهوش شده بود تنها گذاشتن.


مقصد ریونی ها، کیلومتر ها اونطرف تر


- سلام. چه کمکی از دست من بر میاد؟ خیلی جالبه...من خیلی وقت بود مشتری خانوم نداشتم، ولی الان... این همه بانوی ریونی... چه کمکی از دست فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی بر میاد؟


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۷ ۸:۴۵:۲۸
دلیل ویرایش: یه اینتر! :دی


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#41

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
×فلور دلاکور دستگاهی اختراع کرده که پول اختراع می کنه و نیاز به مواد اولیه گران بهایی داره. چیزی مثل ِ اشک اژدها ( که اگه جلوی یک اژدها، هم نوعش رو کشی، می تونی گیر بیاری) ×

________________

ونوگ جونز ابروهایش را در دو سطح متفاوت قرار داد - یعنی یکی را بالا تر برد تا خودش را شیطانی نشان دهد. البته تعریف شیطانی با چیزی که من و شما می دانیم؛ با قیافه ای که او پیدا کرد؛ اندک فرق دارد اما... ادامه سوجه! - و پوزخندی - نه چندان شیطانی - زد و گفت: کلی پول خرج کنیم یا اژدها بکشیم؟ هیچ کدوم. یک راه سومی هست! ما هوش داریم. هوش گنجینه ای ـست...

ویولت اخم کرد و به صورت راک- جادوگری ادامه جمله را گفت و کل حس رول را خراب کرد!
- که ما همه داریم و از روونا به ارث بردیم. بلاه بلاه بلاه. ادامه بده!

ونوگ با قیافه ای که انگار ویولت دیده باشد؛ گفت: خب، هیچ دزدی نیست که باهوش نباشه. چون هوش از دزدی به دزد دیگه منتقل می شه؛ نه اون یک چیز دیگه بود. ما هم باهوشیم. پس می تونیم خب، یک کمی پول قرض کنیم.

پادما جیغ زد.
- تو همین الان پیشنهاد دادی که افتخار چندین میلیون ساله گروهمون، آبرو و شرف روونا و افتخار و ارزش و باور هامون رو کنار بذاریم و به سمت فروپاشی بنیان خانواد... گروه ـمون پیش بریم با دزدی؟ نـــه! تو چنین پیشنهادی ندادی. وای، رووونای من!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲
#40

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
دافنه پرسيد: حالا اين سوخت چى هست؟

فلور گفت:همه موادش رو نمى دونم ولى يكى از اون ها اشك آژدهاست.

ريون: :

پادما لينى جيغ زدن و اين وسط پادما بيهوش شد.

ريون

فلور پرسيد :چى شد؟

لينى گفت: تنها راه به دست آوردن اشك اژدها اين است كه يه اژدها رو جلوى يه اژدهاى ديگه بكشى.

لونا با زيركى پرسيد: لينى تو كتاب مى خونى؟

لينى: نه باب ا نا سلامتى ما ريونى هستيم.

دافنه پرسيد: راهى براى خريدن اين ماده نيست؟

جيم گفت: اگر هم باشه خيلى گرون هستش.

اعضاى ريون:


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۶ ۲۱:۰۶:۲۳


به ياد قديما


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#39

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
آماندا یاد تاپیک "در جستجوی اسنیچ" میفته و با خوش حالی میگه:

- میتونیم جارو بخریم و تیم کوییدیچ خودمونو راه بندازیم.

تری اشاره ای به دافنه میکنه و میگه: میتونیم ریه های دافنه رو عمل کنیم تا اینقد دود نکنه.

دافنه چشم غره ای به تری میره.

- میتونیم کلی قفلای مشنگی مختلف بخریم و در همه ی شیرینیارو قفل کنیم(!) تا تری نتونه بخورتشون.

تری آماده برای کشیدن گیس های دافنه میشه که فلور جیغی میکشه تا همه ساکت شن و دست از اظهار نظر کردن بردارن. بعد از سکوت همگان، دستی رو اختراعش میکشه و میگه:

- هنوز نتونستین قانعم کنین تا بذارم ازش استفاده کنین. تعریف کنین ازم.

ریونیا نگاهی بین هم رد و بدل میکنن و همه شون شروع به بر زبان راندن کلماتی چون "آفرین" و "مرحبا" و "احسنت" و "دمت گرم" و ... میکنن.

فلور با غرور میگه: با اینکه زورکی بود، اما قانع شدم. میدونین که من مث لینی خیلی مهربوم.

ملت:

فلور سوت زنان بحثو جمع میکنه و میگه: اما یه مشکلی هست. سوخت این دستگاه ... خب ... اممم ... چیزه یکم سخته دیگه. وسیله به این با ارزشی، بایدم مواد اولیه بسیار گرانبهایی بخواد.

ملت: خب؟

فلور ادامه میده: البته خب الانم خیلی پول زیاده ها! میتونین بیخیال داشتن پول دیگه ای بشین و با همین مقدار پول و با برنامه ریزی، خرجش کنیم. حالا دردسر تهیه سوختو به جون میخرین، یا میخواین شروع به برنامه ریزی کنیم؟

ملت ریونی به شدت تو فکر فرو میرن ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#38

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رزرو


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.