هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲
#87

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
هری همینطور کله شو پایین میندازه و درحالی که چوبدستیشو آماده تو دستش گرفته به سمت مقر حرکت میکنه که ...

- هوووی ... وایسا هری! آخه اینطوری که نمیشه.

هرمیون، هری رو از پشت میگیره و مانع ادامه ی حرکتش میشه. هری برمیگرده و ناله کنان میگه:

- هرمیون الان تو مدرسه نیستیم که بخوای غرغر کنی، جان هرکی دوست داری بذار بریم قال قضیه رو بکنیم و این ولد... آخ ... لرد سیاهو نابود کنیم.

هری با دستش جایی که توسط هرمیون لگدمال شده رو ماساژ میده و با نگاهش از رون کمک میخواد. رون با دیدن تعدادی عنکبوت و تار عنکبوت های بزرگ که به در ِ مقر ِ لرد چسبیدن، به کمک هرمیون میاد و میگه:

- اوه هری! فک میکنم ایندفعه واقعا حق با هرمیونه. بهتره نقشه بکشیم ... دامبلدور رو به یاد بیار هری!

هرمیون لبخندی میزنه و دهنشو باز میکنه که از حمایت رون تشکر کنه که نگاه هراسان رون که هنوز رو عنکبوتا زوم شده، باعث میشه پشیمون بشه و آه کشان به بخت بدش فکر کنه. در نهایتم چشم غره ای نثار رون میکنه.

هری آهی میکشه و میخواد همونجا رو زمین تلپ شه و ببینه هرمیون تا کجا میخواد بحثو ادامه بده که صدایی توجه همه رو به خودش جلب میکنه. پرسی با عصبانیت نگاهی به هرمیون میندازه و میگه:

- جلو مقر اونا نشستین دعوا میکنین بعد انتظار دارین لو نریم؟ زودباشین یه جا قایم شیم.

محفلیا عقب نشینی میکنن و گوشه ای پناه میگیرن. مورفین گانت و فنریر گری بک برای سرکشی به اونجا اومده بودن و از بالای در ِ مقر، بیرونو بررسی میکردن.

- آره داوش، داشتم میگفتم. این محشولات شیژ ژدید، شنان قوی هشتن که شه شوته میری فژا حاااال!

فنریر دست از نگاه کردن به بیرون برمیداره و بی توجه به حرفای مورفین فقط مدام کلماتی مشابه "درسته"، " حق با توئه"، "آهان" رو تکرار میکنه. بعد از چند ثانیه کلا صدای اونا و از جمله حضورشون قطع میشه. هرمیون باز میپره وسط و میگه:

- ببین هری، رفتن به اون تو بدون نقشه ی قبلی یه حماقت محض و خودکشیه.

پرسی هرمیونو کنار میزنه و دستشو رو شونه های هری میذاره. مستقیم تو چشماش زل میزنه و میگه:

- هری، اینارو فراموش کن، خودت ببین چی بهتره. هرکار تو بگی انجام بدیم، ما برای نابودی لرد هرکاری میکنیم.

پرسی همزمان با این حرف دستشو به سمت محفلیای پشت سرش که اکثرا ویزلی هستن نشونه میره. هری از کنار سر پرسی، اونارو نگاه میکنه و نیرویی تازه در وجودش احساس میکنه.

هرمیون که تازه توجهش به اطراف جلب شده، با تعجب اونجارو بررسی میکنه و میپرسه:

- حالا اصلا مطمئنین اینجا مقر لرد سیاهـ... باشه خب هست.

هرمیون با چشم غره ی همگان ساکت میشه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۱۹ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
#86

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت فکر میکنه هری پاتر مرده...ولی هری زندس و مثل همیشه قصد نابود کردن لرد سیاه رو داره.هری دو کار رو باید انجام بده.هری دوستانش رو پیدا میکنه و همه با هم بطرف مقر لرد سیاه حرکت میکنن.در حالیکه نقشه ای بجز نقاشی مسخره ای که هری از لرد کشیده در دست ندارن.

_____________________

هرمیون که ظاهرا اعتماد چندانی به نقشه هری نداشت دستور توقف صادر کرد.
-شماها کجا دارین میرین آخه؟این چه نقشه ایه؟یه کاریکاتور از اسمشو نبر کشیدین دارین میرین بکشیدش؟یه کم اون مغزاتونو به کار بندازین.

پرسی ویزلی جلو رفت و با حالتی تهدید آمیز چوب دستیش را روی گردن هرمیون گذاشت.
-دیگه نشنوم درباره رهبر برگزیده ما اینجوری حرف بزنی.ما باید به هری اعتماد داشته باشیم.دامبلدور گفت اون آخرین امید ماست.نیست؟

همه محفلی ها با صدایی زمزمه وار تایید کردند:
-هست...هست!

رون ویزلی که یکی از رگ های روی گردنش متورم شده بود به برادرش نزدیک شد.
-هی..اون چوب دستی رو بکش کنار.وگرنه خودم چنان بلایی سرت میارم...

پرسی برای یک ثانیه چوب دستی را از روی گردن هرمیون برداشت و ضربه ای حواله پس گردن رون کرد.رون گریه کنان بطرف مادرش دوید و در دامان پرمهر او پناه گرفت!
هری در حالیکه وانمود میکرد به دلیل مشاهده این صحنه های پرخشونت, جای زخمش درد گرفته, از پرسی خواست این بار به خاطر او هرمیون را ببخشد!

همه با هم بطرف مقر لرد سیاه به راه افتادند...و طولی نکشید که به آنجا رسیدند!

-حالا چیکار کنیم؟
-معلومه خب...برای چی اومدیم اینجا؟نابودش میکنیم!




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#85

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
آسمان هــم ســیـاه شـد. بــاران نم نم بر روی صــورت هرمیون می چکید و با اشک هایش در می آمیخــت. رون شانه ی هرمیون را رهــا کرد و هـمـراه با بقیه محفــلــیون راه افتاد تا او با غـم عــظیم ناشی از مــرگ خــرگوشِ سـفیدی ،که روی فـرشِ برگ های پایــیـزه ای که معلوم نبود از کجا پیدا شده اند، آرمیده بود کنار بیاید...

{-خــرگوش؟

-آره دیگه. خرگوش!}

و نــاگه نویسنده متوجه می شود که در این میان فـقـط یک خرگوش مــرده. به علاوه این خرگوش که مـذکـر هم بوده با سـاحره گرام هیچ نسبتی نداشته و شوهرش هم تحت تاثیر تهاجم فرهنگی قـرار گرفته و قرار نیست چیزی بگوید و پــایه های آسلام رو دور ویبره اند و نویسنده باید کاری بکند!

در نتیجه ناگهان دوباره آفتاب شروع به تابیدن، برگ درختان شروع به روییدن و بلبل ها شروع به خواندن کردند!

هرمیون کمی سـرش را تکان داد، دوان دوان به سمت پــرسی رفت و پرسیــد:
- پــرسی، کجا داریم میریم؟

پرسی همانطور که آهی از روی تــاسف می کشید به ورقه ای که در دستش بود اشاره کرد و جواب داد:
- از اونجایی که هنوز هم تو این منطقه نمیتونیم آپارات کنیم و نقشه ای هم نداریم. برای این که دل هری نشکنه داریم طـبـق نقشه ی هری پیش میریم ببینیم به کجا می رسیم!

هــرمیون، مــتعجب از به کار افتادن ناگهانی مغز هری ورقه را از دست پرسی گرفت و با همان طرح فــرضـی ولدمورت مواجه شد که درون شکمش با خودکار قرمز یــک خط دنبـــاله داره پیچ درپیچ دراز کشیده شده بود.

-یــعنی الآن این خــطه راهه مــاس؟

-آره دیگه...

-بعد الآن ما داریم طبق این خــطــه پیش میریم؟

-دقــیــقا.

-احتمالا فقط هری هم می دونه کجا می رسیم؛ نه؟

-کاملا درســته!

-یعنی در کل ما داریم بر اساس خـط فـرضــیــه روده ی لرد سیاه پیش میریم تا به یه جایی برسیم که فقط هری میدونه؟

پــرسی برای چهارمین بار تائید کرد:
-اره دیگه! گفتم که... مجبوریم!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲
#84

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
محفلیا میخوان غرغر کنن و ابراز نارضایتی خودشونو به گوش هری برسونن که صدای خش خشی مانع اونا میشه و توجه همه رو به خودش جلب میکنه.

اما این صدای خش خش در کمتر از چند ثانیه به انوع و اقسام صداهای آپارات تبدیل میشه و دسته ی بزرگی از مرگخوارا ظاهر میشن و شروع به جستجو میکنن و لرزه ای بر اندام تمام محفلیا بوجود میارن.

صدای فریاد دیگه ای بر وحشت اونا می افزایه.

- زودباشین اون کسیو که جرات کرده اسم لرد سیاهو به زبون بیاره پیدا کنین ... بوی پاتر به گوشم میرسه. پیداش کنین!

تمام محفلیا به وضوح صدای بلاتریکس لسترنجو تشخیص میدن و همین باعث میشه هرچه سریع تر به فکر دور شدن از اونجا بیفتن.

پرسی آهسته رو به بقیه زمزمه میکنه: حالا چی کار کنیم؟ هرمیون ... الان وقتشه که هوشتو به کار بندازی!

و نگاه همه به سمت هرمیون برمیگرده. هرمیون که هول شده، بعد از مقادیری سرخ و سفید شدن با شنیدن صدای خرگوشی ایده ای به ذهنش میرسه.

- رون اون خرگوشو برام بگیر.

رون با بدخلقی و در کمال حیرت و ناباوری جواب میده: هرمیون! ما الان تو یه وضعیت فوق بحرانی قرار داریم. بعد تو به فکر پیدا کردن حیوون خونگی هستی؟

هرمیون بدون اینکه وقتشو برای جواب دادن به رون تلف کنه، به سمت خرگوش میره و خودش شخصا اونو براحتی شکار میکنه و چندین طلسم عجیب روش اجرا میکنه. تو تمام این مدت محفلیا با تعجب و البته ترس به هرمیون نگاه میکردن و تو صورت همه شون فقط یک جمله نقش بسته بود "لطفا عجله کن!".

بالاخره هرمیون کارشو به اتمام میرسونه و خرگوشو به سمتی که احتمالا مرگخوارا قرار دارن پرتاب میکنه و و مرلین مرلین کنان (برگفته از خدا خدا ) میگه: خواهش میکنم پیداشون کن ... برو!

خرگوش که مثل رباط شده و حرکات عجیبی از خودش نشون میده و همه رو یاد خرگوش کوکی میندازه، درحالیکه مدام فریاد میزنه "لرد ولدمورت" از اونا دور میشه و با هدف خاص نویسنده یکراست به سمت مرگخوارایی که چند صد متر دور از محفلیا قرار دارن میره.

- وای هرمیون تو محشری!

جمله ی بعدی مرگخوارا باعث میشه که تک تک محفلیا به همین نتیجه برسن.

- خرگوش لعنتی! حتما پاتر برا مسخره کردن ما اینو اینجا گذاشته بوده. آواداکداورا! ... جمع کنین برگردیم.

اشعه ی سبز رنگی از انتهای چوبدستی بانز خارج میشه و خرگوش جان به جان آفرین تقدیم میکنه و چهره ی هرمیونو برافروخته تر از قبل میکنه. رون که میدونه هرمیون چقدر از کاری که با خرگوش کرده ناراحته، دستشو رو شونه های هرمیون میذاره و شروع به فشردنش میکنه.

هری که میدونه همه ی اینا به خاطر اونه، زیر لب ببخشیدی به هرمیون میگه و همراه بقیه ی محفلیا از اونجا دور میشه. هرمیون برای آخرین بار سعی میکنه پیکر مرده ی خرگوشو از فاصله ی دور ببینه و قطره ی اشکی رو گونه هاش ظاهر میشه ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۸:۱۸ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲
#83

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
دستی یقه هری رو میگیره و اونو پشت بوته ای میکشونه.
-حالا بیا این پشت تا پیدات نکردن.تو لازم نکرده نبرد کنی.تو سر هممونو به باد ندی کافیه.الان با این شاهکار جدیدت آپاراتم نمیتونیم بکنیم.اگه گیر بیفتیم مجبوریم وانمود کنیم برای جنگ با ارتش تاریکی اومدیم و در اوج آمادگی قرار داریم!

هری به سختی دست را از یقش جدا میکنه و با لحنی اعتراض آمیز میگه:
-شماها متوجه نیستین.فقط منم که میتونم بکشمش.من آخرین امید شما هستم.حالا به جایی رسیدین که یقه منو میگیرین؟کافیه یه کاغذ بهم بدین.من مطمئنم که میتونم نقشه نابودیشو بکشم.

پرسی که کم کم داشت کلافه میشد با صدای نسبتا بلند از بقیه میپرسه:
-کسی کاغذ نداره؟بدین ببینم این چیکار میخواد بکنه!

ظرف چند ثانیه کاغذ و قلم پر در اختیار هری قرار میگیره.هری با جدیت شروع به کشیدن میکنه.دقایقی پر از اضطراب سپری میشه.با دیدن چهره خسته و عرق ریزان و چشمان جدی و حالت متفکر هری، پرسی هم کم کم داشت قانع میشد که این پسر تنها راه نجاتشونه.بالاخره بعد از 45 دقیقه هری سرشو از روی کاغذ بلند میکنه.
-مداد قرمز دارین؟

ملت که هیجان زده شدن فوری مداد قرمزی از ناکجا آباد برای هری ظاهر میکنن و با احترام به دستش میدن.45 دقیقه نفس گیر بعدی شروع، و در اوج امید و هیجان به پایان میرسه.هری نفس عمیقی میکشه.
-خب!قسمت مهمش تموم شد.ببینین: فرض میکنیم این لرد ولد...یعنی اسمشو نبره.خب؟

بقیه:خب؟!

هری:خب هیچی دیگه.فعلا تا همین جای نقشه رو کشیدم.به این سرعت که نمیشد همشو کشید.برگزیده هستم...ولی شماها هم باید کمی صبر داشته باشین فرزندان روشنایی!





آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#82

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
هری ناگهان سوزش عمیقی در سرش احساس کرد و با دو دست جای زخمش را فشار داد ... پرسی به سمت او آمد و مقابلش ایستاد و گفت: دستتو بده به من هری .

هری با ترس به او خیره شد و آرام قدمی به عقب برداشت ... پرسی در حالی که رفته رفته رنگ موهایش تغییر میکرد و قامتش خمیده میشد گفت: چرا میترشی پاتر لرد شیاه منتژرته!

هری جیغ کشید و برگشت تا کمک بگیرد ...

- رون ... هرمیون ... کـــمـــــــک

اما رون و هرمیون نیز رفته رفته تاثیر معجون مرکبشان از بین میرفت و در حال تبدیل شدن به بلاتریکس لسترنج و مروپ گانت بودند ...

هری چوبدستیش را کشید و فریاد زد: فکر کردید من ازتون میترسم؟ من یک گریفیندوری شجاعم ... اربابتون هم نتونست منو بکشه ... من با نیروی عشق جلوش واستادم ... الان شمشیر گریفیندور به کمکم میرسه الان همتونو خلع صلاح میکنم ... اکسپلیارموس

***


پرسی با تعجب به هری که او را خلع سلاح کرده کرده بود خیره شد ...

- هیچ معلومه چی کار میکنی هری؟ چرا انقدر داد و فریاد میکنی؟ چرا چوبدستی منو میگیری؟! نمیخوای آپارات کنیم؟

- نه تو پرسی نیستی! تو مرگخواری! خودم الان دیدم ... زخمم درد میکنه، ولدمورت دنبالمه

- لعنتی اون اسمو نگو

- پاک خیالاتی شده ... حالا هم که با گفتن اسم اسمشو نبر دیگه از اینجا نمیتونیم آپارات کنیم :vay:

- نمیتونیم آپارات کنیم؟ پس من چجوری نقشه بکشم و به نبرد ولد ... باشه خوب! به نبرد اسمشونبر برم؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
#81

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- پق!

پرسی که واقعا دیگه داشت از دست هری دیوونه میشد، سریع دستشو دراز میکنه تا هریو که پخش زمین شده بلند کنه و در این حین میگه:

- ببینم تو که با یه "عجله کن" هول میشی، چطور میخوای با لرد مقابله کنی؟

هری به کمک پرسی بلند میشه و با شنیدن این حرف به شکل در میاد. پرسی که متوجه تغییر شکل هری شده، دستشو رو شونه های هری میذاره و میگه:

- شوخی کردم پسر.

و درست زمانی که دوباره لبخند به روی لبای هری برمیگرده، پرسی زیرلب اضافه میکنه:

- فقط نمیدونم چرا امروز اینقده گیج میزنی.

هری آهی میکشه و به دنبال پرسی راه میفته تا به محوطه آپارات آزاد موقت برسن!

محوطه مذکور:

چهره ی تعدادی از محفلیا از دور نمایان میشه و با وجود اینکه تعدادشون خیلی کمه، اما هری رو واقعا خوش حال میکنه. هری با ذوق و شوق شروع به یورتمه رفتن میکنه و تو آغوش تک تک اونا فرو میره.

- وااای هری، نمیدونی چقد از دیدنت خوش حال شدم.

هرمیون با تمام وجودش هری رو بغل میکنه و فشار میده. هری هم به همین ترتیب! اما با دیدن رون که غرولندکنان و دست به سینه داره به این صحنه نگاه میکنه، هرمیونو ول میکنه و به سمت اون میره.

رون بعد از مقادیری در آغوش گرفتن هری، اونو ول میکنه و میگه: ببین اون موقع بچه مچه بودیم که چیزی نمیگفتما! الان باید فاصله تو رعایت کنی.

هری با خوشنودی دستشو به کمر رون میزنه و میگه: هنوزم همون آدم شوخ هستی.

هری به سراغ بقیه میره و صدای رونو که آهسته میگه "اصلنم شوخی نبود" رو نمیشنوه.

پرسی با دیدن هری که بیخیال نمیشه و میخواد حتما همه رو همینجا بغل کنه، جلو میره و درحالیکه دستاشو محکم به هم میزنه میگه:

- آماده باشین که باید راه بیفتیم. ساعت نشون میده که وقتمون داره تموم میشه، پس سریع تر باید آپارات کنیم.

و اشاره ای به ساعتش میکنه و همه آماده برای آپارات کردن میشن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
#80

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
هری کمی خود را جابجا کرد تا بلکه بتواند چهرهء شخص ِ سایه سیاه را تشخیص دهد. اما به خاطر وجود ابرهای سیاهی که از چندین روز پیش برفراز آسمان ثابت مانده بودند و باعثِ تاریکی ِ محضی بودند که بر جنگل سایه انداخته بود، موفق به شناسایی ِ او نشد.
-مگه با تو نیستم؟ بت میگم سیاهی کیستی؟

فردی که هری را از غرق شدن در امواج خروشان نجات داده بود، نامش را گفت. ولی هری که به خاطر رفتن آب در گوشهایش درست صداها را تشخیص نمیداد ، اینطور شنید :
- من؛ پارسی کولا !

- پارسی کولا !؟ منو مسخره میکنی؟ تو اصن روت میشه منو مسخره کنی؟ تو کی هستی که فکر کردی در حدی هستی که هری پاتری رو که تموم عمر یه ملتی رو مسخرهء خودش کرده بودو دست بندازی؟

فرد سایه سیاه که از خنگ بازی های هری به تنگ آمده بود، چوبدستیش را بیرون کشید. هری سریع خودش را آماده مقابله با او کرد.
-دشــمــن! ببین یادت نره که من یه خاصیت ِ آینه ای دارم که همهء طلسمارو به خود ِ طرف برمیگردونم!پس بیخود تلاش نکن!

- لوموس!

نور ضعیفی از چوبدستی ِ فرد سایه سیاه خارج شد و چهرهء پرسی ویزلی را نمایان ساخت!
- ای بابا... هری مگه کری؟! دیوونه ام کردی! دارم بهت میگم «من؛ پرسی گولاخ !» پارسی کولا چیه؟ چقدر حرف میزنی... خل! دیوانه! شیرین عقل!

هری که با دیدن پرسی گل از گلش شکفته بود سریعا او را در آغوش گرفت.
- پـرســــــی پرسی دستم به ردات پرسی! پرسی کمکم کن پرسی! کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم! نذار اینجا لب مرگو ببوسم پرسی!

پرسی، هری را از ردایش جدا کرد.
- خجالت بکش برو کنار ببینم! انقدر با دامبلدور پریدی که.... ولش کن اصن... دامبلدور منو فرستاده تا کمکت کنم. حالا بگو ببینم میخوای چیکار کنی؟

- میخوام نقشه بکشم دیگه!

- من فقط موندم دامبلدور چطور توقع داشته که تو بتونی نقشه بکشی! ولش کن... ما باید زودتر خودمون رو برسونیم به حاشیه جنگل اونجا چند نفر دیگه از اعضای محفل بهمون میرسن... یکی از اعضای نفوذی ما تونسته یه قسمتی از طلسم ضد آپاراتی که ولدمورت گذاشته رو باطل کنه... تا قبل از اینکه اونها متوجه ِ منطقه ای که طلسم از روش برداشته شده بشن باید خودمون رو به اونجا برسونیم تا بتونیم وارد دنیای جادوگران بشیم! حالا راه بیفت...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲ ۱۶:۳۸:۱۵

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
#79

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت فکر میکنه هری پاتر مرده...ولی هری زندس و مثل همیشه قصد نابود کردن لرد سیاه رو داره.هری دو کار رو باید انجام بده.1- دوستانش رو پیدا کنه...2-برای رسیدن به هدفش نقشه ای بکشه!
بارون شدیدی میباره و هری سایه ای رو میبینه که از دور بهش نزدیک میشه.

توضیح:
(این سوژه جدی شروع شد و طنز ادامه پیدا کرد.به نظر من ظرفیت هر دو سبک رو داره.و وقتی سوژه مساعده میتونین پستتونو به هر سبکی که مایل باشین بنویسین.)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بارانی که از چهار پست قبل شروع به باریدن کرده بود کم کم تبدیل به طوفان و سیل شده بود.هری که به سختی در میان امواج شنا میکرد به سایه نزدیک شد...
-کیستی؟زود خودتو معرفی کن!الان از این زاویه کاملا سیاه به نظر میرسی و همونطور که میدونی من اصلا رابطه خوبی با سیاها ندارم.اگه مرگخواری سریع تر بگو تا اول خودمو از بین این امواج سهمگین نجات بدم و بعد بکشمت.

سایه حرفی نزد...این کاملا طبیعی بود.سایه ها اصولا حرف نمیزنند....ولی شخص صاحب سایه حرکت خفیفی کرد.هری چوب نسبتا بلندی را در دست صاحب سایه دید که هیچ شباهتی به چوب جادو نداشت.
-هی چیکار میکنی؟میخوای هری پاترو با ضربات چماق بکشی؟اینه هدف تو؟اینه لیاقت من؟میخوای با اون چوب منو فرو کنی زیر آب خفه شم؟اینه رسم جادوگری؟اینه رفتار تو با پسری که زنده ماند؟...مطمئن باش من بازم زنده میمانم و میام هر جا که باشی پیدات میکنم و خلع سلاحت میکنم!البته قبل از همه این کارا یه نقشه میکشم.بله...من میتونم نقشه بکشم.اینکه الان چند روزه علافم و نتونیستم بکشم یه بحث جداس!

-هوففففففف....چقدر حرف میزنی...اینو بگیر بیا بیرون!دستم خسته شد!

هری با شنیدن صدایی آشنا و چوبی که بطرفش دراز شده بود آرام تر شد.چوب را گرفت و خودش را از میان امواج بیرون کشید.
-خب...خوب شد که ترسیدی و منو نکشتی.وگرنه سرنوشت بدی در انتظارت بود.کاغذ داری؟من باید نقشه بکشم!صدات چقدر آشنا بود...اصلا تو کی هستی؟هنوز صورتتو نمیبینم!




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲:۳۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
#78

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۴ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۸:۵۰
از زیر سایه ی لرد سیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 32
آفلاین
-ولی اونا رو از کجا پیدا کنم؟ نمیتونم که همینطوری برم بگم سلام، خوب هستین؟ من هرمیون گرنجر رو میخواستم!

هری بار دیگر وسایل همراهش رو چک کرد، تمام وسایلی را که برای اقامت چند روزه اش در جنگل را لازم داشت، به همراه خود آورده بود، اما مهمترین چیز را با خود نداشت! نقشه ای برای پیروزی!
هری یک بار دیگر نگاهی به مرلینگاهی انداخت و با به یاد آوردن حرف های دامبلدور، فکری به ذهنش رسید؛ لبخندی زد و حرکت خود را به سوی سرنوشت نامعلومش آغاز کرد.

خانه ی مالفوی ها- مقر لردولدمورت

- هر چه سریعتر بگین که کدومتون این طلسم رو خنثی کرده! فکر نکنین که نمیدونم، من خودم آژیر خطر گذاشته بودم و میدونستم که نمیشه به شماها اعتماد کرد!

- ولی سرورم، ما هیچ خطایی مرتکب نشدیم، ما حتی نمیدونیم طلسمی که شما به کار بردین چطوره، تقصیر ما نبود ارباب.

- ساکت باش، تو هیچوقت یاد نگرفتی روی حرف من حرف بزنی مالفوی؟

- معذرت میخوام ارباب! :worry:

لرد سیاه چوبدستی شو به سمت خانواده ی سه نفره ی مالفوی ها که از ترس به یکدیگر چسبیده بودند، میگیره و با تمام نفرتی که از شنیدن این خبر به وی دست داده بود، طلسم شکنجه رو روی اونها اجرا میکنه!
- تا شما باشین که به من دروغ نگین. مخصوصا تو مالفوی کوچک!

جنگل

باران دوباره شروع به باریدن کرده بود و شدید تر از قبل ادامه داشت، گویی وقفه ی چند ساعته ای که برای بارش باران پیش آمده بود، قدرت قطرات باران را بیشتر کرده بود! آسمان تیره بود و جنگل بدون هیچ روشنایی ای در برابر هری گسترده شده بود.
هری چندین بار سعی کرده بود که غیب و ظاهر شود، ولی طلسم ولدمورت رفته رفته قوی تر میشد و اجازه ی این کار را به هری نمیداد. چند ساعت از شروع حرکتش گذشته بود و هری مسافت زیادی را درون جنگل طی کرده بود ولی هنوز نمیدانست کجاست!
- اه، لعنتی، بر اساس این نقشه من باید بیست ساعت دیگه هم پیاده روی کنم تا به حاشیه ی جنگل برسم! یادم میمونه لرد، قبل از اینکه بلایی سرت بیارم، میندازمت تو یه اتاق غیر قابل آپارات و مجبورت میکنم آپارت کنی!

هنوز لبخندش از لبانش محو نشده بود که سایه ای سیاه را روبه روی خود دید که به سمت او در حال حرکت بود و هر لحظه نحوه ی راه رفتنش در پیش چشمان هری آشنا تر میشد!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.