هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲

Chavoshist


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۷ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۰:۵۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما
__________________************___________________
بر روی مبل جلوی شومینه نشسته بودم و یک لیوان قهوه مینوشیدم . به شعله های قرمز آتش نگاه میکردم . منو یاد سالن اجتماعات گرفیندور می انداخت ،گرمای شومینه لذت بخش بود و احساس خوبی به من میداد . ناگهان با صدای ترسناک و عجیبی که از بیرون خانه به گوش میرسید از جا بلند شدم . بی تردید در آن لحظه افکار پیچیده ای به ذهنم رسید . به کنار پنجره رفتم و به بیرون نگاه انداختم . تاریکی همه جارا فرا گرفته بود . با کمی دقت متوجه شدم بین گروهی از مرگ خواران و چند تن از اعضای محفل در گیری شدیدی به وجود آمده . سراسیمه به بیرون خانه رفتم تا به کمک افراد محفل بروم . چوب دستی را از شنل بیرون کشیدم ، و با طلسمی که به اجرا درآوردم توانستم مرگ خواران را از آنجا دور کنم . فریاد زدم همه سالمن ؟ خوب که دقت کردم دیدم یک نفر نقش زمین شده ، به بالا سر آن فرد رفتم . آن فرد در حالی که کشته شده بود لبخندی بر لب داشت ، در آن لحظه نفرت تمام وجودم را فرا گرفت بود ، همان جا باخودم پیمان بستم انتقام این افراد کشته شده را از ولدمورت و افرادش بگیرم...

تأیید شد!
قبل از علائم نگارشی فاصله لازم نیست.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۹ ۱۱:۵۶:۳۲
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۹ ۱۱:۵۹:۵۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۲۲:۴۲:۴۶


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۸ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲

Chavoshist


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۷ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۰:۵۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین

شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما...................


مدت ها از اون ماجرا گذشته بود. هری تنها در تاریکی روی صندلی قرمز کناره شومینه که گرمای مطلوبی ساطع می کرد نشسته و در آسمانه افکار پیچیده خود فرو رفته بود بی تردید یاد حرف آلبوس دامبلدور افتاد که می گفت:بسیاری از ما زمان طولانی در پی نور گشتیم اما با تاریکی بیشتری رو به رو شدیم.آلبوس لبخندی زد و گفت:ولی هری هیچ وقت نا امید نباش همیشه برای رسیدن به نور باید از تاریکی بگذری.هری به خود اومد!نگاهی به چوبدستی قهویه خود کرد و برداشت با صدای بلند فریاد زد لوموس..............


دوست عزیز. از نظر سوژه خوب بود. بعضی جمله ها خیلی خوب و قوی بودن. اما هم غلط املایی داری، هم غلط نگارشی و هم بعضی از جمله بندی ها مشکل دارن. مثلاً جمله ی آخر رو بخون!
با همین سوژه پست رو ویرایش کن. اگه برای ویرایش نیاز به راهنمایی داشتی پیام شخصی بزن.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۴۶:۲۲


پاسخ به: بازی با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درود! ایرادی نداره که ما هم به عنوان تفریح یه پست بزنیم؟ چی؟ ایراد داره؟ نداره؟ داره؟ هر چه باداباد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_


شعله های قرمز شومینه، حال و هوای خاصی را به اتاقش هدیه داده بودند. در زیر نور مهتاب، تنها بخشی از چهره اش دیده میشد. تنها صدای قلم پر بود که به اتاق روح میداد. در افکار خود غرق شده بود. نمی دانست چه کند. خیر یا شر؟ سیاهی یا سپیدی؟ روشنایی یا تاریکی؟ پلیدی یا مهربانی؟ بالاخره، مرگخواری یا محفلی؟
افکار پیچیده ای در سر داشت. فنجان قهوه کنار دستش هنوز مقداری گرما داشت. ناخود آگاه به سوی پنجره رفت. باران به تندی می بارید. آسمان مه گرفته ی شب را نظاره کرد. یاد خاطرات گذشته افتاد. اولین روزی که چوبدستی به دست گرفت. روزی که فارغ التحصیل شده بود. روزی که کتاب خود را منتشر کرد. روزی که مدال مرلین درجه ی دو را گرفته بود. خاطراتی خوش. آیا تا کنون از خوبی کردن به دیگران لطمه ای خورده بود؟ پاسخ سوالش را می دانست! خیر! در انتخابش تردید داشت. می دانست سرنوشتش به این انتخاب بستگی دارد. افکارش در هم پیچیده بود. مانند طنابی که با گره ای کور بسته شده باشد! به سمت میز خود حرکت کرد. بی تردید گام بر می داشت. لبخند پر معنایی بر صورتش نقش بسته بود. دیگر انتخاب خود را کرده بود!

_______________
میشه نظرتون رو بگید بانو اونز؟ ممنونم!

ویلبرت جان پست خوبی بود. توصیف و فضا سازی خوبی داشتی. ارسال پست توی این تاپیک برای همه ی اعضا ایفای نقش آزاده و به رونق تاپیک هم کمک می کنه.
اما من نمی تونم پست اعضای ایفای نقش رو ویرایش کنم. شما هر وقت دوست داشتی اینجا پست بزن. مثل بقیه ی دوستانی که هفته پیش با کلمات جدید پست زدن و منو خوشحال کردن
اما اگه به دنبال نقد نوشته هات هستی باید به انجمن ویزنگاموت و جادوکارهای عزیز مروپی گانت و لینی وارنر مراجعه کنی.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۴۳:۰۸



بدون نام
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما
-------------------------
تاریکی همیشه برایش لذت بخش بود.از همان وقتی که مرده بود،با تاریکی انس گرفته بود.جزئی از آن شده بود.برای همین سالها بود که دوست داشت در حد فاصل بین پرونده هایش رو به شومینه ی خاموش بنشیند و در حالی که بخار هایی که از لیوان قهوه ی داغ برمی خیزد را تماشا می کند،در افکارش غرق شود و ژرفای دنیای تنهایی اش را مرور کند.
وقتی می میری،همیشه در حسرت گرمای زندگی می مانی!همان طور که او همواره تشنه ی گرما و زندگی خون قرمزی می شد که در رگ آنها جریان داشت.
لازم نبود خیلی خودش را کنترل کند.در برابر بیشتر آنها بی تفاوت و صامت بود.تنها بعضی ها بودند که تمثال بارز گرما و نماد زندگی بودند.همان هایی که لبخندشان درخشان ترین خورشید زمین بود.به اینها حسادت می کرد.
برخلاف بسیاری از همنوعانش همیشه کارهایش را تمیز انجام می داد.شاید به دلیل این بود که او رحم نمی کرد.بی تردید و شک دندان هایش را در گلوی قربانی فرو می کرد و عصاره ی زندگی اش را می مکید.تا شاید بتواند قدری از آن سرزندگی را حتی برای مدت کمی هم که شده حس کند.که این خون در رگهای خودش جریان داشته باشد.
سیر پیچیده ای نبود.جان آنها در برابر شادی خودش.در این دوره و زمانه برای پرداختن به شادی بهای گزافی وجود داشت.
بی تفاوت چوب دستی شکسته ی دیگری را به نشانه ی اتمام کار در آتش انداخت.
وقت شکار بود.

تأیید شد.
پست خوبی بود. لطفاً بعد از علائم نگارشی یه فاصله بذار و بعد جمله ی بعدی رو شروع کن.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۳۷:۳۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳
از نارنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 32
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما
ولدمورت با لبخندی سرد بر لبانش در کنار شومینه ای که گرمایش تاثیری بر فضا نمیگذاشت چوبدستی را در ردایش پنهان کرد،خون قرمز رنگی در کنار پایش جاری شده بود،بی تردید برای رسیدن به هدف پلیدش بازهم دست به قتل یک بیگناه زده بود،فنجان قهوه روی میز خاک گرفته به چشم میخورد که نیمه پر بود در تاریکی مطلق افکارش پر بود از مسایل پیچیده.آیا جان کس دیگری در خطر بود؟

تشکر فراوان از ناظر عزیز

تأیید شد.
با توجه به توضیحاتت توی پیام شخصی این پست رو تأیید می کنم. ورژن ویرایش شده ی پست رو برات می نویسم. قسمت های ویرایش شده با رنگ سرخابی مشخص شده. لطفاً توی پست های بعدی این نکات رو رعایت کن.

نسخه ی ویرایش شده:


ولدمورت با لبخندی سرد بر لبانش در کنار شومینه ای که گرمایش تأثیری بر فضا نمیگذاشت چوبدستی را در ردایش پنهان کرد، خون قرمز رنگی در کنار پایش جاری شده بود، بی تردید برای رسیدن به هدف پلیدش بازهم دست به قتل یک بیگناه زده بود، فنجان قهوه ی نیمه کاره ای روی میز خاک گرفته به چشم میخورد. در تاریکی مطلق، افکارش پر بود از مسایلی پیچیده. آیا جان کس دیگری در خطر بود؟


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۳۶:۳۸

به یاد روزهای هری پاتریمون
به یاد روزهایی که از طریق اینترنت،تلوزیون،رادیو،فامیل و یا حتی دوستان مدرسه ایمون با هری پاتر آشنا شدیم.به یاد روزی که چندین کتابفروشی رو گشتیم تا تونستیم هری پاتر و سنگ جادو رو بخریم.به یاد اون روزهایی که به بابامون التماس میکردیم تا ازش پول بگیریم و بریم کتاب هری پاتر بخریم.به یاد روزهایی که غصه میخوردیم که چرا هری پاتر تو ایران اکران نمی‌شه.کمی از اون روزها دور شویم...به یاد روزهایی که اینترنتو زیر و رو میکردیم و دنبال عکس و فیلم و خبرهای هری پاتری می‌گشتیم.به یاد فصل آخر کتاب شش (آرامگاه سپید)و گریه هامون برای مرگ مردی با نوای ققنوس.به یاد اشکهایی که برای مرگ دابی،فرد،سیوروس اسنیپ و خیلی های دیگه در کتاب آخر ریختیم و بیشتر از اینها برای پایان داستانمون.
به یاد این چند سال زندگیمون که هری پاتری گذشت.
حالا نوبت ماست...هرکدوم از ما باید یک هری پاتر در زندگی خودش باشه...این زندگی خنده ها و اشکهای زیادی داره اما ماهم مثل هری تا آخرش وایمیستیم تا به پیروزی و هدفمون برسیم تا برای خانواده هامون و جامعمون مایه ی افتخار باشیم. سدریک پاتر

ببخشید خیلی طولانی شد چون اولین امضام بود (موفق باشید)


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
شومینه، گرما، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند

ذهنش مملو از افکار پیچیده ای سرشار از تاریکی شده بود که نمی گذاشت گرمای شومینه را حس کند. "فشفشه که باشی، حتی با چوبدستی هم قادر به جادو کردن نیستی، پس... بی تردید به هاگوارتز راه نخواهی یافت."

لبخند تلخی زد. قهوه اش را نوشید و لباس قرمز دلقکی اش را پوشید تا به یک زندگی مشنگی خوشامد بگوید.

تأیید شد.
خیلی خوب بود!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۲۶:۴۷

هه!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

هوریس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۵ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

-

بی تردید گرمای لبخند لیلی اوانز از آتش شومینه گرمای بیشتری به افکار غرق در تاریکی جیمز پاتر میبخشید، نوشیدن قهوه در کنار عطر موهای قرمز رنگ لیلی، از هر نفرین مهر و عشقی که از چوبدستی جادو خارج میشد، قدرتمند تر بود.

تأیید شد!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۴ ۳:۳۹:۱۰


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲

Dornet


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

بی تردید اگر هری پاتر دقایقی قبل فنجانی قهوه نخورده بود ،از گرمای شعله های قرمز شومینه ی تالار خوابش گرفته بود .
اما بیدار ماندن تا پاسی از شب کمکی به درسهایش نمی کرد تنها باعث می شد افکار تاریکی در ذهنش بپیچد (بپیچد نمیشه ؟ ) که اگر عملی می شدند دراکو تا آخر عمرش نمی توانست لبخند بزند !!!
و فقط جرقه های قرمز چوبدستی اش بود که می توانست او را از اعماق ذهنش بیرون بکشد . . .

بپیچد رو جای پیچیده نوشتی، به جای بولد کلمات رو ایتالیک کردی که من با این پیرچشمی برای دیدنشون کلی زور بزنم، شکلک تهدید آمیزم می زنی؟! قاعدتاً نباید تأیید می شد اما پست خوبی بود.

موفق باشی

تأیید شد.

راستی چند بار بگم؟ باید بعد از علامت نگارشی فاصله بذارید فرزندانم نه قبلش!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۳ ۳:۲۲:۱۶
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۳ ۳:۲۸:۱۵
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۴ ۳:۳۶:۳۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳
از نارنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 32
آفلاین
شومینه،افکار،تاریکی،قهوه،بی تردید،چوبدستی،پیچیده،قرمز،لبخند،گرما
ولدمورت با لبخندی سرد بر لبانش در کنار شومینه ای که گرمایش تأثیری بر فضا نمیگذاشت چوبدستی را در ردایش پنهان کرد،خون قرمز رنگی در کنار پایش جاری شده بود بی تردید برای رسیدن به هدف پلیدش بازهم دست به قتل یک بی گناه زده است،فنجان قهوه روی میز خاک گرفته ای به چشم میخورد که نصفه پر بود،در تاریکی افکارش پر بود از مسائل پیچیده،آیا جان کس دیگری در خطر است؟

لطفاً یه بار دیگه پست رو ارسال کن. کلمات رو بولد کن یا با یه رنگ دیگه بنویس و 2 خط آخر رو ویرایش کن.
نمی گم چه نوع ویرایشی ببینم خودت متوجه 2 تا ایرادی که توی این 2 خط هست می شی؟

تأیید نشد.
موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۳ ۳:۳۴:۴۸

به یاد روزهای هری پاتریمون
به یاد روزهایی که از طریق اینترنت،تلوزیون،رادیو،فامیل و یا حتی دوستان مدرسه ایمون با هری پاتر آشنا شدیم.به یاد روزی که چندین کتابفروشی رو گشتیم تا تونستیم هری پاتر و سنگ جادو رو بخریم.به یاد اون روزهایی که به بابامون التماس میکردیم تا ازش پول بگیریم و بریم کتاب هری پاتر بخریم.به یاد روزهایی که غصه میخوردیم که چرا هری پاتر تو ایران اکران نمی‌شه.کمی از اون روزها دور شویم...به یاد روزهایی که اینترنتو زیر و رو میکردیم و دنبال عکس و فیلم و خبرهای هری پاتری می‌گشتیم.به یاد فصل آخر کتاب شش (آرامگاه سپید)و گریه هامون برای مرگ مردی با نوای ققنوس.به یاد اشکهایی که برای مرگ دابی،فرد،سیوروس اسنیپ و خیلی های دیگه در کتاب آخر ریختیم و بیشتر از اینها برای پایان داستانمون.
به یاد این چند سال زندگیمون که هری پاتری گذشت.
حالا نوبت ماست...هرکدوم از ما باید یک هری پاتر در زندگی خودش باشه...این زندگی خنده ها و اشکهای زیادی داره اما ماهم مثل هری تا آخرش وایمیستیم تا به پیروزی و هدفمون برسیم تا برای خانواده هامون و جامعمون مایه ی افتخار باشیم. سدریک پاتر

ببخشید خیلی طولانی شد چون اولین امضام بود (موفق باشید)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.