اتحاد شومسوژه جدیدهوا مثل همیشه سرد و بارانی بود.ابرهای تیره آسمان را پوشانده بودند و زمین از بارش مداوم باران خیس و گل آلود به نظر می رسید.آب و هوایی مشابه حال و احوال مودی!
مودی در حالیکه پای چوبیش را کنارش روی زمین گذاشته و به دیوار آجری پشت سرش تکیه داده بود نگاه خیره اش را به عبور شتاب زده رهگذران دوخته بود اما در واقع هیچیک از اینها را نمی دید.
فلش بک- همان روز در آموزشگاه مرگخواریمودی با گام هایی استوار و محکم وارد واحد پذیرش متقاضیان شد و یکراست به سمت میزی رفت که در انتهای اتاق خودنمایی می کرد.پشت میز زنی با موهایی انبوه و فر خورده نشسته بود و سرگرم بررسی دسته ای از فرم های پیش رویش بود. مودی مقابل میز ایستاد و با صدای بلندی گلویش را صاف کرد. اما زن هیچ واکنشی مبنی بر اینکه متوجه حضور او شده باشد از خود نشان نداد.مودی بار دیگر تلاش کرد اما بی فایده بود.پس به ناچار صدایش را صاف کرد.
- صبح بخیر. الستور مودی هستم.
بلاتریکس بی آنکه سرش را از روی دسته کاغذ بلند کند با بی حوصلگی گفت:
- خب به من چه؟
مودی:
مودی تلاش کرد بر خشمش غلبه کند و ظاهری مودب و جذاب به خود بگیرد.
- خانم عزیز.می خواستم فرم پذیرشتونو پر کنم.
از فشاری که به عضلات تکه پاره صورتش وارد می کرد چشم مصنوعیش از کاسه در آمد و روی زمین مقابل پایش افتاد.زن با کلافگی سرش را بالا اورد و به صورت بدون چشم مودی خیره شد.
مودی:
عاقبت پوزحندی روی لبهای بلا نشست.
- تو می خوای عضو شی؟اگه بقیه تو رو ببینن که فرار می کنن!
مودی دهانش را گشود تا پاسخ تندی به او بدهد اما به سرعت آن را بست...باید بر خشمش غلبه میکرد.اداره کاراگاهان که دیگر به او نیازی نداشت و سازمان آنتی ساحریال هم که رسما فعالیتی نداشت.اگر نمی توانست مسئول پذیرش را قانع کند یقینا در خیابان باید از گرسنگی و سرما جان می داد.در حالیکه از به یادآوری خاطره چند شب اخیر لرزه بر اندامش افتاده بود لبخندی مصنوعی زد:
- می تونین امتحانم کنین خانم...مطمئن باشین به درد می خورم.
بلا موهایش را کنار زد و با بی تفاوتی گفت:
- حالا معلوم میشه. همه اولش همینو می گن.
یک ساعت بعدبلاتریکس فرمی را که مودی پر کرده بود بالا گرفته و با صدای بلند و تمسخرآمیز می خواند.
-اگر مشاهده کنید یک مشنگ به کمک شما نیاز دارد چه می کنید؟
کمکش میکنین؟ از همون اول هم فهمیدم مشنگ دوستی...واقعا که!ما بهشون کمک نمی کنیم بلکه وایمیستیم و بهشون می خندیم شاید هم یه کم مجبورش میکنیم بیشتر به کمک نیاز پیدا کنه!
قبل از تو هم چند نفر اومدن همینو جواب دادن...تاسف برانگیزه... قدرتمندترین نیروی دنیا
عشق؟
از اول هفته دارم همین جوابو می شنوم. از ارباب قدرتمند تر وجود نداره...اوه اینجارو! ورد مورد علاقه...
اکسپلیارموس؟؟مرگ من اکسپلیارموس؟...نچ نچ تا اینجا که اصلا رضایت بخش نیست...و...نظرتون در مورد کچلی و جادوگران کچل...
بیمارن؟باید درمان بشن؟
موهای وز بلاتریکس بسیار وزتر از سابق به نظر می رسید. مودی در کمال وحشت متوجه شد باریکه ای از دود از میان انبوه موهای فر خورده و درهم فرو رفته او بلند می شود.به سرعت در صدد تصحیح دست گلی برامد که آب داده بود.
- نه ببینین منظورم این بود که...
بلاتریکس چنان از جا جست که میز به همراه صندلی که مودی روی آن نشسته بود و خود مودی روی زمین افتادند.درحالیکه چشمانش برق خطرناکی میزد با جیغ و داد گفت:
- بیمارن؟یعنی تو با این ریخت و قیافه ات خیلی سالمی و ارباب با اون ظاهر جذاب زیبای عاشق کششون بیمارن؟الان منظورت همین بود؟اینا پس همه اش نقشه بود؟تو اون دوستای مشنگ دوست اکسپلیارموسیت همه اومدین اینجا ارباب منو دست بندازین؟
مودی اگر خود را برای قانع کردن بلا یک درصد خوش شانس می پنداشت با دیدن چوبدستی کشیده او دیگر خود را معطل نکرد.با سرعت از جا جست و درحالیکه می کوشید از انواع کروشیوهایی که بلا به طرفش شلیک می کرد جا خالی دهد با سرعت یک تسترال مسابقه از ساختمان خارج شد.
پایان فلش بکمودی آهی کشید و با اخم به رو به رو خیره شد.حتی موفق نشده بود به آزمون عملی برسد.بدون جا،غذا و هیچ امیدی به فردا...باید چه می کرد؟سری تکان داد...امشب را هم باید در پارک می گذراند.
درست در همان لحظه که مودی داشت به این فکر میکرد که شاید بتواند چند کارتن خالی از سطل آشغال های مشنگی پیدا کند تا رویش بیاندازد دستی به شانه اش خورد و او را از فکر و خیال درآورد. مودی با بی حوصلگی سرش را بالا آورد و نگاهش به صورت ریموس لوپین افتاد که پر موتر از دیشب به نظر می رسید.بدون انکه فرصتی به او برای احوال پرسی بدهد با سرعت گفت:
- امشب من روی نیمکت می خوابم گفته باشما!
ریموس نیشخندی زد و گفت:
- نیمکتو ول کن...پاشو بریم یه جایی رو پیدا کردم.
مودی با هیجان از جا جست.
- کجا؟یتیم خونه سنت دیاگون جای خالی داره؟یا یه موسسه خیریه است؟نکنه مهد دیاگون باشه؟
هفته پیش اونجا بودم گفتن نیازی به آبدارچی ندارن...
ریموس چشم غره ای به مودی رفت.
- هیچکدوم.یه جای دیگه است.یه محلی به اسم محفل ققنوسه که تازه راه افتاده.داره عضو میگیره...اگه بتونیم عضو بشیم از این در به دری راحت میشیم...
مودی: