سلام و خسته نباشید
---------------------------------------------------------------------------
سیریوس:هی پسر اونجارو...
ریموس:چی...واوووووووو
جیمز:محشره...
چند ثانیه ای به کندی میگذرد و دختری زیبا از روبروی گروه غارتگران رد میشود و دل یکی از آنهارا به دنبال خود میکشد.
ریموس:خوب دیگه بسه...چشماتونو درویش کنید
سیریوس:خدایا...یعنی میشه بیفته تو گروه ما...
ریموس:ما که هنوز گروه نداریم!
سیریوس:خوب معلومه دیگه جای هممون تو کجاست؟
ریموس و سیریوس:گریفندور
سیریوس:هِی جیمی کجایی...داشتیم میگفتیم جای ما توی...
جیمز:بچه ها من یه کاری دارم که...اِ...من میرم دستشویی
جیمز با ملایمت طول سالن را سپری کرد و در اواسط راه بین خیل عظیم سال اولی ها گم شد
سیریوس:مگه اون میدونه دستشویی کجاست؟
ریموس:نه کله پوک...اگه یکم مغزتو بکار بندازی میفهمی که رفت دنبال دختره
چیمز وقتی احساس کرد که کاملا از همه طرف توسط دانش آموزان احاطه شده و راه دیدی برای دوستانش باقی نمانده با تمام سرعتش از بین دانش آموزان عبور میکرد و یکی درمیان سکندری میخورد تا جایی که دیگر داشت تعادلش را از دست میداد و با آخرین پشت پای که از قصد توسط یک دانش آموز تقریبا هم قد خودش با بینی عقابی و موهایی که برق عجیبی داشتند و اونو از ایستگاه کینگز کراس میشناخت کنترلش را به کلی از دست داد و به سمت جلو پرتاب شد و با برخورد به یک دانش آموز دیگر هردو پخش زمین شدند و توجه اطرافیان رو به خودشون جلب کردند.
جیمز با دو دستش سرش را گرفت و سعی کرد بلند شه،وقتی تونست سرپا بایستد تازه چشمانش را باز کرد و با صحنه ای که شوک بزرگی بهش داد روبرو شد.همان دختری که تا لحظاتی پیش به دنبالش میدوید حالا روبرویش ایستاده بود و درحال برداشتن کتابها و قلم پرش از روی زمین بود.
چند ثانیه ای هضم این رویداد برای جیمز طول کشید و با سپری شدن این لحظات جیمز شتاب زده تر از قبل خم شد و تمام کتابها را جمع کرد و دستانش را به سوی دختر جلو آورد و با لکنتی غیر عادی گفت:
-من...من واقعا خِ...خیلی متاسفم...باور کنید دست خودم نبود...من...
دختر لبخند آشکاری تحویل جیمز داد و کتابهارو از اون گرفت و درون کیفش جای داد.
جیمز محو تماشای دختر شده بود و نمیتوانست از او چشم بردارد.
دخترک کیفش را بست و چشمانش را به چشمان جیمز دوخت و با صدایی آرام گفت:
-اشکالی نداره...راستش من نباید وسط راه وایمیستادم...
جیمز همچنان ساکت باقی ماند و دختر که فکر میکرد جیمز صدایش را نمیشنود با صدایی بلند تر گفت:
-اِ...من لیلی ام...لیلی اوانز
جیمز اینبار لب گشود و در جواب به او گفت:
-خوب...منم جیمزم،جیمز پاتر
لیلی منتطر ماند تا جیمز صحبت را ادامه دهد ولی جیمز چیزی به فکرش نمیرسید و لیلی مجبور شد با لبخندی کمرنگ تر از قبل بگوید:
-خوب دیگه امیدوارم تو مدرسه بهت خوش بگذره.
و از کنار جیمز عبور کرد.جیمز احساس بدی نسبت به دور شدن لیلی پیدا کرد و به دنبال جمله ای گشت که باعث شود لحظات بیشتری را همراه لیلی سپری کند.
-من می خوام برم به گریفندور...یعنی امیدوارم که اینطور بشه.
لیلی که کمتر از دو متر با جیمز فاصله گرفته بود با شنیدن این صدا دوباره به سوی جیمز برگشت و جیمز هم چند قدمی به طرف لیلی برداشت.
-راستش من آشنایی زیادی با گروه ها ندارم ولی امیدوارم برم به بهترین گروه.
جیمز که احساس میکرد حالا میتواند به راحتی با لیلی صحبت کند دوباره لب به سخن گشود:
-گریفندور گروه دانش آموزای شجاع و دلیر و باهوشِ و به نظر من و دوستام بهترین گروه تو هاگوارتزه
-خوب...پس...
-(همه ی دانش آموزا جمع شن...یالا بیاین اینجا...)
این صدای پروفسور مک گوناگل بود که صحبت لیلی رو قطع کرد و آنها را وادار کرد تا ازهم دور بشن چون ریموس و سیریوس بزور جیمز رو به طرف جایی که بچه ها داشتند جمع میشدند بردن.
لیلی و جیمز از دور برای هم دستی تکان دادند و لیلی در بین دانش آموزان دیگر گم شد.
جیمز در دلش به مک گوناگل ناسزا می گفت که باعث شده بود مکالمه ی گرم بین اون و لیلی قطع بشه ولی از طرف دیگر لبخند عمیقی بر لبانش نقش بست چون در این فکر بود که میتونه سال خوبی رو در کنار لیلی در هاگوارتز سپری کنه.
***************************************
گروهبندی آغاز شد.
سیریوس بلک----------گریفندور
.
.
.
ریموس لوپین-----------گریفندور
.
.
.
جیمز پاتر-----------گریفندور
.
.
.
سوروس اسنیپ------اسلیترین
.
.
.
لیلی اوانز-----------گریفندور
یه ویرایش طولانی برات نوشته بودم که به خاطر مشکلات سخت افزاری پرید!
با یکسری شرط و شروط تأیید می شی. پست معرفی شخصیتت رو بزن. من تا امروز عصر این پست رو مجدد ویراش می کنم و ایراداتی که داشتی رو توضیح می دم. قبل از پست زدن توی ایفای نقش حتماً ویرایشی که اینجا می نویسم رو بخون.
ویرایش دوم:
(بالاخره اون عصر کذایی از راه رسید!)
زمانی به یه نویسنده می گیم قلم خوبی داره که نوشته هاش از دو نظر خیلی خوب باشن: 1) از نظر سوژه و محتوی 2) از نظر شکل و ظاهر.
با 3 نوشته ای که تا به حال ازت خوندم متوجه شدم در مورد اول بسیار قوی هستی اما در زمینه ی دوم ضعیف. این نکته می تونه لطمه ی خیلی بزرگی به نوشته هات بزنه. توی این متن سوژه رو خوب انتخاب کردی و خوب هم مورد پردازش قرار دادی، توصیفات زیبایی داشتی اما با عدم رعایت نکات نگارشی، غلط های تایپی، افعال نا متناسب و استفاده ی نادرست از ضمایر و حروف ربط به شدت به انسجام متن لطمه زدی.
من نمی تونم بیشتر از این توی کینگزکراس معطلت کنم و مجبورت کنم این نکات رو یاد بگیری. اینا چیزایی هست که خودت باید به دنبال یادگیریشون باشی. و مطمئن باش اگه شکل نوشته هات رو اصلاح کنی نه تنها توی جادوگران بلکه خارج از اینجا هم می تونی به یه نویسنده خوب تبدیل شی.
اما شرط و شروط من برای تأیید ورودت به ایفای نقش اینه که در وهله ی اول پست نویسنده های خوب سایت رو بخونی تا با نحوه ی صحیح نگارش از نظر شکلی آشنا بشی. برای این کار به موزه ی رول ها مراجعه کن.
در مرحله ی بعد هم ازت می خوام که اولین فعالیت هات در ایفای نقش رو به انجمن ویزنگاموت اختصاص بدی و توی این انجمن با کمی تمرین خودت رو برای بقیه تاپیک های رول آماده کنی. برای شروع بد نیست سری به آیینه ی ویزنگاموت بزنی و توی تالار نقد از جادوکارهای ویزنگاموت کمک بگیری.
موفق باشی.
تأیید شد.
به یاد روزهای هری پاتریمون
به یاد روزهایی که از طریق اینترنت،تلوزیون،رادیو،فامیل و یا حتی دوستان مدرسه ایمون با هری پاتر آشنا شدیم.به یاد روزی که چندین کتابفروشی رو گشتیم تا تونستیم هری پاتر و سنگ جادو رو بخریم.به یاد اون روزهایی که به بابامون التماس میکردیم تا ازش پول بگیریم و بریم کتاب هری پاتر بخریم.به یاد روزهایی که غصه میخوردیم که چرا هری پاتر تو ایران اکران نمیشه.کمی از اون روزها دور شویم...به یاد روزهایی که اینترنتو زیر و رو میکردیم و دنبال عکس و فیلم و خبرهای هری پاتری میگشتیم.به یاد فصل آخر کتاب شش (آرامگاه سپید)و گریه هامون برای مرگ مردی با نوای ققنوس.به یاد اشکهایی که برای مرگ دابی،فرد،سیوروس اسنیپ و خیلی های دیگه در کتاب آخر ریختیم و بیشتر از اینها برای پایان داستانمون.
به یاد این چند سال زندگیمون که هری پاتری گذشت.
حالا نوبت ماست...هرکدوم از ما باید یک هری پاتر در زندگی خودش باشه...این زندگی خنده ها و اشکهای زیادی داره اما ماهم مثل هری تا آخرش وایمیستیم تا به پیروزی و هدفمون برسیم تا برای خانواده هامون و جامعمون مایه ی افتخار باشیم. سدریک پاتر
ببخشید خیلی طولانی شد چون اولین امضام بود (موفق باشید)