ترنسیلوانیا Vs فانوس
آغاز یک پایان- پست آخر
خوار خوار ترنسلیون و فانویسلیون وارد زمین شدند. فانوسلیون مدل ِ شیک و باکلاسی ِ پا رو پا روی جاروی های خود نشستند و در حالی که کاپیتان فاسوسلیون کارائیب (!) در حال سوهان کشیدن ناخن ـش و صاف کردن عینک ری- بن جادوییش روی هوا بود؛ موهایشان را عقب انداختند و برای هرکس و ناکس فیش آمدند. تنها نخاله چارلی ویزلی وبد که داشت آخرین نصیحت هایش را به شاخدم می کرد.
- آفرین ِ پسر ِ خوب! موهاتو که شونه کردی. لباس ِ من که دیشب کثیف بود رو لیس زدی و تمیز کردی. جیشتم کردی. به تو می گن یه بچه خوب!
چارلی بعد از این حرف، در حال پراوز کردن، به کپه ترنسلیونی نگاه کرد که به شدت از این که توانسته بودند روی جارو هایشان سوار شوند تعجب کرده بودند.
- هووووی!
- هووووووم؟
- ریش ـم می خاره!
- مگه تو ریش ـم داری؟
- پس این amount of سیبیل واسه بزغاله زن عموی توئــه؟
- از کجا فهمیدی؟
آلبوس دامبلدور که با ردای سفید در یک طرف جارو و ریش ِ نقره ای در طرف دیگر جارویش در حال تقلا برای نگه داشتن خود بر روی جارویش بود؛ چشم غره ای به لینی وارنر که با دندان جارویش را گرفته بود و داشت ملعق می زد؛ رفت.
[این جمله، برنده طولانی ترین جمله سال شده است. در صورت فهمیدن معنی آن، به 2966 زنگ بزنید و ده برابر وزن ِ پدربزرگ ِ مورفین، چرک ناخن هدیه بگیرید و زیر ناخن دوستان خود بگذارید و به انها بگویید که چقدر کثیف هستند!]بولدوزر که به شکل کاملا عجایب انگیزی قبل از این که به بیمارستان برسد؛ خوب شده بود؛ آن جا بود. دامبلدور به او اشاره ای کرد که تا بازی شروع نشده؛ برای ریشش یک سوییشرت یا ریش بند ببافد که شپش های درون آن از گرمی بمیرند. اما بولدوزر گفت:
- بغووووز بغووووز غوپزی پغوووووز! من که کاموا ندارم غوپــــــسی بغووووووز! برو از لودر، کاموا بگیر تا من ریشتو شیک پوش کنم لغووووز
دامبلدور با همان حالت خارش، رفت و رسید به لودر.
- لودر کوچولو! کوچول موچولو! بهم کاموا بده؛ بدم عمو بولدوزر برای ریشم سوییشرت ببافه
لودو -مرد کیسه ای- که غمگین بود؛ نالید:
- اما من که لود نمی شم. برو از لینی اینترنت بگیر من بهت انواع کاموا بدم تا بازی شروع نشده.
آلبوس آهی کشید و رفت که پسورد اینترنت لینی را در بیاورد که بازی همراه با "اَکٌِهِی" آلبوس دامبلدور شروع شد.
آلبوس همان طور که با یک دست ریشش را می خاراند و با دست دیگر بقیه ریشش را (!)؛ با هزار زحمت توانست کنار جاروی چارلی ویزلی با جارو به پرواز در بیاید.
- هه هه هه پدر سوخته! تا حالا چیزی در مورد اختاپوس ها شنیدی؟
چارلی صورتش را خاراند و پرسید:
- شاخدم خودمونو می گی؟ :
- نــــع. از اون هایی که داخل فیلم ها هست و با هر پا ـش یکی از آدم ها رو می گیره؟!
- آها! تو باب اسفنجی هست؟ اینقدر دوستش دارم.
آلبوس آهی کشید. وضع رقیبشان آنقدر خراب بود نمی توانست حتی بدون توضیح دادن تیکه بیاندازد. باید تیکه اش را توضیح می داد. تازه باز هم نمی فهمیدند.
- نع!
مرتیکه ِ شاخدم ِ چهار شونه ِ بی مروت ِ دم شاخدار ِ کله پوک ِبی انظباط!
من خودمو تشبیه کردم به اختاپوسی که با پاهاش آدما رو می گیره و قورت می ده. اما تنها فرقم اینه که من ریشدارم و ریش ـم می تونه دراز بشه و هزارن نفر رو بگیره. از جمله تو که به گوی زرین نزدیکی یا گوی زرین که به تو نزدیکه! حالا فهمیدی؟
چارلی که نفهمیده بود باز هم (!)؛ موضوع را عوض کرد.
- دقت کردی چقدر تو حالت عوض کردی؟
- به من چه! سوتی نویسنده بوده!
________________
- بازی در حال ِ خیلی پر شور و هیجانی قرار داره.
- دِرِن دِرِن دِر دِر.
- یک فانوسی هفتاد و سومین گل را به ثمر می رساند.
- فانوسی دوم، هفتاد و دومین گل را به ثمر می اندازد که گزارش گر قبلی یادش رفت.
- دِرین دِرِن دِر دِر.
- همه چی خوب داره پیش می ره. تا حالا ا اول بازی، ترنسیلوانیا پنج ثانیه توپ رو داشته فقط. الان گودریک پا به توپ ـه.
- دِرِن دِرِن دِر دِر
گزارشگر اول و دوم به گزارشگر سوم خیره شدند. این دِرِن دِرِن واقعا به چه معنا بود؟ اعصباشان را خرد و خاکشیر کرده بود. بی جنبه!
- چی ـه هی چرت و پرت میگی؟
- خو، گفتی هیجان بده به گزارش ما دوتا. منم موسیقی دادم دیگه.
- دِرن پِرن خِرن موسیقی ـه؟
گزارشگر دوم حرف گزارشگر دوم را تایید کرد. زیر لب، در حالی که دوباره میکروفون جادویی را جلوی دهانش می آورد؛ گفت:
- دیگه دِرن مِرن سِرن نگو.
بعد از این حرف، دوباره بازی گزارش شد. اما شایان ذکر است که این بار موسیقی متن آوایی شبیه "دانکولی بانکل شولالالالا فام تاکسیماژور" بود.
ترنسیلوانیا نگران بود. هفتصد و سی امتیاز عقب بودند. جا برای جبران بود. اما... چگونه؟ با خارش ِ ریش؟ با کسانی که حتی هنوز درک نکرده اند جارو را با کدام "ب" می نویسند؟
خیلی وضعیت نگران کننده بود. همین الان که او فکر می کرد - بیچاره، بچه مون نمی تونست با فکر کردن بازی کنه!
- در حال گل خوردن بودند. او تا به حال هیچ نشانه ای از گوی زرین پیدا نکرده بود؛ به غیر از آن هفت و هشت باری که نتوانست به خاطر ِ ریش ِ دست و پا گیرش به اندازه کافی سرعت بگیرد و به گوی برسد!
اما فانوسی ها به شدت قوی بودند. پویول همان موقع چند بلاجر به طرف او پرت کرد. البته ریش ـش از او محافظت کرد و همه بلاجر ها را دوباره برگرداند. منتها به طرف ِ لینی!
او که دیده بود وضع خیلی خراب است؛ زمزمه کرد:
- بجـــنبین افراد من!
حـمـــــــله! لینی، دافنه، تری، بولدوزر، لودر... لودر؟ لودر؟ پس این لودر کجاست؟
کمی قبل تر، لودو بگمن، کله از جارویش افتاده بود و دیگر نتوانسته بود برخیزد. بعد، هی سوت می زد که جارو ـی باکلاس ـش به طرفش بیاید؛ اما این اتفاق نمی افتاد که ناگهان لودو به یاد ِ آیه ای از قران افتاد:
نقل قول:
هَر کَس بِه ذَرِه اي خوبٍیٌ کند؛ دَه بَرابَرِ آن پاداش می گیرَد.
و هَر کَس بِه ذَرِه اي بدی کند؛ دَه بَرابَرِ آن بِه سِزایِ اَعمالَش می رِسَد.
لودو به این نتیجه رسید که نباید به دامبلدور در مورد لود نشدنش دروغ می گفت. او به سرعت نگاهی به شماره روی تخته جادویی انداخت. آهی از سر ِ آسودگی کشید. فقط هفت صد و شصت امتیاز عقب بودند.
به طرف بولدوزر رفت و کاموا به او داد. او هم کاموا را درست کرد و به طرف ِ آلبوس دامبلدور انداخت که به طرز شگفت انگیزی سوییشرت برای ریش کاملا روی ریش ـش قرار گرفت و زیپش اتوماتیک بسته شد!
آلبوس نگاهی به ریشش کرد. دیگر خارش نمی آمد. او اکنون می توانست بهتر بازی کند؛ خیلی بهتر...
به عمو لودو و بولدوزر نگاهی کرد و به نشانه ی تشکر سر تکان داد. بگمن که کار خوبی کره بود؛ این بار قبل از این که صدای سوت از دهانش بیرون بیاید؛ جارو به سمتش آمد و بدون این که لودو آن را کنترل کند؛ به شکل کاملا حرفه ای ای بالا رفت.
لودو مثل ِ جت به این طرف و آن طرف می رفت و بلاجر ها را می زد تو چک و چانه و آپاندیس ِ جادویی مردم و همه رو از دم ریز ریز می کرد. با دیدن او، لینی انرژی گرفته بود و با دید که موی دروازه بان نصف شده با بلاجر، از فرصت سو استفاده کرد و 500، 600 تا گل زد. تازه وقتی کوافل می رفت جای دور؛ لینی، بیچاره خسته می شد به دور دست ها پرواز کند دیگر؛ دافنه را می گرفت و پرت می کرد داخل حلقه!
وزیر هم که با خلاص شدن از دست شپش ریش ـش احساس زنده بودن کرده بود؛ چپ و راست می رفت و گوی زرین می رفت. تازه پنج دقیقه بعد فهمید که چرا گوی زرینی که می گرفت قرمز بود!
بولدوزر آنقدر از سوییشرتی که بافته بود؛ اعتماد به نفس گرفته بود که تقریبا جلوی همه گل ها را گرفت. حتی مینروا مک گونگال هم نتوانست مثل ِ قبل، بدرخشد و ثانیه ای 10 گل بزند. همه چیز در حال خوب پیش رفتن بود...
فانوسی ها به شدت نا امید شده بودند. بازی جنبه بدی پیدا کرده بود. تا چند لحظه ی قبل آن ها در حال بردن بودند. اما الان؟ گودریک با جارویش به طرف پویول رفت و
شترق به سر او زد.
- بی ادب ِ بی انظباط! چرا نمی زنی کله اونا رو با بلاجر های پر قدرت ِ مدل سوباسایی نمی کنی؟ وای ِ بر من! خاک ِ بر تو!
گودریک سرش را بلند کرد و به وود نگاه کرد. مثل ِ چی در حال گل خوردن بودند...
همان موقع، چارلی ویزلی، گوی زرین را دید. به سمت آن ویراژ داد. پیرمرد هم به دنبال ِ او. اما انرژی و شادی و سرحالی پیرمرد که بر تمرین غلبه نمی کند...
چارلی گوی زرین را گرفت. همه تماشاچیان بلند شدند. همه دست می زند و هوا می کشیدند برای پر امتیاز ترین بازی تاریخ که بالاخره تمام شد.
حتی همراه جادویی اول در رقابت با ایرانسل ِ جادویی که جایزه اش برای چارلی یک شاخدم بود؛ کلید شهر شاخدم ها را به چارلی داد و بازی، با چند اختلاف جزئی -200 تا فقط!
- به نفع ِ فانوس تمام شد و به افتخار آن ها، هنوز که هنوزه، مردم به فانوس خود می گویند: "فانوس مقدس"!
و درس بزرگی که لودو گرفت؛ این بود که هر چه قدر کار ِ خوب بکند؛ اما بدون تلاش، به هیچ جایی نمی رسد و فَوَقَ ما وَقَعَ!
این جاست که یک دانشمد ماگل می فرماید:
نقل قول:
هوش بدرد نمی خوره. 98 درصد تلاشه! مثل ی چی تمرین کنید؛ مثل ِ چی ببرید!
بله فرزندان ِ من! تمرین گر نباشد؛ شما به هیچ جایی نمی رسید. شما هیچ وقت بدون تمرین، موفق نخواهید شد. وای بر شما! چرا شما این قدر بی عرضه، نفهم، بی جنبه و لوس هستید؟ این درست است که تمرین نکنید؟
چرا تمرین نمی کنید؟ چرا بی ادب هستید؟ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ چرا من دست دارم؟ چرا کوییدیچ کیو داره؟ چرا ترنس این قدر عالیه؟ چرا دافنه این قدر خفنزه؟ چرا خورشید می تابه؟ چرا می چرخه زمین؟ چرا من نمره بیست کلاسو نمی خوام؟ چرا من بهترین هوش و حواسو نمی خوام؟ چرا حالشو بردی؟ چرا با من نموندی ای اسنیچ ِ پِدَسوخته؟
آخرِ پست ِ آخر
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟