هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد به ایوان چش غره میره و ایوان میفهمه که نجینی چیزی نگفته بود و ایوان با دستای خودش گور خودشو کنده.
برای عوض کردن بحث و پرت کردن حواس لرد چوب دستیشو بیرون میکشه و مثل کسایی که قصد دارن مسابقه بوکس بدن شروع به حرکت و بالا و پایین جهیدن میکنه.

ایوان:ارباب با کی باید دوئل کنم؟شما فقط دستور بدین.بکشمش؟اینو بکشم؟
انگشت اشاره ی ایوان به طرف بلاتریکس گرفته شده.بلاتریکس با تکون دادن سرش ایوان رو تهدید میکنه.ولی لرد جواب رد میده:
اونو نه.این یکیو باید بکشی.یعنی سعی کنی که بکشی.و اگه موفق نشی میفرستیمت هاگوارتز که تو درس بیولوژی ازت استفاده کنن.
ایوان که هنوز داره بالا و پایین میپره جواب میده:ارباب تو هاگوارتز همچین درسی نداشتیم.
لرد:مطمئن باش اگه شکست بخوری خواهیم داشت.حالا دست از جهیدن بردار که داریم سرگیجه میگیریم.روی حریفت تمرکز کن.با شماره ی سه هر کدومتون یه طلسم می فرستین.مواظب باشین طلسماتون بطرف ما نیاین.ما قلقلکی هستیم.آماده این؟

با دستور لرد مودی هم چوب دستیشو بیرون میکشه.یه حسی بهش میگه دماغش در خطره.ولی دلیلشو نمیدونه.شاید در جوار لرد سیاه بودن همچین حسی رو بهش داده.ولی به هر حال برای آخرین بار دستی به دماغ کاملش میکشه و آماده ی دوئل میشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۰ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

در سال هایی که هنوز محفل تشکیل نشده بود مودی با شنیدن شرایط و حقوق و مزایای ارتش سیاه برای عضویت در این ارتش به آموزشگاه می ره.
لرد سیاه دستور می ده مودی با ایوان روزیه دوئل کنه.

نکته:ایوان روزیه مرگخواریه که بعد ها با مودی روبرو می شه و ضمن کندن قسمتی از دماغ مودی, در درگیری کشته می شه.

___________________________

بلا تعظیمی کرد و برای احضار ایوان روزیه دوان دوان از اتاق خارج شد.

چند دقیقه بعد ایوان جلوی در اتاق بود...ولی در باز بود و ایوان مطمئن بود که اگر در نزده وارد اتاق شود کشته خواهد شد و اگر در باز را ببندد و در بزند باز هم کشته خواهد شد و اگر سعی کند در باز را بزند باید بی اجازه دستش را تا آرنج داخل اتاق ارباب ببرد که باز هم کشته خواهد شد.

ایوان شک نداشت که کشته خواهد شد!

البته احتمالا ایوان بعد ها کشته شد...ولی در آن لحظه بلا به کمکش آمد و با فریاد" آوردمش ارباب"او را به داخل اتاق هل داد.اگر گناهی هم بود متعلق به بلا بود!

ایوان موقعیتش را به خاطر آورد و سریع چوب دستیش را بیرون کشید.
-آماده باشین ارباب!نمی خواستم اینجوری بشه ولی حالا که شده تا آخرین نفس از خودم دفاع می کنم.

لرد سیاه به چهره ایوان دقیق شد.
-تو چه غلطی کردی؟روی ما چوب دستی می کشی؟بعد هم شروع می کنی به رجز خوانی؟

ایوان کمی دست و پایش را گم کرد.
-ارررباب...البته من بی جا می کنم.ولی بلا گفت بیام خدمت شما و خودمو برای دوئل اماده کنم.منم فقط در همین حد تونستم آماده بشم.ارباب چرا می خوایین منو بکشین؟به خاطر اون هورکراکسه؟خب من اشتباهی زدم نابودش...
-کدوم هورکراکس؟!!مگه اونو کله زخمی از بین نبرد؟
-ارباب...بله...کله زخمی از بین برد...پس چرا قصد جون منو کردین؟به خاطر لگدی که به نجینی زدم؟آخه شنیدم قصد داره بیاد و به شما بگه که کسی که به چراغ راهنمایی مشنگا گرهش زده بود من بودم...اممم...چرا اینجوری نگاه می کنین؟یعنی نگفته بود؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
لرد حسابگرانه دور مودی قدم زد و با دقت او را بر انداز کرد. مودی که سراپا میلرزید روی چشم جادوییش تمرکز کرد تا باز brain storming اش در مورد رفتار و سکنات لرد کاری دستش ندهد. چشم درشت و آبی با حیرت در حدقه می چرخید و حرکت لرد به دور مودی را دنبال می کرد.
-خب، ظاهر قابل قبولی داری...به ما بگو از جادوی سیاه چی میدونی؟

لرد سیاه قدم زدنش را تمام کرده و به جای اولش ، درست روبروی الستور برگشته بود. مودی لحظه ای خوشحال شد. از اینجا به بعد در تخصص خودش بود.
-جناب لرد، بنده در این مورد یه پا متخصص به حساب میام، این زخم هایی که می بینین همه براثر مبارزه های بی پایان من با جادوی سیاه به وجود اومدن!

لرد با بدگمانی یکی از ابروهایش را بالا انداخت...خب...جایی که زمانی ابرویی وجود داشت!
-که با جادوی سیاه مبارزه هم می کنی!

درون ذهن مودی: اوه، شِت!


-اهم، نه در واقع سوءتفاهم نشه، بنده با جادوی سیاه مبارزه نمیکردم، با جادوی سیاه مبارزه می کردم! اِه اینکه همون شد... منظور اینکه against هم نبودیم، together بودیم! اصلا من زمانی مدرس این شیوه بودم حتی! به جان مبارکِ...[نگاه غضب آلود بلا] به جانِ بی مقدار خودم قسم!

-معلوم میشه...بلا، روزیه رو خبر کنید، بگید برای دوئل خودشو آماده کنه!


+ایوان روزیه اگه اشتب نکنم همونه که دماغ مودی رو قناس کرد، ضمنا از همینجا تقاضا مندم عوض اینکه تو لیست شخصیت ها جلو اسم ملت بنویسین «مرگخوار»، «عضو محفل»، «دانش آموز» یا هر چی، یه اشاره ای هم بکنین یارو کجا وارد کتاب شده یک در دنیا صد در اخرت ثواب داره!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
مودی آب دهنشو قورت میده و به لرد خیره میشه.

- به ما زل نزن.

کلام لرد سکوت چند ثانیه ای ـه اتاق رو در هم میشکنه و بلا نگاه تندی به مودی شوک شده میندازه و با نگاهش به اون میفهمونه که "شانس آوردی جنس مذکری". مودی که شمردن تعداد گلای قالی رو به نگاه کردن به بلا و لرد ترجیح میده، سرشو پایین میندازه و سریعا میگه:

- اگه نگاتون نکنم پس چطوری ازتون تعریف کنم ... ارباب؟

مودی آخرین کلمه رو با دیدن نگاه تهدید آمیز بلا اضافه میکنه... چیه به تناقض رسیدین که چطور وقتی سرش پایینه نگاه بلارو تشخیص میده؟ انتظار دارین بگم این است قدرت مرگخواران و پرونده این قضیه رو ببندم؟ نخیر در جواب میگم مودی زیرچشمی حواسش به اطراف بود و واسه همین تونست نگاه بلارو تشخیص بده.

لرد که از این همه سخنرانی نویسنده خسته شده، صداشو صاف میکنه و سوژه رو به جریان میندازه:

- تعریف از ما نیازی به فکر و خیره شدن نداره. بلا این چه مرگخواریه که برامون آوردی؟ حتی بلد نیست ازمون تعریف کنه.

بلا همینطور که شروع به حرف زدن میکنه مدام سقلمبه ای به مودی میزنه تا اونو به حرف بیاره:

- چیزه ارباب ... از دیدن شکوه و ابهت شما قفل کرده ... به هر حال این افتخاریه که نصیب هرکسی نمیشه.

لرد با چهره که نشان از اینه که چطور بلا میتونه هر دیالوگی رو به ابراز علاقه ای به لرد تبدیل کنه، آماده شوت کردن مودی به بیرون از اتاق میشه که خوشبختانه یا بدبختانه مودی راه نجاتشو پیدا میکنه.

- بله ارباب درست میگه. بودن در محضر شما چنان مهر افتخاری بر دفترچه خاطرات کل عمر بی ارزشمون میزنه که باعث میشه هرکس هرچقدرم شجاع باشه، در مقابل ابهتتون کم بیاره و ندونه که با چه کلماتی به توصیف هیکل با شکوه شما و قدرت بی نظیرتون بپردازه.

مودی بعد از گفتن این جملات و با دیدن چهره لرد که آروم شده بود، نفس عمیقی میکشه و عرق صورتشو پاک میکنه و منتظر شنیدن مرحله ورود به وادی مرگخواریت از طرف لرد میشه.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
چقدر کچله!میدونستم کچله ها ولی نه اینقد.چشاشو...دماغ که نداره.کاش حداقل جاشو صاف می کردی.اون دو تا سوراخ مورب خیلی مسخره کرده قیافه شو...

بلاتریکس که برخلاف لرد نمیدونه تو ذهن مودی چی میگذره به لبخند زدن و عشوه اومدن برای لرد ادامه میده.ولی چهره لرد هی بیشتر از قبل تو هم میره.بلا کم کم نگران میشه و میپرسه:چیزی شده سرورم؟خطایی از من سر زده؟اگه سر زده بگین جبرانش کنم و اگه هنوز سر نزده بگین جلوی سرزدنشو بگیرم.
مودی که خودش میدونه چه شاهکاری کرده با دستمالی که روی میزه عرقشو پاک میکنه.بلا با آرنجش به پهلوی مودی میکوبه.
بلا:چیکار میکنی نادون!اون دستمال گردن محبوب ارباب بود.:vay:
مودی سعی میکنه به افکارش جهت بده.سعی میکنه به ویژگیای خوب لرد فکر کنه.مثلا...گوشاش زیاد بد به نظر نمیرسید.و صداش.کمی ابهت داشت.
لرد:فقط کمی؟
مودی:نخیر قربان.منظورم خیلی زیاد بود.این مغز منو ببخشید.سر راه از شدت شور و هیجان از پله ها افتادم.ضربه مغزی شدم.مغزم الان کشش و ظرفیت ابهت شما رو نداره.فکرای مسخره میکنه.شما گذشت بفرمایین.

لرد عکس العملی نشون نمیده.بعد از اینکه از خوندن افکار مودی خسته میشه میپرسه:پس مرگخوار جدید تو هستی؟خب...از تستای اولیه قبول شدی ولی تو این مرحله باید وفاداریتو بسنجم.یه ماموریت کوچیک بهت میدم.ولی قبلش تو باید قادر به کنترل مغز معیوبت باشی.سریع درباره ارباب فکرای خوب خوب کن!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-خیر!

در چهره بلا نشانی از ضایع شدگی دیده نمی شد.
-چیه؟چرا زل زدی به من؟رد شدن توسط ارباب هم مایه مباهات و افتخار ماست.روشن شد؟حالا که مرگخوار شدی باید این چیزا رو بدونی.

مودی خوشحال شده بود که از مواجه شدن با لرد سیاه نجات پیدا کرده.ولی بلاتریکس که هر فرصتی برای دیدن لرد را غنمیت می شمرد از رو نرفت!
-ارباب موضوع مهمیه.مسئله مرگ و زندگیه.خواهش می کنم اجازه ورود بفرمایین.

صدای کلافه لرد سیاه از داخل اتاق به گوش رسید.
-بیا تو!ولی از الان اخطار می دیم.اگه درباره مزایای ازدواج در فصل تابستان حرف بزنی بزنی سرتو از تنت جدا خواهیم کرد.اگه مسئله مرگ و زندگی نباشه هم سر جدا شده تو دوباره خواهیم چسباند و دوباره جدا خواهیم کرد.

بلا که از این همه محبت به وجد آمده بود، در مقابل چشمان بهت زده مودی از پشت در به لرد سیاه تعظیم کرد و وارد اتاق شد.مودی برای چند ثانیه از ورود به اتاق خودداری کرد.ولی دستی ظریف از لای در خارج شده و پس از گرفتن یقه مودی او را به داخل اتاق کشید.اتاق کاملا تاریک بود و مودی نمی فهمید چرا در همه سوژه ها لرد در اتاق تاریک اقامت داشت!

-برای اینکه مخوف تره...جذبه اش بیشتره.و توی تازه وارد چطور جرات می کنی انتخاب های ارباب رو زیر سوال ببری؟

مودی سرش را پایین انداخته بود.فراموش کرده بود که لرد می تواند افکار او را بخواند.و در اوج وحشت در یافت که نمی تواند جلوی افکارش را بگیرد!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- پچ پچ پچ پچ! (افکت پچ پچ کردن )

تهدید بلارو هیچ کس نشنید جز خود بلا و مودی. مودی بعد از شنیدن تهدید به حالت درمیاد و آروم و بی سر و صدا سعی میکنه خودشو از رول حذف کنه. اما قبل از خروج کامل مودی، بلا یقه شو میگیره و کشون کشون به صحنه برمیگردونه.

- هوی کجا کجا؟ الان باید به مقر مرگخوارا بریم. وقتشه مرگخوار جدیدو به لرد معرفی کنم!

اندرون مقر:

مودی با ترس و لرز و درحالیکه دندوناش از شدت ترس محکم به هم برخورد میکردن، همراه بلاتریکس از پله های شاهانه و بزرگ خانه ی ریدل بالا میرفت.

- چی میبینم؟ نکنه ترسیدی؟ کروشـ...

قبل از اینکه طلسم بلاتریکس کامل بشه، مودی در یک حرکت سریع دستشو رو چوبدستی بلا میذاره و درحالیکه اونو به آرامش دعوت میکنه میگه:

- نه نه! خب هوا سرده ... منم که سرمایی!

بلا بدون توجه به اینکه الان تابستونه و دمای هوا هم بالای 30 درجه س، به درون خانه قدم میذاره و مودی هم ایضا.

- مثل تسترال جادویی داره دروغ ِ غیر جادویی می‌گه، نه؟ (کپی رایت بای مادر گرام ارباب)

دافنه اینو رو به بلا و مودی که تازه وارد ساختمون شدن میگه و بدون هیچ حرف دیگه ای برای بیشتر کش داده نشدن سوژه از صحنه حذف میشه.

مودی به صورت ریپیت وار آب دهنشو قورت میده و به اینجا و اونجای خونه ی بزرگ و عظیم ریدل که تمام مرگخوارارو در خودش جا داده نگاه میندازه. نمیتونست باور کنه که الان واقعنه واقعنه واقعا وسط تمام مرگخوارا قرار گرفته و راه در رویی هم نداره.

مرگخوارایی که تو سالن اصلی حضور داشتن، با دیدن مودی حرکات شیطانی مختلفی از خودشون نشون میدن. فنریر دندوناشو تیز میکنه، ایوان یکی از استخوناشو میکنه و شروع به بالا و پایین پرتاب کردنش میکنه. فلور تکونی به موهاش میده و با نگاهی شیطانی مودی رو دنبال میکنه و ... در آخرین حرکت یکی از مرگخوارا میگه:

- یه مرگخوار تازه وارد دیگه! خوش اومدی.

مودی با ترس سری برای اونا تکون میده و با سرعت بیشتری به دنبال بلا میره تا از دیدن این همه صحنه ی مخوف در امان بمونه. غافل از اینکه پشت دری که الان بهش رسیده، واقعه ی خوفناک تری ممکنه به واقعیت بپیونده. صدای فریاد بلا، مودی رو از عالم فکر و خیالش میکنه.

- ارباب، اجازه ی ورود میفرمایین؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۱۶ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
خلاصه:

ریموس و مودی می خوان مرگخوار بشن و برای همین برای پر کردن فرم به یش بلاتریکس میرن و مودی با تجربه، فرم رو جوری پر می کنه که قبول بشه و ریموس احساسات ِ سفید واقعیش رو می گه و بعدا، معلوم می شه که ریموس مرگخوار ممد بوده که بعد کشته می شه و لازم نیست مغزتون رو براش درد بیارین!

بلاتریکس، مسئول تایید مرگخوار ها، ریموس رو کشت!

________________


- اِوا خاک ِ عالم بر سرم باد!

نور ها خاموش شد. صدای باد به گوش رسید. همه چیز از حرکت افتاد. وقتی اولین قطره اشک مودی به زمین ریخت؛ آهنگ غمگینی پلی شد (!) که با اشتباه پیانیست قطع شد!

مودی در حالی که دست هایش را به سرش می زد و اشک از چشمانش روان می شد؛ به طرف ریموس دوید. ریموس هم بلند شد و یک دفعه، بک گراند عوض شد و به ساحل تبدیل شد. آن دو، هرچه می دویدند؛ به هم نمی رسیدند.

همین موقع بود که نویسنده فهمید کانال را اشتباه زده است که ما خوانندگان به خودمان نمی گیریم و ادامه ماجرا را می خوانیم!

مودی (این بار در کانال درست!) بدون حرکت ایستاد و با نیش باز تا بناگوش پرسید:
- اهه؟ این چرا خوابید؟

بلاتریکس، همان موقع برگشت و با چشمان قلنبه خیره شد.
- جانم؟ خنگ شدی یا از بچگی خنگ بودی؟

مودی چیزی نگفت و مانند بچه های پنج ساله به جیب ریموس که یک آب نبات خوشمزه در آن بود؛ خیره شد. لبخندی به بلاتریکس زد و گفت:
- اون واسه من باشه؟

بلاتریکس پرسید:
- مگه علاقه به آبنات مصری ـه؟

نگاهی به آبنبات کرد و گفت:
- قبول! اون واسه من باشه. تو هم بیا توی جمع مرگ... هی! وایستا ببینم!

بلاتریکس با حسرت به مودی که در حال لیس زدن آب نبات بود؛ خیره شد و در حالی که خشم سراسر وجودش را فرا گرفته بود؛ مودی را تهدید کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
مودی: خو این دقیقا ینی چی؟
مودی شیطان: این دقیقا ینی اینکه ریموس ِ حاضر، یه ریموس قلابیه و باید بهش کمک کنی تا به اهداف پلیدش برسه!
مودی فرشته با چهره ای پریوش (درست به شکل عمه خانوم ِ پروفسور سینی و با همان چشم قلمبیده ی چرخان ِ فیش فیشو!) دست راستش رو بالا برد و به حالتی مقدس مآبانه فرمود: خیر... تو باید ریموس رو از گمراهی و ضلالت دربیاری و به راه راست هدایت کنی! البته قبلش باید زندگیشو نجات بدی...

مودی گیج شده بود. نگاهی به چپ و راست شونه اش انداخت، یه قر به شونه هاش داد و دو تا مودی غرغرو رو پرت کرد پایین: برین پی کارتون بی بینم! این یارو ریموسه از لودو کمک خواسته پس این نشون میده مرگخواریه که خودشو به شکل ریموس درآورده و می خواد منو گول بزنه!

مودی عادت نداشت یواش فکر کنه! درنتیجه بلا در پاسخ به افکار مودی نگاه چپ اندر قیچی به ریموس انداخت. ریموس قلابی بدون اینکه دو سیکلی اش جا بیفته که لو رفته، با نگاته خیره و مدام بلاتریکس به شکل و دچار خودجذاب پنداری شده بود. بلاتریکس بلافاصله تصمیم گرفت به جای اینکه بذاره مودی به ممد بودن مرگخوار قلابی پی ببره و آبروی نداشته شون جلوی مرگخوار تازه تاسیس به باد بره، با آوداکداورای زیبایی، مرگخوار بی تجربه رو به دیدار سالازار فرستاد.



هه!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ریموس با چشمانی وحشت زده که در آن لحظه بیشتر گرگی وحشت زده و به دام افتاده را تداعی می کردند نگاه ترسانش را به حرکت آهسته بلاتریکس که نزدیک و نزدیکتر میشد دوخته بود. درحالیکه نگاهش میان نوک چوبدستی بلا و صورتش در نوسان بود بی اراده گامی به عقب گذاشت و مجددا زیر لب نالید:
- کمکم کن!
مودی با نگرانی به بلاتریکس خشمگین نگریست که شعله های خشم از چشمان شرورش زبانه می کشید. آیا باید به کمک ریموس می رفت؟ریموسی که دست چندین ساله اش بود؟
در این افکار غوطه ور بود که ناگهان موجودی کوچک و سرخ رنگ که به خودش شباهت بسیاری داشت(البته به جز دو شاخی که روی سرش روییده بود!) با صدای بلندی روی شانه چپش ظاهر شد.
پــــــــاق!
وای! دیـــــــــــــــــش! دنــــــــــــگ! بــــــــــــــــــــــــــــوم!(افکت از جا پریدن مودی البته به همراه از جا در رفتن پای چوبیش و نتیجتا با مغز فرود آمدنش روی زمین! )
ویــــــــــــــــــــــــــژژژژژژژژ!(خوانندگان عزیز دست به گیرنده های خود نزنید. این صدا ناشی از چرخش چشم مصنوعی مودی بر روی زمین است.)
بلاتریکس:
ریموس:
شیطان مودی:
مودی:
شیطان مودی خود را به کنار گوش چپ مودی رساند و با چنگکش به گوش او ضربه زد.
- آخه تو که اعصاب نداری یه صدای پاق ساده رو تحمل کنی رو چه حسابی می خوای مرگخوار شی بوقی؟
پیش از آنکه مودی (که کلیه سیارات منظومه شمسی چرخش به دور خورشید را فراموش کرده و اکنون حول محور جدیدشان که سر مودی بود می چرخیدند) بتواند پاسخی دهد صدای پاق ملایم و آهسته ای در کنار گوش راستش بار دیگر او را با تکانی خفیف از جا پراند. مودی در آن حالت تنها موفق شد موجود دیگری به شکل خودش اما با صورتی نورانی و لباسی بلند و سفید را تشخیص دهد.
مودی فرشته نگاه دلسوزانه ای به مودی واقعی که بر روی زمین افتاده بود انداخت.
- ببین با این بنده مرلین چه کردی ای گمراه؟
مودی در همان حالت زمزمه کرد:
- چچیه...کییه...چی شده...من کجام...اینجا کجاست...شما کی هستین؟چی می خواین؟ :hyp:
مودی فرشته صدایش را صاف کرد.
- ای فرزند...همانا ما وجدان بیدار تو هستیم و وظیفه داریم تا تو را از وسوسه فریبکاران برهانیم.
مودی:
شیطان مودی لبخندی شرورانه زد.
- به حرفش گوش نده...اون اومده تا تورو به راه راست هدایت کنه ولی من اومدم تا تورو گمراه کنم! دلیل هم دارم! نگاه کن تو پست قبلی ریموس از کی کمک خواسته:
نقل قول:
لودو دستم به ردات.نجاتم بده!



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۹ ۲۰:۱۲:۰۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.