هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
سوژه جدید


- من می‌خوام برم برزیل!
ملت:
- من می‌خوام برم برزیل!
ملت:
- با شمام!
- فرزندم، بیا به این دست من نگاه کن اگه مو داشت، ماهم پول داریم!

جیمز درحالی که یویوشو تو سر تک تک اعضای محفل می کوبید، نزدیک دامبلدور شد و به کف دستش نگاهی انداخت:
- ایناهاش! من پیدا کردم پس بریم.

دامبلدور درحالی که زیرلبی درباره موهای کف دستش و ضرب المثل مسخره غر می‌زد، از روی درموندگی نگاهی به تدی انداخت تا شاید فرجی بشه اما تدی درکمال بی‌رحمی دستی به موهاش کشید و مشغول صحبت با ویولت شد.
- اگه تا دو دقیقه دیگه بلیط جام جهانی کوییدیچ برزیل این جا نباشه، دیواره صوتی رو می‌شکنم.

دو دقیقه بعد

جیمز نفسشو حبس کرد و دهنشو برای شکستن دیواره صوتی باز کرد که...
- دینگ دنگ!

در توسط ویولت باز شد و بعد از مدتی که هرآن احتمال خط خطی شدن طرفی که پشت در بود، بیش تر می‌شد ویولت وارد اتاق شد.
- بلیط! بلیط!
- بلیط چی فرزندم؟ تئاتر سر کوچه؟
- نه، نه! بلیط برزیل!

دو ساعت بعد، محل زندگی مرگخواران

- لینی، پس این بلیطای ما چی شدند؟
- الان زنگ می‌زنم می‌پرسم، ارباب!

لینی به سمت گوشی الادورا رفت و شماره پیک موتوری رو گرفت.
- پیک موتوری اصغر ممدی؟ بلیتای ما چی شدن پس؟
- ...
- چی؟ دو ساعت پیش فرستادین!


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۳ ۲۲:۳۵:۰۴


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲:۳۴ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
تاره کردن سوژه قبلی...


صدای زنگ خانه شماره دوازده گریمولد بعد از مدت ها شنیده شد. جسیکا که ماه ها بود کسی سراغش را نمیگرفت با شوق و ذوق دوید سمت در که.... بدجوری یکه خورد!

مردی میانسال با شنلی مشکی و عینکی دودی و پیشانی ای چروک افتاده و صورتی خشن و زمخت، با ته ریشی سیاه و لبانی کج و معوج در آستانه در ایستاده بود که به مرگخواران شباهت انکارناپذیری داشت...

یک لحظه جسیکا خواست چوبدستیش را بکشد ... ولی ناگهان چیزی آشنا در صورت مرد دید، خنده تلخ و جالب همیشگی مرد، روی لب هایش نقش بسته بود.

جسیکا او را شناخت. با دستانش کلاه شنل مرد را برداشت و خیز برداشت تا او را در آغوش بگیرد و گفت:"هی رفیق مرگخوار من! تو اینجا چیکار میکنی؟"

مرد کمی عقب رفت و با خنده گفت:" هی... هی... جسی، خودتو کنترل کن! البته من دیگه مرگخوار نیستم! ولی میدونی که خب...یه جوریم."

جسیکا از ته دل خندید و زد رو بازوی مرد و گفت:"آره میدونم! تو همون بوقی غیر اجتماعی سابقی!"

مرد:"اممم...هنوزم لاک رنگی میزنی؟"

جسیکا:"ها! ببین چه خوشگله!"

مرد با بدجنسی گفت:" نه زیاد."

جسیکا:"ضد حال بدجنس! راستی اینجا چیکار میکنی؟ چرا نمیای تو؟"

مرد:"اوووم بدم نمیاد بیام ولی ممکنه ازم بترسی! با گذشته فرق کردم!"

جسیکا:"خخخخخخخ، مثلا چه فرقی؟"

مرد، عینک دودیش را برداشت و جسیکا ناخوداگاه دو قدم به سمت عقب رفت و ضربان قلبش به شدت بالا رفت، دستانش را به حالت صلیبی روی سینه اش گذاشت و زیر لب گفت:"یا مرلین مقدس".

مرد، مجددا عینک دودیش را زد، کلاه شنلش را روی سرش کشید، برگشت تا برود و گفت:"میدونستم اینجوری میشه، بیخیالش جسی، من میرم، بای."

جسیکا:"نه وایسو! حتما کار مهمی داشتی که تا اینجا اومدی! بیا تو! نباید اینجوری بری! ولی چرا چشمات اینجوری شده؟ چرا اینقدر سیاه، آنتونین؟"...



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۰:۰۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



P.N : اینست تعویض سوژه ، به نحوی ارزشی-ورزشی-انتحاری !

- - - - ~ - - - - ~ - - - - ~ - - - -


.:. پشت صحنه محفل .:.

- کات
دامبلدور و بیدل بی حرکت ایستادند و به کارگردان نگاه کردند .
دامبل: چرا کات دادین ؟
کارگردان : سوژه خز شده ... تا الانشم یه حلقه فیلم سوزوندیم ... سریع آماده شین یه سوژه دیگه رو می گیریم !

همه عوامل فیلم به سمت تدارکات روانه شدند تا ... تا ... تا در کنار شومینه ی گرمِ آنجا نفسی تازه کنند !

--- اتاق تدارکات ----

حدود 28 نفر از عوامل ، در یک اتاق چهار در چهار ، دور هم جمع بودند و از فضای موجود و هوای مطبوع و گرمای وجود یکدیگر ، استفاده می بردند بسی !
ملتِ محفلی ، متحدتر از همیشه ، شانه به شانه یکدیگر ، در اتاق نشسته بودند و راجع به اینکه "به نظر شما آیا چه فیلمنامه ای را بازی خواهند کرد" بحث می کردند همی زیاد خیلی !

جسی ، یگانه عمه ی نویسنده محفل ، بالای سر ملت ، رژه را می نمود ! ... و به اینکه "به نظر شما آیا چه نقشی را در چه فیلمنامه ای بازی خواهد کرد" فکر می کرد !

صدای غرغر های کارگردان شنیده می شد که داشت با تهیه کننده بیچاره ، بحث می نمود و او را !!!(حذف به قرینه بیناموسی!) :)))

کارگردان در قسمت تدراکات را باز کرد و وارد شد ... اما وارد نشد ! ... چون وجود موجودی به نام استرجس پادمور ، در جلوی در ، مانع ورود او شد !
کارگردان : چرا سر راه واستادی ؟
استرجس : تو جا نیست...همینشم به زور گیرم اومده !
کارگردان : پس اینو بگیر بین بچه ها پخش کن ... سوژه بعدی محفل اینه ... سریع بخونین که کلی عقبیم .

استرجس فیلمنامه را از کارگردان نمود(به معنی گرفت!) و آن را برانداز کرد .

- عنوان : کشف روحی مزاحم در خانه ی گریمالد ، نحوه برخورد با روح ! فکر کردی کی هستی ؟!!


.:. 23:30 شب .:.

دوربین دو تا دختر رو ب نام های ِ مروپی گانت و جسی پاتر رو نشون میده ک از جلسه ی ائتلافِ کوتاه مدت میانِ مسایلی ک حتی نامش پیگرد ِ وزارتی دارد، در ِ حال خارج شدن بودن و از لباس ِ ماکسی ِ زیبا و لاک برق برقی ِ خیره کننده ی جسی ک آن شب پوشیده بود حرف میزدند و سکوتُ باد شدید ِ در حال ِ وزش در خیابان ِ مشرف ب خیابان 13 ب بوقشان هم نبود!
جسی ک در دل اعتراف میکرد در روز ِ اول ورودش حتی تشخیص نداده بود مروپی زن است یا مرد! :دی / همچون برنامه ای از پیش تعیین شده با هر کلمه ای ک از لب های ِ مروپی خارج میشد سرش را تکان میداد و بینندگان را یاد ِ اون هاپوها جلو تاکسی آ مینداخت! ( دیدم ک میگم! :)) \ ... جسی از خاطراتِ دوئل اَش با ویولت بودلر را بیان میکرد ک احساس کرد اسیدهای ِ معده ی ِ مروپی ب جوش ُ خروش افتادند و وامصیبتا ! یَح یَح !
- اوکی هانی ! ... ازینجا ب بعد رامون سَواست ! ... این باد ِ لعنتی حسابی شینیون ِ موهامو خراب کرده !... پوووف ! ... شبت توت فرنگی جسی جونم ( ماچ ؛ موچ )
- هییییم ! ... منم بعد ِ مدتها شب ِ خوبی داشتم! ( #الکی ، :دی) ... مراقب خودت باش! رسیدی تک بزن! ...


جسی درحالی ک سرش ُ در عمیق ترین قسمت ِ کیف دستیش کرده بود و ب دنبال ِ چوب دستیش میگشت با شنیدن ِ صدایی از پشت ِ سره خود، بدون آنکه ب عقب برگردد سرعت خود را روی دنده 3 تنظیم کرد و در حالی ک زیر لب " یامرلین یامرلین" میکرد ب نزدیکی خانه گریمالد رسید!

- هوووووو ؛ منتظر اتفاقای ِ جدید توی گروهت باش! ... رفتنت ب جلسه اشتباه بود ! هوووو

همه چیز ب سرعت ب حالت ِ عادی اَش برگشت ؛ دیگر نه از هووهووخان خبری بود نه زمزمه ای!

- تو اینجا چیکار میکنی عمه ؟!

جسی ک هنوز از حالت ِ آچمز شدگی خارج نشده بود جیغ ِ خفیفی کشید و درحالی ک نفس نفس میزد گفت:
- محیا ؟ این چه وعضه صدا زدن ِ عمه ! قلبم واستاد!
- محیا ؟ هوووم عمه من ریموسم ! حالت خوبه؟ تو اینجا؟ با این وضع؟ ... امشب هم ماه کامل ِ ، میدونی که کجا بودم !
- آه ببخشید قارپوزکم ! :X ... بیا بریم تو ؛ باید جلسه گروهی تشکیل بدیم!


.:. نیم ساعت بعد ؛ رو اون مبل پفی ها کنار ِ شومینه .:.

- هعی پروف ! این ائتلاف پیشنهاد ِ خودت بود! ... درحالی ک این روزا همه ی سرها ب طرف ِ وزارتخونه س چرا نباید کاری میکردیم؟! حتی مرگخوارا هم بی میل نبودن!

ملت ؛ :yawn:

پروف عینکُ از چشاش برمیداره ُ دستی ب محاسن طویلش میکشه ُ کمی جاب جت میشه و بعد از دق دادنِ ملت میگه:
- من هنوزم با اصل ِ ماجرا مشکلی ندارم! ... امیدوارم نتیجه ی مذاکرات ب دور ِ دوم نرسه! :پی / اما اینکه روح های ِ سرگردان ِ قاتل آزاد شدن ! ... هوووم ! ... یه جای ِ کار میلنگه! ... اونها قدرت ِ نفوذ ب هرجایی رو دارن! ... طلسم ها روی اونجا جواب نمیده ... بهتره ب یارانمون توی وزارت خونه دستور ِ تحقیق بدیم! توام از گانت بپرس چطوریاس! :دی

- اوه! یه ساعت گذشته ولی اون هنوز ب من تک نزده ! :(((


و ناگهان درب ِ سالن با صدای ِ گـــــــُــرومپــــی باز ُ بسته می شود !

ملت ِ قهرمانِ محفل :

-+-+-+-+-+-+

با تشکر از اینکه به خاطر اسمم این رول رو تا ته خوندید. دم در هم دستشویی هست هم دستمال برا تمیز کردن چیزایی که بالا آوردید. خوش اومدید!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
آنچه تا قبل از پست جیمز گذشت ...

دامبلدور داره دوران نقاهتش رو توی جزایر قناری سپری میکنه و جادو کردنو بوسیده گذاشته کنار و چوبدستیشو آویخته! مرگخوارا خبر دار میشن و میان ورمیدارن میبرنش خونه ریدل ... ازونور محفلیا را میفتن دنبال دامبلدور و یه خروسی بشون میگه که بردنش خونه بیدل! اوناهم سوار ماشین لارتن میشن و را میفتن خونه بیدلو پیدا کنن که یه کلاغ بشون میگه راهو بلده و در عوض ازشون قالب پنیر میخواد! محفلیام که به خاطر تحریم ها با بحران مالی شدیدی روبرو هستن آه در بساط ندارن و ماشین لارتن رو جای قالب پنیر (!) به کلاغ پیشنهاد میدن ...

______________________



- مطمئنی ندیدی؟

- نه ندیدم!

- نه؟! ینی مطمئن نیستی؟ ینی شاید دیده باشی؟ یکم فک کن ... به خاطر بیار ... میخوای قدح اندیشه بیاریم؟ شاید یه ضربه به سرت خورده و از ذهنت رفته ... میخوای با یویو بزنم تو سرت مث فیلما حافظه ات برگرده؟

- نه ... منظورم بود آره!

- آره؟ ینی میدونی؟ میدونی دامبلدور کجاس؟ ینی نمیخوای بگی؟ تو هم رفتی طرف ولدک؟ اصن نکنه تو خود بیدل نیستی؟ شاید نجینی رفته باشه تو پوستت بعد یهو بپره بیرون نیشمون بزنه نمیگی که نمیگی ... نگو خو! ما رفتیم اصن! من خودم بابام وبمستره! عله اس! کله اش زخم داره ... خودش میره ذهن ولدیو میخونه ... الان اراده کنه خونه ی ریدلو میبینه

- چقد زر میزنی بچه من باید تو سکوت و آرامش زندگی کنم که چشمه ی شعرم بجوشه

- شعر؟ تو که قصه میگفتی

- چی میگی بچه؟ یکم مطالعه ت رو بالا ببر! تو دیوان اشعار منو نخوندی؟

- تو مگه بیدل نقال نیستی؟ :vay:

- نخیر! من امیرخسرو بیدل دهلوی هستم

محفلیا که ناامید و درب و داغونشده بودن بدون خدافظی مثل تسترال سرشونو انداختن پایین و از خونه بیدل اومدن بیرون ... بالاخره رسیدن به یه سایه وسط درختا و دور هم جمع شدن که بگن چی کار کنیم چی کار نکنیم که دیدن تدی نگاهای مشکوکانه ای میکنه و تیریپ این آدمایی که داره یه چیز خفن به ذهنشون میرسه به شدت تو فکره!

- هی تدی! چته؟

- جیمز ... تو به بیدل چی گفتی؟

- چیزای زیادی گفتم کجاشو میخوای؟

- پارت دوم حرفات!

- همون که گفتم شاید نجینی رفته باشه تو جلدش و نیشمون بزنه؟

- نه نه بیا جلوتر.

- اونجا که گفتم بابام وبمستره؟

- آره همینجا! پلی کن ...

- من خودم بابام وبمستره! عله اس! کله اش زخم داره ... خودش میره ذهن ولدیو میخونه ... الان اراده کنه خونه ی ریدلو میبینه

صحبت های جیمز به اینجا که رسید لامپی بالاسر تدی روشن شد و گفت: اوره کا! اوره کا! همینه! خونه ی ریدل! ما باس بریم خونه ی ریدل نه خونه بیدل ...


اونور جزیره

- ابول جون ینی تو اقعا منو نمیشناسی رفیق؟

- چرا خوب حقیقتش من یه دامبلدور میشناسم ... اما آخه تو الان نباس اینجا باشی!

- په باس کجا باشم؟!

- خونه ریدل!

- اوه! راس میگیا! تو از کجا میدونی؟

- خوب همین الان داشتم سوژه تایپک گریمولد رو میخوندم

- یا ریش مرلین! میبینی؟ پیری واسه آدم حواس نمیذاره که ... یه لحظه یاد دوران جوونیام افتادم که تئاتر کدو قل قله زنو بازی میکردم

- خوب حالا بدو برو سر لوکیشن خونه ریدل تا منطق سوژه به هم نخورده!

- آفرین بر تو فرزند روشنایی! منطق سوژه چیز بسیار مهمی است ... ما رفتیم پیش تامک :pashmak:

دامبلدور این را گفت و با صدای پاقی آپارات کرد ...

- بوقی! دامبلدور که جادو نمیکنه چجوری آپارات کرد؟

- آپارات جادو حساب میشه مگه؟ صداشو در نیار حالا!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۴:۵۰:۲۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۰:۳۸ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ارزش ارزشی را ارزشی داند و لا غیر!
__________________________

دقایقی بعد:


کلاغ با بالهایش روی فرمان مینی ماینر نارنجی لارتن ضرب گرفته بود و منتظر بود ملت بریزن تو.
ملت ریختن تو.
کلاغ دنده چار کرد و تخته گاز زد از بین درختا سمت خونه ی بیدل اینا! دم در خونه بیدل اینا زد رو ترمز.
ملت که پیاده شدن، کلاغ عینک افتابیشو زد و تیک آف کشید و در مقابل چشمان بهت زده ی لارتن در افق محو شد.

ارنی و تدی و مودی و بوقی و فوکی و بیدل و رونی و هرمی و هلگی و جیمز و لارتن گله ای ریختن تو خونه!

جیمز: پروفسور!؟
مودی: آلبوس؟!
پرسی:پرسیوال!؟
تدی: ولف(!) ـریک؟!
برایان ِ پزشک دهکده اینا که تازه عضو محفل شده!: - برایان؟!
بیدل: دامبلدور؟!

ملت محفل: عه! کی اومدی تو؟
بیدل نگاهی سفیه اندر سفیهان کرد و تریپ نقل قول اومد وسط:
نقل قول:

ارنی و تدی و مودی و بوقی و فوکی و بیدل و رونی و هرمی و هلگی و جیمز و لارتن گله ای ریختن تو خونه!

و بعد افزود: من داشتم چمنای جلو کلبه مو میزدم که یهو ابر عظیم سفید توده ای منو انداخت تو خونه م! دنبال دامبلدور می گردین؟ ندیدمش من که!

اونور جزیره :

- قِل قِل قِل قِل قِل!
پیرمردی رداپوش از کلبه اش بیرون امد و پیرمردی ریش پوش را دید که گلوله شده مقابل درب خانه اش توقف کرده بود.
- چرا قل میخوری تو؟
آلبوس دامبلدور به پیرمرد گفت:
- من دامبل قلقله زنم. اومدم خونه ی بیدل مرغ و فسنجون بخورم، خورش بادمجون بخورم، چاق بشم چله بشم! چطوری بیدل!؟ رفیق قدیمی! عوض شدیا!
دامبلدور بی اعتنا به قیافه ی ی صابخونه قل خورد و اومد تو خونه!
پیرمرد در را بست و دوباره به دامبلدور چشم دوخت:
- تو کی هستی!؟
- فراموشمون کردی بی معرفت!؟ آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور! ملقب به دامبل! حال کردی اسمو؟ تو چی بودی اونوخ؟ شهرزاد بیدل؟
پیرمرد ابرویی بالا انداخت و گفت:
- ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بن عبدالخالق ارلاس! ملقب به بیدل!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
باید که ارزشی باشــــــد!
______________________________________

- قالب پنیـــــــــــــــــــــــــــــــر!
- قالب پنیــــــــــــــــــــــــــــــــر!
- قالب پنیـــــــــــــــــــــــــــــــــر!

و محفلیا همینطوری هوارکشون و چهارنعل از این سو به اون‌سو می‌دوییدن در جستجوی قالب پنیر، به نحوی که دیگه جیمز و غیرجیمز رو نمی‌شد تشخیص داد و همگی به فرمت ِ در اومده بودن. هرکدوم به دنبال یه قالب پنیر می‌گشتن تا بگیرن بکنن تو حلق این کلاغه با علاقه با ملاقه که زد تو سر ِ الاغـ... هوم؟ منظورمون این بود که بکنن تو حلق ِ کلاغه تا بلکه بهشون بگه دامبول کجاس. خودشون که از این هوش و استعدادها ندارن برن بگردن دنبال دامبل. نیگا کن شما به فرض ِ مثال، یه دونه ریونی توی این محفل نی! خب عاقا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل دیه!

خلاصه در نهایت وقتی که دو سه تا محفلی در این روند زیر دست و پا له شدن، سه چهار تا دیه تو حلق دو سه تای دیه که در حال جیغ کشیدن بودن محو شدن تا اون دو سه نفر هم در اثر خفگی به ملکوت اعلی بپیوندند و خلاصه عاقا شیر تو شیری بود که نگو! [ نه که نصف ِ محفلیا گیگیلی... چیز... گریفی‌ن، از اون منظر گفتیم! ]

تا این که بالاخره لارتن به عنوان ِ پیر محفل ( ! ) واساد اون وسط و صداشو انداخت رو سرش:
- همه واسید سرجاتــــــــــــــون!

همه مث این کارتونای تام و جری تو هوا خشک شدن. حتی اون سه چهار تایی که تو حلق دو سه تای دیگه محو شده بودن، سر برآوردن تا ببینن عمو لارتن چی می‌گه!

- اینطوری به جایی نمی‌رسیم. همه پولاتون رو بذارید رو هم، بریم یه قالب پنیر بخریم برای این کلاغه!

اعضای محفل که شیپیش تو جیبشون خرپشتک می‌زد و اپرای واگنر برگزار می‌کرد:

لارتن:
- همتون رو هم قدر ِ یه قالب پنیر پول نداریـــــــــــــد؟!

اعضای محفل:

جیمز که فوق‌تخصص اخذ ِ حال و شکستن ِ سکوت در لحظات ِ حساس و بعدش به وجود آوردن سکوتی مخوف‌تر رو داشت، جیـغ زد:
- عمو لارتـــــــــــــن! فقط ماشین ِ شما رو داریم!


دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
باشد که ارزشی باشد!

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

- امنه؟

پروفسور دامبلدور که به صندلی ریش پیچ (بر وزن طناب پیچ) شده بود، خیلی خونسرد و سوت‌زنان اطرافش رو نگاه میکرد و البته چیزی نمی‌دید چون توی یه اتاق تاریک قرار داشت ولی مطمئن بود کسی اونجاست واسه همین دوباره تکرار کرد:

- امنه؟
- نمنه؟
- آه پناه به ریش مرلین... عرض کردم امنه؟

این دفعه صدای دیگه‌‌ای اومد که خیلی هم عصبانی و قاطی به نظر می‌رسید:‌

- عمه؟ مردک مگه خودت خواهر مادر نداری که به عمه‌ی ما گیر میدی؟ مگه عمه چشه؟
- پیشت.. هی.. لودو.. شرا شرت و پرت میگی؟ این که چیژی نگفت..
- آااه... مورفین گانت! با پول بیت ‌المال که اینجا نیومدی؟ پسران تاریکی... بیاید تو نور بهتر ببینمتون.

و لامپ روی میز رو با چشمکی روشن کرد و دو مرگخوار در حیرت و کف غلتیدند!‌

*****


- ملت!!‌

ملت! که شامل لارتن و مودی میشد با صدای جیغ دست از کشتی گرفتن برداشتن و همینطوری که این یکی یقه‌ی اون یکی تو دستش بود برگشتن سمت جیمز.

- شرم کنین! حیا کنین! مثلا شما محفلی هستین! نباید عینهو اونا!! به هم بپرین... باید با هم بپرید... واای‌ی‌ی

اعضای محفل، از هلگای ۱۸ ساله ( چیه؟ از خودش پرسیدم گفت ۱۸ سالشه!) تا لارتن دویست ساله! همه با هم بپر بپر می‌کردن و از خودشون شادی در میکردن که این بار با صدای بوق دزدگیر ماشین به خودشون اومدن. این بار فاوکس بود که سرشون جیغ می‌کشید:

- خونه‌ی بیدل!

و ملت، شرمنده و سر به زیر و اینا راهی اولین آبادی شدن تا ببینن "خانه‌ی بیدل کجاست؟" . همینطور رفتن و رفتن تا رسیدن به لونه‌ی کلاغه. تدی که حس همذات پنداریش با حیوانات گل کرده بود، رفت جلو و « اینو بسپرین به من» گویان، رفت پای درخت و کرد آواز:

- به‌به، چقدر زیبایی/ چه سری چه دمی عجب پایی

کلاغه:
ملت محفلی:
کتاب فارسی دوم دبستان:

رون به آرومی دم تدی رو از پشت کشید و در گوشش گفت:‌

- برو سر اصل مطلب!
- باشه، باشه.. خیالت تخت! اهمم... جناب کلاغ، ما دنبال خونه ی بیدل می‌گردیم. دامبلدورمون پیشش جا مونده. میدونی کجاست؟
- قاره که میدونم.. قار.. فقط قبلش قاید بدیهت رو قار قار کنی.
- بدهی چیهه باو؟
- فک نکن من نفهمیدم! قار قار.. تو همون روباهی هستی که قدیما قارلب پنیر منو دزدیدی.





تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
تمام محفلی ها جمع شده بودند تا حرف خروس را رمز گشایی کنند.
- .
- جیمزی اگه دوباره بخوای بگی ما چطوری اومدیم اینجا باید بهت بگم که...
- نه! . شاید منظوره خروسه خونه ی بیدل نقال باشه.

لارتن که در حال پاک کردن شیشه ی اتوموبییلش بود گفت:
- امکان نداره. اون شیش هزار سال پیش مرده.
- پس نتیجه میگیریم که اگه زنده بود الان همسن البوس بود!
تمام محفلی ها به پشت سرشان نگاه کردند تا ببینند این صدای ملایم مربوط به چه کسی بوده.
- خدای من! اون هلگا هافلپافه!

هافلپاف، که از پشتش خورشید میدرخشید، جلوتر امد. قدم های با وقاری داشت که اونو از هر زن دیگه ای متمایز میکرد. ناگهان ردایش به کفش گیر کرد و...
-
-
-
-
مودی فریادی بر سر محفلیان زد:
- دیگه نبینم کسی هلگارو مسخره کنه.
لارتن که از خنده روی زمین افتاده بود بلند شد و گفت:
تو داد زدی؟ تو که یه محفلی هستی سر دیگر محفلی ها فریاد زدی؟
جمع محفلیان:
مودی:


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
- پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به هاگوارتز... عـــــــــــو!
- تدی جون عمه ـت خفه شـــو.
- تو که از اون بدتر داری جیغ میزنی بوقــــی.

کل الیوم محفل ها توی ماشین لارتن داشتند از سر و کول همدیگه بالاتر می رفتند و تو سر و مغز یکدیگر می زدند که لارتن کوفید رو ترمز و با یک لَغَت(!) کل الیومشون رو انداخت بیرون.

مودی با عصبانیت گفت:
- دیدید؟ اینقدر سر و صدا کردین که اعصابش خراب شد و پرتمون کرد بیرون.

جیمز همون طوری که بغز توی گلوش جمع شده بود به ماشین لارتن آویزون شد و شروع به جیغ زدن کرد:
- عمو لارتن جون اون سلما هایک که تو اون فیلم زاقارته باش یک روابط مشکوکی داشتی ما رو ننداز بیرون. در رو باز کن بذار سوار شیـــم.

لارتن از ماشین پیاده شد و مثل هیپوگریف به ملت محفلی که آویزون ماشینش شده بودند نگاه کرد و گفت:
- چرا وحشی بازی در میارین ملت؟ خب رسیدیم جزایر قناری.

مودی که برای لحظاتی به شدت از نقشش خارج شده بود گلگیر عقب ماشین لارتن رو ول کرد و گفت:
- مرتیکه تسترال خب زودتر می گفتی آدم اینجوری خودشو خوار و خفیف نکنه.

ملت که هیچ کدوم براشون این سوال پیش نیومد که چطوری با ماشین و زمینی به جزیره سفر کردند خیلی شیک و مجلسی برای پیدا کردن دامبلدور در جزیره پخش شدند.

چند ساعت بعد محفلی ها دست خالی از پا درازتر برگشتند و دور هم جمع شدند.
جیمز گفت:
- عمو دامبل نیست که نیــست.

ویلبرت با نگرانی گفت:
- نکنه بلایی سر خودش آورده؟

مودی نگاهی به ویلبرت کرد و گفت:
- نترس، دامبلدور قوی تر این حرفاست. باید یکی رو پیدا کنیم که ازش بپرسیم.

لارتن گفت:
- بابا ما که هر چی گشتیم تو این جزیره آدم نبود که. فقط مرغ و خروس و کفتر بود!

ارنی سریع از جیبش عینکش رو در آورد و به چشمش زد و گفت:
- پس من اینجا چیکاره ام؟ مگه شما نمی دونید من دوره زبان خروس ها رو دیدم؟

بعد از گفتن این جمله و زیر نگاه چپ چپ ملت محفلی به سمت یک خروس که از اونجا رد می شد رفت. سینه ش رو جلو داد، چند لحظه صبر کرد، چشم هاش رو بست و بعد با صدای بلند عربده زد:
- قــــوقــــولی قــــوقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو.قـــــوقــــو...

همینطور که ارنی مشغول جیغ و داد به زبان خروسی بود ناگهان خروسه رو به محفلی ها گفت:
- این رفیقتون چرا همچینی می کنه؟ عین بچه آدم حرفتونو بزنین!
- تو چطوری حرف میزنی؟
- من چمیدونم، از مروپی بپرسید.
- خب حالا می دونی دامبلدور کجاست؟
- همون پیرمرد دیوونه؟ دو تا اومدن بردنش خونه بیدل.
- خونه بیدل؟!
- آره یه همچین چیزایی گفتن.

خروس بعد از این که حرفشو زد رفت و از کادر به مقصد افق خارج شد.
ملت محفلی دور هم جمع شده بودند تا حرف خروس رو رمز گشایی کنند و ببینند خانه بیدل کجاست.

در پس زمینه داستان ارنی همچنان مشغول جیغ زدن بود که از بس به خودش فشار آورد هنجره ش پاره شد و از شدت خونریزی جان به جان آفرین تسلیم کرد.




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
یک پست ارزشی می نوازیم! باشد که چراغ راه ارزشیان باشد!
__________________________________________

همه ی بر و بچ محفل توی هال جمع شده بودن و آماده ی سفر به نارگیل بودن. مودی با هیجان دستاشو بهم مالید و گفت: «خب! کی تا حالا رفته نارگیل؟ بلاخره یکی باید این آپاراتو رهبری کنه!»

ملت محفل:« »

- مث اینکه آپارات کنسله! جارو هم که به تعداد کافی نداریم. پیشنهاد!؟

ناگهان صدای یه ترمز خفن از دم در خونه ی بلک ها به گوش رسید و لحظاتی بعد لارتن در آستانه در ظاهر شد که خودشو بندازه توی داستانِ سوژه و گفت: «What's up, guys!? »

دقایقی بعد...

همه ی محفلیا به مددِ(!) طلسم افزایش جا توی ماشین لارتن سوار شده بودن و بعد از کلی دعوا که کی جلو بشینه، چند تا از محفلیا با موهای کنده شده و جای پنجه روی صورتاشون، عقب نشستن و مجبور شدن صندلی جلو رو به تد تقدیم کنن!

لارتن که کلی احساس سرزندگی می کرد که بلاخره تونسته بقیه رو راضی کنه که مینی ماینر نارنجیشو به رسمیت بشناسن، ماشینو روشن و کرد و دکمه ی پخش استریو رو فشار داد!

گرمیه دستای تو رو می خوام.... تو رو می خوام، تو رو می خوام، تو رو می خوام!


تدی با ناخشنودی دکمه ی next رو فشار داد!

Oh, come on and take me to the other side!


لارتن که عینک دودیشو تنظیم می کرد، توضیح داد: «این سی دیا جدیده! محصول کارخونه ی برتی باتزه! »


ساعتی بعد، نارگیل، توی اتاق صورتیِ جیمز

جیمز: «نه نمیام! من دارم می رم دانشگاه مشنگی تد. دیگه دستم به چوبدستی و یویو نمی ره! اینجا کسی به یویو اعتقاد نداره! اینجا همه ش تو روزنامه می خونیم نهنگا خودکشی کردن! ....... اما بازم اینا بهتر از محفلِ پرسی اوریِنتِده!(percy oriented!

تد: «دارم بهت می گم پروف برگشته! پرسی توی افق محو شده!»

- ولی من کلاس ریاضی مهندسی دارم!

-

دقایقی بعد تدی و جیمز که بوق زده بودن به قانون های "دو نفر جلو ممنوع" و "بستن کمربند ایمین الزامیست" و کلاً تو جیگرِ هم نشسته بودن! (این اصطلاح کاملاً شیرازیست!)

مقصد بعدی جزیره ی طوطی بود...


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.