هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
بعد از آن درگیری لفظی که بین هری و اسنیپ اتفاق افتاده بود و رون برای اولین بار به طرفداری از هری برخاسته بود که با حرف اسنیپ که گفته بود : قبر خودتو کندی ویزلی دهانش را بسته بود آن 2 منتظر یک ملاقات ترسناک برای مجازات خود با اسنیپ بودند که تابلوی بانوی چاق جابه جا شد و فیلچ به درون تالار می امد هری و رون که برق از سرشون پریده بود فهمیدند که برای بردن آن 2 به دخمه آمده است فیلچ با صدای چندش آورش گفت : دنبالم بیاید ...
شب بود و ماه از پشت پنجره ها خودنمایی میکرد هر 3 از کنار پنجره های قلعه گذشتند و به طرف دخمه اسنیپ می رفتند . غرولندهای فیلچ طوری بود که انگار باد هوا را تهدید میکرد و دست هایش را مرتب در هوا تکان میداد
به کنار در دخمه رسیدنند فیلچ به قدر یک تپش قلب درنگ کرد و سپس دستگیره برنزی رد را چرخاند و آن 2 را به داخل هل داد دخمه گرم و شلوغ بود و پر از دود های بد بو . شخصیت اسنیپ در ظاهر دخمه تاثیر گذاشته بود و همه پرده ها کشیده شده بودنند
هری چشمش به اسنیپ خورد که پشت میزش ایستاده بود و با خشم به آنها نگاه میکرد ر
ون از ترس قلبش به در و پیکر سینه اش میکوبید و سعی میکرد خود را شجاع نشان دهد
ولی هری شست دستهایش را در جیبش گذاشته بود و به اسنیپ زل زده بود
فیلچ درکنار ایستاده بود و نیشش از بنا گوش در رفته بود همه غرق در سکوت آزار دهنده ای شده بودنند که صدای بی روح اسنیپ سکوت را شکست و گفت :
- با من کل کل میکنی پاتر ؟! هیچ به نتیجه ی کارت فکر کردی ؟ و تو ویزلی شجاع شدی طرفداری میکنی !!
هری گفت : خب که چی تو که از هیچ فرصتی برای آزار من کوتاهی نکردی اینم روی همهی اذیت هات
اسنیپ که اندکی سرش را کج کرده بود و هری را برانداز می کرد به تکرار حرف او پرداخت :

- از هیچ فرصتی !!

- هری گفت : دقیقا از هیچ فرصتی ...

خشم و غضبش نسبت به اسنیپ درونش را به آتش کشید و هر احساس دیگری را زدود اندکی مردد ماند و بعد رو به او کرد و گفت : زود باش مجازات چیه ؟
اسنیپ که از پررویی هری به خشم آمده بود دستانش را روی میز کوبید و گفت زبونت کار دستت میده پاتر ...
اسنیپ شرو کرد به راه رفتن و گفت : مجازات شما اینه که تمام وسایل دخمه رو برق بندازین اونم بدون جادو چوب دستی هاتون پیش من میمونه که یاد بگیری توی روی من نایستی و زبونت رو کوتاه کنی
و بعد از گرفتن چوب دستی ها از دخمه به همراه فیلچ بیرون رفت .
رون شرو کرد به برق انداختن شیشه های معجون هری که داشت به لحظه ی بیرون اومدن از این دخمه فکر میکرد ناگهان با شنیدن صدای شکستنه شیشه از دست رون گویی آن لحظه ی طلایی همچون حباب صابونی ترکید و رون به مِــن مِــن کردن افتاد و گفت : حواسم نبود حالا چیکار کنم بازم مجازات میکشیم ...
هری گفت : نگران نباش و معجون رو جمع کردن و پنهانش کردنند
همه جا تمیز شده بود که تاگهان باد سرد از لای در به درون دخمه وزید آری اسنیپ برگشته بود و نتیجه ی کار آنها را نگاه میکرد سرش را به نشانه ی رضایت تکان داد و گفت حالا از جلوی چشمم گمشید .
با رفتن آنها از دخمه همین که در را بستند صدای فریاد استیپ را شنیدنند که میگفت شیشه ی معجون من را شکستید باز برایتان درد سر درست شد فردا شب باز مجازات دارید ...
هری و رون به یکدیگر نگاه کردنند و پا به فرار گذاشتند.


ویرایش شده توسط دابیold در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۵ ۱۴:۴۴:۳۹

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
صدای قدم هایی در راهرو منتهی به دفتر دامبلدور به گوش میرسید.
اسنیپ در حالی که هری و رون را کشان کشان به دفتر مدیر می برد با عصبانیت گفت:
از دست شما دوتا خسته شدم. دیگر فکر نکنم قانونی وجود داشته باشد که شما نشکسته
باشید. دراکو مالفوی که داشت همراه اسنیپ می آمد با سر حرف او را تایید کرد و نیشخندی
به هری و رون زد.
بالاخره به طبقه هفتم رسیدند. یک ناودان کله اژدری تک روی دیوار به چشم میخورد.
اسنیپ: آبنبات لیمویی
ناودان کله اژدری به کناری جست و دیوار پشت آن از شکافی باز شدو پلکان ماپیچی متحرکی نمایان
گردید. با سرعت از پله ها بالا رفتند. اسنیپ در زد. صدای دامبلدور به گوش رسید: بیا تو . اسنیپ داخل شد و رون و هری را به داخل دفتر هل داد.
_ سلام سوروس. اتفاقی افتاده؟
_ سلام قربان. بله ، دوباره پاتر و ویزلی شر به پا کردند. سپس نگاه خصمانه ای به هری و رون انداخت.
_ مثلا چه نوع شری سوروس؟
_ قربان پاتر و ویزلی یکی از دستشویی های پسران را منفجر کردند و وردی خواندند که آقای مالفوی
نمی تواند حرف بزند.
مالفوی قیافه مظلومانه ای به خود گرفت و آرام سرش را به نشانه تایید تکان داد.
رون زیر لب گفت: عجب بازیگریه!
سپس گفت: پروفسور بی دلیل نبود. اون به خانواده ما توهین کرد. و با انگشت به مالفوی اشاره کرد.
_ ساکت شو ویزلی. کی به تو اجازه داد حرف بزنی؟
_ آروم باش سوروس.
دامبلدور با چهره غمزده ای ادامه داد: خب هری تعریف کن چه اتفاقی افتاد.
هری با نگرانی گفت: قربان ما به دستشویی پسران رفتیم. بعد مالفوی آنجا ......
اسنیپ حرف هری را قطع کرد و گفت : آقای مالفوی، پاتر.
هری دندانش را به هم سایید گفت: بله آقای مالفوی
سپس اداتمه داد: آقای مالفوی ( این تکه را با حرص بیان کرد ) آنجا تصادفا" روبه روی ما قرار گرفتند و شروع کردند به مسخره کردن خانواده رون و من. من و رون هم عصبانی شدیم و طلسمی شلیک کردیم. طلسم من طلسم سکوت بود که به آقای مالفوی خورد و ساکت شد.
طلسم رون هم اشتباها" به دستشوی پشت سر آقای مالفوی خورد و منفجر شد.
دامبلدور به فکر فرو رفت. پس از چند دقیقه از پشت میزش بیرون آمد و به سمت مالفوی رفت.
چیزی را زیر لب زمزمه کرد. چند دقیقه بعد مالفوی فریاد زد: صدام! صدام برگشت ازتون ممنونم قربان. اسنیپ گفت: حالا میتونیم پاتر و ویزلی را مجازات کنیم؟ از آنجایی که قوانین زیادی را زیر پا گذاشتند، فکر کنم اخراج بهترین مجازات باشه. هری و رون همزمان فریاد زدند: نه!!!
_ ساکت. من نگفتم شما اظهار نظر کنید. سپس رویش را به سمت دامبلدور برگرداند و گفت: قربان؟ هری با چهره ملتمسانه به دامبلدور نگاه میکرد. دامبلدور گفت: سوروس آقای مالفوی را از اینجا ببر من خودم تکلیف آقایان را مشخص میکنم.
_ اما قربان...
_ سوروس کاری که گفتمو انجام بده.
اسنیپ با عصبانیت چرخی زد و به مالفوی گفت: بیا برویم. زمانی که مالفوی از کنار هری رد میشد با صدایی که فقط هری بشنود گفت: تلافیه این کارو سرت در میارم. نا سلامتی پدرم آدم با نفوذیه. سپس نیشخندی زد و رفت. بعد از بسته شدن در دامبلدور نفس عمیقی کشید و رفت و پشت میز. روی صندلی نشست و از بالای عینکش نگاهی به هری انداخت. بعد از چند دقیقه سکوت دامبلدور گفت: هری فکر میکردم خودت اینو میدونی.
_ چی را میدونم قربان؟
_ فکر کردم میدونی هدف آقای مالفوی و پروفسور اسنیپ اخراج کردن تو از مدرسه است. هری و آقای ویزلی زمانی که آقای مالفوی حرفی میزنه در رابطه با خانوادتون هدفش عصبی کردن شماست. عصبانی کردن شما باعث میشه شما دست به کار احمقانه ای بزنید و از مدرسه اخراج شوید. هری و رون سرشان را با شرمندگی پایین انداختند. همان موقع فوکس، ققنوس دامبلدور آواز زیبایی را شروع به خواندن کرد. بعد از چند دقیقه دامبلدور آهی کشید و گفت: قول میدهید دیگه تکرار نمیشود؟ هری و رون یک صدا گفتند: بله قربان.
_ امیدوارم این طور باشه ورگرنه مجبور میشم دفعه ی دیگه شمارو اخراج کنم. حالا برید.
رون و هری بالافاصله به سمت در رفتند. زمانی که دست هری با دستگیره در برخورد کرد دامبلدور از پشت سرش گفت: حرف هایم را راجب آقای مالفوی فراموش نکن.
_ چشم پروفسور.
سپس هردو به سمت خوابگاهشان رفتند...


هوووم

تأیید شد.

فضای پستت با عکسی که گذاشته بودم هماهنگ نبود. لوکیشن رو از دخمه اسنیپ به دفتر دامبلدور تغییر دادی. با این وجود چون تقریباً از همه شخصیت های توی عکس به جز آقای فلیچ استفاده کردی و پست خیلی خوبی هم زدی تأیید می شی.
اما پاراگراف بندی هات خیلی ایراد داشت که به نظرم به خاطر ادیتوریه که استفاده می کنی.
لطفاً از ادیتور استاندارد سایت استفاده کن.

موفق باشی.



ویرایش شده توسط RaminDumbledore در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۹ ۱۹:۴۲:۳۴
ویرایش شده توسط RaminDumbledore در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۹ ۱۹:۴۵:۲۹
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۰ ۱۳:۳۸:۵۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۰ ۱۳:۴۰:۰۶

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

سلوینیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۹ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸
از مایشگاه تخصصی هماتولوژی با کادر مجرب .. :selvin:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
سرسرای تالار اصلی از همهمه دانش آموزان گروه های چهارگانه پر شده بود. همه در تکاپوی آماده شدن برای تعطیلات کریسمس بودند. تمام تالار پر از شمعهای معلق و تزئینات زیبایی بود که با جادو در بالای تالار پرواز میکردند. در این بین تنها کسی که خوشحال نبود هری بود که یادآوری برگشت به خانه بی روح و سرد خاله پتونیا اورا از زندگی سیر میکرد . او تمام مدت به گوشه ای تکیه داده بود و زیر چشمی به شادی و خنده های سرمستانه بقیه نگاه میکرد.

- هی هرـــــــــــــــــــــــی..... هری....

رون که فریاد زنان درطول سرسرا می دوید همه را متوجه خود کرد . او خود را به هری رساند و درحالیکه پاکتی که در دست داشت را در هوا تکان میداد با هیجان گفت:
- ..هـ. .هـ..هــری..اینو مامان فرستاده؛قرار شده واسه تعطیلات بریم فرانسه، تو هم می تونی با ما بیای... هی.. با توام..

هری که انگار رشته افکارش پاره شده بود با سردرگمی به رون نگاهی انداخت و با افسردگی جواب داد:
-... اهوم... میدونم که بهم اجازه نمیدن، تعطیلات پارسال یادت نیست؟ حتی نذاشتن واسه درست کردن آدم برفی از اتاقم بیام بیرون!

رون که انگار تازه به عمق ناراحتی هری پی برده بود از گفته خود پشیمان شد و سرش را پایین انداخت ولی ناگهان فکری به ذهنش رسید و با شیطنت گفت:
- هی هری، موافقی تعطیلات تو مدرسه بمونیم؟
هری که با تعجب جواب داد:
- خب حداقل مدرسه بهتر از خونه اون مشنگاست!

رون پیچ و تابی به موهای نارنجی خود داد وبا لبخند گفت:
- همه چی رو بسپار به من.
و سریع به سمت در خروجی تالار حرکت کرد.

دوساعت بعد- خوابگاه پسران

ساعت خاموشی بود .هری هنوز کنجکاوانه منتظر رون بود و هدویک را که روی زانویش نشته بود نوازش میکرد. ناگهان در با ضربه شدیدی باز شد و قامت خمیده ای جلوی در ظاهر شد. هری چشمانش را تنگ کرد تا در تاریکی هویت شخص را تشخیص دهد. بله ، حدس او درست بود. او اقای فلیچ بود که خس خس کنان و با چشمانی که از شدت خشم قرمز شده بود جلوی او ایستاده بود. با یک حرکت سریع، یقه هری را گرفت و به سمت خود کشید و هدویک، وحشت زده پرید و از پنجره اتاق به بیرون پرواز کرد.

-... ای پسره احمق نفرین شده...فکر میکنی میتونی با من دربیفتی؟؟ اگه حتی اسمشو نبر با تو کاری نداشته باشه خودم یه روز می کشمت!

فلیچ این را گفت و در حالیکه بازوی هری را میکشید او را به سمت دیگر اتاق هل داد و گفت:
-...زود باش بگو چمدونت کجاست؟ من تکیف تورو امشب روشن میکنم!
هری وحشتزده که سعی میکرد خودش را جمع و جور کند با انگشت به زیر تخت اشاره کرد. فلیچ خم شد و بعد از کمی جستجو چمدان هری را پیدا کرد ، سریع آن را بیرون کشید و درش را باز کرد و با صدای نالان چیزی که بیشتر شبیه چوب خشکیده بود از داخل آن بیرون کشید.
هری با چشمان گرد شده خانم نوریس که طلسم شده بود را در دستان فلیچ دید و به یاد حرف رون افتاد که بهش گفته بود همه چیز رو بسپار به من!
فلیچ که خانم نوریس را با یک دست گرفته بود، با دست دیگر بازوی هری را گرفت و کشان کشان او را به سمت اتاق اسنیپ روانه کرد.

چند دقیقه بعد - جلوی دخمه اسنپ

فلیچ در اتاق اسنیپ را باز کرد و هری را به داخل هل داد و خود نیز وارد اتاق شد. هری که با دست دیگر بازویش را مالش میداد رون را دید که جلوی میز اسنیپ ایستاده و زیر چشمی او را نگاه میکند. هری به رون نزدیک شد و در گوش او گفت:
- باز چه گندی زدی رون؟

رون نگران به او نگاه کرد و زمزمه وار جواب داد:
- همش به خاطر تو بود!

که اسنیپ با فریاد هردو را ساکت کرد :
- بازهم خرابکاری آقای پاتر؟؟ هرجا اتفاقی میفته آقای پاتر جزو جدایی ناپذیر اونجاست، درسته؟؟ و شما آقای ویزلی!! درست مثل پدرتون دردسر سازی!!

اسنیپ دستشو به سمت خانم نوریس که در دستان فلیچ بود دراز کرد و باتحکم پرسید:
- دلیل شما برای طلسم کردن و مخفی کردن این گربه بیچاره چی میتونه باشه جز یه خرابکاری برای مسخره بازیهاتون؟؟

ودرحالیکه دستانش را به پشتش حلقه زده زده بود در طول اتاق شروع به قدم زدن کرد:
- قانون شکنی در هاگوارتز بی معنیه. چهل امتیاز از گریفیندور کم میشه ولی این کافی نیست،برای تنبیه، امسال حق رفتن به تعطیلات از هردوتون سلب میشه وباید کل مدرسه رو بدون استفاده از جادو، رنگ کنین.

اسنیپ نگاه پر از نفرتی به آن دو انداخت و داد زد:
- بیـــــــــــــــــــــــــرون!
هری با بازویش به پهلوی رون زد و آهسته با غرولند گفت:
- صبر کن، حسابتو می رسم! خودت تنها مدرسه رو رنگ میکنی!
و سپس دست رون را گرفت و هر دو به سمت بیرون دویدند.


ببخشید، خیلی وقت بود رول ننوشته بودم. آدم که سنش بالا میره تخیلاتشم نم میکشه!


تأیید شد.

بعضی قسمت ها یه کم با قوانین هاگوارتز در تضاد بود ولی در کل پست خوبی بود.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط marmuz در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۹ ۱۷:۲۶:۰۲
ویرایش شده توسط marmuz در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۹ ۱۷:۲۸:۲۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۰ ۱۳:۳۳:۴۶

Yeah...We will return to peak...

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲

فرانک لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۳۶ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
رون و هری، هر دو پشت در چوبی ایستاده بودند و اجازه ی ورود می خواستند. رون که کمی ترسیده بود رو به هری گفت:
-به نظرت... چی کارمون داره؟؟؟
هری عینکش را جابه جا کرد و با نگاهی متفکرانه گفت:
-نمیدونم....ولی مطمئنم هر چی باشه به گند کاری های تو مربوطه!
رون از عصبانیت سرخ شد و خواست جواب دندان شکنی به هری دهد ولی با باز شدن در ناکام ماند.
اسنیپ مانند ببر زخمی در چارچوب در ایستاده بود و مانند ببر زخمی، با خشم به آن دو نگاه میکرد. رون لبانش را تر کرد و رو به اسنیپ گفت:
-ما رو خواسته بودین؟؟؟
اسنیپ سرد و جدی گفت:
-بیایین تو!
رون زیر لب، طوری که اسنیپ نشنود رو به هری گفت:
-برو تو که گاومون اژدها زاییده!!!!
هری و رون از مقابل اسنیپ گذشتند و وارد دخمه ی سرد و بی روح او شدند، ولی ظاهرا اسنیپ تنها نبود و فلیچ نیز آن جا بود و گربه یپشمالو اش را در دست داشت و او را ناز میکرد. رون سرش را برگرداند و با دهن کجی گفت:
-اه....چندش!
هری خواست بخندد ولی با امدن اسنیپ به لبخندی اکتفا کرد، اسنیپ جلوی آن دو قرار گرفت و با خشم توپید:
-باز هم شما دوتا و باز هم قانون شکنی، فلیچ دیده که شما دیروز یواشکی به بیرون از مدرسه رفتید، چه دلیل قانع کننده ای دارید؟؟؟
رون و هری هر دو میدانستند که آن روز به اصرار هرمیون به خارج از مدرسه رفته بودند چون هرمیون برای جبران کردن شوخی رون، که با او کرده بود ان ها را پی نخود سیاه فرستاده بود آن هم به بهانه ی این که هاگرید با ان ها کار دارد.
رون شانه ای بالا انداخت و گفت:
-ما فقط رفته بودیم هواخوری!!
اسنیپ که از سر خشم در حال منفجر شدن بود، دستانش را محکم به میزی که صد ها معجون جور وا جور رویش داشت کوبید و گفت:
-یعنی اینجا هوا نداره؟؟؟؟
رون که فهمید گند زده است با من و من گفت:
-اخه بیرون هواش بهتره، هم درخت زیاد داره، هواشم که پاکه، منم که شخصا به هوای آلوده آلرژی دارم و این شد که....
اسنیپ که دیگر کلافه شده بود سرش را با دو دست گرفت و فریاد زد:
-بیرووووووووووون!!!!!
رون و هری که از ترس تقریبا چسبیده بودند به سقف، هر دو لرزان از دخمه بیرون امدند و رون موقع بیرون آمدند زبانش را برای فلیچ بیرون آورد که از چشم اسنیپ دور نماند سپس هر دو بیرون آمدند که رون شروع کرد:
-اخه یکی نیست بیاد به این دختره ی چی چی بگه این دیوونه بازیا چیه که میکنه؟؟؟ نمیدونه اینا یه تختشون کمه؟؟؟ لاقل میخواست تلافی کنه یه کم درجه شو میاورد پایین
هری شانه ای بالا انداخت و گفت:
-الآن همه چیزو روشن میکنم
و سپس هر دو به طرف خوابگاه دختران حرکت کردند.......

تأیید شد.


از نظر توصیف و فضاسازی خیلی خوب بودی. تا دو سوم اول متن همه چیز خوب بود. البته به جز چند تا غلط تایپی و این جمله که تکرار صفت ببر زخمی برای اسنیپ دو بار پشت سر هم چندان جالب نبود :«اسنیپ مانند ببر زخمی در چارچوب در ایستاده بود و مانند ببر زخمی، با خشم به آن دو نگاه میکرد.»

اما یک سوم آخر متن که در واقع محتوای اصلی و منطق حاکم بر داستانت بود، چندان چنگی به دل نمی زد. دلیل بیرون رفتن هری و رون اصلاً منطقی نبود و غیر منطقی تر از اون واکنش اسنیپ بود.
اون ببر زخمی که توی پاراگراف اول توصیف کرده بودی، به همین سادگی وقتی می شنوه رون به هوای آلوده آلرژی داره، فقط با کلافگی داد می زنه بیرون و بیخیال ماجرا می شه؟!
اسنیپی که ما می شناسیم هیچ فرصتی رو برای تنبیه از دست نمی ده. حداقل می تونست چند امتیاز از گریفیندور کم کنه.

من حدس زدم چون می خواستی داستانت کوتاه باشه زیاد روی ارتباط منطقی و محتوا وقت نذاشتی. اما این به هیچ وجه کار درستی نیست. امیدوارم بعد از این بیشتر روی محتوای پست هات کار کنی.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۷ ۲۰:۲۵:۰۱

some times I want to speak but I prefer to smoke......


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- عَععععععععَی..ول کن گوشو!!
- دهنتو ببند ویزلی!

سرایدار این را گفت و گوش رون را محکمتر چسبید و در حالیکه از پلکان پایین می رفت و آن دو را به همراه خود می کشید، غرولند کرد:
- بلاخره مجوز ِ شلاق صادر شده. کمر یکی دوتاتون که تو سرسرای ورودی صاف شه، بقیه حساب کار دستشون میاد!

هری آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی به رون نگاه کرد که گوش هایش سرخ شده بود و البته گوشی که در چنگ سرایدار بود، سرخ تر.
بدون شک بعد از مرگ دامبلدور، هاگوارتز تغییر کرده بود.
هاگوارتز خیلی تغییر کرده بود.
شاید بهتر بود به توصیه ی نویل از تابلوی آریانا وارد هاگوارتز می شدند. نه مثل اسنورکک های شاخ چروکیده ی احمق، از در اصلی!

خنده های سرایدار رشته ی افکارش را پاره کرد:
- دیگه تو دردسر افتادی پاتر! مستقیم می برمت پیش آقای مدیر. چه فکری کردی که از تابلوی آریانا نیومدی و مثل اسنورکک های شاخ چروکیده ی احمق از در اصلی اومدی تو؟ خوبه می دونی تحت تعقیبی و انقد بی پروا عمل می کنی. می خوای بگی خیلی خفنی؟!

سرایدار مقابل ورودی یکی از دخمه ها ایستاد و در زد و بدون آن که منتظر جواب باشد با اشتیاق فریاد زد:
- جناب مدیر! پاترو آوردم!!
- بیا تو.

در باز شد و سرایدار، هری و رون را به داخل راند. رون در حالیکه گوشش را می مالید زیرلب ناسزا گفت و هری در جستجوی مدیر جدید در اتاق چشم گرداند.

و او را یافت.
رو به شومینه بر روی مبل راحتی نشسته و پشتش به آن ها بود. هری برگشت و به سرایدار نگاه کرد که به زنجیرهای آویخته کنار در خیره شده بود و چشم هایش برق می زدند.

- شلاق..زنجیر..از سقف آویزونتون می کنم.. جیغ و دادتون کل ِ مدرسه رو می گیره!..کاری میکنم که از به دنیا اومدنتون..
- کافیه!..
- ولی جناب مدیر..
صندلی مدیر چرخید.
- تو دیگه برو.. خودم به کارهاشون رسیدگی می کنم!..

سوروس اسنیپ نگاهی لبریز از خشم و نفرت به هری و رون انداخت. سرش را تکان داد.سلانه سلانه از دخمه خارج شد و هری و رون را با آرگوس فیلچ تنها گذاشت که بی توجه به آن ها، خانوم نوریس را نوازش می کرد که بر روی پاهایش به خواب رفته بود.

چشم هری روی ساعد چپ فیلچ ثابت ماند.
اسنیپ حق داشت...
اینبار دیگر به دردسر افتاده بودند.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۶ ۱۷:۰۵:۱۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲

هرپوی کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
اسنیپ: باز هم شما دوتا. موضوع چیه فلیچ ؟
فلیچ که داشت گربه اش را نوازش می کرد با صدایی که تویش (در آن) بدجنسی موج می زد و خوشحال بود که آن دو را به جای مک گوناگل پیش اسنیپ آورده. (ویرگول) گفت :
این موقع شب داشتن تو راهرو ها پرسه می زدند پروفسور.
هری داشت در ذهنش به رون بد و بیراه می گفت که نفشه را درست چک نکرده بود .چطور می شود اسم فلیچ را روی نقشه ندید ؟؟؟
رون: پرسه نمی زدیم پروفسور تا دیر وقت توی کتابخانه بودیم .
اسنیپ: کتابخانه ؟ الان ؟؟تو واقعاً هیچی راجع بهش نمی دونی.توصیه می کنم راجع به این موضوع کمی با خانم گرنجر صحبت کنی ویزلی.
اسنیپ کمی سکوت کرد و بعد رو به هری کرد و گفت:
داشتین چی کار می کردین پاتر ؟
هری می دانست جواب ِ رون احمقانه بود ولی نمی خواست او را تنها بگذارد به ناچار گفت:
فکر می کنم ویزلی به این سوال جواب داد پروفسور .
اسنیپ:فکر می کردم با هوش تر از اینها باشی پاتر ولی مثل ِ این که بقیه کارهات هم مثل یاد گرفتن ِ چفت شدگیته !
نگاهی به چشم ها و سپس سر تا پای هری انداخت و یک دفعه صدایش بالا رفت و ادامه داد :
تو خیلی شبیه پدرت هستی اونم مثل ِ تو بود یه احمق ِ کله خر که لیاقت ِ هیچ چیزُ نداشت. 20 امتیاز از گریفیندور کم می شه .
رون می خواست حرفی بزند اما تا آمد دهانش را باز کند اسنیپ فریاد زد:
همین که گفتم .بیرون !
هری تعجب کرده بود و نمی دانست چرا اسنیپ به همین سادگی و بدون این که بفهمد چرا بیرون خوابگاه بودند ولشان کرد.اما خوش حال (خوشحال) بود که به خیر گذشت . می دانست اگر اسنیپ از کار های الف دال سر در بیاور خیلی بد خواهد (بد خواهد شد) سریع رون را که داشت برای آن 20 امتیاز آتش می گرفت را (را باید حذف شود) از آنجا بیرون برد .

تأیید شد.

چند تا از غلط ها رو با آندرلاین مشخص کردم و درستش رو توی پرانتز نوشتم.
3 تا مورد دیگه رو هم باید رعایت کنی:
1) در بعضی از قسمت های متن، لحن محاوره و لحن کتابی با هم به کار رفته بود. باید تفکیک این دو لحن رو رعایت کنی.
2) قبل از علامت نگارشی (نقطه، ویرگول، علامت سؤال و ...) نیازی به فاصله نیست اما بعدش باید فاصله بذاری.
3) روی پاراگراف بندی باید بیشتر کار کنی.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۵ ۱۹:۴۵:۲۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

هرماینی گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 96
آفلاین
فلیچ ناراحتر از همیشه هری پاتر و رونالد ویزلی رو پیش پروفسور اسنیپ برد . سوروس همین که اون دو تا رو دید با قیافه ای بسیار خشن با همان سبک حرف زدن آرامش گفت:
-ای احمق ها بخاطر این که دیروز شما رو به علت تقلب کردن تو امتحان تنبیه کردم اومدین تمام مواد کمیابم بالاخص مواد اولیه چهل گیاه رو دزدین ؟ خودتون رو لایق چه تنبیهی می دونــــید؟ و صد البته می بینم که خانم گرنجر همرا شما نیست. اگر بفهمم اون مشغول ساختن معجون با مــــواد منه ، عاقبت خیلی بدی در انتظارتونه.
فلیچ: نمی دونم چرا هر وقت یه اتفاقی میوفته پای این سه تا در میونه.
رون: باور کنید یا نکنید آفای فلیچ چهار ساله که دارم این سوالو از خودم میپرسم .
سورس: دروغ گفتن بســـه ویزلی ، اعترافـــــ کنید.
هری : ولی پروفسور باور کنید کار ما نبوده.
سورس: منو مجبور کردید قانون رو زیر پا بذارم. آرگـوس!
فلیچ: بله قربان.
سورس: اون معجون صداقت رو از اون صندوقچه بده به من.
فلیچ: چشــــم پروفسور.
سورس یک قطره از معجونو توی دهن هر کدوم ریخت و گفت :
-دیروز چه اتفاقی تو آزمیشگاهم افتاد؟
اون دو تا دستشونو به سمت فلیچ نشانه رفتنو مثل غول ها گفتن :
-آرگوس فلیچ بعد از شام دیشب با یه جعبه ای که ازش صدای برخورد شیشه میومد از آزمایشگاه شما بیرون اومد.
سورس جریانو از آرگوس جویا شد و اون اعتراف کرد که گربش مریض شده بود و اینم بخاطر دوا درمون اون ، اونا رو برده بود که معجون درست کنه که موفق نشده بود و قرار بود بعد از ظهر موادو بزاره سر جاش. سورس که به نیت فلیچ پی برده بود اونو بخشید و جریان به خوشی تموم شد غافل از اونکه پروفسور معجون خنثی کننده رو بهشون نداد و هرمیون تا فردای اون روز هری و رون رو سوال پیچ کرده و از زیر و بم زندیگیشون آگاه شد.


تأیید شد.
پست کوتاه و خوبی بود. چند تا غلط تایپی داشتی که با رنگ قرمز مشخص کردم. امیدوارم باز هم دقتت رو توی نوشتن بیشتر کنی.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳۰ ۳:۰۳:۵۶

پارسال ایفای نقش هرماینی گرنجر بودم!! بیکارم کردن !!بـــــــیکار!!
(البته از بروبچ جادوگران متشکرم چون واقعا زمان برای ایفای نقش نداشتم، رول نباید بیکار بمونه)

تصویر کوچک شده


به توئیترم هم سری بزنید!!
https://twitter.com/hamed__n


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

جان داولیش


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۰ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
از جنگل های نزدیک هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
نیمه های شب بود پروفسور در اتاق تاریک و پر از وحشت خود که با معجون های جادویی پر شده بود نشسته بود و در همین حال هری و رون که بعد از وقت مجاز به خانه ی هاگرید رفته بودند حالا با تمام وجود میدویدند تا از دست آقای فلیچ فرار کنند
رون : هری نقشه ای داری ؟ من نمیخوام اخراج بشم ! همش تقصیر تو بود .

هری : فعلا بدو ! بعدا راجب این که تقصیر کی بود صحبت میکنیم .

در حال دویدن بودن که فهمیدن راهی که آمدن بن بست است و به انبار پروفسور اسنیپ ختم میشود !

فلیچ : خوب دیگه گرفتمتون ! بازم میخواین در برین بچه های بی عقل بی ادب

فلیچ به طرف رون هجوم آورد ولی رون جا خالی داد و فلیچ و گربه ی نازنینش داخل انبار اسنیپ افتادن و با برخورد گربه ی آقای فلیچ به یکی از معجون ها معجون بر روی گربه ریخته شد و گربه به طور وحشتناکی جهش یافته شد !

در همین حوالی بود که اسنیپ دوان دوان از راه می رسد و با چهره ای خشمگین نعره ای بر سر هری و رون میزند

اسنیپ : وووواااااییی ! باز هم این دو خرابکار ! خدایا کمک ! اخه بچه های دست و پا چلفتی میدونید همین الان چه دسته گلی رو به آب دادین ؟


هری و رون لبخند میزنن و به پروفسور نگاه میکنن انگار که اتفاقی نیوفتاده

اسنیپ : شما همین الان یه گربه رو به یکی از وحشت ناک ترین موجودات دنیا تبدیل کردین که به تنهایی میتونه کل هاگوارتز رو نابود کنه ای بی عقل های دست و پا چلفتی ! پادزهرش هم معجون ساقه ی گل سرخابی تپه های شیب دار دره ی ویزارد وار هست که با پای پیاده حدود دو هفته راهه و تا اون موقع هاگوارتز توسط این موجود جهش یافته خورده شده !

فلیچ از زیر معجون ها با صدایی خسته میگوید : خدایا شکرت ! من هنوز زنده ارم ! من هنوز زنده ام !
فلیچ هی این جملات را میگوید تا این که یکی دیگر از معجون های طبقه آخر قفسه بر روی سرش میوفتد و فلیچ بیهوش میشود

در همین لحظات بود که رون داد میزند : ارهههه ! ارههه ! ماشین پرنده ! ما میتونیم از ماشین پرنده استفاده کنیم با ماشین پرنده ما یک روزه میرسیم

پروفسور که کمی گیج شده بود قبول کرد و آن ها با بد اخلاق ترین معلمشان به سفری برای نجات هاگوارتز رفتند . . .

آن سه سوار بر ماشین پرنده به سمت دره ی ویزارد وار میرفتند بلاخره بعد از یک روز به دره رسیدند و ساقه ها را جدا و معجون خاصش را ساختند و به سمت هاگوارتز برگشتند در لحظه ای که به هاگوارتز رسیدند دیدند که گربه ی فلیچ که حالا به هیولایی جهش یافته تبدیل شده بود به سمت دانش آموزان در حال حمله بود که ناگهان هری معجون رو به سمت هیولا پرت میکند و هیولا دوباره به شکل گربه در میاید و همان گربه ی آقای فلیچ میشود

بعد از تمامی این ماجرا ها اسنیپ به فلیچ دستور داد که هری و رون را به اتاقش ببرند

هری : چیزی شده پروفسور ؟

اسنیپ : نه فقط تمام ذخایر معجونم به فنا رفت شما دو تا به خاطر این کارتون دو تا تنبیه دارید یکی به خاطر گربه ی آقای فلیچ و مجبور کردن من برای سفر با دو خل و چل و دیگری برای معجون های من !

در همین حوالی بود که فلیچ گفت : نه پروفسور ! با این که به خاطر این دو نفر یک آب خوش از گلوم پایین نرفته ولی همین که گربه ام رو برگردوندن کافیه من ازشون شکایتی ندارم

اسنیپ : خوب حالا که این طوره لطف میکنید و تمام معجون ها رو بر میگردونین !

بعد از تمام شدن حرف اسنیپ اسلاگهورن در را باز کرد و گفت : اسنیپ دوست عزیزم ! دیدم انبارت خالیه همه رو با توجه به لیستی که اون جا بود پرش کردم ! موفق باشی دوست عزیز !

و بعد در را بست و رفت در این لحظه بود که پروفسور به شدت عصبانی شد و حرص خورد ! (دقیقا
عین توی تصویر ) پایان

راستی چرا سایت اینگلیسی شد ؟


تأیید شد!

یکی از ایرادات خیلی جالب پستت نذاشتن نقطه آخر جمله ها بود. من توی پست قبل تذکر دادم زیاد از علامت تعجب استفاده نکنی. زمانی که علامت تعجب یا علامت سؤال آخر جمله نداریم، خیلی ساده از نقطه استفاده می کنیم!

چند تا غلط املایی هم داشتی. مثلاً بالاخره این شکلی نوشته می شه.

اما از نظر محتوا این جمله خیلی جالب بود!
«با پای پیاده حدود دو هفته راهه و تا اون موقع هاگوارتز توسط این موجود جهش یافته خورده شده !»

دقیقاً چرا با پای پیاده؟!

اینا مثلاً جادوگر هستن و به جز ماشین پرنده آقای ویزلی، هزار راه جادویی دیگه برای رفتن به اون دره وجود داره مثلاً غیب و ظاهر شدن!
حالا بگذریم از این که وسایل نقلیه مشنگی مثل اتومبیل، قطار و هواپیما هم مطمئناً بهتر از پای پیاده هستن!

با همه ی این احوال چون نسبت به پست قبل پیشرفت خوبی داشتی و اشتیاق خاصی برای ورود به ایفای نقش توی پستت دیدم تأیید می شی.
امیدوارم با تمرین و خوندن پست های خوب خیلی زود پیشرفت کنی.
حتماً به انجمن ویزنگاموت سر بزن. سایت هم احتمالاً به این خاطر انگلیسی شده که زبانش رو تغییر دادی.

موفق باشی.



ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۱ ۴:۰۱:۲۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۱ ۴:۱۵:۲۸

________________________________________

you shall not pass ! :D


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۲۷ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

جان داولیش


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۰ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳
از جنگل های نزدیک هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
اسنیپ : واااااای ! خدایا من رو از دست اینا بکش !

پاتر ! رون ! برای این کارتون توضیجی هم دارین ؟
با تو هم هستم فلیچ !

هری : ولی قربان ما از انبارتون دزدی نکردیم !

اسنیپ : تو حرف نزن هری ! این از شما دو تا بی خاصیت این هم از این سرایدار مفت خور ! فلیچ فقط کافیه گربت یک بار دیگه به خاطر گرفتن موش های آزمایشگاهی داخل انبارم بیاد و کل انبار رو بترکونه اونوقت که من تو و دانش اموزا و دامبلدور و خودمو میترکونم فهمیدی ؟

رون دم گوش هری : این معجونی مصرف کرده یا این که بازم معجوناش خراب از اب در اومدن !

اسنیپ : رون کافیه به جای زر زدن باید تا بعد از ظهر انبارم مرتب باشه ! وگرنه . . . وگرنه . . .

هری : باشه استاد مرتبش میکنیم !

رون : ولی ما که نمیتونیم اون همه معجون بسازیم !

هری : یه فکری دارم ! خودشه ! اقای اسلاگهورن !

هری و رون به پیش اسلاگهورن میرن

هری : اقای اسلاگهورن . . .

اسلاگهورن : هری ! چی شده ؟

هری : خوب گربه ی فلیچ انبار اقای اسنیپ رو ترکونده و اون کر میکنه ما هم دزد انبار هستیم و اون گفت اگه ما اون معجون ها رو تا بعد از ظهر برنگردونیم خوب یه تنبیه خیلی خیلی شدید داریم خواستم بدونم میتونید کمکمون کنید ! (به جای علامت تعجب باید علامت سؤال استفاده بشه)

اسلاگهورن : معلومه هری دنبالم بیا !

اسلاگهورن و هری به انبار اسلاگهورن میرن و بعد اسلاگهورن یک دکمه رو شار میده و یک در مخفی باز میشه واااااااییی ! بی نظیر بود شهری پر از معجون ! هری لیست معجون ها رو باز کرد و همه رو تهیه و به انبار اسنیپ برگردوندن و باز هم اسنیپ بیچاره کم اورد . . .


قبوله دیگه . . . نیست ؟

خیلی زیاد از علامت (!) استفاده کردی. بیشتر اوقات لازم نبود. غلط تایپی و املایی زیاد داشتی. از نظر دستوری پست نسبتاً خوبی بود و پاراگراف بندی خوبی هم داشت. اما سوژه رو خیلی خوب پردازش نکرده بودی. نه روند منطقیش اونقدر خوب بود که بشه به عنوان یه پست جدی در نظر گرفتش و نه طنز پر رنگی داشت.
لطفاً یه پست دیگه بزن و نکاتی که گفتم رو رعایت کن. بعضی از قسمت هایی که توش غلط تایپی،املایی یا نگارشی داشتی رو با رنگ قرمز مشخص کردم. اگه ابهامی وجود داشت پیام شخصی بزن.

موفق باشی


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۳:۰۶
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۴:۴۳:۴۹

________________________________________

you shall not pass ! :D


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۸:۴۹
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 713
آفلاین
- اه! بازم که اینا رو اینجا آوردین! اصلا چرا باید اینجا باشید؟ نمی ذارین یه آب خوش از تو گلوی من پایین بره؟

چند دقیقه ای می شد که پروفسور اسنیپ در حال دعوا کردن با رون و هری بود و به هیچ کدام از آنها اجازه ی حرف زدن نداده بود!
پروفسور اسنیپ بعد از دیدن هری و رون که همراه با فیلچ وارد اتاقش شده بودند و قیافه ی ناراضی فیلچ، شروع کرده بودند به دعوا با هری و رون. قیافه ی اولیه ی هری و رون با اینکه خیلی خوب و خوشحال می نمود، ولی حالا بعد از شنیدن این همه غر زدن از طرف پروفسور اسنیپ، جای خود را به ناراحتی می داد.
- خب، نمی خواین هیچکدومتون حرف بزنید؟ باید به زور متوسل بشم؟

- پروفسور، ما می خواستیم ...

- نمی خواد حرف بزنی! می دونم که دروغ میگی؛ فیلچ تو بگو!

فیلچ نگاهی شیطانی به هری و رون کرد و می خواست مثل همیشه کار را برای آنها سخت تر از قبل کند، برای همین تصمیم گرفت دلیل آمدن آنها را از اسنیپ مخفی کند!
- اونا یه ورود غیر قانونی داشتن، سعی داشتن با یه ماشین وارد محوطه بشن و دزدکی برن سرسرای اصلی که گرفتمشون!

هری و رون با چهره ای بهت زده به فیلچ نگاه می کردند و نمی توانستند چیزی بگویند! چهره ی اسنیپ با هر کلمه ی فیلچ عصبانی تر و وحشی تر میشد، ولی چیزی در صدای فیلچ توجهش را به خود جلب کرد.
- چرا صدات میلرزه؟ اتفاقی افتاده که میخوای از من پنهون کنی؟

- ن ن ن نه پروفسور، هیچچچی نیست!

- میفهمم خودم! لجی لیمنس (؟)!

خاطره ای در برابر چشمان اسنیپ جان گرفت، هری و رون دوان دوان به سمت دخمه ها می آمدند و در حال قایم کردن چیزی با در داخل جیبشان بودند که ناگهان فیلچ جلوی راه آنها سبز شد و بعد از دعواهای همیشگی اش، هر دوی آنها را کشان کشان به سمت اسنیپ آورد!
- اون چیزی که داشتین قایم میکردین چی بود؟

- هیچی! :worry:

- آکسیو!

جعبه ای مکعبی شکل از داخل جیب شلوار هری بیرون آمد و همینطور یک بسته ی باریک از جیب پیراهن رون به سمت اسنیپ پرواز کرد و با وجود تلاش هری و رون برای گرفتن آنها، دستان استاد معجون سازی آنها را در هوا قاپید!
- خب، ببینیم چی اینجا داریم! اینا برای کی هستن؟ میخواستین ...

حرف اسنیپ با دیدن یادداشت های روی بسته ها نا تمام ماند و قیافه ی عصبانی چند لحظه پیش جای خود را چهره ی بهت زده ای داد!

نقل قول:
ما اینا رو برای شما آوردیم پروفسور، میدونیم یکی از بزرگترین مشکلاتی که دارین همین موهاتون بوده که همیشه چرب بوده، واسه همین من و رون خواستیم که دو تا هدیه براتون بیاریم که دیگه هیچوقتِ هیچوقت هیچکسی نتونه شمارو به خاطر موهاتون مسخره کنه! تو یکیشون یه جعبه شامپو ایوان هست و تو اون یکی هم یکی از آخرین مدل های شانه ی مو، امیدواریم که خوشتون بیاد.

هری و رون!


اسنیپ با چشمانی که اشک در آنها حلقه زده بود به سمت هری و رون برگشت.
- شما چطوری میدونستین که تنها مشکل من همین نداشتن شامپو و شانه بود که همیشه موهام اینطوری بود؟

هری و رون لبخندی زدند و اسنیپ در طی اقدامی که هیچ کس در مدرسه ندیده بود، هر دوی آنها را در آغوش گرفت و از آنها تشکر کرد و سپس با خودش به مراسم برد.
پروفسور اسنیپ بعد از اون واقعه دیگه هرگز با هری و رون و هیچکدام از گریفیندوری ها مشکلی نداشت و در نهایت تعجب همگان، بیشتر طرف آنها را میگرفت. اسنیپ بعد از تمام شدن آن سال در حالیکه روز به روز خوش تیپ تر و جذاب تر میشد، از تدریس استعفا داد و علی رغم اصرار های آلبوس دامبلدور در مورد نقشه هایشان، قلعه را ترک گفت و هیچ کس از وی خبری بدست نیاورد!
بعد از این موضوع آلبوس دامبلدور در ابتدای سال ششم تحصیل هری پاتر، بدلیل نبودن اسنیپ در کنارش از شت جراحت وارده به دستش جان باخت و یک ماه بعد لرد ولدمورت، هری پاتر و تمامی دنیای جادوگری را زیر سلطه ی خود آورد و هری در انظار عموم اعدام شد!

نتیجه ی اخلاقی:
اگه فیلچ مثل آدم حرف میزد، دنیای جادوگری نجات پیدا میکرد!

تأیید شد!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ۱۴:۴۳:۵۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.