هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶
#19

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
مالی که فشارش چسبیده بود کف زمین یک دستشو به سرش گرفت و با دست دیگه اش سعی کرد وسیله ای برای گرفتن پیدا کنه تا مثل گلدون نازنین مادر بزرگش نقش زمین نشه ولی خب چیزی پیدا نشد و مالی از کادر حذف شد.
آرتور که به وضعیت چند دقیقه پیش همسرش دچار شده بود تردید رو کنار گذاشت و بین مالی یا کتی دوید سمت دیوانه ی متواری داستان...!

_آه راست میگی کتی؟مگه میشه؟من خودم دیروز با مالی نقطه اتو گذاشتم تو انبار فرد و جرج....

دست کتی رو که مجهز به انواع وسایل مرگبار بود گرفت و ادامه داد:
بیا عزیزم٬ توأم دختر من فرقی نداره که بیا داخل خونه ببینیم مالی چش شد؟ شاید لازم باشه برسونیمش بیمارستان....

_وای نه نیازی به بیمارستان نیست؛ من خودم در این جور چیزا مهارت دارم اصلا به خودت زحمت نده آرتور الآن معاینه اش می‌کنم.

آرتور که متوجه شد با دست خودش همسر نازنین و وفادارشو به مرگ دعوت کرده با صدایی که داشت می‌لرزید گفت:
چیییی؟نه نه کتی لازم نیست. الآن که فکر می‌کنم مالی تمام این کارا رو کرده تا من نازشو بخرم از اوایل ازدواجمون همین بود؛ هر وقت دعوامون می‌شد و اون مقصر بود خودشو به غش و ضعف می‌زد....

اما گوش کتی به این حرف ها نه بدهکار بود نه طلبکار٬ دست هاشو کوبید بهم و با ذوق غیر قابل وصفی رفت سمت مالی...
_وای نه آرتور من مطمئنم حالش خوب نیست؛ من باید درمانش کنم. آره اصلا شاید رسالت من تو زندگیم این بوده که الآن مادر چند ده بچه رو به زندگی برگردونم تا یه خانواده به این عظمت عزادار نشه....

قبل از هر اقدام آرتور کتی بالا سر مالی رسید و تنها کاری که آرتور تونست بکنه این بود که زیر لب بگه:
وای مالی مرلین رحم کنه بهمون...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۹:۲۳ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۶
#18

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
- ... اوه، آرتور... منظور این روزنامه که این دختره نیست... هست؟
- ها؟ کدوم روزنامه؟ چی شده؟
- آرتور! تو همین الان به این خیره شده بودی.
- نه، تو فکر بودم. بذار ببینم چی شده.

آرتور روزنامه رو برداشت و تیترش رو خوند. متاسفانه ضربه ای که به سرش خورده بود باعث کند شدنش شده بود، پس کمی طول کشید تا بین عبارت «دیوانه ی خطرناک» و خود دیوانه ارتباط برقرار کنه. نهایتاً مغزش مراحل ...Processing رو طی کرد و گفت:
- خطرناک؟ باید سریعاً با سنت مانگو تماس بگیریم عزیزم.

و موبایلش رو برداشت. دوباره مراحل ...Waiting For Network... Connecting... Updating نواحی پس سری و گیجگاهی مغزش طی شدند تا متوجه شد که این موبایلیه که قرار بود برای فهمیدن طرز کارش کالبدشکافیش کنه و اصولاً سنت مانگو از خط تلفن استفاده نمی کنه که. پس چوبدستیش رو برداشت تا پاترونوس بفرسته.

از اون سمت، با شنیده شدن صداهای شکستن و خرد شدن مشکوک، مالی برای حفظ آثار باستانی و عتیقه جات خاندان پریوت - که نسل اندر نسل تحت عنوان «جهیزیه» اما با هدف مقدس حفظ آثار باستانی از مادر به دختر منتقل می شدند - به سمت کتی دوید و با ترسناکترین چهره ی ممکن گفت:
- تصویر کوچک شده

- اخم می کنی خوشگل میشیا مالی! میدونم اینجا دکورش خرابه، ولی اخم نداره که! بیا!

و با یه لگد زیبا، بوفه ی زیبا و پرعتیقه ی مالی رو بر باد داد.

مالی اولش تصمیم گرفت طلسمی که یه زمانی روی بلاتریکس استفاده کرده بود رو مجدداً روی کتی اجرا کنه، اما با فشردن دندوناش به هم خودش رو کنترل کرد. بعد از سالها فرزند داری و سروکله زدن با تعداد نامتناهی بچه و نوجوون و جَوون، می دونست دربرابر کسایی که استراتژی «ملاقه و پیاز» جواب نده، باید نرم برخورد کرد.
- کتی دخترم، امروز صبح نقطه ت اومده بود اینجا دنبالت. بهش گفتم تو انباری مغازه... چیز... اتاق فرد و جرج سوپ پیاز بخوره تا تو بیای. بیا ببرمت اونجا.

خلاصه که، مالی کتی رو برد طبقه ی بالا تو اتاق فرد و جرج که حالا انبار مغازه شون بود حبس کرد! و فوری دوید پایین پیش آرتور.
- با سنت مانگو تماس گرفتی؟
- نه راستش عزیزم، نه که خیلی وقته قبض پاترونوسمو پرداخت نکردم، چوبدستیم یه طرفه شده. فکر کنم خودت باید تماس بگیری.
- منم شارژم تموم شده راستش.

آرتور خواست دوباره بساطِ داد و قال راه بندازه که چرا وقتی باید با چندرغاز حقوق بازنشستگی خرج یه ایل و تبار رو بده، مالی صبح تا شب با موریل پای چوبدستیه و کل درآمدش رو خرج پاترونوس می کنه... اما اومدن صداهای گرمپ گرمپ خطرناکی از طبقه ی بالا بهش فهموند که الان وقت این کارها نیست.
- خیلی خب، بعداً راجع به اینکه چطور ظرف نیمروز شارژ ده سیکلی که دیشب خریدم رو تموم کردی! اما الان باید سریعاً برم سنت مانگو. برو پودر پروازو بیار زن!

مشخص بود که حسابی اعصاب آرتور خرد شده، ولی مالی چاره ای نداشت جز اینکه حقیقت رو بگه.
- پودرمون دیروز تموم شد آرتور.
- چاره ای نیست، آپارات می کنم.

ولی یادش اومد که سمت سنت مانگو طرح زوج و فرد جادوییه و توی روز زوج نمی تونه با چوبدستی یازده اینچش تا فردا به سنت مانگو آپارات کنه...
- فعلاً همونجا نگهش دار، فردا تحویلش میدیم به سنت مانگو.

در همین لحظه صدای مهیبی از حیاط اومد و قبل از اینکه بفهمن چه خبر شده، کتی با سر و روی خاکی و تا دندون مسلح به ترقه ها و وسایل شوخیِ فرد و جرج، از در خونه وارد شد.
- نقطه ام اونجا نبود مالی. فکر کنم از پنجره فرار کرده بود، عین من! ولی مهم نیست، پیداش می کنیم الان!

بیست و چهار ساعت آینده، قرار بود برای ویزلی ها به اندازه ی بیست و چهار قرن طول بکشه!


ویرایش شده توسط پرسیوال گریوز در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۶ ۱۰:۳۹:۳۱

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۶
#17

کتی بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 75
آفلاین
سوژه جدید!


- نه اونجا نذارش. گفتم که مراقب باش... اون مال جهزیه امه.

با بلند شدن صدای این جیغ بنفش خورشید که تو پهنه افق قصد طلوع کردن رو داشت منصرف شد و تصمیم گرفت دم دست اولین ابری که از اون اطراف رد میشه قایم بشه. شیشه های خونه ترک ملایمی برداشتن و خواب از سر پناهگاه نشینان پرید.
کله سحر بود. حتی خروس های اون حوالی هم حال و حوصله سر و صدا کردن نداشتن. ولی ظاهرا این چیزا برای مالی اهمیتی نداشت. هیچکس دیگه ای صبح سحرخون، وقتی که سگم با کتک حاضر نبود از تو لونه ش بیاد بیرون یهو تصمیم نمی گرفت دست به تغییر دکوراسیون و دیزاین خونه بزنه. ولی مالی هیچکس نبود. مالی کلا مدلش این بود.

تو اون لحظه با اون بیگودی هایی که به موهاش پیچیده بود و اون روبدوشامبر جیگری و ملاقه ای که تو دستش تکون میداد ترسناک تر و مخوف تر از همیشه به نظر میرسید. دیدن این وضعیت باعث شد حتی موهای سر نویسنده هم بریزه چه برسه به آرتور بینوا که سالها بود همراه و همدم مالی بود. آرتور یه دست به پیشونیش کشید و آخرش حرف دل خواننده و نویسنده رو زد.
- عزیزم فکر نمیکنی الان زیاد وقت مناسبی برای این کار نیست؟

مالی تاب خطرناک دیگه ای به ملاقه ش داد.
- نه عزیزم الان دقیقا وقتشه تا بچه ها خوابن و من و تو با هم تنهاییم. اوه آرتور...مثل همون شبایی که هنوز بچه ها نبودن و منو تو تنها بودیم و تا نصفه شب بیدار میموندیم و حرف میزدیم؟

آرتور یادش بود. ولی نمی تونست بفهمه این وضعیت به اون وضعیت چه شباهتی داره؟ آرتور قصد داشت اینو به زبون بیاره ولی ترس از ملاقه تو دست مالی زبونشو بسته بود. پس ترجیح داد سرشو بندازه پایین و گلدونای جهاز مالی رو ببره همون جایی که ازش خواسته بود.
- عالی شد نه عزیزم؟ مطمئنم بچه هام از این تغییر وضعیت خیلی خوششون میاد. میگم نظرت چیه وقتی بیدار شدن بریم بالا و یه دستیم به بقیه طبقه ها بکشیم؟

آرتور خوب میدونست که منظور مالی از دستی کشیدن به سر و روی خونه چیه. به هرحال انقدر با همسر دلبندش زندگی مشترک داشت که بدونه منظور دقیق مالی بازسازی مجدد خونه ست. حتی فکر کردن به این قضیه باعث میشد کمرش رگ به رگ بشه. تو اون لحظه سخت محتاج این بود که بتونه یه بهونه ای برای فرار جفت و جور کنه.

شتـــــــرق دنـــــگ!

همون لحظه در خونه با این صدای مهیب باز شد و خورد تو کله ی بیموی آرتور که برای سر هم کردن بهانه نزدیک در وایساده بود. احتمالا برای اینکه از ضربه نهایی ملاقه بتونه جاخالی بده. پشت بندش کتی بل ویبره زنان وارد سوژه شد. کلا سوژه ای نبود که یه بار بتونه مثل آدم واردش بشه!
- سلام مالی! داشتم از اینورا رد میشدم گفتم بیام یه دست دور همی با هم گرگم به هوا بزنیم... عه؟داشتین خونه تکونی میکردین؟عالیه من عاشق خونه تکونیم مخصوصا اگر بتونم توش نقطه مو پیدا کنم. راستی گاوی رو ول کردم تو باغتون بچره واس خودش ایراد که نداره؟

دقایقی بعد

بالاخره مالی موفق شد بره کمک آرتور و با کفگیر از پشت در بکندش. تو این فاصله هم کتی درحالیکه با یکی از دستمالای آشپزخونه موهاشو بسته بود یه تی برداشته بود و داشت کف زمین رو سیاه میکرد. هرازگاهیم صدای دنگ و دونگی از گوشه و کنار بلند میشد و وسیله ها و جهاز مالی یکی پس از دیگری روی زمین سقوط میکردن و نیست و نابود میشدن. مالی نمیدونست به خاطر وضعیت آرتور و برآمدگی روی کله ی طاسش گریه کنه یا ملاقه برداره دنبال این دختره دست و پا چلفتی دیوونه بذاره یا کلا بی خیال همه این چیزا بشه و سر به بیابون بذاره!

بالاخره مالی رضایت داد اول از همه به وضعیت همسرش رسیدگی کنه. آرتورو نشوند پشت میز و رفت براش یه لیوان آب قند بیاره. درست همون لحظه صدای شترق بلندی از هال به گوش رسید.
- چیزی نیست من حالم خوبه... نقطه م تو این گلدونه نبودش. راستی خیلی گلدونه زشت بود. الکی جا گرفته بود خرده هاشو جمع کردم ریختم تو سطل به وقت تو دست و پاتون نره!

- گلدون یادگار مادربزرگم!

مالی سریع نشست کنار آتور.
- عزیزم تو رو به پیژامه مرلین یه کاری کن. این دیوونه الان میزنه کل خونه مونو میترکونه!

اما آرتور حواسش نبود. تو اون لحظه درحالیکه داشت با یه دست کیسه یخ رو به برآمدگی رو کله ش فشار میداد نگاهشو دوخته بود به تیتر روزنامه ای که چند دقیقه پیش جغدشون براشون آورده بود. مالی لب ورچید و اخمی کرد.
- حواست به منه آرتور؟دارم میگم که...

صدای مالی با مشاهده تیتر روزنامه کم کم ساکت شد. تیتر درشت صفحه اول روزنامه این بود:

نقل قول:
فرار دیوانه ی خطرناک از بخش اعصاب و روان سنت مانگو!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵
#16

کریچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۳ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱
از میدان گریمولد، خانه شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 118
آفلاین
پست پایانی

هری داشت دیوانه می شد! حاضر بود بار دیگر با ولدمورت و هفت جان پیچ اش روبرو شود، اما جینی و چو را کنار هم نبیند.

-هری! به این زن چشم قشنگت بگو که درست با من حرف بزنه!
-من هرجور که دلم بخواد حرف میزنم قرمزی!
-

در حینی که هری "سیامک انصاری وارانه!" به دوربین خیره شده بود، با خود می اندیشید که کاش دامبلدور اینجا بود و به او تسلی خاطر می داد که تمام این حوادث در ذهنش بوده و واقعیت نداشته. (هرچند کی میگه این دلیل بر غیر واقعی بودنشه؟! )
هنوز این آرزو کامل در ذهن هری شکل نگرفته بود که در خانه با شدت باز شد و دامبلدور داخل خانه پرید!

لحظه ای هری آرزو کرد کاش چیزی دیگری از مرلین میخواست!
-سلام پروفسور! من...عه!

هری نتوانست جمله اش را تمام کند چرا که دامبلدور در حالی که دست هایش را همچون دو بال گشوده بود و ریشش در هوا پیچ و تاب میخورد به سمت هری حمله ور شده بود.

ابتدا هری را روی زمین خواباند و خودش روی شکم هری نشست! دستانش را در دوطرف صورت هری قرار داد و درحالی که آنها را به شدت تکان میداد، گفت:
-هری! فرزند روشنایی! زود باش عشق بورز! از قوی ترین سلاح جهان استفاده کن! زودباش هری تو می تونی! طلسم رو از خودت بنداز بیرون!

هری بریده بریده گفت:
-چی...میگی...دامبلدور....چه طلسمی؟
دامبلدور گفت:
-فرزند! تو حالیت نیست!ویکتوریا گانت وارد جسمت شده! با نیروی عشق اونو از خودت دور کن! تو می تونی!

جینی و چو آن قدر غرق در دعوا بودند که متوجه ورود دامبلدور نشدند؛ اما خب...گوششان نسبت به نام ویکتوریا گانت واکنش نشان داد!
هردو با چشمانی که از خشم گشاد شده بود، به سمت هری برگشتند.
-هری! اون چی گفت؟!
-ویکتوریا گانت؟!
-می کشمت هری!
-ریز ریزت می کنم!

همین که هردو خواستند به هری حمله ور شوند، دامبلدور با بالا بردن دستش مانع از این کار شد.
-نه فرزندان! هری قربانیه! باید عشق بورزه!
-بعد از سه تا زن تازه میخواد عشق بورزه؟!

هری بریده بریده پاسخ داد:
-من...نمی دونم...فکر کنم....حال...پروفسور...خوب...نیست!

دامبلدور با شنیدن این حرف، سر هری را بیش از بیش تکان داد.
-نه فرزندم! من خوبم! تو متوجه نیستی! باید عشق بورزی! جسیکا گفته فرزند!

هری با تعجب پرسید:
-جسیکا...کیه...پروفسور؟
-مهم نیست! مهم اینکه عشق بورزی!

هری رسما دیوانه شد! می خواست همینکه از دست دامبلدور و همسرانش خلاص شد برود جلوی در خانه ی ریدل و فریاد بزند که ولدک بیا منو بکش! هری در این فکر بود که ناگهان ققنوسی، معلوم نبود از کجا وارد خانه شد!

فکری به سر هری زد: دم ققنوس را گرفت، از دامبلدور جدا شد و در خانه به پرواز درآمد. ابتدا چرخی زد و سپس از پنجره خانه خارج شد.

جینی و چو با دمپایی و جارو و هرچه در بساط شان بود از خانه بیرون آمدند و در حالی که ققنوس مذکور را مورد عنایت قرار میداند، دمپایی و جارو را به سمتش پرتاب می کردند. اما ققنوس ارتفاع گرفته و دور شده بود.

دامبلدور از خانه بیرون آمد و به ققنوس اش که درحال دور شدن بود خیره شد.
-فرزندانم! هری موفق شد! این جادوی نیروی عشق بود! باز هم عشق پیروز شد!

جینی:
چو:
خوانندگان:
نویسنده:

کارگردان لخ لخ کنان و با عصبانیت وارد صحنه شد.
-کات! کات! بس دیگه! جمع کنید برید خونه هاتون! :vay:

دامبلدور با لبخند گفت:
-فرزندم! هنوز که تموم نشده! باید جسیکا و ریموس رو نجات بدیم، ویکتوریا رو نابود کنیم،بعدش تازه بفهمیم ویکتوریا جان پیچ داره، من هری رو بفرستم به...
-جمع کنید ببینم! رد شدین از سوژه! قرار بود چند همسری پاتر رو بازی کنید نه اینکه دوباره هفت کتاب رو زنده کنید!

کارگردان این را گفت و با تکان چوبدستی همه چیز را غیب کرد، حتی اجازه نداد هانا، هرمیون و فلور سر از کار شوهرشان در بیاورند. سپس خودش هم که این حجم از تغییر سوژه! را دید، جامه درید و سربه بیابان گذاشت!

سوژه ما به سر رسید، تستراله به خونه اش نرسید!


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۳ ۱۲:۵۷:۴۵

وایتکس!



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۰:۰۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
#15

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
در ادامه سوژه جسیکا...
آخرالزمان...


پناهگاه ققنوس

تصویر کوچک شده


جسیکا در پناحگاه است. پناهگاه جای خوبی است. ما در این جا آب و نان و چوبدستی داریم. من خواله جسیکا را خیلی دوست دارم. امیدوار هستم که فردا یویوی سورتیم را پیدا کنم.
نمره: 17

جیمز: خاله جسی؟
جسیکا: جونم؟
جیمز: نمیشد هفده ندی من یه کم روحیه بگیرم؟!
جسیکا: نخیر! بچه باید قوی بار بیاد! پس فردا باید از پناهگاه خارج شی با این زامبی هایی که کل شهر رو گرفتن رو در رو شی.
جیمز: امممم... عمو دامبلدور نمیتونه اینارو بکشه؟
جسیکا: اینا خب قبلا یه بار مرده ن... مرده متحرکن... دامبلدور هم نمیتونه همه رو بکشه! خودشم حالش خوب نیست. ممکنه قهرمان فردای محفل تو باشی!
جیمز: اووووم... اون چیز سیاها چیکار میکنن؟
جسیکا: مرگ خوار ها؟
جیمز: ایهین...
جسیکا: اونا تو پناهگاه خودشون هستن...



پناهگاه مار

تصویر کوچک شده


مورفین گانت: ولم کنید، بابا درکم کنید، من باید برم! من باید برم چیز تهیه کنم وگرنه از خماری چیز میشم...

لرد ولدمورت که عصبانی شده بود: بذارید بره. همه دایی، دارن ما هم دایی، داریم. بذارید بره میون این همه زامبی! بذارید بره خودشو به کشتن بده

مورفین: دمت گرم... د ولم کنید دیگه...

بلاتریکس و یاکسلی دستان مورفین رو رها کردند و مورفین مثل تیری که در چله کمان گذاشته باشی به سمت در خروجی عمارت دوید که...

لرد ولدمورت: بابا بیگیریتش، نذارید بره، دروازه هارو ببندید!



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
#14

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



.:. مِن بابـــــِ یـ ه کیسـ ه کردن ِ سوژه ...


یک کافه ی قدیمی، در میان مه به چشم می خوره. جسی جلوی در کافه روی پله ها نشسته و سرش رو بین دو تا دستش گرفته. ریموس با یک شیشه به سمتش میاد و کنارش می شینه؛

- چی شده؟

- اینایی که من می بینم، تا پنجاه سال دیگه هم نمی فهمن من زنده م و اصلا جسی ای وجود داره ! ... وضعیت ِ محفل ُ هری هم ک تو برام گفتی! حسابی کلافم! ... پوووف!

- حالا چرا انقدر خودتو ناراحت می کنی عزیزم ... همه چی درست میشه... بیخیال!
ریموس این رو می گه و شیشه ای که دستش بوده رو به سمت جسی دراز می کنه.
- این چیه؟
- الکل!
- من که گفتم بدون الکل می خورم.. چی ؟:O / آخخخ بمیرم اصلا یادم نبود موقع رفتن شیشه ی پنجره گرفت به دستت، بیا زخم آرنجتو ضدعفونی کنم. :X

- وای عمه! ما موفق میشیم!!
- آره عمه جان! به هر حال قدیمی گفتن، جدیدی گفتن! خودمون می سازیم، خودمونم خرابش می کنیم! اینه !!




- عمه تو مطمئنی؟
- آره قارپوزکم! می گن این جادوگره تنها کسیه که تونسته چند نفرُ ک دچار همچین مرضِ چندهمسری شدن ب زندگی برگردونه. می گن خودش تا حالا سه بار مرده! چاره ایم نیست. همه ی راه ها رو امتحان کردم. این موج های همزادی هم که خدا رو شکر تعطیل شده، یحتمل تزِ جدید حاکم ب سایت باز رفته تو فاز منوی مدیریت شاخکای ارتباطیش دچار تلاطم شدن! هعی.. به هر حال با این که این جادوگره یکم پریشش روان داره ولی تنها امیدمونه. اینکه بخایم وجه ی شخصیتی هری رو دوباره بهبود ببخشیم وظیفه ی ماست ... هری الان تحت کنترل خودش نیست ... این بی شک نقشه ی زیرکانه ایست برای دور کردن هری از هدف های والایی ک داره ... هوووم!
آفتاب داره غروب می کنه. خودش گفت اگه موقع قرار گرفتن ماه در بالاترین نقطه از آسمون رو به جنوب غربی وایستم و این پودر رو که ریختم تو آب، بخورم، می تونم با یکی از بچه های اونجا ارتباط پیدا کنم...



.:. نیمـ ه شب / پـَنـاگـآ ...

لارتن کریسلی کبیر ک ب علت اور دوز شدنِ ویتامین ِ N ِ موجود در هیپوفیزش با رنگ ُ رویی نارنجی شده خود را در آینه مینگریست ! ... سر در گریبان ؛ با شانه هایی افتاده و لب ُ لوچه ای وارفته از پله های خانه پایین می آمد ؛
- مـــــــــــــــآآآآع ! تـــــــــــوووو ؟؟؟
- های لارتن ! ...
- تو زنده ای ؟؟؟؟ ... کی اومدی ؟؟
- اوهوم لارتن! من زنده ام! ... فقط اومدم ک ازت کمک بخوام! ... این طلسم رو بگیر و چارگوشه ی خونه بریز ! ... درحال ریختن چند تا ازون ورد خفن ها بخون ب رولمو هری پاتری تر کنه!! ... خخخ / ... حواست ُ خوب جمع کن؛ وقتی کارت تموم شد، ب یه بهانه ای هری رو میبری انباری و اونجا نگهش میداری ! ... فهمیدی؟ ... حتی شده ب زور !!!
جسی چند بار دستاشو توی هوا تکون میده و نامه ای از کجا؟! تو دستاش ظاهر میشه ک اسم ِ خودش و ریموس با آرمی ک ریموس طراحی کرده بود روش ب حالت مهر ُ موم نقش میبنده! ... نامه رو توی دستای لارتن میذاره و میگه:
- این نامه رو برسون ب دامبلدور ! ... اون متوجه اوضاع هس! ... کسی نمیتونه یاران سفیدی رو ب سُخره بگیره ! اوکی رفیق ؟ من باید برم ! ... کارایی ک گفتم رو انجام بده تا سوژه بیشتر ازین ب خاله بازی کشیده نشده ! ... همه ی اون فضاسازیا نقشه ی آستکبار ِ کبیره! ... لارتن امید ِ من ُ ریموس ب توئه ! ... :(((((((

- دونت ووری آجی ! ... خیالت تخت !
- مممممــــــرسی ... ما منتظرتونیم !!!

و کم کم جسی ناپدید شد و لارتن کعنهو ببر ِ مازندران خود را آماده ی اجرای ِ نقشه کرد! :]



- آلوهومورا !
لارتن درحالی ک چار طرف خانه با آن آب ِ عجیب طلسمی نموده بود !!! ... ب سمت ِ هری در حرکت بود و صدای زمزمه ی زنی را شنید ک ب فجیع ترین افعال بیناموسی را ب تمبان ِ هری می بست ! و در حال مشکوک شدن ب متن برخی نامه ها بود و چش ُ چالش را ریز و درشت میکرد... لارتن کمی درنگ نمود و سپس اعصاب ِ کرمَکی ِش ب جوشش افتاد و با صدایی ک ب گفته ی راوی خرده شباهتی با مالی داشت گفت :
- دنبال چی میگردی جینی ؟!
جینی هیــــنی از سر ترس کشید و باعجله درحال چپاندنِ کاغذها درون صندوق شد!

- خیت خیت ؛ منم منم!

جینی چشم غره ای دوز بالا ب لارتن میره و در آن وانفسا لارتن ک از خنده نارنجی های روی سَک ُ صورتش ب قرمزی میزد ، باعث اختلال شب کوری در جینی شد و همچون گاوزخمی ب حمله کردن ِ لارتن مشغول شد !

ملت خواننده : موش بدو ؛ گربه گـِرِفـــتِت ! 3 /

ویرایش ناظر : چقد خلف شدی جسی؟! خجالت از سِنِت بکش عمه ننه !

Re: نویسنده : اوه! ساری سِر !



.:. دفتر ِ مخفی ِ شماره ی فلان ِ دامبلدور ....

لارتن عرق های مانده بر جبین رو با پَر ِ ردایش پاک میکند و نامه بدست وارد اتاق میشود!

- هوووم! لارتن ، چیزی شده ک صب ب این زودی میخواستی منو ببینی ؟!
- متاسفم پروف ولی دیشب درحال قدم زدن بودم ک جسی ظاهر شد و تونستم باهاش حرف بزنم!
لارتن پس از شرح ِ ماجرای ِ دیشب نامه رو ب دامبلدور میده و میگه؛
- جسی میگفت وضع ِ کنونی حاکم بر پناهگاه و اتفاقی ک برای خانواده پاتر افتاده یه نقشه ش! ... از طرف دیگه اون و ریموس نیازمند کمک ما بودن! ... شما میدونین جریان چیه پروفسور؟!

دامبلدور دستی ب محاسن نامحدودش میکشه و مشغول خوندن ِ نامه میشه ؛
" آلبوس دامبلدور! اینک تو از جانب ما برانگیخته شدی تا بروی و بر دیگران ابلاغ نمایی که ما! یعنی جسیکا و ریموس! در چنگال شخصی پلید و سیاه به نام ویکتوریا گانت ک همان دخترخاله ی معروف ِ مروپی گانت است، اسیر شده ایم و تا وقتی او بر سرزمین مردگان حکومت می کند، ما به همراه ریموسِ مان گرفتار خواهیم بود و روح، باقی خواهیم ماند که همانا او بر پسران جوان و معروف نظر دارد و گوشی هایشان را می گیرد و باج گیری هم می کند و آخر هم خودشان را می گیرد، پس آگاه باش که اگر حرکتی نکنی، به زودی خودت طعمه ای خواهی شد."

دامبل ، لارتن و سایر عوامل درون چارچوب ؛

- اون پناه بر مرلین ! ینی تموم این نقشه ها ک سر ِ هری اومده بخاطر این بوده ک نخواسته اسیر این دختر بشه ؟!
- درسته لارتن ! ... اون دختر جینی و چو و خیلی های دیگه رو وارد زندگی هری کرد تا زهرش رو بریزه ! ... هری الان تحت فرمان ِ طلسم گسستگی شخصیت شده ! ... کاری ک جسی بهت گفت رو انجام بده ! ... برای هری بهتره تو قرنطینه بمونه ... ما باید برای نبرد با دشمنِ جدید حاضر شیم ... برو و ب یاران ِ وفادارمون خبر بده ! جسی و ریموس منتظرن !


* - - - - *- - - - *

و ای نفر بعد ؛ این طور صلاح میبینم ک وارد مرحله ی جدید داستان بشیم! چون فهمیدیم ک تموم اون خاله بازیا یه نقشه ی سیاه بوده ! ... البته بازم نظرات شما محترمه ! ممنون! ^__^



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
#13

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

- خب؟ دیگه چی؟ اوه! جداً گفت ؟! دابی بد... دابی بد! چرا دابی بد؟! هری پاتر بد!! هری پاتر بد!! دابی باید رفت! باید گزارش داد! به جای جادوگران صفحه‌ی پیوندها رو نشون خواهند داد! دابی باید کوییرل رو خبر داد! ایوان رو خبر داد! وزارت سحر و جادو رو خبر داد! دابی پاق!

و بدین ترتیب، ناظر و شاهد ِ دادگاه، با گزارشی از ناسزاهای 18+ ِ هری پاتر، دوان دوان به سمت ِ مجمع ِ مدیران رفت. مجمعی متشکل از تعداد قابل توجهی مرگخوار و البته تعداد اندکی هم اعضای محفل...!
__________________

شب به نیمه رسیده بود. عله‌چین و موچین و سیم‌چین و اسب و گورخر و امثالهم خوابیده بودند. یکی پاش تو حلق هری بود، اون یکی پوشتش روی صورت ِ باباش و یکی هم داشت دسته‌ی عینک هری رو تا نیمه می‌جویید. یکی دیگه هم چوبدستی ِ هری رفته بود تو دماغش و مرلین به خیر کنه اگه هری تو خواب و بیداری، دست به چوبدستی، حرکتی بزنه!

هری هم زیر انبوه ِ چین‌چین‌ها و فرزندان جینی، خر و پف می‌کرد. چو، در تخت‌خواب کویین‌ش تنهایی خوابیده بود و جینی...

پاورچین پاورچین، به سمت صندوقچه‌ی روی میز توالت نزدیک شد و چهره‌ای شبیه به خودش گرفته بود. زیر لبی گفت:
- بذار نامه‌هات واسه این یانگوم ِ دوران رو پیدا کنم. آبرو برات نمی‌ذارم! علاوه بر مهریه‌م، کلی هم خسارت ِ آسیب روحی می‌گیرم ازت. چی فکر کردی؟!

به آرامی زمزمه کرد:
- آلوهومورا...!

و در صندوقچه‌ی نامه باز شد...
_______________________________________________

ما نمی‌دونیم چرا رو‌ل‌هامون انقدر کوتاه می‌شه. یحتمل آثار نامطلوب این خانه‌ی سفید روی سیاهی ِ وجود ماست! باید بریزیم همه‌ی تاپیک‌هاش رو سیاه کنیم.



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
#12

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- آااااااااای نفس کش!
-

چو به موقع جا خالی داد و لنگه دمپایی جینی روی گلدون پورل که نسل اندر نسل در خاندان پاتر‌ها بود فرود اومد و به هزار تکه‌ی غیر مساوی تقسیم شد. هری که دو دستی تو سرش می‌زد رفت وسط شیشه شکسته‌ها و زیر لبی فحش می‌داد به هر کی که زن گرفته

عررررر عررررر

جینی که هنوز لنگه دمپایی دیگه تو دستش بود از اتاق بچه بیرون اومد و از قیافه‌ش میشد خوند چطور یه بچه در عرض یه ساعت دو بار خودشو خراب میکنه، طلب کمک کرد.

- هری، اسپ پوشکشو باز کثیف کرده. برو عوضش کن.

عوویی عوییی عوییی (عر عر بچه به سبک چشم بادومی )

چو عله‌چین سدریک چانگ پاتر رو تقریبا به حالت پرتاب دست هری داد و چشماش رو تنگ کرد یعنی اول شکم بچه‌ی منو سیر کن ولی چون چشماش مادرزادی تنگ بود، هری متوجه لایه‌های پنهان این حرکت نشد و هنوز برای گلدون جد بزرگش سوگواری میکرد. همون موقع پسر بزرگش وارد شد و لی‌لی کنان یه «ریپارو» زد و از کادر خارج شد و «جیمز،‌تو یه فرشته‌ای!» گفتن پدرش که هر صد سال یه بار اتفاق میفتاد رو نشنید.

- اسپ رو کثافت برداشت هری.
- عله‌چین الانه که مبلو گاز بزنه هری.

و هری دوباره دو دستش رو بر سرش کوفت و بلند بلند به خودش و هر کی که زن گرفته چه یکی چه ده تا فحش داد، غافل از دابی که داشت همه‌ی اینا رو لحظه به لحظه ثبت می‌کرد.

-----------------------------------------

ادامه‌ی میتینگ خواهران خط نجات

هرمیون از جیبش سه تا سکه در آورد و رو میز گذاشت. هانا نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت و گفت‌:

- کی میخوای بی‌خیال این سکه‌های الف دال بشی؟
- اینا با اونا فرق داره، نسخه‌ی پیشرفته‌ن و کاربریشون فرق کرده!

فلور و هانا به حالت و کمی هم به آیکیوترین عضو جمعشون چشم دوختن. هرمیون با ذوق‌زدگی ادامه داد:

- کافیه این همیشه تو جیب شوهراتون باشه. هر لحظه که اراده کنین موقعیتشو دقیقا بهتون گزارش میده، سیستم GPS توش نصبه در حد تیم ملی!

فلور: GPS ؟
هانا:‌ تیم ملی؟‌

و اینبار دو دست هرمیون بود که بر سرش کوبیده میشد!




تصویر کوچک شده


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
#11

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
پناهگاه
جینی وارد خانه شد و روبروی آرتور و مالی قرار گرفت. چند ثانیه با سکوت به صورت های همدیگر خیره شدند و در نهایت مالی پرسید: «چی شد دخترم؟ دادگاه چطور بود!؟»


خونه ی چو!
هری وارد خانه شد و روبروی چو قرار گرفت. چند ثانیه با سکوت به صورت های همدیگر خیره شدند و در نهایت چو پرسید: «چی شد شوهرم!؟ دادگاه چطور بود!؟»


پناهگاه
جینی: «مامــــــــــــان! »


خونه ی چو!
هری: «عیــــــــآل .... (بقیه ی اتفاقات بدلیل بی ناموسی یا کم ناموسی بودن سانسور می شن!

دقایقی بعد هری پاتر قصه ی ما، غمگین و ترسان روی مبلی کنار چو نشسته بود و چو متن رای دادگاه را می خواند:
نقل قول:


شعبه دوم دادگاه حقوقی(خانواده) حوزه ی قضایی هاگزمید

پس از برگزاری جلسه ی دادگاه و استماع اظهارات زوجین، رای دادگاه از این قرار است:
زوج و زوجه موظفند به مدت 10 روز به همراه زوجه ی دوم در منزل زوج زندگی کنند و پس از اتمام مدت تعیین شده، در صورتی که زوجه همچنان مایل به جاری شدن طلاق بودند، مجدداً به دادگاه مراجعه نمایند. ضمناً دابی(جن آزاد) به عنوان نماینده و ناظر دادگاه در این 10 روز در محل حاضر و صحت اجرای حکم را تایید می کنند!
رای صادره قطعی و غیر قابل تجدیدنظرخواهی ست.

رئیس شعبه ی دوم دادگاه حقوقی(خانواده)



چو با ناباوری به هری نگاه کرد و گفت:«ینی می خوای بگی...»

- چاره ای نیست چو! این یه موقعیته! باید یه کاری کنیم که منصرف شه از طلاق. مهریه اش هزار میلیون گالیونه! من از آزکابان می ترسم!


دهکده ی هاگزمید، کافه ی مادام پادیفوت
هانا ابوت، هرمیون گرنجر و فلور دلاکور در حالی که با ظرافت هر چه تمام تر و به طور همزمان قهوه شان را هم می زدند، آهی کشیدند و باز هم بطور همزمان قاشق هایشان را به لبه ی فنجان زدند و سرهایشان را به نشانه ی تاسف تکان دادند.

هانا اندکی از قهوه اش را چشید و با لحن مامورهای سازمان اطلاعات و امنیت گفت: «واقعاً دردناکه دخترا! این آینده ی همه ی ماست! من پوست این نویل رو می کَنَم و باهاش کیف دستی درست می کنم!»

هرمیون کتابچه کوچکی را از کیفش بیرون آورد و به دوستانش نشان داد:

خودآموز کامل طلسم های مکان یابی!


- اگه بدونیم وقتی می گن ماموریتیم، واقعاً کجا می رن همه ی شک و شبهه هامون از بین میره!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۷ ۱۲:۴۸:۳۶
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۷ ۱۲:۵۱:۴۵

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
#10

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
پناهگاه
جینی خودش را محکم به در میکوبید و داد میزد:بازشو دیگه لعنتی و هردفعه فحشی بار در بدبخت میکرد تا این که در آخر به این روز افتاد.
مالی که دیگه خسته شده بود از عصبانیت با ملاقه اش محکم به در کوبید و ناگهان در باز شد.
جینی و آرتور:
جینی باتمام سرعت از در پرید بیرون وقتی همه جارا بادقت دیدفهمید که هیچ خبری از هری نیست و شروع کرد به گریه و زاری کردن ومدام باخود زمزمه میکرد اگر تا فردا ازش طلاق نگرفتم یک ویزلی نیستم.

جینی باسرعت غیرقابل باوری غیب شد و مالی و آرتور هم به این قیافه درآمدن.

آرتور:میدونی این شجاعت جینی به کی رفته اصلا جینی در این مورد اخلاقی کپی من است.

مالی:چی گفتی؟

1ساعت بعد خانه چو


هری در حال خرکاری کردن بود وچو درحال سوهان زدن ناخن و صحبت کردن با تلفن مشنگی اش، در همان حال هری باخود گفت:جینی کجایی که یادت بخیر!
ناگهان زنگ در به صدا در آمد هری گفت:من باز میکنم وبه سمت در دوید و آن را باز کرد پشت در جغدی را دید که نامه ای در دهنش بود هری نامه را گرفت وشروع به خواندن آن کرد.

باسلام لطفا در ساعت 9 صبح فردا در دادگاه حل اختلاف جادوگری شعبه هاگزمید حضور داشته باشید این پرونده مربوط به شکایت همسرتان از شما است لذا با حضور نیافتن شما پرونده به نفع همسرتان تمام میشود.
وناگهان نامه مانند بمب ترکید.
چو:عزیزم چی شده اتفاقی افتاده؟
هری:نه عزیزم هیچی البته هنوز اتفاقی نیفتاده!



ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۵ ۲۳:۵۳:۱۷
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۵ ۲۳:۵۵:۰۶
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۶ ۰:۰۰:۰۲
ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۶ ۰:۰۴:۳۳

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.