هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
دامبلدور پیر، نالان و گریان() در حالی که چوبدستیش را مثل عصا به زمین میکشید خواست بره دنبال نویل که نشد...

هی خواست دوباره بره باز نشد...یه چیزی نمیذاشت! ...اون کرم توی...توی...مغزش() نمیذاشت بره! فضولیش گل کرده بود میخواست ببینه هری اینا چیکار میکنن ...بنابراین سر چوب جارورو کج کرد و یواشکی برگشت سمت خونه ویزلی ها که دید...

بععععععله! بزن و بکوب و ... هری و جینی و هرمیون و شوهرش بیرون خونه ویزلی ها که چادر زده بودن و مراسم عروسی رو برگزار میکردن در حال انجام حرکات موزون بودن و گروه موسیقی جادویی شیش و هشتم که...حالا وای وای ... وای وای وای...حالا وای وای...

دامبلدور که از هری ناامید شده بود در حالی که بلند بلند داد میزد " خاک تو سرتون کنن! هنوز دو روز از مرگ اون رون بدبخت نگذشته" اومد بره دنبال نویل که یه دستی شترق خورد پشت کله ش ...
...روح رون در حالی که داشت دور میشد و بطری نوشیدنی کره ایشو میداد بالا و از تو معده ش رد میشد و میریخت زمین، گفت:
" به تو چه پشمک گلابی! من خودم راضیم! من خودم بی غیرتم اصلا! دوست دارم بعد مرگم زنم ازدواج کنه!"

دامبلدور که علنا دیگه بغضش ترکیده بود() در حالی که زیر لب داشت میگفت:
" این رون از اولش خل وضع و مخ تعطیل بود" از اونجا دور شد تا بره برسه به نویل...

خلاصه اینقدر رفت و رفت تا رسید به هاگوارتز و یه دوشی گرفت و ریشاشو شونه کرد، خرگوشی بست و عطر زد و لباسای شیکشو پوشید و اون ابهت دامبلی قبلشو کسب کرد و به مک گونگال گفت "برو نویل رو صدا کن بیاد."

خلاصه دامبلدور منتظر ماند... و منتظر ماند... و منتظر ماند تا اینکه شب شد ولی از نویل خبری نشد! بنابراین با تعجب از اتاقش اومد پایین و اسم رمز "شیش سیخ جیگر سیخی شیش زار" رو گفت و در باز شد و در کمال تعجب نویل رو دید که اونجا ولو شده...

دامبل هر چی نویل رو صدا زد نویل بیدار نمیشد و در نهایت شترق محکم زد در گوشش و نویل با گریه زاری بلند شد و گفت:
"عررررررر....عررررررر....چرا میزنی پرفسور؟"

دامبل:"ببخشید پسر عزیزم! چون بلند نمیشدی! قضیه چیه؟ چرا اینجا ولو شدی اینجوری فرزندم؟"
نویل:"پرفسووووووور( ) اون پرفسور مک گونگال بازم تبدیل به گربه شد! اومد رو تخت، میهوووووووو کرد و من از خواب مثل جن زده ها پریدم بعدم هر هر خندید و گفت شما منو کار داری و باید بیام اینجا ولی اسم رمزو بهم نگفت و منم همینجوری مجبور شدم اینجا ولو شم تا شما بیاین() ..."
دامبل پرید نویل رو بغل کرد و نوازشش کرد و گفت:"عیب نداره پسر گلم...تو خودت قند و نباتی...شوکلاتی...شکلاتی() ... پسر برگزیده منی!"
نویل اشک هاشو پاک کرد و ذوق کرد و گفت:"واقعا؟ من پسر برگزیده م؟ من پسریم که زنده ماند؟ پس هری پاتر چیه؟"
دامبل:"اسم اون پسر عینکی *****کرمکی! رو پیش من نیار دیگه! از این به بعد پسر برگزیده تویی! من و تو میریم هورکراکس هارو نابود میکنیم و ولدمورت رو شکار میکنیم!"



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
هری همین طور داشت برای خودش می رفت که یکهو یک صدای پیر و آرامش بخش و دوست داشتنی و معنوی و بلاه بلاه شنید: هری! من دارم می رم هورکراکس های تام رو شکار کنم. تو نمیای؟

هری گفت: نه پرفسور! من باید برم اعضای الف دال رو جمع کنم. چون زخمم یه مدتیه داره بدجور تیر می کشه و احساسم بهم میگه ولدمورت قراره یه کارایی بکنه. ضمن اینکه نعش رون هم مونده رو دست هاگرید و داره بو می گیره و از طرفی هرمیون هم داره میره خونه بخت و کلی کار و سوژه فرعی ریخته سرم که باید بهشون برسم. حالا شکار هورکراکس تو رو کجای دلم جا بدم؟

دامبلدور نگاه نافذش را از بالای عینک نیم دایره ایش به هری دوخت و پرسید: چیزی مونده که بخوای بهم بگی هری؟
و منتظر ماند که هری مثل همیشه بگوید "نه پرفسور" و این هم گازش را بگیرد و برود اما در کمال ناباوری هری گفت: بله پرفسور! همیشه دلم می خواست بهت بگم تو یه پیر خرفتی که گند زدی به زندگی من و ننه بابام و همیشه دلم می خواست صورت پیر و چروکیده ت رو له کنم ولی هیچ وقت فضاسازی، سوژه، قواعد سفت و سخت رول نویسی و هزار راه نرفته و هزار شاید و باید این اجازه رو به من نمی داد. اما حالا بهت میگم.

- بگو هری!
- تو یه پیر خرفتی که گند زدی به زندگی من و ننه بابام و همیشه دلم می خواست صورت پیر و چروکیده ت رو له کنم!

- ...یعنی که ایـــــــــــــــی خاک به اون سر بی لیاقتت کنن! حیف اون نون و آب کدوحلوایی که جنای خونگی هاگوارتز گذاشتن سر میزت! حیف اون همه اکسپلیارموس که بهت یاد دادم! حیف حساب گرینگاتز جیمز و لیلی که افتاده دست تو پسره ی بی تربیت! باید می ذاشتم تو همون اتاق زیرشیروانی پریوت درایو بپوسی! اصن تو چی داشتی که من برات نامه هاگوارتز دادم بی استعداد بی لیاقت؟! الهی جزغاله شه اون دستی که برای تو نامه نوشت. یکی نیس بگه آخه آلبوس، عقلم خوب چیزیه! آدم قحطی بود که ورداشتی به پیشگویی سیبل خل و چل رو این پسره نمک نشناس سرمایه گذاری کردی. مگه نویل لانگ باتم چش بود؟ اصن حالا که اینجور شد میرم نویل رو پیدا می کنم و رو اون کار می کنم. از حالا به بعد پسر برگزیده ی من اونه! نه توی کله زخمی چشم خیاری!

هری گفت: برو بابا دماغ کج! و یک اردنگی حواله ی دامبل کرد و جارویش را شکست و دامبل هم در حالیکه گریه می کرد و جاروی داغونش را پشت سرش روی زمین می کشید و آخ قلبم-وای جاروم می کرد، از قلعه دور شد تا برود نویل را پیدا کند و او را تبدیل به پسر برگزیده کند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
و در همان وقت، یکی رد شد.

رون: خانم خانم ببخشید میشه هرمیون گرنجر رو صدا کنید بیاد؟
خانم گفت: نه اون گندزاده س من گندزاده ها رو صدا نمیکنم.
رون که خیلی ناراحت شده بود، چوبدستی شکسته اش را بیرون کشید و طبق تجربیاتی که داشت چوب را به سمت خودش گرفت و فریاد زد: حلزون بالا بیار!

یک دفعه دخترک روی زانوانش نشست و کف سالن عمومی حلزون بالا آورد.
هری که حسابی گیج شده بود و نمیتوانست بیشتر از این صبر کند، دوید سمت خوابگاه دخترا و پله ها سرسره شدند ولی چون او هری پاتر بود و هم دوره ی مرد عنکبوتی بود و یک چیزهایی سرش میشد، دو انگشت وسطش را جم کرد و تار پرتاب کرد به در و دیوار و تارزان وار به آن ها آویزان شد و با لگدی هوایی درب خوابگاه دختران را باز کرد و افتاد تو.

خوابگاه دختران گریفندور پر بود از هرمیون های رنگارنگ که به محض ورود هری دست هایشان را بالای سرشان گرفتند و جیغ زدند و از این طرف به آن طرف دویدند و یکی پس از دیگری خودشان را از پنجره ی برج گریفندور پرت کردند پایین و دامبلدور وار مردند.

هرمیون هم لبه ی پنجره ی کنار تختش ایستاده بود و دست هایش را باز کرده بود و داشت خودش را می انداخت که هری فریاد زد: نــــــــــــــــــــــــــــــــه!

ولی دیر شده بود و هرمیون خودش را انداخته بود.
هری، ناامید و متاسف از سرسره به پایین سر خورد و خبر مرگ هرمیون را به رون داد. رون که خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود دست هری را گرفت و او را به سمت تالار اصلی و سرسرای بزرگ کشید درحالیکه می دوید و نفس نفس زنان می گفت: از برج تا زمین خداکیلومتر فاصله س. شاید به موقع برسیم و بگیریمش.

و هری و رون به موقع رسیدند پای برج و هرمیون را در هوا گرفتند و بعد سه تایی با هم رفتند خونه ی هاگرید که با او عصرانه بخورند. هاگرید یک کیک پخته بود که خر هم آن را نمیخورد ولی این ها خوردند. رون که همان جا افتاد مرد. هرمیون ناگهان فعالیت هایی شیمیایی را در معده اش احساس کرد و بعد چهره اش یواش یواش تغییر کرد و تبدیل شد به یک غول غارنشین مونث که هاگرید دوستش داشت و او را برای برادر ناتنی اش کنار گذاشت. هری اما چون هری بود، خورد و نمرد و خیلی هم لذت برد و از هاگرید به خاطر دستپخت معرکه اش تشکر کرد و لی لی کنان به سمت قلعه ی هاگوارتز به راه افتاد تا بساط سور و سات عروسی گراوپ و هرمی را فراهم کند و به اولین ویزلی ای که در راهش می بیند بگوید که برود جنازه ی برادرش را از کلبه ی هاگرید جم کند.



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
هری:

رون:

هری:

رون: باشه بابا، فهمیدم. مثل همیشه خر شدم. و در حالی که از جایش پا می شد، غرغر زنان گفت: نسلتون بره زیر آب صلوات.

هری خوش خوشان از برگشتن به خاطرات روزهای قدرتش نیشش تا بناگوش واشده بود و حرف های رون اندازه ای برایش اهمیت نداشت.

هردو از خوابگاه خارج شده و به سمت شومینه معروف رفتند. هری که در خواب و رویا خود را در حال اکسپلیارموسی دیگر میدید، دستش توسط رون کشیده شد. به ناچار اکسپلیارموس را نصفه رها کرد و به رون که در حال رفتن به سوی خوابگاه دخترها بود، نگاه کرد.

- هوی! کجا؟ نکنه میخوای یه دست سرسره بری؟

رون که تازه سه زاریش افتاده بود، گفت: پس چه غلطی کنیم؟

- هیچی، وامیستیم تا بلکه یه دختری بیاد بره هرمیونو بیدار کنه؟

- چن ساعت اونوخ؟

- تا وقتی یکی رد بشه!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
رون نگاه عاقل اندر سفیهی به هری انداخت و گفت :

- اولا خجالت نمی کشی از این شکلک های خنده شیطانی میزنی؟ مگه صدبار همین دامبل تو جلسات خصوصی بهت نگفت که این شکلک ها برای گروه های شر و بد سایت هستش ؟

هری چینی به پیشانی اش انداخت و درحالی که داشت خاطرات کلاس های خصوصی اش را مرور میکرد گفت :

- اون جلسه که راز و نیاز بود ، اون یکی جلسه هم که مرور خاطرات تام ریدل از تولد تا وفات بود. . . جلسه ی بعدشم که راز و نیاز بود، فهمیدم ، هه آره ، حق باتوئه ، اون سری گفت ازینا اعضای سیفید میفید نباید استفاده کنند .

- دیدی گفتم ، بعدشم ، تو چرا همش دنبال اینی که نشون بدی همه چی تموم نشده؟ چرا هی میخوای بگی لردسیاه نقشه داره؟ اصلا با این خونی که از دماغت داره میاد شاید مغرت . . . چیزه ، یعنی شاید گیج زدی و اصلا فرد و جرج رو ندیدی . در ثانی میشه برام مشخص کنی حضور فرد و جرج تو قلعه چه ربطی به معجون مرکب پیچیده و لرد سیاه داره؟!

هری کمی زیر چانه اش را خاراند و با قیافه ای کاملا جدی گفت :

- ببین این دیگه تقصیره نویسنده ی پست قبله ، اساسا به نظرم زمانی که آدم تحت تاثیر علف و اینا هستش نباید پست بنویسه. اصولا علف مغز آدمی رو . . .

- الان یعنی میخوای وسطه این پست ، تاثیرات علف روی مغز رو ریشه یابی کنی؟ خب بابا همین کارا رو میکنید ایفا تعطیل میشه ، ملت حوصله ی پست زدن ندارن . سوژه ها همه شبیه هم شدن .

- خیلی خب ، بهتره پس بریم اعضای الف دال رو جمع کنیم . چون مطمئنم لرد سیاه یه نقشه ای داره

- دوباره برگشتیم سرخونه ی اول


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سوژه جدید:

- از دماغ ـت داره سوسک بیرون می آد!

هری با شنیدن این حرف فرد، جیغ کشان دور خودش چرخید و با دست ـهای سنگین ـش دماغش را مشت زد. چند لحظه بعد با دیدن نیشخند فرد فهمید که باز هم گول آن ها را خورده. هری دست ـش را به طرف جیب ـش برد تا منیویی را در بیاورد که هیچ فرد یا جرجی توانایی مقاومت در برابر آن را ندارد. اما همان لحظه آرگوس فیلچ وارد مرلینگاه شد با دیدن هری و فرد و جرج فریاد کشید.
- شو گربه سیاه ها! شو! این جا مرلینگاهه. نه اتاق مشورت. برین بیرون پدَسوخته ها!

دو قلو ها به هم نگاه کردند و بدون توجه به نگاه نگران هری به بیرون مرلینگاه آپارات کردند. هری که با فیلچ تنها مانده بود؛ گفت:
- اون ها توی هاگوارتز آپارات کردن. چی؟ اونا توی هاگوارتز آپارات کردن؟

فیلچ که مانند هری گیج شده بود؛ چیزی نگفت و غرغر کنان به دفتر ـش رفت تا به برادر بزرگ تر آن ها، چارلی نامه ای بنویسد و درخواست تنبیه برای آن ها کند.

بعد از رفتن فیلچ هری سعی کرد تا خودش مانند دوقلو ها آپارات کند. اما نتوانست. برای همین تا خوابگاه گریفندور یک نفس دوید.

با دیدن رون که سعی در ترکاندن جوش ها آیش داشت؛ بدون مقدمه ماجرا را برا ـش شرح داد. رون با تعجب به او نگاه کرد و گفت:
- اما... اما اونا که فارق التحصیل شدن! اونا الان توی مغازه ـشون هستن. اونا...

هری صبر نکرد تا او حرف ـش را کامل کند و نتیجه گیزی خود ـش را از این موضوع به رون گفت.
- اونا حتما معجون مرکب پیچیده خوردن و یه نقشه ای تو سرشونه. وای، الهم صل الگودریک به حال الهاگوارتز! حالا چی کار کنیم؟ اونا یه نقشه دارن. من مطمئن ـم.

رون که در فکر فرو رفته بود؛ از هری پرسید که چه کار کنند. هری بدون هیچ حرفی به جای زخم ـش اشاره کرد. رون که چیزی نفهمیده بود؛ نالید:
- مثل آدم بگو!

هری گفت:
- الف دال دوباره باید جمع بشه! می ریم جاسوسی لرد سیاه!





تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱

جرج ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۳:۰۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
از تهران بزرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
ان سایه رون بود که به سمت هری می امد .
رون گفت : هری اسنیب داره میاد اینجا !
هری و رون زیر شنل نامریی رفتن و هری در جعبه را بست . ان ها از زیر دست اسنیب گذشتن و وارد برج گریفندور شدن .
هری بر روی تخت دراز کشید : این شرمیون کی بود ... ؟ اون چهار ماگل را کی کشته بود ؟ چرا دامبلدور این خاطره را به اسم خود زده بود ؟
هری به خواب رفت در خواب به خیابونی رفت اسنیب بود و بقل ان لرد ولدمورت همراه با دم باریک . ان سه نفر وارد خانه شدن . زنی مو سیاه بود که در باز کرد .
زن زانو زد و گفت : سرورم همه چی اماده است ابروف دامبلدور تحت کنترل طلسم فرمان است .
لرد ولدمورت گفت : کارت خوب یود شرمیون .... با این که دورگه هستی ولی کارت خوب بود لرد ولدمورت بهت پاداش می ده .
لرد ولدمورت گفت : سوروس نقشه درست پیش می ره ؟
اسنیب گفت : بله سرورم هری پاتر تو دست شماست و همان چیزی که در هاگوارتز هست .
- خوبه .
لرد ولدمورت به سمت اینه رفت و خودش را در ان دید و
هری با فریادی از درد جای زخم بلند شد .



پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
اما نه...این کتاب هیچی راجب آبرفورث ننوشته .فقط...فقط راجب...اون چهار مشنگی که کشته شدن.
هری حوصلش سرمیره و چند صفحه جلوتر میره اما.. بقیه صفحه ها سفییدن.همشون حتی یک لکه هم نیست.
سورس ...سورس اسنیپ...شرمیون...و اسم زن مشنگه شرمیون بوده .. اما... اما اسنیپ از کجا میدونسته...اسنیپ این خاطره رو طوری شرح داده که انگار واقعا اونجا بوده..
هری همجنان داشت این کلمات رو زمزمه میکرد به دامبلدور فکر میکرد که ناگهان صدایی رشته افکار هری رو پاره میکنه.
هری که ترسیده به سرعت از جاش بلند میشه و نور چوبشو کم میکنه و با ترس عجیبی میگه:
- اونجا ... اونجا ...تو...تو کیهستی؟
نا گهان سایه ای مبهم بر روی دیوار پدیدار میشود.
...



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

هری بر اثر افتادن بر سطح سنگی و درد آور صدایی عجیبی مثل این در می آورد: « هاو پی دو لا کی آآآآآآه »

فلافیه با سنیدن این صدا کمی سکوت می کند و بعد به جایگاه خود بر میگردد و دوباره مشغول خوابیدن می شود.

ویرایش نویسنده: « این کلمات هری پاتر در زبان فلافیه ها یعنی "برو الان میام دوباره چنگ برات می نوازم" »


هری به سختی بلند می شود و اول از همه به وجود نعمتی همچون رولینگ و این نویسندگان که همیشه او را نجات می دهند شکر کرد و بعد دوباره چوبش را جلو گرفت و در اتاقک جلو رفت. اتاق سه در چهار بود و یک فرش دستباف با نقش و نقار های باستانی بر کف اتاق بود. در گوشه ی فرش ها مارک فرش پرسید نوشته شده بود که نشانه ی استاندارد هم بر روی ان بود و نشان از مرغوبیت فرش بود ....

ویرایش ناظر: « هوی! داری داستان می نویسی! تبلیغات بازرگانی نمی ری که!:vay: »


بله داشتم می گفتم! هری به سمت صندوقچه ی موجود در گوشه اتاق میره. چوبش رو نزدیک صندوق می کنه و کلمات رویش را می کند: « کاملا محرمانه! البوس دامبلدور »

در همین لحظه حس فضولی هری بالا می زنه و با چوبش وردی رو اجرا می کنه و صندوقچه باز میشه! نگاهی به داخل صندوقچه می ندازه! یک کتاب ضخیم و قدیمی در کف ان قرار داشت. هری آن را برداشت و نوشته روی جلدش را خواند: « اسرار هاگوارتز نویسنده: سوروس اسنیپ آلبوس دامبلدور »

هری فهمید که نویسنده سوروس است و آلبوس با خودکار اسم نویسنده را تغییر داده!

هری وردی قویتر اجرا کرد و روشنایی چوبش چندبرابر شد و مشغول خواندن کتاب شد. شاید این کتاب می توانست به او کمک کند تا برادر آلبوس را از سر بردارد و مدرسه را نجات دهد!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۱

پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۵ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۸ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵
از من گذشته
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
خلاصه سوژه
آبرفورث دامبلدور- برادر آلبوس - تصمیم میگیره جای برادرشو تو هاگوارتز بگیره. به همین خاطر با همدستی لودو آلبوس رو از سِمتش عزل میکنن. قرار میشه از اون به بعد استاد کلاسهای خصوصی آلبوس دامبلدور، آبرفورٍ باشه.
آبر واسه اینکه بفهمه هری تو چه سطحیه اونو با بزهای گوشتخوارش تنها میزاره و هری با کمک آلبوسِ تارزان! بزها رو سر به راه میکنه.
لودو به آبر خبر میده که آلبوس اطراف مدرسه دیده شده سعی میکنن یه نقشه واسه سر به نیست کردن آلبوس بکشن.
آبر هری رو به دری هدایت میکنه که هیچ شناختی از اتاقی که بهش هدایت میشه نداره.. هری با نگرانی نگاهی به آبرفورث میندازه و از در میگذره.

و حالا ادامه ی داستان

در پشت سر هری بسته و مهر و موم میشه. وقتی چشماش به تاریکی عادت کرد نگاهی به اطراف میندازه اما هرچی سعی میکنه چیزی نمی بینه.
چوبدستیشو در میاره ... - لوموس!
نورو به درو دیوار میندازه تا بلکه بتونه بفهمه کجاس. نگاهی به چند متر جلوتر میندازه و یه دریچه کف زمین می بینه و یه دست.. نه! یه پا! نه.. یه دست یا یه پا ... یه.. - ســ..سـَـ..سگ! یه سگ.. نه! اون یه سگ معمولی نیس.. فلافیه!

سگ سه سر با صدای هری از خواب بیدار میشه و سرشو بالا میاره، با چشمای خمارش نگاهی به هری میندازه و کم کم سرش به لرزش می افته .. اخماشو تو هم میکشه و ..

- هاوپ!
- نه منه؟!

- هاوپ!
- چی میگی؟!

فلافی روی چهار پاش بلند میشه و بر اثر این واکنش، دری که روش واساده بودو میشکنه و پاش تو دریچه فرو میره.
بزور خودشو بالا میکشه و به سمت هری حمله میکنه ..
هری که می بینه اوضاع بی ریخته نگاهی به دور و اطراف اتاق میندازه و یه چنگ می بینه.. به طرف چنگ خیز بر میداره که با اون تو صورت سگه بزنه.. بعد به حماقتش پی می بره شروع میکنه به نواختن چنگ.

فلافی تو چند قدمی هری مست آهنگ می شه و " بــــوم! " به زمین میخوره و عین یه مُـرده خوابش می بره.

هری وقتی می بینه فلافی خوابیده چنگو ول میکنه و به سرعت به طرف دریچه میدوه.. از صدای پاهای هری فلافی بیدار میشه و این دفعه به سمت هری می پره ..

هری به قعر اتاقک زیر زمینی سقوط می کنه..

- هاوپ! هاوپ! خــــــــــــ... خرناس...ـــــــــــخ.. خـــــــــخ! هاوپ!



ویرایش شده توسط پرنس در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۰ ۱۴:۲۶:۴۷

تصویر کوچک شده

rest in peace dear Alan Rickman







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.