هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
#97

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
مرلین بدون توجه به ابهت ملکوتی، و با حالتی بسیــــــــــار هپروتی، به طرف مورگانا دوید.
- اوه مورگانا! زوج همیشگی! از هزار سال پیش!

مورگانا ابرویش را خاراند و اصلاح کرد.
- هزار و دویست و سی هشت و سال و سه ماه و بیست و سه روز و سه ساعت و سی وشش دقیقه مرلین!

هکتور
- ببخشید چقدر؟

مورگانا با آرامش تکرار کرد.
- هزار و دویست و سی هشت و سال و سه ماه و بیست و سه روز و سه ساعت و سی وشش دقیقه !

مرلین خنده ذوق زده ای کرد. :zogh:
-بانوی هزار و دویست و سی هشت و سال و سه ماه و بیست و سه روز و سه ساعت و سی وشش دقیقه ای من!

مورگانا جیغی کشید.
- من فقط 22 سالمه مرلیـــــــــــــن! این برای بار 2525436465465613641654 ام

- اوه بله بله من معذرت میخوام عزیزم! حالا میشه بیای بریم؟

مورگانا دست هایش را به کمرش زد و با حالت جینی ویزلیانه ای گفت:
- دقیقا کجا باید بریم عزیــــــــزم؟

مرلین به حالت ذوق مرگ هکتور را در آغوش عالم بالایی خود له و لورده کرد.
- به من گفت عزیزم! به من گفت عزیزم! بیا بریم خرید مورا!

هکتور سعی کرد مرلین را بنشاند اما مرلین آنقدر ویبره می رفت که او بخاطر امنیت معجون هایش از این کار صرفه نظر کرد. هرچند به نظر نمیرسیدمخلوط شدن معجون های هکتور چندان تفاوتی در کاربردشان داشته باشد.
- نه میزنه معجون هام رو داغون میکنه! بهتره وایسی مرلین!

- میشه بریم خرید مورا؟

مورگانا غر زد.
-حالا نه اینکه همه معجون هات عالی و بی نقصن!

و بعد از لحظه ای حرفش را اصلاح کرد.
- البته به جز اون معجون زوج سازت؟ اوه پناه به خودم و خودش و خودت و لرد سیاه! این چی کوفت کرده هکی؟ به من نگو که.....

هکتور سعی کرد از گل های زری که کم کم در حال روییدن بودند بگریزد.
- میشه بریم خرید؟

هکتور در حال فرار و مورگانا در حال عربده کشی بودند که احساس کردند با استفاده از منوی مدیریتی عالم بالا غیب شده اند. مرلین همچنان فریاد میزد.
- میشه بریم خرید؟

مورگانا تسلیم شد.
- چه خریدی دقیقا؟

مرلین به مغازه های اطراف اشاره کرد.
- حلقه!

مورگانا
مرلین
هکتور


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
#96

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
سوژه جدید

ساعت هفت صبح-آزمایشگاه هکتور-خانه ریدل

هکتور بعد از یک شب طولانی که تمام مدت آن را روی معجون جدیدی کار کرده بود از صندلیش برخاست تا به دنبال یک داوطلب برای تست معجونش بگردد.
-بلاخره تموم شد. اگه درست از آب در اومده باشه علامت شوم بانز برمیگرده سر جاش.

هکتور مقداری از معجون را که رنگش بنفش و صورتی بود، در ظرفی ریخت:
- برم بانز رو پیدا کنم بدم خودش بخوره. اصلا نیازی به امتحان کردنش نیست. من مطمئنم درست عمل میکنه.

دقایقی بعد-آزمایشگاه هکتور

بــــــــــــــوم(افکت ترکیدن سقف و پایین افتادن یک کپه ردای سیاه)
-هزار بار گفتم دو تا وسیله نقلیه مناسب برای برگشت از عروج من مهیا بشه، هنوزم که هنوزه نشده. خب من هر سری باید اینطوری برگردم؟! تمام تن پیامبر مملکت داره از درد میترکه. یه لیوان آب یا شربت هم ندادید من بخورم. خب من الان تشنمه. این چه وضع برخورد با پیامبرتونه.

بعد از داد و بیداد های فراوان مرلین پیامی از جانب عالم بالا نازل شد:
-
مرلین با دیدن پیام نگاهی به اطراف انداخت و بعد از اطمینان از اینکه تنهاست گفت:
-اصلا من امکانات نمیخوام. خیلی هم همین امکاناتتون خوبه. خیلی هم پذیرایی عالم بالا عالیه.
در راستای تنبیه مرلین به خاطر اعتراض به پذیرایی با شکوه عالم بالا از آنجا فرستاده ای آمد و مرلین را تنبیه کرد.
فرستاده عالم بالا:
-
مرلین:
-

بلاخره دقایقی بعد از رفتن فرستاده و جا آمدن مجدد حال مرلین، احساس تشنگی ناشی از عدم پذیرایی عالم بالا بازگشت از عروج و داد و فریاد ها و اعتراضات فراوان بر مرلین غلبه کرد:
-اصلا من کجا فرود اومد؟! قرار بود برم گردونن به خونه ریدل. اینجا که شبیه هیچ کدوم از اتاق های اونجا نیست. هر جا هست ظاهرا خیلی میزبان های خوبین. ببین چقدر نوشیدنی اینجاست. هوممم... اون قرمزه خیلی خوشمزه به نظر میرسه. drool:
هکتور همزمان با باز شدن در جام معجون را سر کشیده بود.
-مرلین تو اینجا چی.... اونو نخور...
اما گویا دیر شده بود. مرلین همه جام معجون را سر کشیده بود.

هکتور داد و بیداد کنان جلو رفت:
-اینجا چه خبره؟! تو اینجا چی کار میکنی آخه؟! هزار بار گفتم تو آزمایشگاه من نیاید. اینجا من معجون های دقیق و پیچیده درست میکنم. باید همه استریل شده بیان اینجا. نمیشه هر کی....
-من زن میخوام هکتور!
-... از راه رسید... چی گفتی؟! چی میخوای؟
-من زن میخوام.
هکتور نگاهی به جام خالی انداخت و نگاهی به مرلین:
-اوه نه! تو باقی مونده معجون زوج شدگی رو خوردی! همونی که کراب و لودو ازش خوردن و زوج شدن. حالا با تو باید چی کار کنم؟
-من زن میخوام هکتور.
-یه دقیقه ساکت باش ببینم چی کار میتونم برات بکنم.
-هکتور من زن....
ادامه کلام مرلین در صدای باز شدن در گم شد.
-هکتور بازم که تو گند زدی. بانز دوباره غیبش زده. معلوم نیست...
-مورگانا! هکتور، من زنمو انتخاب کردم.
مورگانا:
-
هکتور:
-


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲:۴۰ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳
#95

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
و لُرد سیاه شپلخ شد و همه رفتن خونه‌هاشون و همه‌چی به خوبی و خوشی تموم شد چون ما محفلی هستیم و هری رو داریم و هورا هورا هورا هورا. [ اسمایلی لودو وختی بعدش یه محفلی پست می‌زنه. ]

همان لحظه - در جهانی موازی


در فضایی سیاه لایتناهی صدای خشن کسی طنین‌انداز می‌شود:
- بودلر؟


- لودِر؟
- شما محفلیا همه‌تون همینطوری هستین یا فقط تو توشون نخاله از آب در اومدی؟
- فخط منم که انقد بی‌کارم که پاشم بیام تو رو دَس بندازم.
- بودلر؟
- لودِر؟
- بلاکیوس!!

و بدین‌گونه، اعضای ایفای نقش جادوگران تا سالیان سال، به خوبی و خوشی زیستند.

پایان همان لحظه و دنیای مجازی


- عووووئـــــه!! عوووووئـــــه!!

اول با تعجب به اطرافش نگاه کرد. ولی بعد سریع دو ناتی‌ش افتاد و آهی کشید.
- بازم اومدیم اینجا..

- عووووئـــــه!! عوووووئـــــه!!

- چقدر وقت ارزشمند ما رو با این پروسه‌ی بازگشت به زندگی می‌گیرن..

- عووووئـــــه!! عوووووئـــــه!!

- این صدای مزخرف عرعر بچه دیگه از کجا میاد؟!

همین لحظه، بازیگر سوم که همون دامبلدور بود مطابق عادت وارد صحنه شد و..
- اوه.. قرار نبود هری بزرگ باشه وختی میاد و تام عر بزنه؟!

صدایی از دور دست:
- اون مال ِ وختی بود که زده بودین همه هوراکراکساشو شپلخ کرده بودین. الان با مُردن ِ هری، همینه که هـَـه.

و در ایستگاه کینگزکراس، لُردک موند و روح فسقلی هری و دامبل که نمی‌دونس دقیقاً الان باس چی‌کار کنه!..

و البته..

بی خبر از صحنه‌ی تکراری تو خونه‌ی ریدلا!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#94

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
پست های قبلی اندکه ولی خوب ... نانو خلاصه برای افراد سختکوش: محفلی ها تصمیم میگیرن لرد رو نابود کنن، خیلی هردمبیل (!) پامیشن میان خونه ریدل و مرگخوارا هم میگیرنشون! حالا میخوان کت بسته ببرنشون پیش لرد و هری هم قصد داره به محض دیدن لرد بکشتش!

___________________


جماعت کثیر مرگخواران محفلی های بخت برگشته که تعدادشان به انگشت های دست هم نمیرسید را دوره کرده و به سمت اتاق اربابشان میراندند. هر محفلی حداقل مگسک سه چوبدستی را وسط سینه اش احساس میکرد.
هری رو به رون و هرمیون که با تنه زدن او را می انداختند جلو کرد و گفت:

- نامردا آرمان هامون چی شد؟ دوستی و مرام و از خودگشذشتگی چی شد؟

- فدای منافع مهمتر دامبلدور شد! تو پسر برگزیده ای هری دامبلدور همیشه میخواسته تو با اسمشونبر رو به رو بشی

هری ضمن ممانعت در برابر هل دادن های رون دستش را کشید روی پیشانیش و ناگهان با حالت ارشمیدسانه ای گفت:

- هی! اینجارو! زخم پیشونی من سر جاش نیست!

- مزخرف نگو هری زخمت سر جاشه

- نیستا! دامبلدور گفته بود به من اعتماد داشته باشید دیگه باب خوب باشه هست ولی میکنمش خوب میشه ... به ارواح خاک ننه آقام این یه زخم عادیه جای چنگ دادلیه فقط چسب زخم نزدم روش و هی کندمش تا جاش بمونه و خاص و خفنز بشم دامبلدور یه دروغگو بود، مگه کتابای ریتا رو نخوندین؟ میخواست منو بندازه جلوی ولدمورت خودش بشینه با سال اولی ها کلاس خصوصی برداره

- زر نزن هری تو برگزیده ای! دیدی همین الان اسم اسمشو نبر رو بردی؟ فقط تو جرئت اینکارو داری!

هری قصد داشت توضیح دهد که او چون در خانواده ای مشنگ بزرگ شده تصوری از ابهت لرد ولدمورت ندارد که اسم او را به زبان میاورد و این چیز ها ربطی به شجاعت ندارد و ضمنا به این هم فکر میکرد که افشا کند او اصلا گریفیندوری و شجاع نیست و کلاه میخواسته او را به اسلیترین قدرت طلب بفرستد اما شانسش زده و بعد از این که کلاه به مورفین واگزار شده گروهبندی شده و کلاه هم با او راه آمده! اما دیگر فایده ای نداشت چون آن ها رسیده بودند جلوی اتاق لرد و او نیز پیشتاز بود!

محفلی ها تحت تاثیر توقف حلقه محاصره مرگخواران متوقف شدند. ایوان همانطور که چوبدستیش را به سمت صورت هری گرفته بود چند قدم جلو رفت و در زد.

- هر کس به خودش اجازه داده خلوت قدرتمندانه ما رو بشکنه خودش رو به اتاق تسترال ها معرفی کنه و اگر کسی همراهشه بگه علت این جسارت چیه

ایوان پیش از عزیمت به اتاق تسترال ها لختی اندیشید که خلوت قدرتمندانه دقیقا چه خلوتی است اما به این نتیجه رسید که او فقط استخوان است و قطعا گنجایش مغز اربابش بیشتر از این هاست و او بیشتر میفهمد و حتما این صفت به آن موصوف میخورد که لرد گفته است دیگر! پس معطل نکرد و راهی شد.
پس از رفتن ایوان مورفین جلو آمد و کل انرژی اش را یکجا جمع کرد و گفت:

- دایی ژون ... کله ژخمی با شیش تا اژ دوشتاش دشتژمعی به قشد کشتن شما اومدن ما دشگیرشون کردیم ... رخشت بدین مش شوشیش به شیخ میکشیمشون بعد ...

صدای مورفین رفته رفته کم شد و به خاموشی گرایید و قوتش به پایان رسید و به استندبای فرو رفت تا خودسازی بعدی و شارژ مجدد!

- این صدای دایی ما بود؟ الان ترجمه میکنیم چی گفت دایی زون ... کله زخمی با سیس تا از دوستاس دستزمعی به قسد کستن سما اومدن ما دسگیرسون کردیم ... رخست بدین مس سوسیس به سیخ میکسیمسون بعد ... بازم نفهمیدیم چی گفت

بالاخره یک فرد سالم یعنی لودو جلو آمد و با صدایی رسا گفت:

- ارباب هری پاتر و دوستانشو براتون آوردیم! اجازه ورود میدین؟

مرگخواران وار با نفس های حبس شده در سینه در انتظار صدور اجازه بودند و قلبشان تند میزد، آن قدر به قدرت اربابشان اطمینان داشتند که نکردند چوبدستی محفلی ها را بگیرند اقلا! هری دست در جیب ردا چوبدستیش را میفشرد و آماده میشد تا طلسمی کاری شلکی کند ...

- هرمیون بهترین جادوگریه که دیدم ... ازش چی یاد گرفتم؟ ریپارو نه ترمیم ولدمورت فایده ای نداره! دامبلدور! اون از همه قدرتمند تره نیروی عشق! خوب اینم که اصلا نمیدونم چی هست و چجوری باید ازش استفاده کرد همممم ... باید یکیو بندازم جلوی خودم به جام بمیره! فکر کنم این نیروی عشق باشه خوب اینا که دارن منو هل میدن جلو الان من دارم بهشون نیروی عشق میدم هممممم ... بهتره دیگه چشمامو رو به حقیقت نبندم! اسنیپ جادوگر خیلی بزرگیه و ما خانوادگی چشم دیدنشو نداریم! باید ببینم از اون چی یاد گرفتم!

هری در ذهنش با خودش کلنجار میرفت تا اجازه صادر شود اما خبری از صدور نبود! در باز شد و لرد ولدمورت هیجان زده پرید بیرون و مقابل هری قرار گرفت ...

- فکر کردی مثل فیلم چهار انقدر قصه تعریف میکنم که درری؟ من از گذشته درس گرفتم هری! آواداکداورا

اما همین دو سه جمله هم کافی بود تا لرد اصل غافلگیری را از دست بدهد و هری فرصت کند چوبدستی بکشید ...

- اکسپلیارموس!



هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳
#93

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
بعد از این سخنان، محفلیون برای اینکه طبیعی به نظر برسن مشغول صحبت کردن با همدیگه میشن. اونم بی توجه به ابروهای بالا رفته ی مرگخوارا که با نگاهی آمیخته از تعجب و چشم غره بهشون خیره شده بودن.

- آچار فرانسه رو بده!

پرسی اینو میگه و دستشو جلوی رون برای گرفتن آچار دراز میکنه.

- آچار اسپانیا رو بده!

رون اینو میگه و بی توجه به اعتراضای پرسی که چرا اسم تیمو(!) عوض کردی، دستشو جلوی نفر بعدی میگیره.

- آچار آلمانو بده!
.
.
.
این وضعیت تا جایی ادامه پیدا می کنه که نوبت به آخرین شخص ته صف میرسه و این نگاهای منتظر سایر محفلیونه که به آخرین نفر دوخته میشه.

- چتونه خب؟ ما که وسیله ای با خودمون نیاوردیم!

مرگخوارا با تردید و سردرگمی نگاهی بین هم رد و بدل می کنن. ایوان با تمسخر جلو میاد و میگه:

- فک می کنم گفته بودین از طرف سازمان آب و فاضلاب جادویی اومدین ... یعنی اشتباه شنیدم؟

محفلیون:

- فنریر ... فک می کنم باید اربابو با مهمونای جدیدمون آشنا کنی. مطمئنا تبدیل به شامی خوشمزه میشن.

فنریر دندوناش که آب ازش میچکه رو به نمایش میذاره و همراه سایر مرگخوارا با چوبدستیش سیخونکی به محفلیا میزنه و اونارو به سمت اتاق لرد میرونه. پرسی همینطور که به اتاق لرد نزدیک تر میشن گوششو به هری نزدیک می کنه.

- وقتشه هری ... آماده ای تا لردو بکشی؟

هری که سعی می کنه چوبدستی ای که یکراست کبدشو نشون گرفته نادیده بگیره جواب میده:

- معلومه که آماده م!

و آروم اضافه می کنه: مدت هاست منتظرشم.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#92

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-اگه بگیم مهمون باور میکنین؟

حلقه تشکیل شده دور محفلی ها جای فرار برای آنها باقی نگذاشته بود.مجبور بودند مسالمت آمیز رفتار کنند.مالی ویزلی که جان بچه هایش را در خطر میدید از کاری ترین اسلحه اش استفاده کرد.جلو رفت و دستی به موهای یکی از مرگخواران کشید.
-اوه پسرک عزیزم.چقدر موهات نامرتبه.:zogh:

مرگخوار مورد اشاره که ابروهایش به نشانه تعجب بالا رفته بود مالی را به عقب هل داد.
-دستتو بکش عجوزه.من کجام مرتبه که موهام باشه؟
مالی کمی دقت کرد و حق را به مرگخوار داد.مرگخوار یکی از ابروهایش را احتمالا در جنگی تن به تن از دست داده بود.جای یکی از دستانش از بازو به پایین خالی بود.ولی با دست دیگرش به خوبی قادر به کنترل چوب دستی بود.وقتی حرف میزد هر بیننده ای متوجه ردیف خالی دندان هایش میشد.مالی کاری ترین اسلحه اش را در جیبش گذاشت و دست از پا درازتر سر جایش برگشت.ایوان روزیه با تحکم پرسید:
-پرسیدم شماها برای چی اومدین اینجا؟
رون که از شدت وحشت نیاز شدیدی به مرلینگاه پیدا کرده بود ناخود آگاه جواب داد:
-برای هر چیزی بجز نابود کردن ارباب محترم و با شخصیت و بزرگوارتون!

درست در همین لحظه فکر درخشانی به ذهن مالی خطور کرد.
-راس میگه خب!نکنه احتمال میدین ما برای نابود کردن اربابتون اومده باشیم؟اونم از کانال فاضلاب!ما کارگران زحمتکش وزارتخانه بخش آب و فاضلاب جادویی هستیم.اومده بودیم لوله ها رو کنترل کنیم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#91

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

محفلی ها بدون نقشه و بصورت ناگهانی تصمیم می گیرن لرد سیاه رو نابود کنن.
وارد قلمرو لرد می شن و دنبال راهی برای ورود به خانه ریدل می گردن که چشم رون به دریچه ای که روی زمینه میفته.
____________________

با اشاره پرسی ملت محفلی یکی یکی وارد دریچه شدند.

-ای بابا...چقدر تاریکه.اینا که می گفتن تاریکی وجود نداره.داره که!
-تاریکی نبودن نوره رون.الان اینجا تاریک نیست.فقط نور نداره.
-خب این که می شه تاریک!
-تو نمی فهمی...فرق می کنه!
-هی ملت...نقاطی از بدن من از دریچه رد نمی شه.
-صد بار بهت گفتیم رژیم بگیر مالی...حالا که نمی گیری حداقل دنبال ما راه نیفت بیا ماموریت!

دو سه محفلی ای که بیرون بودند به کمک هم مالی را هل داده و به سختی در دریچه جای دادند.پرسی جلوتر از بقیه می خزید.

-همه دنبال من بیایین.
-مگه راه دیگه ای هم داریم؟
-اوهوم...ممکنه بترسین و بخوایین برگردین.
-نگران نباش.با وجود مالی همچین گزینه ای وجود نداره.فقط دو نفری که پشت مالی هستن می تونن فرار کنن.

پرسی رفت و رفت و رفت و بقیه هم به دنبالش...تا اینکه باریکه نوری به چشم خورد.
-رسیدیم.ما موفق شدیم راه ورود به مرلینگاهشون رو پیدا کنیم.همونجا قایم می شیم تا همشون برن بخوابن.بعدم اتاق اسمشو نبرو پیدا می کنیم و هری رو می فرستیم تو!
-چرا منو؟!!
-چون برگزیده ای .

پرسی دریچه ای را که منشا نور بود هل داد...دریچه سنگین بود.
-کمکم کنین اینو بازش کنم.ولی مواظب باشین سرو صدای زیادی ایجاد نشه.

بعد از چند ثانیه ملت محفلی به کمک هم دریچه را باز کردند.پرسی با افتخار سرو گردنش را از دریچه خارج کرد.
-خیلی روشنه...چیزی نمی بینم.کمی صبر کنین که چشمام به نور عادت کنه.من نمی فهمم...اینا چرا تو مرلینگاهشون از لوستر استفاده کردن...و همچنین از مبل...اصلا این مرلینگاهشون چرا اینقدر بزرگه...
-مواظب باش پرسی.شاید کسی توی مرلینگاه باشه.
-نه بابا...انگار اینجا اتاق انتظاره...کلی میز و صندلی هست و چند تا مجسمه و کمی وسایل پذیرایی و هیفده هیجده تا مرگخوار که زل زدن به من.اوممم....بچه ها....به نظرم اشتباهی اومدیم.بهتره برگردیم.بزنین به چاک!

- چی چیو بزنین به چاک...تو بیا ببین مالی رو می تونی از جاش تکون بدی؟شکل مخروطه...فقط به جلو حرکت می کنه!

با اشاره تهدید آمیز یکی از مرگخواران ملت محفلی مجبور به خروج از تونل شدند!

-سلام عرض شد!
-ببخشید مزاحم شدیم...شماها کانال فاضلابتون چرا می رسه به وسط پذیراییتون؟

مرگخوار تازه واردها را کمی برانداز کرد.
-شما؟




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲
#90

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
محفلیون میان پراکنده شن و به دنبال جاهای مذکور بگردن که هرمیون که دوباره موفق شده شال گردنو از حلقش بیرون بکشه میگه:

- اگه همه مون از هم جدا شیم که نمیتونیم دوباره همو پیدا کنیم و دور هم جمع شیم. بهتره یکی دوتامون برن و الکی با ایلی حرکت کردن خودمونو لو ندیم.

هرمیون با دیدن هری که میخواست واکنشی بر ضدش انجام بده سریعا اضافه میکنه: رهبر مقتدرمون هم بهتره تو این مدت کمی استراحت کنه، حتما تا الان از بس فسفر سوزونده خسته شده و میدونین که؟ ما به یه هری ـه سرحال نیازمندیم!

هری بادی به غبغب میندازه و پیشنهاد هرمیونو تایید میکنه: طبق ایده ی خوبی که هرمیون با ذهن خوانی ازم کش رفت عمل میکنیم!

بعد از مقادیری سنگ قیچی بازی کردن بالاخره قرعه به نام پرسی و رون میفته که از بقیه جدا شن. هرمیون نگاهی به اون دوتا که در حال دور شدن بودن میکنه و میگه:

- زوجی از این بهتر نبود واقعا؟

اما صدای فریادی مانع ِ بیشتر دل سوزوندن و تفکرات عمیق هرمیون میشه.

- به جا این همه غر زدن بگیر بخواب هرمیون!

چند مین بعد - سمت پرسی اینا:

- خفه شو رون! خیلی فک میزنی ... هر لحظه ممکنه صداتو بشنون.

رون با بدخلقی و با لحنی آروم تر میگه: بابا خب تو چرا گوش نمیدی به من؟ الان دقیقا پنج دقیقه س که دارم بهت میگم یه چیزی رو زمین دیدم.

پرسی خم میشه و سریعا از پشت این پرچین میدوه و خودشو به پشت اون یکی پرچین میرسونه و وقتی رون هم به دنبالش این حرکتو انجام میده و بهش میپیونده جواب میده:

- ما الان تو ماموریت مهمی هستیم، آخه چه اهمیتی داره که چی رو زمین دیدی؟

رون بالاخره از کوره در میره و با عصبانیت و صدایی بلند میگه: چرا نمیذاری توضیح بدم خب؟ به نظرم شبیه یه دریچه ی فاضلاب میموند! راهی برای ورود به اون تو و فهمیدن ِ اینکه لرد اونجا هست یا نـ...

پرسی شیرجه ای به سمت رون میزنه و ضمن گذاشتن دستاش جلوی دهن رون، نفسشو تو سینه حبس میکنه تا سه مرگخواری که به تازگی به اونجا اومدن متوجه حضورشون نشن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۵ ۱۱:۴۰:۳۲

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۲
#89

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
همه چشمها بطرف هری پاتر، رهبر مقتدر برگشت.هری که دوباره همه حواسها رو متمرکز به خودش دید شروع به سخنرانی کرد:
ببینین، اصلا لازم نیست ما بریم دنبالش.اون خودش به اینجا میاد.

هرمیون کمی فکر کرد و گفت:این دیالوگ اسمشو نبر نبود؟وقتی تو جنگل منتظر تو بود که بیای و ...
هری پرید و شال گردنش را در حلق هرمیون فرو کرد و هرمیون برای مدت نامشخصی خاموش شد.
طی همین مدت، هری پی به مزخرف بودن ایده اش برد و دوباره بخش دموکراتیک روحش زنده شد:
--خب حالا که رهبرتون ایده هاشو بیان کرد نوبت شماست.کسی میدونه چطوری میشه فهمید که لرد اون توئه یا نه؟
سیریوس با حالتی پدرانه دستی به سر هری کشید و گفت:من فکر میکنم بدونم.تو رو میبرم میگم پاترو آوردم تحویل بدم.برین به لرد بگین بیاد.بعد تا رفتن تو میفهمیم لرد اونجاست و جیم میشیم!
رون:و اگه گفتن بله، بفرمایید تو، چیکار کنیم؟
سیریوس ترجیح داد به نوازش پدرانه اش با شدت بیشتری ادامه بدهد.پیشنهاد های بعدی دست کمی از پیشنهاد سیریوس نداشتند:
-شامپوی تقویت مو بذاریم دم در.میپره بیرون.نمیپره؟
-یه جراح پلاستیک مشنگی با تجهیزات کامل بذاریم.
-با تکیه بر شجاعت ذاتیمون بهشون حمله کنیم.جیمزم موقع حمله جیغ بکشه.شاید ترسیدن.

هرمیون که بالاخره موفق شده بود شال گردن هری را از حلقش خارج کند شروع به حرف زدن کرد:
-ظاهرا راه حلی برای این موضوع نداریم.مجبوریم وارد خونه بشیم.یکی یه پنجره ای،محفظه ای ، دریچه کولری، مجرای فاضلابی چیزی پیدا کنه که بتونیم ازش بریم تو.

هری که اقتدارش را در معرض خطر میدید شال گردن را مجددا وارد حلق هرمیون کرد و دستور آخر هرمیون را دوباره تکرار کرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۴۰ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲
#88

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
هری که با دیدن ارتش ویزلی ها دچار غرور کاذب شده بود از لای بوته هایی که پشتشون مخفی شده بودن بلند میشه،سینه اش رو جلو میده و با صدای بلندی میگه:درسته!نقشه!ما باید نقشه داشته باشیم.این بهترین نظر دنیاست،شما حتی برای غذا خوردن هم باید نقشه داشته باشین...غذا خوردن...هوم چه فکر خوبی...بله درسته نقشه من همینه!همین الان راه میفتیم و تک تک سنگ ها و آجرهای این خونه تاریک و مرکز جرم و جنایت رو میجویم.خردشون میکنیم و با دست تیکه تیکه شون میکنیم.وقت حمله فرا رسیده یاران من،پیش به سوی موفقیت و فراتر از آن...!

چند لحظه ای طول کشید که هری متوجه شد جمعیت به جای اینکه مشغول هلهله کردن و حمله کردن به سمت خانه ریدل و گاز گرفتن در و دیوارش باشن با چشم های گرد شده مشغول نگاه کردن اون هستن.
پرسی عینکشو جا به جا کرد و گفت:رهبرم،سرورم،روانی!ما محفلی هستیم،غول سنگخوار که نیستیم!انتظار داری دیوارهای چند ده متری اینجا رو برات گاز بزنیم!؟مگه کیک خامه ایه؟!

هری که انتظار همچین واکنشی از پرسی رو نداشت اندکی دچار تکان روحی و تحول درونی شد، دوباره روی زمین نشست و در حالیکه سعی میکرد جلوی لبخند ابلهانه اش که موقع سوتی دادن روی صورتش پدیدار میشد رو بگیره گفت:چیزه...فقط داشتم شوخی میکردم!اینقدر چپ چپ نگاه نکنین میدونم که الان وقت شوخی نیست...در واقع شوخی کردم که شوخی کردم...ای بابا حالا من یه چیزی گفتم چقدر گیر میدین!هرکی نقشه ای داره رو کنه.من ادم فوق العاده مردمی و دموکراتی هستم.همه حق دارن نظر بدن.

هرمیون موهای وز وزیشون رو کنار زد و نگاهی به خانه ریدل انداخت.از آنجا محافظت میشد،پس حتما باید جای مهمی باشد.گرچه چه لرد آنجا بود یا نه به هر حال انجا خانه ریدل بود و حتما آنقدر ارزش داشت که در هر حالتی از آنجا محافظت شود.باید راهی پیدا میکردن که مطمئن میشدن لرد سیاه آنجاست.آن وقت میتوانستند فکری برای نابودی اش بکشند.

بعد از اینکه هرمیون موضوع رو مطرح کرد هری بار دیگه از جا پرید و گفت:بله بله درسته...من از اولشم همین رو گفتم!این یه نقشه درست و حسابیه!من بهترین رهبر دنیام!
بلافاصله بعد از جملات هری لشگر ویزلی ها به همراه پرسی هم صدا شعار تا خون در رگ ماست،هری پاتر رهبر ماست رو فریاد زدن.
هرمیون:خیلی خب آی کیو ها،اگه این نظر هری بوده خوشحال میشم بدونم که برای فهمیدن اینکه اسمشونبر واقعا اینجا هست یا نه چه ایده ای داره!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.