هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

چرا با این که ماه ناقص بود تدی داشت تبدیل میشد توضیحم بدین یک امتیاز! اَی اَی اَیِ! یییه!
همین "توضیح بدین" خودش هشتاد امتیاز داره. من سرکلاسام از هیچ دانش آموزی توضیح نخواستم و نمیخوام! اما تو چی؟ موی آبی، روی سیاه، پنجه ی بلند، واه و واه و واه!
از بچه ها توضیح می خوای واسه یه امتیاز انتظار داری پاشن بیان شرکت کنن سر کلاست؟ کلاسه پهن کردی؟ جم کن بساطتو توله گرگ!
دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد! واسه یک امتیاز ؟! نخیر آقا نخیر..تدریس بلد نیستی. چیزی بارت نیست. سوال اولتو گفتی چرا گرگ شد سوال دومتو نوشتی کلمات تحریک آمیز! یهو بیا بشین جای شاگردات رولم بزن امتیازم بگیر دیگه! جوابو دادی بشون. خودت داری میگی اون سه تا کلمه تحریکت کردن که گرگ شدی! حالا چی بود کلماتش؟ الان میگم خدمتتون، چارتا هم میذارم روش میگم، تجربه شیش سال رفاقت رو در اختیار نوگولانت قرار میدم!

1. استاد
2. لوپین
3. عزیز
...
{برای مطالعه} :
4. ناظر
5. کاپیتان
6. رییس
7. مدیر
8. مو بنفش
9. تصویر کوچک شده

10. بیخیال!

۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)


جیمز چشم هایش را تنگ تر کرد.
تدی آب دهانش را قورت داد. احساس ناخوشایندی داشت. نگاه نافذ پاتر کوچک، مو به تنش سیخ می کرد.
- تـــــدی؟ ...
- هوم؟!
- من چه دلنشینم! نه؟
-! دقیقا چی باعث شد همچین فکری بکنی جیمز؟
- اسم کد این ، دلنشینه!
- آره آره دلنشینی.
- تـــــدی؟ ...
- هوم؟!!
جیمز سرش را کج کرد. پلک نمی زد و با کنجکاوی به گرگینه چشم دوخته بود.
-اه! یه ذره مغزتو تکون بده دستور پخت کله پاچه بره کنار از جلو چشمم. می خوام ذهنتو بجویم و بزرگترین دروغی که تا حالا بهم گفتی رو کشف کنم و به خاطر این دروغ به سزای عملت برسونمت! 20 امتیاز!
تدی آهی کشید و بدون آن که اعتراض کند، سرش را تکان داد. امیدوار بود با این کار دستورعمل پخت کله پاچه را از ذهنش دور کند.
در تمم مدتی که جیمز به او خیره شده بود، با کشیدن نفس های عمیق، سعی می کرد خونسردی اش را حفظ کند. تقصیر خودش بود.
بدون آن که به تکالیف رفیق فاب خودش توجهی بکند تکلیف داده بود و حالا آنجا، در سالن عمومی گریفندور روی کاناپه ی مقابل شومینه نشسته بود و جیمز، کوالاسان(همچون کوالا!) به شانه اش آویخته بود و در حالیکه نوک زبانش بیرون بود، سعی داشت محتویات ذهن او را بجوید.
اما امکان نداشت جیمز چیزی پیدا کند.
تدی هرگز به او دروغ نگفته بود.
هرگز!

- تو به من دروغ گفتی!!
- چـــــــــــــــی؟!!
تدی با جیغ جیمز به خودش آمد و قبل از آن که بتواند عکس العملی نشان بدهد، جیمز از روی شانه اش پایین پرید و دوان دوان از پلکان خوابگاهش بالا رفت.
با نگاهی متعجب و دهانی نیمه باز رفتن جیمز را دنبال کرد. امکان نداشت. او هیچ دروغی نگفته بود. حتی یک دروغ کوچیک هم به جیمز نگفته بود.
او هیچوقت به جیمز...

پووووووووووفش!

گلوله ی آر پی جی عظیمی به سمت تدی پرواز کرد و او را در ابر حجیم و سیاهی پنهان کرد.
جیمز که حالا روبروی تدی ایستاده بود، موشک انداز را از روی شانه اش برداشت و نوک آن را فوت کرد.

اهمیتی نمی داد که هیچ دروغی پیدا نکرده بود.
تنها چیزی که مهم بود 20 امتیازی بود که تدی دودی باید جلسه ی بعد آن را بهش می داد.


۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)

دوباره از اون سوالای غیراستاندارد دادی! دوستان..آشنایان..رفقا!..من از شما می پرسم!..ســــه تا خالی بندی با جزئیاااات، فقط 6 امتیااااااااز؟!

به پا خیزید دانش آموزان!!
یه نگاااااااهی به دور و ورتون بندازین آقا!
اینجا کلاس ذهن خوانیه؟! اینجا مدرسه س؟! تو کلاست این چیزا رو یاد ِ بچه ها میدی؟! دروغ گویی؟! خجالت نمی کشی توله گرگ زشت؟

من دروغ بلد نیستم بگم. بابام بهم گفته من نباید دروغ بگم. یعنی بابام به آمبریج گفته بود نباید دروغ بگه بعد به منم گفت.بابام می گه اون وقتایی که اینجا دانش آموز بود آمبریج رو سه هفته پشت سرهم مجازات کرد چون دروغ گفته بود. بابام میگه تو معجون سازی خیلی خفن بوده و همیشه اون به زن دایی هرمیون کمک می کرده که داربد هاشو بشکنه. بابام میگه وقتی سال اولی بوده با یک دست میتونسته هاگرید رو و با دست دیگه ش خانوم ماکسیم رو بلند کنه. بابام میگه آخر هر سال تحصیلی وقتی حوصله ش سر می رفت توطئه چینی می کرد می رفت به ولدمورت حمله می کرد بخندن دورهمی و توی تمام این حمله ها از دامبلدور به عنوان چوب جادویی استفاده می کرده.
بابای من قهرمان بوده و حالا همین بابای قهرمان از من خواسته دروغ نگم و من دروغ نمیگم.

۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)

من به خاطر یه فیلم فتوشاپی به تو باج نمیدم، حتی فکرشم نکن!!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۰ ۱۸:۵۱:۵۲


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲

هرماینی گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 96
آفلاین

۱. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

این حامل نکته ی ظریفیه ، از اونجایی که می دونید نسل شش سرماخوردگی در حال گسترش و به سفید و سیاهشم رحم نمی کنه ، این وریوس بی حیا رفته بود تو مغز پروف عزیز و کلا سیستماتیک ویندوز استاد رو به ریخته بود ...

اولین کلمه ی تحریک آمیز (فلان) بود که در نظر گرگ نماهایی به سان پروف خیلی بی ادبانه تلقی می شه.
کلمه (بوقی) اون هم برای جگر گوشه لوپین دیگه...
(نوگلان) .... بهتر بود می نوشتن نره خران
۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)
-گَدَ (در زبان شیرین آذری یعنی هوی)
-بله
-تو به من ((دولوخ)) گفتی؟
-چی میگی؟؟؟ درباره ی چی؟
-درباره ی این که تویه خر جاروی منو بر نداشتی...
-ها؟
-اگه مردی اون چیزی که زیر تختت هستش رو بیار بیرون
هری بعد ار در آوردن جارو در این حالت قرار داشت:
-این چیه تویه دستت؟؟؟ مگه جاروی من نیست...
-آخه می دونی... پول نداشتم واست کادو تولد بگیرم گفتم اینو بردارم تمیزش کنم به جای یه جاروی نو بهت کادو بدم.
هرماینی که دید خیلی هری رو تحقیر کرده خودش خیلی ناراحت شد و گفت:
-پسره ی احمق ، ارزش تو خیلی بیشتر از یه کادو تولده .. دیگه از این کارا نکنیا
بعد پرید هری رو بغول کرد و داستان به خوبی و خوشی تموم شد. به همین سادگی به همین خوشمزگی

۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)

من عاشق عربی هستم
این جمله در اولین روز کلاس عربی در مدرسه ی انسان ها به استاد گفته می شود و تا آخر سال تبدیل به فحش آبدار می شود

وقتی که زنگ میخوره میگیم : «استاد، شما ادامه بدین» . یعنی آدم به خودش فحش بده بهتر از اینه...

از فردا میخونم
بنده که تجربه نکردم ولی دانشجویان در فرجه های امتحانات به کار می برند.

۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)
1. اگه بنده حرف اضافه ای بزنم تیکه بزرگم مماغمه
2.از کجا انتظار داری من بدونم
3.قصد بردن آبروی جیمز رو داشت
4.هیچکدام
5.هر شش گزینه صحیح است
6.با توجه به اطلاعات داده شده از جواب دادن معذورم


چهار گزینه ای دیده بودیم شیش تایی نه...
بنده روی گزینه ی 3 تاکید دارم.


پارسال ایفای نقش هرماینی گرنجر بودم!! بیکارم کردن !!بـــــــیکار!!
(البته از بروبچ جادوگران متشکرم چون واقعا زمان برای ایفای نقش نداشتم، رول نباید بیکار بمونه)

تصویر کوچک شده


به توئیترم هم سری بزنید!!
https://twitter.com/hamed__n


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲

جیم موریارتی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ یکشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۴
از کمی دور٬ کمی نزدیک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
۱. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

این سوال بسی واضح می‌باشد! یک گرگ برای بازگشت به اصالت خودش نیازی به ماه و این قرتی بازیا نداره. این قرتی بازیا مال تو فیلماست که سر ما رو گول بمالن! بعله! شما برید یه نگاه به گرگ و میش کنید. می‌بینید که هر وقت دلشون می‌خواد گرگ میشن. بعله! یک نیمه گرگ باید اینطوری باشه.

در مورد اون سه کلمه هم که پر واضحه : " به اصلت برگرد " به طور واضحی شخصی قصد داشته پروفسور رو به یک نیمه گرگ خفن‌تر از این خفنی که هست مبدل کنه. برای مثال میشه حدس زد که بعد از این پروف هر وقت عشقش بکشه می‌تونه گرگ بشه و دیگه این سوسول بازی‌های قرص کامل ماه و این چیزا در هیبت گنده و پشمالو و دندون مسواک نزده‌ی ایشون هیچ تاثیری نخواهد داشت.

در مورد اینکه چرا این متن در نوشته دیده نمی‌شده به این جهت بوده که این حرف با قلمی نوشته شده بوده که تنها چشمی که متعلق به یک گرگ باشد توان دیدن آن را دارد!

۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)

جیم به چشم دوست فابش نگاه کرد. چشمان او پر از بود دروغهایی که طی این همه سال به جیم گفته بود. چیزی در چشمان او بود که توجه جیم را جلب کرد. به چشمانش زل زده بود و باور نمی‌کرد که این حرف دروغی بیش نبوده!
- تو هیچوقت عاشق من نبودی؟ هیچوقت؟
- نه جیم! اونطوری نیست که تو فکر می‌کنی. من همیشه دوستت داشتم.
گویی دنیای جیم بر سرش خراب شده بود. باورش نمیشد! عشق چندین و چند ساله‌اش به او خیانت کرده بود. مگر چه کرده بود که باید چنین رفتاری را از سوی دیگران تحمل می‌کرد. آهی بلند از ته دل سر داد که نصف هاگوارتز را با خاک یکسان کرد. تا کی این سرنوشت او را دنبال می‌کرد؟
- یعنی این همه مدت تو هیچ حسی به من نداشتی؟
- معلومه که داشتم تو جیم بدجنس منی!
لبخندی بر لب جیم آمد. دوستش به سوی آمد چشمانش روی لبان جیم قفل شده بود و چشمان جیم ری لبهای او که گویی به شیرینی بستنی وانیلی با سس شکلات که بقلش کیک تولد و اسمارتیز و پاستیل گذاشتن و کمی چیپس و ماست موسیر به همراه پیتزا و سیب‌زمینی سرخ شده که خیلی خوب تفت داده شده و سس مایونزی که طعم خیلی خاصی داره به اضافه چیپس با پنیر پیتزا که روش ژامبون هم گذاشتن بود.
- اما این درست نیست!
- چی درست نیست جیم؟ فقط بذار ببوسمت عشقم.
- آخه من که اصلا دوستی ندارم! چه برسه به دوست فاب!
ناگهان همه جا سیاه شد. ضربان قلب جیم به هزار و دویست و سی و دو ضربه در ثانیه رسید و با فریادی از خواب برخواست.
- آخی خیالم راحت شد. نزدیک بودا
و با آرامش به سوی نزدیکترین کافی شاپ موجود به راه افتاد تا همه موارد بالا را تهیه کند و بخورد!


۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)


خب استاد چرا حال؟ چرا پذیرایی نه؟ چرا باغ‌وحش نه؟ چرا هرم زئخوپاترا نه؟ چرا محل نگهداری زوبین سرنوشت نه؟

باری به هر سو. امر امر پروفسور است و بس

استاد گرام؛
شاید شما ندانید اما از طرفداران پرو پا قرص شما هستیم و هر روز درس‌های شما رو مرور می‌کنیم. شاید خودتان ندانید اما شما راه زندگی ما را عوض کردید و به خوبی تمایلش دادید. شما باعث شدید که قلب پست و تاریک من با نور حقیقت وجود شما بدرخشد.
آخ که اگر بدانید شما چه ها که با زندگی من نکردید. همین چند وقت پیش بود که قید شرلوک را زدم و با عجله به سوی کلاس‌های شما شتافتم.
شما با آن دندان کثیف و بوی گند تنتان الگوی بی مانندی از یک استاد ساده نگر برای من بودید. این روش تدریس شما به حد بسیار زیادی در آموزشات ریاضی محض جادویی من تاثیر داشته. به طوری که تمام روشهای شما را مو به مو عمل می‌کنم.
از آن دوران که شما را دیدم بی‌اختیار دهان به تنبان گرفته و در کف این هیبت و هبروت شما بودم. به طوری که اگر دختر بودم زیر پاهایتان جان می‌دادم.

صد حیف از جفای زمانه ای پروفسور! که چون شمایی در کنج عزلت به سر می‌برد و چون دیگرانی در بیا و برو!


+ تشخیص راست و دروغ پای شما استاد :-" ممکنه یکم کوچولو بیشتر از سه تا باشه!


۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)
ببخشید پروفسور. این هدف یعنی چی دقیقا؟ خوردنیه؟ نوشیدنیه؟ انگیزه حساب میشه آیا؟ توش پول هست؟ میشه باهاش نقشه‌های شوم هم کشید؟
آها گویی یکی از بچه‌ها داره تقلب می‌رسونه.. بعله بعله یه لحظه ویت آها خب. آها

بله هدف استاد گرام از این حرکت این بوده که برن در پس پرده‌های معنا و فیلم را ببینند. گویی چشمان همچون گرگ استاد در فیلم چیزی دیده که خیلی سوژه خنده است و دیدنش تنها از چشمان گرگی و تیزبین ایشون بر میاد!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
1. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

استاد عجب سوالای سختی می پرسین!خب مگه همه می تونن تبدیل به گرگینه های بزرگ و پشمالو و درنده و خونخو...نه...چیزه...گرگ های کوچولو و ملوس با دندونای گوگولی بشن...راستی می دونین؟خیلی این دندونا بهتون میاد استاد...فقط میشه بی زحمت غلافشون کنید؟ نه که من بترسما من خیلی هم دوستشون دارم می دونین فقط این زاغه خوابش نمی بره شبم نمی ذاره من بخوابم...همین دیگه.
خب بذارین من یه لحظه فکر کنم...ام ...داشتین تبدیل میشدین؟مطمئنین؟بذارین یه نگاهی به تقویمم بندازم...نه بابا تا ماه کامل که مونده هنوز...پس چه جوریاس؟خب می دونین استاد...ظاهرا جهش یافته ها....نه چیزه...دورگه ها...نه بی اصل و نسبا... نه جسارت نشه...هان... انسان های با قدرت های مافوق بشری مثل گرگینه ها توی ژن ها سازندشون یه سری صفات و ویژگی هایی بیشتر از انسان های معمولی تعریف شده. مثلا تو هاگریدیون بزرگی اندام و درهم گره خوردگی موها در دسته سانتوریان داشتن دست و پای اضافی و در دسته گرگینیون هم داشتن پشم و موی اضافی در برهه ای از زمان!طبیعتا این مدل جاندا...انسان ها از این صفات جدا نیستن منظورم اینه که بروز این صفات الزاما محدود به یه دوره زمانی مشخص نیست و همیشه در اون فرد هست و جزئی لاینفک از وجودش محسوب میشه فقط تو یه دوره زمانی مشخص، مشخص تر جلوه میکنن و به برخی عوامل بیرونی که در اون زمان وجود داره حساسیت خاصی نشون میدن! با این همه یکسری عوامل درونی هم این صفات رو غلغلک می دن و باعث میشن به صورت خودجوش بروز پیدا کنن...مثل حالات انسانی خشم و نفرت!این دو فقره در کلیه موجودات زنده چنان جریان قدرتمندی ایجاد می کنن و کل سیستمو تحت تاثیر قرار میدن که طی این فعل و انفعالات تمامی صفات به صورت خودجوش می زنن بیرون!البته علت اینکه چرا صفات گرگی زودتر بروز میکنه مشخص نیست...شاید چون زورشون بیشتره یا شاید هم به خاطر اینکه معمولا فقط یه بار تو ماه حق خودنمایی دارن برای همین سعی می کنن از هر فرصتی برای خودنمایی استفاده کنن و تا تقی به توقی می خوره از چشم و گوش و حلق طرف بزنن بیرون که بگن ما هم هستیم!اصلا علت خشم شما چی بود؟آهان این قسمت دوم سواله...یه نمره هم که داره...میگما جسارت نباشه استاد یه تجدید نظری رو بارم نمرات بفرمایید!
اون سه کلمه تحریک آمیزی که موجب بروز خشم و به تبعش بروز صفات گرگی شد...خب بی زحمت اجازه بدین من یه نگاهی به سه کلمه اول بندازم
نقل قول:
استاد لوپین عزیز

ام...باور نمی کنم این سه کلمه باعث تحریک خشم شما شده باشه استاد...یعنی هرکی به شما بگه استاد عصبانی میشین؟پس تا اینجا من خشم رو تو وجود شما بدجوری غلغلک دادم استاد!نه استاد؟نظرتون چیه در این مورد استاد؟هعی وای!فهمیدم استاد این سه کلمه رو میگین؟همونایی که زیر تاخوردگی نامه ست؟نگاه کنین:
نقل قول:
برمیگردی نون بخر!

پس بگو..نه بگین!می دونم استاد خیلی سخت شده تو این وانفسای تورم و رکود و بیکاری شما که وزیرین مجبورین بیاین تدریس کنین...حکومتم که نظامیه دیگه نون به زحمت گیر میاد. حق دارین چون کارخونه های دیاگون که همه تعطیلن و آردی به دست نونواها نمیرسه… بنده هم تو تعطیلی دیاگون هیچ نقشی ندارم و کلا منکر قضیه تعطیلی و حکومت نظامی میشم و اینا!استاد!به طرز عجیبی دارین به ابتدای رولتون شباهت پیدا می کنین!

۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)

استاد!مرگ من 20 نمره؟یعنی دو سوم بارم بندی؟شمارو به جون اون موهای فیروزه ای براقتون تو بارم بندی نمرات تجدید نظر کنین!الان آخه من کیو پیدا کنم دروغشو کشف کنم؟تازه شما که هنوز نحوه ذهن جویی رو یاد ندادین!چی؟مشکل خودمه؟حذف آموزشی؟باشه باشه...عصبانی نشین خب استاد...بازم دارین شکل اول رولتون میشین استاد!
ام...آخه من تو این وانفسا کیو پیدا کنم ذهنشو بجویم؟هان؟آهان!خودشه آپولین! (آپولین منو ببخش!من مجبور بودم!):

شنبه شب بود. تو سردی هوای لندن از بین اون همه مشنگ راهو باز کردن و حرکت به طرف دیاگون کار ساده ای نبود به ویژه اینکه با ظاهر کاملا مرگخوارانه من مشنگای کنجکاو و البته گستاخ هم کم نبودن و منو ناچار کردن چندین بار راهمو با نقض قوانین رازداری بین المللی باز کنم. واقعا که مسخره ست. معنی اجبار برای یه مرگخوار!
بالاخره رسیدم به پاتیل درزدار...مکان استقرار سازمان ساحره ها و شعبه دوم سازمان حمایت! در اون لحظه پاتیل سوت و کور بود و پرنده پر نمی زد با این همه در اون لحظه دیدن سالن خالی و گرد و خاک یک سانتی متری روی اسباب برام هیچ اهمیتی نداشت. فهمیدن ماجرا از هرچیزی برام مهمتر بود. با عجله خودمو رسوندم به حیاط پشتی پاتیل و با چوبدستی سطلا رو کنار زدم تا آجریکه در واقع در ورودی به کوچه بود رو پیدا کنم. تقریبا بعد از کشتن توبیاس هیچوقت از این راه استفاده نکرده بودم. همیشه تو کوچه غیب و ظاهر میشدم ولی اونشب مغزم درست کار نمی کرد. باید از این موضوع مطمئن میشدم!
با قدم های بلند کوچه رو طی کردم. صدای قدمهام روی سنگفرش کوچه به طرز ناجوری تو گوشهام می پیچید. هیچوقت کوچه رو انقدر خلوت و تاریک ندیده بودم. تا حدیکه صدای بال زدن زاغم رو می تونستم از بالای سرم بشنوم! تقریبا تمام مغازه ها بسته بودن و تک و توک میشد جمعیتی رو اون وقت شب تو کوچه دید. از پیچ کوچه گذشتم. تو این قسمت از کوچه هیچ مغازه ای باز نمونده بود. نگاهمو از ورودی ناکترن برداشتم و به چراغای خاموش مغازه پسرم انداختم. حتی اونم رفته بود. احساس کردم چیزی تو دلم فرو ریخت... شاید تنها چیزی که اون لحظه می تونست منو کمی از اون حالت در بیاره دیدن سیوروس بود و ندیدنش به سادگی به عصبانیتی که گریبانمو رفته بود دامن زد. با عصبانیت خم شدم تا سنگریزه ای رو که زیر پام بود بردارم و اونو به طرف گربه ای پرتاب کنم که تو سطل جلوی مغازه روغن مو در جستجوی غذا بود.
- برو گمشو!
سنگریزه درست تو هدف خورد و گربه وحشت زده از سطل پایین پرید و با سرعت تو پیچ تاریک کوچه ناپدید شد. پوزخند پیروزمندانه ای زدم و راهمو ادامه دادم... حتی از این فاصله هم می تونستم چراغای روشن مغازه عتیقه فروشی رو ببینم. ناخودآگاه قدمهامو محتاطانه تر برداشتم. دوست نداشتم آپولین منو اونجا ببینه...نمی دونم چرا؟شاید چون برای فهمیدن اصل موضوع بهتر بود مخفیانه عمل می کردم. آهسته خودمو رسوندم به پشت در ورودی مغازه و خیلی سریع یه نگاه به داخل مغازه انداختم. خبری از مشتری نبود. در واقع به جز خود آپولین کسی پشت پیشخوان نایستاده بود. از ظاهرش معلوم بود سرگرم شمردن درآمد اونروزشه... یه لحظه مردد شدم؟واقعا این کار لازم بود؟آپولین دوستم بود!
ولی وقتی دقیقتر فکر کردم متوجه شدم این کار واقعا لازمه پس با سرعت پریدم تو مغازه و قبل از اینکه آپولین حتی فرصت کنه با شنیدن صدای در سرشو بالا بیاره با یه طلسم بی هوشش کردم. صدای گرومپ افتادنش پشت پیشخون باعث شد احساس عذاب وجدان کنم.امیدوار بودم بهش آسیبی نرسونده باشم!
در وهله اول درو بستم و تمام کرکره هارو پایین کشیدم و وقتی مطمئن شدم کسی از اون طرفا رد نمیشه خودمو رسوندم بالای سر آپولین که مظلومانه کف مغازه افتاده بود و موهای طلاییش رو زمین پخش شده بودن. رو بدن بیهوشش خم شدم و نبضشو گرفتم...ظاهرا نکشته بودمش... بی اراده نفس راحتی کشیدم و یه لحظه بهش خیره شدم. با چشمای بسته که نمیشد ذهنش خوند ولی تو حالت خواب برام این کار راحتتر بود چون ذهنش هیچ مقاومتی نداشت. روشی مطمئن که مسلما از طلسم و معجون بهتر جواب می داد...یه نفس عمیق کشیدم و با طلسمی سعی کردم چشمهای آپولینو باز نگه دارم و اونوقت بود که...وارد ذهنش شدم...
مای لرد!تو به من دروغ گفتی آپولین!بهم گفته بودی این زنجیر متعلق به جد سوم خاندان پرینسه! رو حساب این رشوه بود که من مجوز تاسیس مغازه رو بهت داده بودم! درحالیکه تو زنجیر بچگی های گابریلو به من انداختی و تازه پشت سرم بهم می خندی؟؟!
ناباورانه از ذهن دوستم خارج شدم...مغزم از کار افتاده بود و اون لحظه به هیچ چیز فکر نمی کردم جز...انتقام!
و اینگونه بود که فردای اونروز در کوچه دیاگون حکومت نظامی اعلام شد!

۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)

استاد اگه جگر مبارکتون حال نیاد چی؟ نمره کم می کنین؟میگین منو بندازن تو آزکابان؟ تا اینجوری جیگرتون حال بیاد؟

من خیلی خوشبختم!

خب استاد شما نگاه کنین شوهرم که مرده از طرف حکومت مشنگها به جرم قتل عمد که تحت تعقیبم پسرم که عاشق یه دختر از محفل شده و رفته اونجا و منو رها کرده و سال تا سال سراغ مادرشو نمیگیره. تو کوچه دیاگون که پرنده پر نمی زنه. منم اصلا دچار افسردگی نشدم و کم نمونده کارم به تیمارستان بکشه!در نتیجه من خیلی خوشبختم!

من از کلاس شما با بهترین نمرات قبول میشم!

این مورد نیاز به پرداختن به جزییات نداره به نظرم استاد!چون از قدیم گفتن چیزی که عیان است جوجه رو آخر پاییز می شمرن!

گر صبر کنی زه غوره حلوا سازی!

این جمله مشهور که نمی دونم مال کیه یکی از نمونه های بارز خالی بندی می باشد. خب شما تا حالا دیدین با صبر کردن غوره تبدیل به حلوا شده باشه؟اصلا این دو مورد چه سنخیتی دارن من تو کفشم هنوز! چون اونکه انکور میشه بعدا و ازش سرکه میگیرن!اون یکی هم که با آرد و روغن و اینا درست میشه و اینا.
اینجا چندتا فرض متصوره یا طرفی که اینو گفته از پشت کوه اومده و حلوا درست کردن بلد نبوده یا شدیدا دچار حالت سایکوز شده و توهم زده و فرض بعدی اینه که خالی بسته ملتو بذاره سرکار!


۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)

استاد خب مگه ما علم غیب داریم؟یعنی باید الان در ذهن شما کند و کاو کنیم؟یعنی بار کنم شما اجازه این کارو میدین؟ یعنی بنده الان بیام جلو ت چشمای شما زل بزنم دچار سوتفاوت نمیشین بنده رو به جای ناهار بخورین؟ از معجون هم نمیشه استفاده کرد؟تقلب محسوب میشه؟کف بینی و رمالی و فالگیری چی؟دارم حوصله تونو سر می برم؟الان می خواین منو به آزکابان معرفی کنین؟ اوه خب چرا عصبانی میشین استاد.باشه حدس می زنم...
نقل قول:
من برم در مورد فیلم‌برداری غیر قانونیتون با جیمز یه صحبت‌هایی بکنم

ام ...حدس من اینه که شما با نشون دادن این فیلم به جیمز می خواین تشویقش کنین بره از کساییکه این فیلمو از کلاسش تهیه کردن شکایت کنه و از همشون چند میلیون گالیونی غرامت بگیره. اصلا هم از این جمله من برای رسیدن به چنین نتیجه ای استفاده نکردم و اصلا هم من این جمله رو ندیدم!کدوم جمله؟



بدون نام
۱. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)
یک چیزی برای من مبهمه! آخه، آدم عاقل به کارهای استادش کار داره؟ آخه، آدم عاقل، به کارهای استاد ذهن "جویی"ش کار داره؟ و آخری و از همه مهم تر این که، آخه، آدم عاقل، به کارهای استاد ذهن "جویی" گرگینه اش کار داره؟ نه جان من! بگو!کار داره؟
خوب می زنه شل و پلمون می کنه! لااقل برید تو زندگی یکی دیگه فضولی کنید که کم آزار تر باشه! یا اصلا فضولی نکنید! خوب استاده دیگه! دلش خواسته! تبدیل شده! عیبش چیه آخه؟
ولی حالا که خیلی خیلی دارید اصرار می کنید ، باید بگم که تبدیل شدن به گرگینه در زمانی که ماه هنوز ناقصه، یکی از هزاران وجنات جناب"توله گرگ خشگل" ه! والسلام!

نقل قول:
استاد لوپین عزیز عضو فلان و بیسار ویزنگاموت لطفا به جنایت های استاد جی. اس. پی. بوقی که کلاس چفت شدگی رو توی شیون آوارگان برگزار میکنه رسیدگی کنید. فیلم این جنایت ها هم ضمیمه شده تا ببینین چطور ما نوگلان باغ دانش رو شل و پل کرده و انتظار داره هر هفته سر کلاسشم حاضر بشیم. ارادتمند، جمعی از نوگلان باغ دانش


نکته ی اول:استاد لوپین عزیز
مگه خود استاد تدی شخصا نگفتن:
نقل قول:
- اسم من تدیه... اسمایی مثل تد...تد ریموس.. استاد..لوپین..آقا اجازه!.. و از این قبیل باعث از دست دادن امتیاز میشه.

یک استاد تدی معمولا به چه دلیل امتیاز کم می کنه؟ چون ناراحت شده دیه! حالا ناراحت یا عصبانی....
تجربه ثابت کرده هرگز نباید یک استاد تدی را عصبانی کرد! بخصوص از نوع گرگینه اش... و این جا به ناچار نتیجه گیری می شود که استاد تدی محبوب ما علاقه ی خاصی به عبارت استاد لوپین عزیز ندارند! این اولیش!

نکته ی دوم:استاد جی. اس. پی. بوقی
اولا که، استاد تدی کلا از این عبارت هیچ خوششون نمیاد! وجود خود به خود این عبارت روی نامه ای، یا حتی یادآوری آن به هر نحو طبق مقررات مربوط به متخلفین فعالیت های ویدیوئی جادویی، پیگرد قانونی خواهد داشت!
دوما ، حالا درست که استاد تدی این عبارت رو دوست ندارن، ولی طبق مقررات غیرت خانوادگی، باز هم کسی به ز خودشون حق نداره به فامیلشون توهین کنه! یعنی شما بودین عصبانی نمی شدین؟

نکته ی سوم:عضو فلان و بیسار ویزنگاموت
توهین به یک مقام بلند گایه ی ویزنگاموت؟؟؟؟ توهین؟؟؟ من الان خودم شخصا تبدیل می شم!

۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)

- ما چه دوستای خوبی هستیم نه؟ ما هرگز به هم دروغ نمی گیم!
با ناراحتی و دستپاچگی لبخندی زد.
-خوب....آره!چه طور مگه؟
لبخند زدم و یک دستم را دور بازویش انداختم.
-ما اینقدر با هم دوستیم که حتی مشقای کلاسا رو با هم تمرین می کنیم!
لبش را جوید و لبخند پر از تشویشی نثارم کرد.
-منظورت چیه پرنل؟
با لبخند گفتم:
-قبول داری که ما چنین دوستایی هستیم؟
با مکث سری تکان داد. دستش را محکم فشار دادم و هلش دادم روی صندلی. یک لبخند مدل گرگینه ای زدم و گفتم:
-خوب پس با اجازت می خوام تکلیف ذهن جویی امروزمو روت تمرین کنم!
اون: :no:
-چرا! خیلی هم خوبه!
و کنارش نشستم و در چشم هایش زل زدم. از نزدیک که نگاهش می کردم شبیه سوسک بود!
زل زدم، زل زدم،.....زل زدم....زل زدم....
ای بابا! فکر کنم درس را خوب یاد نگرفتم!
زل زدم...زل...زل...
فکر کنم باید دوباره جزوه ام را مرور کنم!
نه! صبر کن! اتفاقاتی دارد می افتد!
نظم چشم هایش به هم خورد و صحنه ای آشنا برایم تداعی شد:
-پیس پیس!
-
-هوییی....پیسسس!
-
-یارو.... سوال پنج و نه دهم! چند میشه؟
-
-
-نمی دونم پری! یه جان خودم!
-
-نمی دونم دیه! ننوشتم! حالام هیسسس ساکت مگی داره میاد!
در تصویری که می دیدم رفتم بالای سرش.
چی؟؟؟؟
سوال را که نوشته بود! کامل و جامع!
من بابت آن سوال شده بودم T و او آن را نوشته بود؟؟؟؟؟؟
با چنان سرعتی از ذهن او کنده شدم که هر دو به طرفی پرت شدیم. نمی دانست چه دیده ام، یا می دانست؟ در هر صورت هیچ حرکتی نکرد.حتی وقتی که به سمتش هجوم بردم و موهایش را گرفتم و کشیدم، یا وقتی که پرتش کردم به سمت دیوار، یا وقتی که با چاقو به سمتش حمله کردم و نه حتی وقتی که مشنگ وار چند تا حرکت بروسلی ای نثارش کردم، باز هم فرار نکرد جناب قاضی! می دانم دیگر!عذاب وجدان داشت! برای همین می خواست که من بکشمش! فقط همین را ی توانم در دفاع از خودم بگویم! والسلام! من دیگر حرفی ندارم!


۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)
1- "سلام می رسونن!"
این یکی از بزرگترین خالی بندی هاییه که داره منو دیوونه می کنه! مامانم همیشه در جواب هر کاغذ پوستی ای که می پرسه:"از پرنل چه خبر؟" می نویسه "سلام می رسونه!" در حالی که من ابدا در فاز سلام و سلام دادن نیستم! این را قول می دهم! جزئیات از این بیشتر؟

2-"دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده!"
من به عمرم نه درخت آلبالو دیدم؛نه زیر یکی شون رفتم!چون در اون صورت حتما می دیدمش!
در ضمن من دستمال ندارم! چون من دستمالامو زمین نمی اندازم! اولا که این کار از شان یک دخترخانوم با وقار به دوره! دوما که دستمال جدایی می آره! سوما که اصلا خجالت بکشید! ما طرفدار سازمان حمایت از محیط زیست جادویی هستیم! مگه سطل آشغالو از ما گرفتن؟!

3-"دو دو تا چار تا!"
استغفرالمرلین! استغفرالمرلین! مرلینا توبه توبه!
این روزها دیگه هر جادوگر با مرلینی که کلاس ریاضیات جادویی رفته باشه می دونه که دودوتا میشه پنج تا!
به امیدروزی که این خزعبلات و شایعه ها رو از ذهن جادوگرای جوونمون جمع کنیم و بندازیم سطل بوق! بزن چوب دستی قشنگه رو!

۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)
می خواد دور همی بخندن شاد شن! اگه اشتباه نکنم یه کمی هم کتک کاری در کاره! قبلا مفصلا توضیح دادم چرا امور استادا به بنده ی جادوآموز ربطی نداره! من هنوز سرمو دوست دارم!



پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
الدرس الدوم!


شیون آوارگان خالی بود. تدی واسه اینکه مطمئن بشه اشتباهی نشده، ساعت و تقویم و حتی شماره‌ی کلاسو! دوباره چک کرد ولی جا تر بود و بچه نبود!

- خیر سرشون همه‌شون شونصد سالشونه، بدون مای ‌بیبی بزرگسالان نمیتونن دو دیقه سر کلاس بشینن! ... همم... اوه... این چیه دیگه؟

روی جا استادی کلاس طومار بلند بالایی بود که به امضای خیلی دانش‌اموز رسیده بود با این محتوا:

نقل قول:
استاد لوپین عزیز
عضو فلان و بیسار ویزنگاموت

لطفا به جنایت‌های استاد جی. اس. پی. بوقی که کلاس چفت شدگی رو توی شیون آوارگان برگزار میکنه رسیدگی کنید. فیلم این جنایت‌ها هم ضمیمه‌ شده تا ببینین چطور ما نوگلان باغ دانش رو شل و پل کرده و انتظار داره هر هفته سر کلاسشم حاضر بشیم.

ارادتمند،
جمعی از نوگلان باغ دانش


چشم تدی روی سه کلمه ی اول نامه فیکس شده بود و هر لحظه رنگش بیشتر می‌پرید. دندوناش کم کم داشت بزرگ میشد، و ناخوناش کشیده‌تر و تیزتر. پشم‌های فیروزه‌ای از روی سر و دمش به بقیه‌ی نقاط بدنش داشت سرایت میکرد و گوش‌هاش مرتب کشیده‌تر میشد... همین موقع صدای چند تا جیغ و فریاد خفیف بلند شد و سر و کله‌ی چند نفر که پشت میز و صندلی‌ها قایم شده بودن پیدا شد که یک چشمشون به تدی بود، یک چشمشون به درب خروج از کلاس و یک چشمشون! به هلال ناقص ماه!‌! بچه‌ها آماده بودن که فلنگو ببندن که تدی با صدای خشن و دورگه‌ای گفت:‌

- بشینین سر جاتون... میخوایم با هم فیلم ببینیم!

صدای قورت قورتِ قورت دادن آب دهن از چند جا بلند شد و تدی با پنجه‌اش ضربه‌ای به نوار VHS زد و متحویاتش پخش زمین شد و بعد هولوگرام‌وار، فیلم نمایش داده شد. بید کتک زن در حال پیچ و تاب خوردن بود و کلا چند دقیقه‌ی اول فیلم نمای دور این درخت بود که داشت بندری میزد. بعد از چند دیقه جیمز پاتر وارد کادر شد و درخت آروم گرفت و فیلم هم تموم شد.

- خب؟ تصویر کوچک شده

هلگا چارقدش رو دور کمر سفت کرد و فریاد کشید:‌

- دیدی، ندیدی؟ این زلف کفن مقصره!!
-
- نصف کلاسو فرستاد سنت مانگو... نصف دیگه ‌ش رو هم فرستاد اون دنیا... فقط یه مروپی گانت سالم موند اونم لابد چون یه بار مرده!
- نچ نچ نچ... دروغ بانو هلگا.. دروغ خیلی کار بدیه! من اینجا هیچ مدرکی نمی‌بینم که جیمز بلایی سرتون اورده باشه...ده امتیاز از هافل‌پاف کم میشه.. هم از گروهش.. هم از خودش! اتفاقا درس امروز در مورد خالی بندی و دروغه..

تدی که موقع تدریس آروم میشد، کم کم عصبانیت اولیه‌ش یادش رفت و یواش یواش شد همون توله گرگ بی‌‌‌ازاری که اول کلاس بود. بعد خنده‌ای زد و دندون‌هش که هنوز زرد و دراز بود رو به کلاس نشون داد و ادامه داد:

- همه دروغ میگن... بچه به مادرش... مادرش به پدرش... پدرش به رئیسش... رئیسش به کارمندش... کارمند به بچه‌ش.. بچه به معلمش! که این آخری از همه بدتره ولی من چون استاد خفن گولاخ ذهن‌جوییم میفهمم وقتی یکی دروغ میگه.. به شماها هم یاد میدم..همین الان تو چشم بغل دستیتون نگاه کنین... چشم ورودی مغزه! از تو چشمش ببینین چه دروغایی تا حالا بهتون گفته... البته مسئولیت دروغایی که کشف میکنین و ضد حالایی که میخورین با خودته! ... مشخاتون واسه جلسه بعد روی تخته‌ است.. من برم در مورد فیلم‌برداری غیر قانونیتون با جیمز یه صحبت‌هایی بکنم!

تکالیف:

۱. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)

۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)

۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)


پ.ن. نمره‌های جلسه‌ قبلتون رو زدم اینجا.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۵ ۱۹:۲۸:۱۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

لینی خوش حال و شاداب و خندان، بعد از یک روز طولانی خارج از دنیای جادوگری و ساحرگی وارد پاتیل درزدار میشه و ... آو! با یه عالمه تغییرات ریز و درشت و شونصد نفر اندرون اونجا و اعلامیه ی تحت تعقیب بودن وزیرگانت و یک عدد جغد که منتظرشه، مواجه میشه.

برای لحظه ای تغییرات اندرون پاتیلو کنار میذاره و نامه رو از پای جغد باز میکنه و با دیدن درخواست دلوروس آمبریج مبنی بر پذیرفتن معاونت ِ وزارت ِ ایشان، رسما تو شوک فرو میره و با فریاد "وزیرگانت چی شد؟ کجاس؟ آههههه وزیرگانت" بیخیال نامه و جغد میشه و مقصدش رو به وزارتخونه تغییر میده و سرگرم دویدن تو راهروهای وزارتخونه و سرک کشیدن به اینور و اونور میشه.

اما دریغ از وجود ِ وزیرگانت! به جاش با هلگای شنگول که لباس عروسی به تن داشت و با وعده های راستین وزیرآمبریج در انتظار سر رسیدن شوهرش بود مواجه میشه. لحظه ای به فکر فرو میره ...

- ای بابا وزیرگانت که ترکید رفت! الان قدرت دست کیه؟ وزیرآمبریج! وعده های کدوم یکی قشنگ تره؟ وزیرآمبریج! یوهوووو ...

لینی بشکن زنان در یک ثانیه تصمیم میگیره به وزیرگانت پشت کنه و بهش خیانت میکنه و دست به اقداماتی علیه اون میزنه. مهم نیست که تصمیم درست بوده یا اشتباه ( که بی شک درست بوده ) بلکه مهم اینه که به هر حال عمل خیانت صورت گرفته!

تکونی به مغز داده میشه و اینبار نقطه ی تاریک دیگه ای شروع به روشن شدن میکنه و تصاویر حک شده توی خودش رو به نمایش میذاره.

لینی تو یه اتاق بزرگ با شونصد نفر دیگه نشسته و در حال گذراندن آزمون ورودی به وزارتخونه س. اینجاس که احساس میکنه بیش از این مغزش نمیکشه و به یک سوال هم جواب نداده و این خیلی واسش مهمه که تو این امتحان قبول شه ... نه نه نه! فقط قبول شدن براش مهم نیست، تنها چیزی که اون بهش راضیه نفر ِ اول شدن در آزمونه تا بهترین پست توی وزارتخونه رو بدست بیاره.

بی توجه به بغلیش که مدام با ایما و اشاره ازش میخواست که جواب تعدادی(!) از سوالات رو بده اونوری میشه و التماس کنان از اون یکی بغلیش میخواد که بهش کمک کنه. خوشبختانه قبل از امتحان حسابی مغز طرفو شست و شو داده بود و راه تقلب کردن مورد نظرشم بهش یاد داده بود.

بنابراین لینی رو به مراقب برمیگرده و درحالیکه با دستش جلوی بینیشو گرفته میگه: ببخشین میشه دستمال بدین؟ اممم ...

لینی سکوت میکنه و فقط با اون یکی دست آزادش بینیش رو نمایش میده. مراقب که دستمال نداره آروم برمیگرده سمت بغلیه لینی و ازش دستمال میخواد. اونم دستمالی که حاوی تقلبات هست و کاملا حساب شده تا شده بود رو میگیره و تحویل لینی میده.

لینی تشکری میکنه و شروع به نوشتن سوال میکنه و همچنان بی اعتنا به اون یکی بغلیش که ازش تقلب میخواست برگه شو تکمیل میکنه.

در نهایت برگه رو میده و خارج میشه. بعد از امتحان اون فرد بغلی غرغرکنان سراغ لینی میاد و اونم کاملا طبیعی خودشو به نفهمی میزنه و اظهار ندامت و اینکه به مرلین نفهمیدم تقلب میخوای وگرنه بت میدادم میکنه.

در نهایت هم نفر اول آزمون میشه!

این خاطره دومی خودش شامل دو خطا میشد. یکی تقلب کردن و دیگری "تقلب ندادن در عین تقلب کردن" و تازه بعدشم دروغ بافتن و پیچوندن و ... !

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

به یاد پدر گرام پروفسور لوپین و اینکه اگه یهو مرلینی نکرده پروفسور اختیارش رو از کف داد و گرگینه ایش زد بالا، فقط حاضران در کلاس رو میل کنه و کل هاگوارتز به فنا نره.

از سری اقدامات امنیتی مدیریت هاگوارتز بود به هر حال!

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

اولی تن صدای ملتو تا حد قابل توجهی کم میکنه و از کر کننده و گوشخراس بودن اون جلوگیری میکنه و دقیقا بر خلاف اون وردیه که گزارشگران کوییدیچ برای بالا بردن تن صداشون ازش استفاده میکنن.

دومی هم طلسم خنثی کننده ی همون اولیه! یعنی تن صدارو به حالت قبلی میگردونه و صدا با حالت طبیعی و عینا همونطور که ادا میشه، خارج میشه و به گوش شنوندگان عزیز میرسه.

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)

جیمز سیریوس پاتر، فرزند هری جیمز پاتر، دارای پدربزرگی به نام جیمز پاتر و مادری به نام لیلی اوانز که بعدها لیلی پاتر شد.

به دلایلی که اندرون ذهن پروفسور لوپین میگذره، ایشون بوقی است. لطفا منو از دخالت در ذهن پروفسور و وارد شدن به حریم خصوصی تفکراتشون عفو کنید، دلایل هرچه هست به خودشون مربوطه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

وقتی تدی از کلاس خارج شد بچه ها نفس راحتی از این که این کلاس به خوبی و خوشی به پایان رسیده کشیدن و بلند شدند تا برن به بدبختی هاشون برسند. اما یهو تدی برگشت و گفت:
- کجا؟ بشینین تکالیفتونو انجام بدین بعد برین.

ملت که زیر لب غر غر می کردند کیف هاشونو دوباره سر جاش گذاشتن و همه سرجاهاشون نشستن.

هلگا چشمانش رو بست و سعی کرد به نقاط تاریکش سفرکنه. اما آخه این هلگای بدبخت که یه شخصیت سفید بود. نقطه ی تاریک نداشت تو ذهنش.

هر چی فکر می کرد یادش نمی اومد چه نقاط تاریکی داره و هی با خودش می گفت آخه دختری به خوبی من چه نقطه ی تاریکی می تونه داشته باشه؟

بعد از اونجایی که دید این سوال 20 نمره داره و هافلپاف میخواد قهرمان بشه سعی کرد بیخیال نوشیدنی کره ای باز کردن برای خودش بشه و قشنگ تکلیف رو انجام بده.

به همین دلیل سفر کرد به چندین و چند سال پیش...

قیافه ی بر افروخته ی سالازار رو می دید و خودش هم در تلاش بود که اشک بریزه ولی هر چی زور میزد لامصب نمیومد!

- عزیزم منو درک کن، بابام میگه حتماً باید با گودریک ازدواج کنم. خودت که بابامو دیدی، نمی شه روی حرفش حرف زد. ولی من همیشه دوستت خواهم داشت.

اما خوب می دونستم که پدری وجود نداره و اونی که سالازار دیده بود اکبر آقا شیر موز فروش سر کوچمون بود که با 2 گالیون راضی شده بود بیاد و دو دور دنبال سالازار بدوه و بهش فحش بده!

اما خب حیف بودم. آخه کدوم آدم عاقلی گودی رو میذاره با این سالاد ازدواج می کنه؟

دوباره صحنه ای دیگه جلوی چشمانش اومد...

قیافه ی ذوق زده ی روونا رو دید که داشت براش تعریف می کرد که سالازار بهش ابراز علاقه کرده.

اما هلگا که غیرتش به جوش اومده بود گفت:
- گول ظاهرشو نخوریا! اون یه شیاده که با دخترا بازی می کنه. با احساسات خود منم بازی کرد! کلی دوست دختر داشته و به همشون وعده ی ازدواج داده بود!

درسته که با این کار سالازار بد شکستی خورد و از هاگوارتز رفت، اما خب تقصیر خودش بود! اون که هی می گفت منو دوست داره نباید به روونا ابراز علاقه می کرد!

باز هم تصویر دیگری جلوی چشمانش اومد...

- هلگا بدو بیا بریم!
- چی شده مگه؟
- هیچی، می تونیم دوباره زنده بشیم و بریم توی دنیا. میگن خیلی باحاله و به اسم هر کدوممون یه گروه درست شده!
- نـــه، اینا دروغه روونا. میگن اوضاع اونجا خیلی بده و همه با هم می جنگن و اصن یه وضع بدیه، نری اون دنیا ها!

البته من به خاطر خودش گفتم، بالاخره میومد اینجا دوباره سختی می کشید. الان توی بهشت راحته دیگه!

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

خو این استاد از اون خل و چل هاس، کلاً دوست داره حس ترس به ملت القا کنه. اذیتش نکنین.

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

ماکیاتو:
این طلسم که از واژه ی ماکیان گرفته شده صدای و تصویری که از ملت میاد رو شبیه مرغ می کنه. یعنی استرجس اینا رو به شکل یه گله مرغ می دیده که هی دارن قدقد می کنن!

اسپرسو:
بابا جان این که طلسم نبود هی خودتونو درگیر کردین که. استر خسته شده بود به منشی ـش، جنیفر، گفت یه اسپرسو براش بیاره.

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)

همون جیمز سیریوس پاتر خودمونه و با شناختی که بنده از ایشون دارم بیشتر از این که بوقی باشه، جیغیه.
خود ایشان بوقی بودن خود را قبول ندارند.




پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
سؤال اول!


اصلاً هیشکی نیومد از این مادر مرده بپرسه این همه سال نبودی، راستشو بگو کجا رفته بودی؟! چشم دیدن اون گور به گوری رو هم که نداشتی بگیم رفته بودی سقاخونه واسش دعا کنی! مادر بگرید که ای‌بچه از همو ایّوم ِ قدیم هیشکی بهش توجه لازم رو مبذول نمی‌نمود. بعد می‌گن چرا می‌ری معجون عشق می‌چپونی تو حلق مردم. بعد می‌گن چرا مادر سیاهی می‌شی. بعد می‌گن... بگذریم آقا! تف به این فلک دون و بوقلمون... تف!

حالا هم که مادر بگرید، می‌خوان سه تا از شیطانی ترین کارهاش رو نقل کنه... بذارید برگردیم عقــــب... عقـــــب... چند ِ سپتامبر بود؟ اصلاً کی بود؟ یادش نمیومد!

مروپی به شکل یک روح سرگردون، بین برزخ و این دنیا تلو تلو می‌خورد. اون دنیا که اصلاً راش نمی‌دادن. یکی می‌گفت تو مادر نمی‌دونم کی‌کی‌ـَک هستی، جات تو بهشت نیست. اون یکی می‌گفت تو عشق رو تجربه کردی، تو جهنم رات نمی‌دیم. خلاصه شده بود کعنهو بلاجر که از اینور به اونور شوتیده می‌شد مادر بگرید براش!

خلاصه همونطور که داشت نامه‌ی بارتومیوس ِ مقدس رو به لوسیفر پنجم ِ خبیث می‌برد، متوجه شد صدای گوشخراشی از یکی از قاره‌های دور دست میاد. یکی داشت سعی می‌کرد مثلاً ! بخونه:
- Faarr Awaaay... This Ship Is...

توجهش جلب شده بود. رفت جلوتر.

- I'll Never Let You Goooo !

خواننده دستش رو دراز کرد تا میکروفون رو بده یه دختره با موهای مواج مشکی که دستش رو دراز کرده بود تا میکروفون رو بگیره و داشت با خواننده، همونطوری که چشماش برق می‌زد، آواز می‌خوند!

یک‌هو، اون جنبه‌ی پلید و کثیف و هفت هوراکراکس به میون ِ مروپی اومد بالا. رفت جلو و محکم با تمام ته‌مونده جمودی که توش مونده بود، خودشو زد به میکروفون. میکروفون، یه ردیف جلوتر، رسید به دست ِ یکی دیگه تا جیغ بزنه:
- Our Hopes & Expactations...!

مروپی نگاهش افتاد به دختره که داشت فکر می‌کرد:
- اگه فقط یه ردیف جلوتر بودم!

و...

این از اولی‌ش!

- مونتـــــی! مونـتــــــی! کجایی؟!
- پخخخخخ!
- معیووووووووووووووووووو!
- مونتی! بچه‌ی بد! گربه‌ی بد! چرا باز به پرده‌ها آویزون شدی؟! همشون رو نخ‌کش کردی!

و روح مروپی...

این از دومی‌ش!

- خاله! چرا صدات نمیاد؟!
- نمی‌دونم خاله. این درست بود الان!

و روحی که حالا به زندگی برگشته بود و یادش نمیومد به پادشاه لوسیفر سی و سوم، از نسل ِ آلیستر ِ پلید گفته بود پاشو بذاره روی سیم ارتباطی بین ِ یه خاله و خواهرزاده...!

البته که ذهن‌جویی کاری به چیزی که روح به خاطر میاره یا نمیاره نداره. چیزهایی رو که از قدیم‌الأیام تو ذهن یارو بوده رو هم می‌کشه بالا!

اینم از سومی‌ش!

سؤال دوم!


چرا به شیون آوارگان می‌گن شیون آوارگان اصن؟ شما می‌دونید؟ نمی‌دونید که! شیون آوارگان، آخرین پناهگاه آدماییه که از دست گرگینه‌های خون‌خوار و خشن و بی‌رحم و تشنه به خون، به اونجا پناه میاوردن. و صد البته که نتیجه‌ای هم نداشته البته و امثال این وزیر ِ خون‌خوار! میومدن و آوارگان رو می‌دریدن و خلاصه دهنشون رو... اهم... خلاصه که بیچاره‌شون می‌کردن.

ظاهراً استاد از اینجا خیلی خاطره دارن...

سؤال سوم!


طلسم اول، علی‌رغم تصور عامه‌ی مردم، اونطور که ما از مرلین کبیر زمانی که در برزخ بودیم پرسیدیم، ایشون فرمودن اگرچه با این طلسم‌های پیش پا افتاده و بی‌ارزش کاری ندارن، ولی این طلسم صرفاً هوشیاری فرد رو افزایش می‌ده. در واقع یه جورایی سایرین رو می‌ذاره روی اسلوموشن. یه جورایی خنگ و آرومشون می‌کنه. همه رو!

طلسم باطل‌کن‌ش هم ماکیاتوئه دیگه. اینم ما باید بهتون بگیم؟ واه!

نکنه انتظار داشتید مدیر مدرسه بذاره بچه‌ها کلاس خنگ، خنگ برن سر کلاس چنین موجودی؟ خنگش حالا هیچی. یهو دیدید تدی مو قشنگ تبدیل شد. کار مرلین رو چه دیدی، زد و دانش‌آموزا مجبور شدن هفت‌هشت دست و پا از شیون آوارگان، چهار نعل در برن!

سؤال چهارم!


ما تو مسائل خانوادگی ملت دخالت نمی‌کنیم. چی؟ اصرار می‌کنید؟ خیلی خیلی اصرار می‌کنید؟ باشه!

جی.اس.پی، دومین از نام خودش در این خاندان، ننگ‌های بسیاری را در کارنامه‌ی خود ثبت کرده است. مثلاً ما وقتی وارد جایی می‌شیم می‌گیم مادر ِ ارباب، خواهر وزیر بر حق، فرماندار منطقه‌ی جنگی لندن و جادوکار منطقه‌ی بی‌طرف ویزنگاموت، وارد شدن. ایشون وقتی وارد می‌شن باید بگن فرزند کله‌زخمی، برادر اسب، برادر گرگ، و مؤسس بنیاد فاسد و به دنبال ِ قدرت و ریاکار ِ رانده شدگان ( ) وارد می‌شه که این خودش برای بوقی بودن ِ این فرد کافیه!

بازم سؤالی بود؟ نبود؟ خوبه. وقت مادر اربابش رو بیشتر کنید.





دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین

۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

آلیس در گوشه ای از خوابگاه نشسته بود و سعی در انجام تکالیف ذهن خوانی ذهن جویی داشت. طبق گفته استاد (خودش که این جا نیست) باید به تاریک ترین نقاط ذهنش سفر می کرد. آلیس با خودش فکر کرد نباید بزاره این سفر به جاهای خطرناک بکشه چون خودشم نمیدونست چی در انتظارشه.

چشماشو بست و سعی کرد با تمرکز به داخل مغزش سفر کنه. چند دقیقه ای چشماشو بست ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. همین که خواست چشماشو باز کنه حس کرد چیزی از جلوی چشمش رد شد، چشماشو فشار داد و بازم تمرکز کرد. یک تصویر تارو مبهم جلوی چشماش داشت رژه می رفت. کم کم تصویر شکل گرفت:

خودش رو می دید که داره تو یه کوچه راه میره. کلاه شنلش روهم کشیده بود رو صورتش. به سمت یکی از مغازه ها رفت و داخل شد. سر در مغازه رو درست و حسابی نمی دید ولی این جا رو خیلی خوب میشناخت. خوراکش بود. روزانه هفت هشت گالیون پول خرج این جا می کرد. همان موقعی که در سنت مانگو بستری بود تنها چیزی که یادش مونده بود این جا بود. روزی یک شفادهنده رو خر می کرد و می فرستادش تا از این جا براش قورباغه شکلاتی، برتی بات، ادامس های ققنوس و هر چیزی که دارای کاکائو بودو بخره. اما الان این جا چیکار داشت. الان که دیگه با پست پیشتاز براش میرسید. آلیس به خودش اومد و متوجه شد که از غافله عقب مونده. آلیس ذهنی وارد مغازه شده بود. خودش رو به اون رسوند و وارد شد. خدای من چه وضعی شده بود! این خودش بود؟

آلیس در اون سوی مغازه همه کارگران را طناب پیچ کرده بود و مشغول جمع اوری تمامی بسته های مغازه بود . آن ها را داخل شومینه می انداخت و فریاد میزد: هاگوارتز.

آلیس از عشق خودش به هله هوله آگاهی داشت اما دیگه انتظار اینو نداشت. چرا داشت! نه نداشت!

در این اوضاع کلاه تو کلاه دری از ناکجا آباد باز شد و بلاترکس لسترنج قهقهه زنان داخل شد. آلیس واقعی با شنیدن قهقهه ی او به یاد سال ها قبل افتاد. خودش که میخواست خفه اش کنه، حال آلیس ذهنی را نمی دانست. اما الان میدونست. صورت آلیس اصلا شبیه به قبل نبود. چوب دستیش رو به سمت بلاتریکس گرفت و طلسمی رو به سمت اون فرستاد. طلسم به بلاتریکس خورد و روی زمین افتاد. طلسم شکنجه بود. بلاتریکس جیغ های گوشخراشی میزد و آلیس با لذت به او خیره شده بود و پس از مدتی شروع به قهقهه زدن کرد. آلیس باور نمیکرد که این خودش است. تاریک ترین قسمت مغزش چقدر می توانست تاریک باشد. سومین مورد چه بود؟ دیگه طاقت نداشت.

ناگهان صحنه عوض شد. آلیس باز خودش رو می دید که در دفتر پروفسور مک گوناگل دنبال چیزی میگرده. پس از مدتی، انگار چیز مورد نظرش را یافت. آلیس واقعی جلوتر رفت و تلاش کرد نوشته های روی کاغذ را بخواند.

امتحانات سمج تغییرشکل

نـــــــــــــــــــه! تقلب تنها کاری بود که هیچوقت انجام نمیداد. شاید در مواقع ضروری و برای حفظ جونش به دوستاش میرسوند، اما عذاب وجدانش تا یک ماه امونش نمیداد.

آلیس به خودش اومدو متوجه شد که سه تا نقطه تاریک شده است. پس قبل از آن که چهارمین نقطه تاریک شکل بگیرد، چشمانش را باز کرد.
آخیش! در خوابگاه بود. اما این ها دیگه چی بود. بسته های شکلات و قورباغه و آدامس.
اولین نقطه تاریک جلوی چشمانش بود. :vay:

.............................................
ریشه طنزم خشکیده امروز.

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

به دلیل کرم داشتن استاد و علاقه ی وافرش به حرص دادن مردم
چون این جا خاطرات پدرتان و فریادهای گرگانه ای که میزد را برایتان تداعی میکند. و درواقع دفترخاطراتی از سوی پدرتان است.

و هم چنین صدای زوه هایتان در این جا اکو شده و تاثیر بیشتری بر روی بچه ها گذاشته و ابهتتان را افزایش میدهد

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

طلسم اول برای ساکت کردن بچه ها و بستن صدایشان و دومی برای باز کردن صدایشان بود.
البته هردو نام دو نوع قهوه است که صدای دانش آمزان را این طلسم به مانند صدا گرمای قهوه میکنه.

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)

والا، عاشق دعوای دو معلم هستیم. این وسط گیس و گیس کشی میشه و ماهم تخمه میشکونیم. اهم...اهم..
به شرطی که قول بدید و به اطلاع معلمای دیگه نرسونید، میگیم. ولی از اون جایی که هیچ تضمینی نیست با این وضع جامعه فردا شماهم مادر و پدر بشید، جی اس پی بوقی، جاستین سادیسمی پیلتنه. و دلیل بوقی بودن خواندن آهنگ های افتضاح و خودشیفتگی در حد زخم عله!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.