هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
امتيازات دوئل

مروپى گانتvs لو دو بگمن

داور : لينى وارنر

مروپی گانت: 100
لودو بگمن: 99

برنده:

مروپى گانت



به ياد قديما


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ظهر بی نهایت گرمی بود و خورشید درست وسط آسمان جا خوش کرده بود و با شدّت و حدّت و در کمال بی رحمی تمام انرژی اش را نثار زمین میکرد و به طور کاملا عمودی میتابید.

کمتر کسی در آن هوا که سیریوس را با چوب میزدی از لانه خارج نمیشد، سر کار رفته بود اما وزیر وظیفه شناس سحر و جادو مطابق معمول پشت میز کارش نشسته بود. او حتا شب ها نیز در کنار منشی های از خودگذشته و وفادارش تا صبح در دفتر وزارت بیدار میماند و روی کار بود!

وزیر پشت میزش، زیر نسیم خنکی که از پنجره جادویی دفترش در اعماق زیرزمین های لندن میوزید نشسته بود و لیوان شیرموزش را سر میکشید و از امنیتی که بر مقامش جامعه جادویی حکمفرما بود و پایه های مستحکم قدرتش اقتصاد مملکت لذت میبرد ...

- آااااااه چه هوای خوبی ... بــه بــــه ... بله ... اومـــــــ ...

زارت!

کورممدی جفت پا پرید توی در و وارد شد و به دنبال این ورود ناگهانی و غافلگیر کننده منشی وظیفه شناسی از زیر میز بیرون جهید و از دفتر خارج شد! کورممد متناوباً بالا و پایین میپرید و جیغ میکشید ...

- جـِـ جــنـا .. بِ جناب وزیــــــر

- جناب وزیر و زهر مار پدرسوخته ... این چه وضع ورود به دفتر ماست؟ بدم گوشت و پوست و خون از بدنت جدا کنن پیوند بزنن به ایوان؟ بدم یک هفته بندازنت تو سلول آزکابان گلرت با هم تنها باشین؟ بدم ...

دوشومب!

گلوله های تانک یکی پس از دیگری به ساختمان وزارت برخورد میکردند و آن را به لرزه در می آورد. تمام کمد ها واژگون شده بود و منشی های تاریخ مصرف گذشته، کلاه گیس، کلاه ریش و کلاه ریخته بودند کف زمین.

لودو وحشت زده از جایش برخواست اما بلافاصله با ضربه بعدی نقش زمین شد و میز کارش نیز واژگون شد و چند بسته بادکنک از کشوی میز ریخت روی صورتش!

در مقابل دیوار تخریب شده ی ساختمان وزارت تانک عظیمی متوقف شده بود ... بگذریم که در اعماق زمین تانک چگونه مقابل ساختمان قرار گرفته بود چندین مورفین از تانک سر برآوردند و با دیدن حقارت لودو قهقهه شیطانی سردادند

مورفینی که حاصل توهم مورفین نبود و واقعی بود از تانک پیاده شد و مقابل لودوی زیر آوار مانده ایستاد ... چوبدستی کشید و آن را رو به دشمن دیرینه اش گرفت ...

- وینگاردیوم له وی اوسا!

میز و کمد و سقف و دیوار از روی لودو برداشته شد و او بدن نیمه جانش را به زحمت از زمین کند و تلو تلو خوران مقابل مورفین ایستاد. پیش از این که بتواند دستش را در جیب ردایش فرو کند مورفین دوباره چوبدستیش را رو به او گرفت و طلسمش را ادا کرد ...

- ریپارو!

لودو در کسری از ثانیه ترمیم شد و چوبدستی کشید ...

- نمیدونستم بویی از جوانمردی بردی موفین ... دوئل تن به تن؟ متاسفم اما حالا هیچ شانسی برای پیروزی نداری

لودو درگیر کار نکردن شکلک اویلش بود و در حالی که سعی میکرد ویرایش کرده و یک فاصله به انتهایش اضافه کند مورفین گزینه ی روی میزش را برداشت و به لودو نشان داد و پرید پشت تانک ضد طلسمش.

- نمیدونستم بویی از جوانمردی بردی موفین ... دوئل تن به تن؟ متاسفم اما حالا هیچ شانسی برای پیروزی نداری

لودو دیالوگ ویرایش شده اش را پست کرد اما کار از کار گذشته بود و به جای مورفین یک فقره تانک در مقابلش بود و هر لحظه به او نزدیک تر میشد ...

فـــورت!

لحظه ای بعد به جای لودو بگمن، کتلت بگمن پشت تانک مورفین افتاده بود!

______________________


- بلاتریکس

- ما لخت میپسندیم

- لینی

- با حشرات رابطه خوبی نداریم هیچم خوش نداریم همسرمون آپشن هایی بیشتر از ما داشته باشه! بدون بال پیشنهاد بدین.

- فلور

- ما بسیار نژاد پرستیم همسر لهجه دار نمیخوایم! خوش نداریم "لُغد" یا "اَغباب" خونده بشیم.

- آماندا

- خون آشام مادر؟ قصد دارید ما تبدیل به خون آشام بشیم؟

- یک گزینه ی جدید داریم سیبل تریلانی چطوره؟

- هوم ... این یکی بد نیست اما خوب ما با ازدواج فامیلی مخالفیم، روی ژنتیک فرزندانمون تاثیر منفی میذاره! فرزندان ارباب باید از لحاظ ژنتیکی هم برتر از همه باشن

- این بود رضایتت به ازدواج پچ پچ مامان؟ رو همه ی ساحره ها یک عیبی بزاری و ردشون کنی؟

- به هر حال ما اربابیم مادر ... باید یک ساحره ی قابل برامون پیدا کنید

- فعلا باید بریم اما دفعه ی بعد تا تاریخ عقد انتخاب نشه ما بیخیال بشو نیستیم کافی میکس مادر

مروپ این را گفت و از اتاق فرزند برومندش خارج شد تا به قرارش برسد و از پشت در یکراست آپارات کرد به پارک جادوگران.

جادوگر شیاد و خوشتیپ و خوش هیکلی با شنل مشکی براق و کلاه شاپو انتظار مروپ را میکشید و به محض این که صدای "پاقّ" ظاهر شدن او را شنید سیگار برگش را به خارج از کادر پرتاب کرد و پس از استفاده از طلسم خوشبوکننده-بوبری، دسته گلی بنفش از کلاهش خارج کرد و از پشت به طعمه حمله ور شد!

- این دوشیزه ی جوان دنبال کسی میگردن؟

- وااای لودو ... ترسیدم شما همیشه مارو غافلگیر میکنید عسیسم

- نظرت چیه بریم کنار حوض بشینیم مروپم؟

- ما همیشه با شما موافقیم لودو

لودو دست مروپ را گرفت و قدم زنان رفتند و کنار حوض نشستند و حرف های عشقولانه ی بسیاری بینشان رد و بدل شد که به دلیل احتمال بروز مشکلات معده در خوانندگان از نقل کردن آن ها معذوریم، حتا شنیده شده کارشان به صمیمی شدن هم رسید که این یکی را بابت بدآموزی برای اعضای -18 مطرح نمیکنیم ... به هر حال از هر سن و سالی خواننده وجود دارد و ما بابت تربیت بچه های مردم مسئولیم! خلاصه در این میان پس از این که مخ مروپ حسابی زده شد و کم کم حرف های عشقولانه کم آمد کار به سوال کار راه انداز "چه خبر؟" رسید و باب دردِ دل مروپ باز شد!

- آه ... قند عسلم بالاخره به ازدواج رضایت داد اما هر کِیسی که میزارم جلوش یه ایرادی روش میزاره ... واقعا بهونه گیر شده! من آرزو دارم پسرم رو تو لباس دامادی ببینم اما میترسم آخر این آرزو رو به گور ببرم

- بغض نکن مروپم طاقت دیدن بغضت رو ندارم ... تو که هنوز سن و سالی نداری مطمئن باش حتا اگر ارباب هم ازدواج نکنه دامادی پسر خودمونو میبینی! اما هیشکی مثل من به ارباب نزدیک نیست و ارباب رو نمیشناسه، بهونه گیری های ارباب به خاطر توئه! باور کن، به حرف من شک نکن، ارباب حس میکنه الان مرد خونه اس و اگه ازدواج کنه تو تنها میشی، به هر حال حق هم داره نگران مادرش باشه ... ارباب اصلا بروز نمیده اما من که حکم دست راستش رو دارم میدونم که چقدر ته دلش به خانواده و مادرش اهمیت میده! تو روانشناسی من شک نکن مروپم

- من که چشمم آب نمیخوره با ازدواج من قند عسلم دست از لجبازی برداره ... تازه من الان اصلا آمادگی و شرایطشو ندارم

مروپ بلا نسبت مثل سیریوس دروغ میگفت اگرچه در ظاهر اینگونه به نظر نمیرسید اما خالی بندی های لودو را قبول داشت!

______________________


خانه ریدل شبیه هیچ شب دیگری نبود. مقر جبهه ی سیاه آنقدر نورانی بود که هر آن این خطر حس میشد که مشنگ ها در تصاویر ماهواره ایشان آنجا را کشف کنند و در کنار دیوار چین دومین محل زمین شود که از ماه بدون چشم مسلح قابل تشخیص است!

سرتاسر خانه آذین بندی شده بود و چراغ ها و رقص نور های جادویی خبر از برگزاری جشن بزرگی میدادند. گروه خواهران عجیب روی استیج بودند و شادترین آهنگ هایشان را اجرا میکردند. مرگخوارها بهترین لباس هایشان را پوشیده بودند و بدون نقاب های همیشگیشان در مجلس حضور یافته بودند ...

لرد با کت و شلوار آرمانی مشکی رنگ و پاپیون سبز و گل سینه طلایی با طرح علامت شوم روی یقه اش صدر مجلس نشسته بود ضمن لبخند زدن دندان هایش را نیز به هم میسابید! اگر تمامی جادوگران سفید دنیا جمع میشدند بعید بود موفق شوند لرد را اینچنین خشمگین کرده و علاوه بر آن علی رغم میل باطنیش مجبور به پذیرفتن خواسته شان کنند اما مادر است دیگر! میگوید مستقل است و خودش برای آینده اش تصمیم میگیرد ... از طرفی فرزندش نیز نباید مخالفتش را ابراز کرده و در مراسم کذایی شان شرکت نکند!

بالاخره لحظه موعود فرا رسید و عروس و داماد؛ لودو و مروپ وارد شدند ... لباس عروس عجیب و زیبای مروپ چشم همه ی حضار را خیره کرده بود، لباسی ... اوه اوه

- استوپفای! موهاهاهاهاهاهاها ... بالاخره از سوراخ موشت خارج شدی ... گیرت آوردم مورفین

لودو که از لحظه ورود به سالن در میان حضار چشم میگرداند فرصت دو خط توصیف را هم نداد حتا و به محض یافتن مورفین به روی او چوبدستی کشید ...

- اوه لودو چی کار داری میکنی عزیزم؟

- آه! اعتراف میکنم که همه ی این ها یک نقشه بود ... من به تو نزدیک شدم تا تو روز عروسیمون که مورفین توی جشن ازدواج خواهرش شرکت میکنه بیرون از مخفیگاهش گیرش بیارم و انتقام گذشته رو بگیرم

- آه تو با احساسات ما بازی کردی لودو

- آه مروپ من مجبور بودم ... میفهمی؟! مجبور!

- لودو هر چه سریعتر این مسخره بازی رو جمع میکنی ... چطور جرات کردی از مادر ما سوء استفاده کنی؟

- شرمنده ایم ارباب اما ما مدت ها برای این روز برنامه ریزی کرده بودیم و انتظار کشیده بودیم؛ این فرصت رو به هیچ وجه از دست نمیدیم.

حضار با چشم هایی به قطر توپ تنیس به فیلم هندی که مقابلشان در حال اجرا بود خیره شده بودند! لودو دست در جیب گسترش یافته ی ردایش کرد و تانکی که از مدت ها قبل برای این روز تدارک دیده بود را بیرون کشید و سوارش شد و از روی مورفین بیهوش شده عبور کرد ... مروپ گوشه ای نشسته بود و اشک میریخت و لرد نیز چوبدستی کشیده بود و طلسمی جز طلسم مرگ شلیک نمیکرد! لودو پس از انتقام گرفتن دید شرایط برای ماندن خیلی مناسب نیست پس سوار بر همان تانک ضد طلسمش به دور دست ها رفت و دیگر هیچوقت هیچکس او را ندید


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۰ ۰:۴۸:۰۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲:۵۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
صدای آزاردهنده‌ی جیرجیر، نشان از باز شدن ِ دری بعد از سالیان ِ طولانی داشت. زنی، ملبّس به ردای مخمل سبز تیره که دوردوزی‌هایی از جنس طلا، خبر از گران‌قیمت بودنش می‌داد، با قدم‌هایی آرام و بی‌صدا وارد ِ کلبه شد.

با هر قدم ِ او، ابری از گرد و غبار برمی‌خاست. زن با خود اندیشید: «هیچ‌کس هیچ‌وقت دنبال این خونه نگشت.» و به تلخی اضافه کرد:
- برای هیچ‌کس مهم نبود.

با چرخش ملایم چوبدستی‌ش، شمعدانی‌های برنجی ِ زنگ‌زده، روشن شدند و فضای دلگیر و غمناک ِ کلبه آشکار شد. ملحفه‌های پوسیده، تختی چوبی و زوار در رفته را در گوشه‌ی کلبه پوشانده بودند. روی میز چوبی وسط کلبه، حداقل دو سانتی‌متر گرد و خاک نشسته بود و آینه‌ی نیمه‌شکسته‌ی نصب‌شده روی دیوار، سال‌ها بود که تصویری را نشان نمی‌داد.

زن به سمت آینه رفت و با حرکتی دیگر، دوباره چهره‌ش را شفاف ساخت:
- چه چیزایی که ندیدی عسلم.
و پوزخند تلخی زد.

من موهامو جلوی این آینه می‌بافتم. تو میومدی و آروم چتری‌هامو از توی صورتم کنار می‌زدی...
بعد از تو از چتری متنفر بودم... بعد از تو دیگه هیچ‌وقت موهامو نبافتم!


جلوی قالیچه یا بهتر بود گفته شود تصویر محوی از قالیچه‌ی جلوی شومینه ایستاد. شومینه‌ای که برای سال‌ها روشن نشده بود. قالیچه‌ای که دست زمان، بی‌رحمانه، تار به تار، بند بند ِ وجودش را گسسته بود.

من اینجا می‌شستم و زانوهامو بغل می‌کردم. وقتی کنارم می‌شستی، سرمو میاوردم بالا و بهت لبخند می‌زدم. هیچ‌وقت کلمه‌ی قشنگی بهت نمی‌گفتم... هیچ‌وقت بلد نبودم... یادته؟ من خیلی خجالتی بودم عشق من... ولی بهت لبخند می‌زدم...
تو می‌گفتی مهم نیست چی بگم، چون برق چشم‌های سیاهم با تو حرف می‌زنن.
بعد از تو، چشم‌های سیاه من سکوت کردن... تا ابد!


همین لحظه، درب ِ کلبه گشوده شد و مردی قدم به داخل آن گذاشت. با موهای مواج ِ طلایی رنگ و چشمان ِ درشت آبی، شبیه به نیمه‌خدایان یونانی، پرستیدنی بود.

زن به سمتش بازگشت و به نرمی گفت:
- عزیزم. بالاخره اومدی!

مرد کمی گیج به نظر می‌رسید:
- گفتی بیا و اومدم. موضوع چیه مروپم؟ اینجا کجاست؟

بانوی مشکین‌مو، یک لنگه از ابروهای کشیده‌ش را با ژستی تحسین‌برانگیز بالا انداخت:
- اینجا، یه جای خلوت و مناسب برای یه دیدار عاشقانه‌س. موافق نیستی؟

او که خندید، مثل این که یک نفر مشتی حواله‌ی شکم ِ زن کرد. نفسش بند آمد و یک قدم عقب رفت.

من که حرف خنده‌داری می‌زدم، تو سرتو می‌بردی عقب و مثل یه بچه می‌خندیدی. اون موهای سیاه فوق‌العاده و خوش‌حالتت از روی پیشونی‌ت کنار می‌رفتن و هیچ‌کس نمی‌تونست وقتی می‌خندی، عاشقت نباشه.
بعد از تو، من از همه‌ی خنده‌ها بیزار شدم!


مرد قدمی برداشت که صدای مچاله شدن کاغذ پوستی، زیر پایش، توجهش را جلب کرد. خم شد. دست‌خط مورب و ضخیم ِ روی کاغذ پوستی را شناخت و شدت ِ ضربه، او را در جا خشکاند:

" نازنین ِ من. قسمتی از سیاست هست که توی اون، ما ناچاریم به کارهای مشمئزکننده و کثیف تن بدیم. کسی هست که دشمن‌ترین دشمن ِ منه و باید بهش دست پیدا کنم. این بی‌وفایی ِ ظاهری ِ من به عشق ِ ابدیم رو ببخش. اون زن، تنها کلید ِ پیدا کردن ِ اون مار ِ هفت‌خطه... "

هر دو به یکدیگر خیره شدند. یک جفت چشم سیاه، تلخ و بی‌اعتماد و عمیق. یک جفت چشم آبی، سرخوش و موذی و زیرک.

هردو، طرف مقابلشان را تحسین می‌کردند. مرد، ظرافت ِ زن را در فهماندن قضیه به او، خونسردی و آرامشش در نشانه رفتن ِ چوبدستی به سمت کسی که شاید دوستش داشت و... به مرلین که این زن از فولاد ِ سرد ساخته شده بود!
زن، سریع‌الانتقالی مرد را که وقتی برای توضیح و توجیه تلف نکرد و همان لحظه چوبدستی‌ش را کشید. بی‌خیالی‌ش نسبت به این که تا لحظه‌ای دیگر کشته می‌شود و... به مرلین که این مرد همچون خدایان ِ یونان، خوش‌گذران و دغل‌باز و فریبکار بود!

مرد، گوشه و کنار کلبه‌ی نیمه‌ویرانه را کاوید:
- تعجب نمی‌کنم که برادر عزیزت کنارت نیست. یا حتی زنگوله‌ی نقره‌ای‌ت تنهات گذاشته. ولی نباید آیلین رو با خودت میاوردی؟ یا پسرت اجازه داد مادرش تنهایی وارد مبارزه شه؟!

می‌دانست چرا این سؤال را می‌پرسد. می‌خواست بداند آیا او به کسی از این نامه، چیزی گفته است یا نه. پاسخ داد:
- جدا از این حقیقت انکارناپذیر که تو علی‌رغم نفرتت از خاندان ِ گانت، به پسرم وفاداری؛ مشکلاتی هست که من باید بهشون رسیدگی کنم.

به نرمی خندید:
- همه‌ی مردان ِ زندگی ِ من!
و به یاد مردی افتاد که حالا کنارش نبود.

تو حتی صبر نکردی بچه‌مون رو ببینی... تو فقط رفتی و منو تنها گذاشتی تا زیر بارون راه برم، براش حرف بزنم، بهش بگم همه‌چی رو به راه می‌شه. بهش اطمینان بدم من همیشه کنارش می‌مونم. بهش بگم من هیچ‌وقت ترکش نمی‌کنم. بهش بگم من عاشقشم، هرچیزی که باشه! اولین و آخرین نوازش مادرانه‌مو، لحظه‌ی مرگم بهش هدیه کردم و اون بزرگ شد، بدون این که بدونه آدمایی وجود دارن که عاشقشن. حتی اگر بزرگترین جادوگر قرن نباشه! بدون این که کسی بدونه چه غذایی دوست داره یا نگران سرما خوردنش باشه!
هیچ‌وقت کسی ازش نپرسید تو آینه‌ی نفاق‌انگیز چی می‌بینه لعنتی!


کینه و نفرت، برای یک لحظه، نقاب ملایمت و آرامش وجودش را کنار زد...

بعد از تو، من با کُشتن ِ هر مرد، انتقام ِ کشته شدن ِ روح ِ خودمو می‌گرفتم!

- آواداکداورا !

به دنبال فریاد هردوی ِ آنها، صدای خفه‌ی افتادن جسدی بر روی زمین، نقطه‌ی پایان ِ یک زندگی بود. کسی، به آرامی در را کلبه را گشود و...

فقط آینه، شاهد ِ آخرین ماجرای کلبه‌ی خوشبختی ِ یک زن بود...!


ویرایش شده توسط مروپی گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۳ ۱۱:۴۶:۱۶

دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
با اجازه ناظر ...

فرمودند جایگزین داور قبلی شدم. بنابراین Subject های دوئل لودو بگمن Vs مروپی گانت:


انتقام!


خیلی پرباره ... آدم متفکر میخواد فقط.

در ابتدا 3 سوژه بود، بعد خواستم 2تاش کنم گیر دادن که بی جا کردی، یکی بده. قرعه کشیدیم این افتاد.

سبک نوشتن مهم نی، از هر دری میخواین بنوازین.

زمان هم میخواد؟ تا جمعه هفته دیگه خب!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲ ۲۲:۰۱:۳۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲ ۲۲:۰۶:۱۷

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
حالا مجبورى آدم رو ضايع كنى؟

ببخشيد حواسم نبود.

فقط لطفا آقاى روزيه امتياز ها رو براى من بفرسته بعد من مى زنم.



به ياد قديما


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

پادمای عزیزم.

جسارتاً، ما با مرلین قرار نیست دوئل کنیم گُلم. حریف دوئل ِ ما، لودو بگمنه.

در ادامه، طبق صحبت‌های انجام شده، ایوان روزیه قبول کردند داور مسابقه‌ی ما باشند. سبک قراره به انتخاب خودمون باشه و سوژه و زمان رو جناب روزیه اعلام خواهند کرد.

با سپاس.



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
مروپى گانت و لودو بگمن

لطفا پس مذكرات درباره ى زمان و سبك و داور با پيام شخصى يا در همين جا به اطلاع من برسانيد.

تعداد پست ها هم يكى است!


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۹ ۱۷:۱۸:۱۵


به ياد قديما


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
لودوی من... شاهزاده‌ی سوار بر ویلچر ِ سفید ِ من...

ما که قلب حساسمون اجازه نمی‌ده با شما وارد مبارزه شیم. ولی... ولی افسوس که این کار باید انجام بشه...

با قلبی آکنده از اندوه و مالامال از درد، درخواست دوئل شما رو می‌پذیریم.



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۵:۳۱ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
عشقی که عاقبت به دوئل ختم شد

مروپ! با تمام احترامی که برای فرزندت قائلم و علیرغم علاقه قلبی که بهت دارم به دوئل دعوت میکنم تا انتقام فراری دادن برادرت از چنگ من و بلایی که گذاشتی سرم بیاره رو بگیرم ... امیدوارم بپذیری


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین

امتیازات دوئل



پروفسور فلیت ویک:


پست اول: 15 + 10 + 6 + 5 + 8 = 44

پست دوم: 15 + 10 + 7 + 5 + 9 = 46




پروفسور سینیسترا:

پست اول: 15 + 10 + 1 + 6 + 7 = 39

پست دوم: 15 + 10 + 0 + 4 + 9 = 38


برنده: پروفسور فليت ويك




به ياد قديما







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.