هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۳
#91

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد خانگی که پول ها را نگرفته و آپارات کرده بود در محلی نزدیک بازار جن فروشان ظاهر شد.
-خب...اول از شر این لیست لعنتی خلاص می شم.اگه یهو مشکلی پیش بیاد مجبورم برگردم محفل.هر چی باشه من یه جن خانگی خوب هستم!

لرد نگاهی به لیست انداخت.
یک ردای دخترانه دست سوم یا چهارم(هر چه کهنه تر بهتر.اگه پارگی هم داشته باشه که چه بهتر تر)-یک کیلو سبزی پلاسیده(ترجیحا بدبو)-سه عدد نان کپک زده-چهار عدد و نیم لیمو ترش(چته جونور ابله؟پولمون به همین قدرش می رسه.یادت نره آخری باید نصفه باشه)...

لرد سری تکان داد و به دور و برش نگاه کرد.نانوایی درست در کنارش قرار داشت.
-هی تو!سریع سه تا نون بده به من.یادت نره کپکش بزنی.

-چی چی بزنم؟!!!


در فاصله ای نه چندان دور تر:

جامبل شاد و خندان به همراه بلا از این مغازه به آن مغازه می رفت.
-خاله بلا, خاله بلا...می شه یکی از اینا برام بخری؟

بلا با کیسه حاوی نارگیل ضربه ای سهمگین به جمجمه جامبل وارد کرد.
-جونور کثیف!من حتی به سختی قبول می کنم خاله دراکو باشم.چه برسه به توی شپش زده.الانم دهنتو بسته نگه دار.این کیسه نارگیل چرا دست من بود؟سنگینه.بیا تو حملش کن.از گردنت آویزونش می کنم که حساب کار دستت بیاد.




پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲
#90

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مغز لرد با شنیدن آخرین جمله ی مالی به سرعت شروع به تفکر میکنه و تمام سلولای مغزیش دست به دست هم میدن و فرمان "خودتو بنداز جلو" رو صادر میکنن. با کسب مجوز خروج از اونجا، میتونه خودشو یک قدم به دامبلدور و آزادیش نزدیک تر کنه.

بنابراین لرد دوان دوان جلو میاد و علی رغم میل باطنیش سعی میکنه فقط در حد 1 سانتی متر به نشانه تعظیم خم شه.

- من توانست خرید کرد ... من کار کردن دوست داشت!

لرد باوجود اینکه از درون به خاطر این لحن صحبت کردنش در حال منفجر شدن بود، اما در ظاهر خودشو طبیعی و با ذوق و شوق نشون میداد تا بتونه توجه مالیو به سمت خودش جلب کنه. مالی بدون توجه به لرد رو به جیمز ادامه میده:

- د ِ آخه مگه نمیدونی ما بودجه کم داریم بچه؟ یالا برو همه رو پسشون بده!

جیمز شروع به بالا و پایین پرتاب کردن یویوش میکنه و با بیخیالی مشغول سوت زدن میشه، اما با دیدن چهره ی برافروخته و سرخ مالی که هر لحظه تیره تر از قبل میشه، پشیمون میشه و بساطشو جمع میکنه و صحنه رو ترک میکنه.

مالی بعد از خروج جیمز، سعی میکنه با چندین بار نفس عمیق کشیدن آرامش قبلیشو بدست بیاره و با دیدن لرد خانگی که همچنان مشتاقانه بهش زل زده به طرف کاغذ پوستی ای میره و شروع به نوشتن میکنه.

لرد چند قدم جلو میاد و سعی میکنه با سرک کشیدن بفهمه که مالی در حال نوشتن چه چیزیه و به جاش صدای غرغرهای زیرلب مالی رو میشنوه.

- خیلی پول زیاد داریم که حالا باید برا نوشتن دوباره ی لیست هم جوهر هدر بدم و قلم پرو به استهلاکش نزدیک تر کنم. آخ چه روزگاری داریم ... من و بابام و باباش من و بچه هام و نوه هام.

بعد از اتمام یادداشت لیست ِ نه چندان بلند ِ خریدها، مالی برمیگرده و اینبار ملاقه ش رو به جای جیمز، به سمت لرد خانگی نشونه میره.

- هی تو! حواست باشه دقیقا همینارو بخریا. نمیخواد مرغوباشو بخری ... ما به پلاسیده شم راضی ایم. اینطوری میتونی ارزون تر بخریشون و پولت به همه شون برسه.

مالی هردو دستشو جلو میاره و لیست و پولارو به سمت لرد خانگی میگیره. این لحظات سخت و سرنوشت ساز به صورت اسلوموشن در میاد و دستای لرد به آرومی شروع به حرکت کردن و جلو اومدن میکنن. تنها چند ثانیه مونده تا دستای لرد به اون لیست رویایی برخورد کنه و با گرفتنش، مقصد ِ بیرون از خونه رو در نظر بگیره و به دنیال دامبلدور برا گرفتن لباس بره.

9 دهم ثانیه ... 5 دهم ثانیه ... 3 دهم ثانیه ... 1 دهم ثانیه و ...

اگه انتظار دارین که بگم یکی وسط میپره و مانع رسیدن اون لیست به لرد میشه، باید بگم زهی خیال باطل. بالاخره دستای لرد به لیست میرسه و دو دستی اونو از مالی می قاپه و با بیشترین سرعتی که میتونه بشکنی میزنه و از اونجا محو میشه!

- نــــــه! یادت رفت پولارو بگیری جن ِ خونگی ِ احمق! :vay:


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲
#89

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رزرو


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
#88

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
همان لحظه در مقر سیاهان

مروپ گانت در حالیکه اوراقی در دست داشت وارد نشیمن شد. بلاتریکس کماکان در وصف رشادت ها و زیبایی ها و سیاهی های لرد می سرود و کف پای جامبل را غلغلک می داد. جیغ های جامبل پیوسته بلندتر و گوشخراشتر میشد. مروپ با بی حوصلگی موهایش را مرتب کرد.
-حبسه دیگه بلا... کشتیش.
بلا و جامبل همزمان از غلغلک دادن و جیغ زدن دست کشیدند و به مروپ خیره شدند. بلا که ذهن سیاهش از هضم چنین جمله ای عاجز مانده بود گفت.
- بانو؟ امکان نداره... نه... ممکن نیست این جمله سفید تهوع آور از دهان شما خارج شده باشه... دفاع از حقوق این موجودات پست فطرت از اون دختره بی رگ و ریشه محفلی برمیاد.باید تو همون کتاب هفتم گلوشو بیخ تا بیخ می بریدم تا امواج سفیدش محیطو آلوده نکنه!
جامبل که میان زمین و هوا معلق مانده و تاب می خورد گفت:
- همیشه می دونستم که یه ذره سفیدی تو وجود تام هست فقط نمی دونستم این سفیدی رو از کی ارث برده بود.
مروپ که با بدخلقی مشغول مرتب کردن لیست هایش بود یک کلمه از سخنان جامبل را نشنید. به تلخی گفت:
- بلا یادمون بنداز تورو به نفر دوم لیست تنزل بدیم. من این همه گالیون خرج این موجود پست چندشناک و ریشو نکردم که باهاش بازی کنی. قراره اینجا برامون کار کنه. پس زود باش از اونجا بیارش پایین.
جامبل:
بلا که از شنیدن این خبر ناگوار(تنزل به رتبه دوم!) بغض سنگینی گلویش را گرفته بود کروشیویی را نثار جامبل کرد تا با مغز روی زمین پخش شود. مروپ لیستی را از میان اوراقی که در دست داشت بیرون کشید. بلاتریکس با نگاهی به آن گفت:
- اوه...نگید اونم یه لیست دیگه ست بانو!
مروپ درحالیکه لیست را درون دستان بلاتریکس می چپاند با ملایمت گفت:
- لیست خریده عزیزم. با کمک این جن لازمه اینارو برام تهیه کنی... اوه یادم نره اینو هم اضافه کنم که یه درجه دیگه هم تنزل پیدا کردی.
بلا:

درون محفل

ذهن سیاه لرد بعد از شنیدن این جمله با شدت به کار افتاده بود. کوشید تمامی راه های احتمالی برای فرار و رهایی را ارزیابی کند. اما تنها راه رهایی یک جن خانگی از اسارت اربابش اهدای یک تکه لباس به او بود و بس! اما چگونه او در آن هیبت قادر بود به درون مرگخواران راه بیابد و دامبلدور را مجبور کند به او تکه لباسی اهدا کند؟ مسلما دامبل هم برای رهایی به همین نتیجه رسیده و یقینا از او همین را می خواست. اهدای یک تکه لباس! چیزی که لرد اصلا خواهان آن نبود.
با درماندگی سرش را تکان داد و گوشهای جدیدش مثل بادبزن تکان خوردند. بودن در جمع سفیدان به اندازه کافی نفرت انگیز بود چه برسد فکر کردن به این موضوع که اکنون او جزیی از اموال دامبلدور محسوب میشد.
در همان لحظه که لرد خانگی زانوی غم در بغل گرفته و به این می اندیشید که آیا دگر بار موفق به دیدن ارتش سیاهش خواهد شد یا خیر صدای جیغ گوشخراش جیمز بلند شد:
- ننه مالی!من گشنمه!
همین فریاد کافی بود تا مالی را ملاقه به دست به درون نشیمن بکشاند. درحالیکه ملاقه اش را تهدیدکنان رو به جیمز تکان می داد گفت:
- بسه بچه سرم رفت! چقدر به این بابات گفتم رو تن صدات کار کنه به خرجش نرفت که نرفت! در ضمن یه نگاه به دورو برت بنداز تا ببینی به جای لیستی که دادم دستت برام چی خریدی!



پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
#87

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

جنگی بین محفل و مرگخوارا در جریانه.اواسط جنگ مرلین نازل میشه و میگه از این درگیری و کشمکش خسته شده.لرد و دامبلدور رو تبدیل به دو جن خانگی میکنه.
دامبلدور توسط مادر لرد از بازار جن فروشان خریداری میشه.و لرد توسط جیمز و تدی خریده شده و به محفل برده میشه.
هر دو جن شروع به کار میکنن و بعد از مدتی به یاد میارن که باید برای آزادی تلاش کنن.
محفلی ها متوجه غیبت لرد شدند و مترصد حمله به مرگخواران هستند و در ضمن هرمیون بسیار به لرد خانگی علاقه مند شده و با او مهربانانه برخورد میکند.
اما از آنطرف اوضاع دامبلدور خوب نیست و مرگخواران مانند گذشته با جن های خانگی مطابق شان و جایگاه اجتماعیشان برخورد میکنند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


-من یه راه خوب سراغ دارم!
-بیخود!
-خیلی خوبه ها!
-برای چی راه حل داری دقیقا؟
-برای شکست دادن سیاها!
-تو لطفا وقتی ازت نظر خواستن نظر بده.حالا برو سر کچلتو بذار لای در مرلینگاه و درو ببند.جاش باید رو پیشونیت بمونه.بعدا میام چک میکنم.

هرمیون از جا پرید و لرد خانگی را در آغوش گرفت.
-اذیتش نکنین...اونم مغز داره.شاید واقعا راه حل خوبی به ذهنش رسیده باشه.بذارین حرفشو بزنه.بگو عزیزم...بگو سیاهکم!

لرد خانگی کاملا مطمئن بود که مجازات ذکر شده را به آغوش هرمیون ترجیح میدهد.با وجود این سعی کرد خودش را کنترل کند.
-اینجوری نمیشه.اعتماد به نفس کافی برای حرف زدن ندارم.آزادم کنین تا بگم!

در مقابل این جمله جسورانه و البته گستاخانه جن تازه وارد حتی هرمیون هم کمی عقب نشینی کرد.
-تو چی گفتی؟...این اولین باره که میشنوم یه جن اینقدر واضح درباره آزادی حرف میزنه.ولی متاسفم عزیزم...کل بودجه محفل صرف خرید شماها شد.به این سادگیا نمیتونیم آزادتون کنیم.اصلا نمیدونم ما صاحب تو محسوب میشیم یانه.

با شنیدن جمله آخر هرمیون لرد سیاه به فکر فرو رفت.
-راست میگه...اینا که صاحب من نیستن که بتونن بهم لباس بدن.من جزو اموال محفل هستم.محفلم که فعلا مال دامبله...پس من الان جزو اموال دامبل هستم...و دامبل جزو اموال من!مگه دستم به مرلین نرسه.تو این وضعیت چطوری قراره آزاد بشیم؟





پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲:۲۱ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#86

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
Thor بی مقدمه پرید وسط داستان و دستی رو کشید!
ملت مرگخوار و محفلی: هان چیه چیکار داری؟ چرا اومدی بیرون داستان خودت؟
Thor: بینیم بابا! شما اسم منو آوردید! چطور جرات کردید اسم پسر پادشاه آسمان ها رو در بین جادوگران مسخره و ناچیز بیارید؟ بزنم با چکشم نصفتون کنم؟
در همین لحظه هاگرید غیرتی شد و اومد یکی زد زیر چونه Thor که رفت دور دور دورتر از دسترس...رفت تو همون خونه خودش...تو آسمون ها...

اینک ادامه داستان...

ملت محفلی مانند سربازان آماده جنگ در پشت در مخفیگاهشان!! جمع شده بودند و با شعارهای سوروس جو میگرفتند و پاهایشان را به زمین میکوبیدند و قاشق و چنگال هایشان که از ناهار خوری هنوز در دستشان مانده بود را به هم میکوبیدند و نعره بر می آوردند و مارش نظامی میزدند و خلاصه اوضاعی!

در همین حین ناگهان لرد ولدمورت که شبیه جن های خانگی شده بود(زبانم لال) دستشو بالا آورد و اجازه خواست حرف بزنه که همه خواستند بگن ببند بابا ولی وقتی قیافه هرمیون رو دیدند ترسیدند و ساکت شدند...

هرمیون: بگو عزیزم! بگو سیاهک* من!
لرد ولدمورت: اممم...سیاهک خواست بگوید ... که ... اممم... درسته ولدمورت غیب شده...ولی ... امممم...خب دامبل هم غیب شده... بنابراین...شما... هیچ امتیازی...اممم...نسبت به قبل...برای حمله به...اممم...عمارت مرگخوارا...امممم...ندارید!

در همین لحظه در چشمان هرمیون اشک حلقه زد و پرید سیاهک خودش را بغل کرد و گفت:
_دیدید! دیدید که میگفتم بعضی جن ها حتی از ما هم باهوشتر هستند!

در این حین قیافه لرد ولدمورت در آغوش هرمیون دیدنی بود!


فرسنگ ها آنسوتر
دامبلدور که شبیه جن های خانگی شده بود از شصت پا در عمارت اربابی مالفوی آویزان بود و بلاتریکس در حالیکه اشک هایش را با دستمال کاغذیش پاک میکرد و در غم نبود لرد شعرها میگفت() کف پای دامبلدور را با چوبدستیش غلغلک میداد و وقتی او جیغ میکشید اینطوری خودش را تسلی میداد!

=======
*سیاهک:اسمی که هرمیون بر روی جن خانگی محبوبش که در واقع لرد ولدمورت بود(زبانم لال) گذاشته بود.



پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۴:۵۰ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲
#85

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- ببین دختــره ی گندزاده... خانوم محترم! بنده به عنوان یک جن خانگی اصیل و خانواده دار حق و حقوقی برای خودم دارم ... من جن قانعیم و جایگاه خودم رو میدونم که باید همواره در خدمت جادوگران بااصالتـ... مهربان و سفید باشم، اما وقتی همین حداقل حق و حقوق من هم رعایت نمیشه و شئونات من زیر سوال میره من چی کار باید بکنم؟ من درخواست آزادی دارم ... درخواست لباس!

- چه جن باهوشی ... چه ادبیات قوی ای داری تو ... من کاملا درکت میکنم عسیسم

در همین اثنا که هرمیون با آه و ناله به حال زار لرد خانگی که به موقع خودش را کنترل کرده بود تا از الفاظ وضع خراب کن استفاده نکند، همدردی میکرد، جیمز همراه تدی خودش را به هری رساند و زیرگوشش گفت:

- بابا تا زندایی مجبورمون نکرده لباس بدیم به اینا یه کاری کن حواسش پرت شه ... کلی گالیون خرجشون کردیم

- خیالت تخت! جلب کردن توجه و حواس خوراک خودمه پسرم

هری چشمکی به آندو زد و ناگهان پخش زمین شد! بدنش به رعشه افتاده بود و به حالت تشنج یک دست و دوپایش میلرزید و البته با یک دست هم زخمش را گرفته بود ...

- آااااااای زخمم

لرد که تصور میکرد هری حضورش را تشخیص داده طرح آزادی را به زمان دیگری موکول کرد و فرار به مرلینگاه را به قرار ترجیح داد.
ملت محفل بهت زده به هری خیره شده بودند و هرمیون که میدید همه فقط نگاه میکنند و برخی هم چوبدستی های دوربین دارشان را درآورده و مشغول فیلم برداری شده اند دست به کار شد و با تکان مختصری به چوبدستیش لیوان آب قندی ظاهر کرد و به خورد هری داد! هری لیوان را تا ته سر کشید و فورا دست از لرزاندن برداشت!

- زخمم تیر میکشه! این نشانه ی خطره ... نشانه ی توطئه! شما خودتون گل های گلید ... چرا وقتی نشون میداد پرچم سفیدو، بلاتریکس لسترنج میخند؟

- منظورت چیه هری؟

- خوب در واقع منظوری که ندارم ... چرا دارم ... آها چرا از وقتی که ما صلح کردیم پروف غیب شده؟ حتما اونا دامبلدورو گروگان گرفتن و بعد پرچم سفید هوا کردن

در همان لحظه اسنیپ که تازه از حمام برگشته بود شنل حوله ای به تن جلو آمد و با لحنی آدم ضایع کنانه گفت:

- نخیر! آقای پاتر ... طبق معمول به خاطر غرور بیش از حد به خودت مطمئنی اما اشتباه میکنی، من به بهانه خریدن شامپو از ایوان به خونه ریدل نفوذ کردم و فهمیدم لرد سیاه هم مفقود شده.

- دروغگوی کله چرب! من دامبلدور نیستم که بهت اعتماد کامل داشته باشم ... من خودم دیدم که تو پروف رو کشتی و از برج پرت کردی پایین خائن، الانم میخوای جلوی مارو بگیری که پروف رو نجات ندیم

- خوددانی اما بابت این گستاخیت 50 امتیاز از گریفیندور کم میشه! کله چرب هم خودتی ... با این شامپوهای بنجل ایووان موهای قشنگم از موهای بدفرم و خشک و به هم ریخته ی پدرت هم بدتر شده

سورس در حالی که پارت دوم جمله را زیرلب ادا میکرد و با بغض به موهایش دست میکشید از صحنه خارج شد.
هری با استیل رهبر های دموکرات گفت:

- خوب پس لشگرکشی میکنیم به خونه ریدل! اگه پروف دست اونا باشه که باید برای نجاتش دست به کار شیم و اگر هم این کله چرب راست بگه الان که ولدمورت نیست بهترین فرصت برای حمله به مرگخواراشه؛ کیا موافقن؟

جمعی از ملت جوزده ی محفل با شور و هیجان خاصی به سبک این موافقت خود را ابراز کردند و عده ی کثیر دیگری که عمده ی آنها را ویزلی ها تشکیل میدادند و هرکدام در جنگ اخیر داغ ده ها برادر و خواهر را دیده بودند نیز مخالف بودند ...

__________________


با نگاه گذرایی به سر های بی شمار که در اثر ضربات الا به دو نیم تقسیم میشدند و مقدار اندکی مغر ازشان شرّه میکرد و میریخت کف زمین حساب کار کاملا دست آلبوس آمد ... نیازی به شنیدن دیالوگ های الادورا و مروپ نبود حقیقتا!

- الا این جن ریشوی کثیف میدونه ما با جنایی که کمیت و کیفیت لازم رو به صورت همزمان نداشته باشن چی کار میکنیم؟

- تا الان باید فهمیده باشه بانو

- تازه خیلی خوش شانسه که نوتلّای مامان الان نیستن و میتونه به افتخار وصل شدن سرش به دیوار این عمارت نائل بشه! خشم کره مربّای مادر از ناکارآمد بودنش ممکن بود باعث بشه چیزی ازش باقی نمونه که قابلیت نصب به دیوار رو داشته باشه

آلبوس هرچه سعی میکرد فونتش را بنفش و ایتالیک کرده و با حرف های حکیمانه و سپید باعث متحول شدن دو مرگ خوار شود موفق نمیشد و در نتیجه ساکت تمرگیده بود سر جایش! ظاهرا اجنه از ورژن متفاوتی از زوپس بهره میبردند

- مروپ بانـــــو از شما بعیده این همه بیخیالی و منفعل بودن

این صدای مرگخواری با موهای وزوزی بود که دوان دوان وارد شده بود و پس از گذاشتن پاشنه های کفشش روی شکم و صورت دامبلدور و عبور از روی او خودش را به مروپ و الا رسانده بود.

- شر و بدبختی گریبانگیر همه مون شده، بی ارباب شدیم، بی سرور شدیم، بی تاج سر شدیم و شما دست روی دست گذاشتید؟

مروپ با دیدن اشک، چیزی که از بلاتریکس کاملا به دور بود و شنیدن حرف هایش دگرگون شد و گفت:

- زنگوله مون راست میگه ها اصلا حواسمون نبود که کیک پنیر مادر جدی جدی غیب شده ... باید یه کاری بکنیم!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
#84

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
"خـانه ریدل"
پس از دقایقی تفکر و اندیشیدن و البته سری کوتاه به لیست زدن، اسمــایــلـی مادر ارباب از متفکر به شیطانی تبدیل شد. او نـگــاهی به الادورا کــرد و در گوشــش چیزی را زمزمه کرد که جمــبــل (ک.پ.ر رُز!) فقط "اون همه گالیون" و " خزانه نون خامه ای مامان" و "می ترسونیمش" را شنید!

بر طبق فلسفه مسـری بودن لبخند شیطانی، لبخنــدی که روی خود شیطان اعظم را کم می کرد بر روی لب های الادورا جــا خوش کرد!
الادورا با همان لبخند دستانش را بــالــا برد و درست مثـلThorکه با بالا بردن دستش چکـــشـــش به سمتش می آمد، ساطورش از آنـــور خانه ی ریدل به سمت دستانــش آمد و سر راهش استخوان کتف ایوان را نصف، موهای بــــلــا را سه سانت کوتاه و ریش جــمــبل را به دلیل استحکامش فقط آشفته کرد!

اما خــب، یا بایــد Thor بود و آن همه عضله داشت یا باید خطی قرمز دور این حرکت کشید! وگرنه شخص مذکور همچون الادورا بر اثر شتاب ساطور روی مادر ارباب پرتاب می شود!

-دختـــره ی ورپریــــــده! موهامو نگا کن چی کار کردی! کروشیو!

الادورا بی توجه به فریاد های بلا، به طرف جمــبــل که لبخند ملیحی روی لب هایش نشسته بود و به طرف در می رفت، طلسمی فرستاد و دامبلدور جن شده دیگـر چیزی نفهمید!

مــکــان نامــشـخص - زمــان نــامشخص

-تـــلـــق، شــتــرق، تــولوق، تـــــــــــــــــــــــــــــرق-
جــمــبل چشمانش را به سختی باز کرد و گفت:
-جــیــمز... پسرکم اون یویو رو اینقد به در و دیوار نکوب...

اما پس از آن که چشمانش به تاریکی اتاق عادت کرد متوجه شد که صدای که اتاق را می لرزاند صدای ساطور الادورا است که به سر های خشک شده جن های خانگی روی دیوار بر خورد می کند!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۵ ۱۴:۵۹:۲۷

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
#83

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
[b/] خانه ى ريدل[b]

در همان حال كه دامبل جن داشت به صورت مى خنديد مادر لرد سياه از اون جا رد شد.

- واى اين چرا اينجورى مى خنده؟ :worry:

الا : والا نمى دونم، ديگه از ساطور من هم نمى ترسه!

الا دستش را بالا آورد كه حالا به جاى دست به آن ساطور وصل بود!

- يه جن خونگى كه اينطورى مى خنده ترسناك !

الا دستش را به سمت عقب پرت كرد كه نزديك بود سر يه مرگخوار بيچاره رو قطع كنه گفت: چى كارش كنيم؟

مروپى:

[b/] محفل[b]

هرميون : بسه ديگه . :vay:

لرد جن : حالا وقتش.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۴ ۲۰:۵۰:۵۲


به ياد قديما


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
#82

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- کخ کخ کخ کخ!

ایوان استخوان هایش را جوید و با دست به دورا بلک اشاره کرد و من من کنان پرسید: این چرا این جوری می خنده؟

دامبل- جن داد زد: کمبود! کمبود!

محفل ققنوس/ محل آزادگی و جوان مردی


خنده شیطانی! خنده شیطانی! خنده شیطانی!
هرمیون گوشش را گرفت و داد زد: بَـــسه پِدَسّــوخته! بــسه...

لردینه [بر وزن گرگینه] ادامه داد به خنده شیطانی کردن. حالا بخند و کِی نخند. جیمز هم خنده ـش گرفت و شکمش را گرفت و روی زمین غلت زد.

به دنبالش، تدی و روح سیریوس بلک مرحوم گرفته تا اکسپلیارموس هم خندیدند. کسی تابحال سرود خنده نشنیده بود که حالا نمرد و شنید و کوفتش باشد روونایی.

لرد گیج شد و داد زد: بس کنین!

چقدر هم همه گوش کردند! اینقدر همه خندیدند که لرد به فکر این افتاد که فرار کند. برای همین دوباره افکت خنده شیطانی به خنده آن ها اضافه شد که به هیچ عنوان شباهتی به خنده اسب نداشت.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.