1- توضیح بدید که با طنز چه مشکلی دارید و چرا نمی تونین طنز بنویسید با رسم نمودار طنز و جد!! (3نمره)طنز سخته خو! نیاز به صاعقه ای داره که یهو به ذهنت زده بشه و اون ایده ی ایجاد شده توسط صاعقه رو وارد کارت کنی! گاهی اوقات مسخره ترین چیزا، فقط با یه لحن و طرز نوشتن میتونن تبدیل به طنز شن! درحالیکه همون چیز اگه یه جور دیگه نوشته بشه ممکنه طنز نشه! یعنی هرچقدرم فکر کنی بازم به طنز نمیرسی، بلکه با ارتباط ِ خوف ِ چیزا با هم و همون صاعقه هه میتونی به طنز برسی که خب این چیزی نی که هرلحظه برات اتفاق بیفته که ... هان؟ :(
خب اون طرز نوشتنه و اینا به همون صاعقه نیازمنده که به مخ بعضیا زده نمیشه. صاعقه هه نمیاد خب ... در نتیجه طنزی هم بوجود نمیاد. :((
اینم نمودار که نشون میده تفکر همه جا نیازه، اما میزان نیاز به صاعقه در سه نوع رول متفاوته!
نمودار2- از نظر شما تکلیف ایده آل چه جور تکلیفیه و چه ویژگی هایی داره؟! واقعا انتظار دارید تکالیف چی باشن آخه؟! (3نمره)تکلیفی که ولت کنه به امون مرلین که از هر دری و به هر سبکی که میخوای بنویسی و واسه خودت تریلی برونی توش و تو نوشتن آزاد باشی.
انتظار داریم که آسون باشه!
اگه روله حتی آسون تر از آسون باشه!
ترجیحا جواب تکلیف کوتاه باشه!
نیاز نباشه کلهم سلولای مغزی درگیر پیدا کردن پاسخ شن و هرکسی بتونه ج بده، فقط یکی بیشتر خلاقیت در کنه و اثری هنری خلق کنه(!) یکی کمتر خلاقیت در کنه و فقط نمره رو بگیره!
دیگه امری نی، همینا رعایت شه راضی ایم به رضای مرلین.
3- قانون ها از کجا میان؟ کی وضعشون کرده؟ کی اجراشون می کنه و چه کسی بهشون نظارت داره؟ چرا؟ (3نمره)4- در کل قوانین چه ربطی به پیشگویی دارن خب؟ آیا امکان داره پیشگویی یه قانون شکنی باشه یا دور زدن قوانین یا یک پدیده ی بی قانون حتی؟ چرا؟ (3نمره)شاید راه ورود به پیشگویی (یعنی شرایطی که برای پیشگویی کردن نیازه) دارای قوانین خاصی باشه (مثلا تو فال قهوه میگن حتما فلان جور باید قهوه رو نوش جان کنی) و حتی تعبیر اون هم قانون داشته باشه (مثلا همون اشکالی که ته فنجون قهوه مشاهده مینمایی و هرکدوم معنی خاصی دارن) اما پیشگویی های عمیق تری مثل اونایی که تریلانی میکرد و مستقیما آینده رو نشون میده و دیگه نیاز به تعبیر و این قرتی بازیا نداره، بی قانون هستن چون ما داریم بعد زمان و مکانو میشکونیم و این شکسته شدن زمان و مکان یعنی دور زدن قوانین و پیچوندن اونا.
چون قانون طبیعی اینه که زمان اینطوری که الان میبینیم پیش میره و اگه خلاف این رفت، بی قانونی رخ داده! اما خب یه جمله ای هست که میگه بی قانونی هم واسه خودش قانونیه! بنابراین تو این بی قانونی ذکر شده هم امکان ِ وجود ِ قوانین ماورایی که با قوانین فعلی در نتاقص هستن وجود داره.
5- در محضر پروف بنشینید و براش پیشگویی کنید که یک روز قانونها همه از کار میوفتن. یک پیشگویی آخرالزمانی به سبک نوستراداموس یا تریلانی یا هر کس دیگه.. (همه ی اینها باید در قالب رول انجام بشه و بگید چی می بینید توی اون روز) (21نمره)- پروف وقتی اینطوری زل میزنی خب آدم هول میشه!
لینی غرغرکنان اینو رو به دامبلدور که جلوش نشسته بود و منتظر پیشگویی بود میگه. دامبلدور عینک روی صورتشو صاف میکنه و میگه:
- فرزند تاریکی ـه من! منکه نگفتم پیشگویی واقعی کنی که 100% برآورده میشه. فقط گفتم از تخیلت استفاده کن.
- چه فرقی میکنه خب بازم باید از خودم خلاقیت در کنم! حداقل یه ور دیگه رو نگاه کن تا اراجیف تحویلت ندم ... خب هول میشم.
لینی سریعا آخرین جمله رو بعد از چشم غره ی دامبلدور اضافه میکنه. دامبلدور که میبینه چاره ای جز این کار نداره، صندلیشو میچرخونه و به بیرون از پنجره خیره میشه. با حرکت دستش اشاره ای به نشان شروع میکنه و چشماشو میبنده.
لینی با ذوق و شوق صندلیشو به جلو هل میده و درحالیکه به سقف خیره شده و دستاشو به هم چسبونده و زیر چونه ش گذاشته شروع به توصیف آخر الزمان ِ مد نظرش میکنه!
- تو اون زمان، قانونی وجود نداره که، همه چی شبیه برتی بات میشه. یعنی نمیتونی هیچ تصوری از اینکه اگه این کارو کنی، عکس العمل چیه داشته باشی. ممکنه جالب باشه، ممکنه فاجعه بار باشه و کلا قوانین برتی باتی حکم فرمان. یعنی مثلا میای خودتو از پنجره پایین بندازی، میبینی رو هوا معلق موندی! بعد که به زحمت خودتو به نزدیکا زمین میرسونی و بیخیال خودکشی شدی، درست تو دو سه متری زمین جاذبه دوباره برقرار میشه و تلپی میفتی رو زمین و ممکنه پات بشکنه! این برتی بات هم عجب خلقتیه ها ...
لینی نقطه ی دیگه ای از سقفو نگاه میکنه و ادامه میده:
- رنگ آسمونم قرمز میشه! نه یه آبیه خوشگله و نه سیاه و تاریک. قرمز و نارنجی و از این رنگای غروب میشه. اصن دلت میگیره!
ملت عینهو دیوونه ها اینور و اونور میرن و یه عده هم با بیخیالی به آسمون زل میزنن و کف میکنن که چقد شب و روز قشنگه و ای لعنت به غروب که مرز تاریکی و روشناییه!
لینی پوزخندزنان میگه: کوها هم همینطور که دامنشونو به دست گرفتن شروع به راه رفتن میکنن، اما حواسشون هست که آدمارو له نکنن. فقط همینطوری واسه خودشون رژه میرن! کلا دیوانگی در تک تک موجودات زنده و غیر زنده موج میزنه! آها دریاها هم مواج میشن اما اینا دیگه پا در نمیارن راه برن. همونجا سرجاشون موج مکزیکی میرن فقط.
لینی نفسی تازه میکنه و دوباره شروع به حرف زدن میکنه:
- درختا هم هوهو میکنن و تنه هاشون یه بار به اینور کج میشه، یه بار به اونور. همه ی اینا باعث میشه ملت بفهمن که چه فاجعه ای داره رخ میده و ای داد آخر الزمانه! ماهواره ها و خط ِ تلفن و اینترنت و تلویزیون و سایر خزعولات مشنگا هم میترکه و اینجاس که مرز دنیای بین مشنگا و جادوگرا میترکه و البته همه اینقد درگیر ِ پایان زندگی و دنیاشون هستن که اهمیتی هم به این مسئله نمیدن و برا اولین بار مشنگا از وجود جادوگرا تعجب نمیکنن.
لینی به سمت دامبلدور برمیگرده و بعد از کوبوندن دستاش رو میز و از جا پریدن دامبلدور با حالت مرموزانه ای میگه:
- همه جا ترسناک و مخوف میشه. همه به دنبال پیدا کردن سرپناهی برا نجات دادن خودشون هستن و عده ای به غارها و عده ای به زیرزمین های طبیعی زمین پناه میبرن. باد شدیدی میوزه و ملتو آشفته تر از قبل میکنه ... و این نشانه ی شروع فرود فلاکت بر سر مردمه ... دریاها طغیان میکنن و شهرارو به زیر خودشون فرو میبرن، مردم غرق میشن. کوهای متحرک متوقف میشن و اونایی که آتشفشانی هستن فوران میکنن و مردم و شهرارو توی حرارت و گدازه های خودشون میسوزونن و نابود میکنن.
لینی از جاش بلند میشه و همینطور که قدم میزنه تکمیل میکنه:
- اونایی هم که تو غارا هستن در اثر ریزش سقف جان به جان آفرین تقسیم میکنن، اونایی که بالا ساختمون شونصد طبقه پناه گرفتن در اثر وزش باد پایین پرتاب میشن و له میشن و ... خلاصه همه میمیرن دیگه. فقط ارباب باقی میمونن و یارانشون. میخواین بگم چطوری؟
لینی برمیگرده و با دیدن چهره ی
دامبلدور، دست از ادامه ی سخنرانیش برمیداره.
- بسه دیگه چرت گفتن، میتونی بری.
و لینی سرشو پایین میندازه و جاشو به نفر بعدی میده و از اونجا خارج میشه.