هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲

النور برنستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۰۵ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲
از تالار هافلپاف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
امتيازات مسابقه گريفندور و هافلپاف

گريفندور

جیمز سیریوس پاتر: 25
تد ریموس لوپین: 23
آلیس لانگ باتم: 20
استرجس پادمور: 20

هافلپاف

پروفسور تافتی: 31
رز ویزلی: 31
هلگا هافلپاف: 29



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پایان مسابقه هافلپاف و گریفیندور

گویا به دلیل اینکه هیچ کدام از داور ها اطلاعی از این قضیه ندارند پس بنابراین مسابقه ی بعدی راس تاریخ ذکر شده در پایین آغاز خواهد شد تا بعدا داورها حضور به هم برسانند!

نحوه ی قضاوت

تیم هافلپاف :

هر پست این تیم از امتیاز 33.33 امتیاز دهی نمایید ! در آخر امتیاز آنها + 0.01 خواهد شد تا مجموع 100 شود !

تیم گریفیندور :

هر پست این تیم از امتیاز 25 امتیاز دهی نمایید!

برنامه ی ادامه مسابقات :

و در اول هیچ کدام از مسابقات اطلاع رسانی ای صورت نخواهد گرفت (لطفا تاریخ ها را یادداشت نمایید)


پنجشنبه 24 بهمن لغایت 1 اسفند ماه

هافلپاف - راونکلاو

پنجشنبه 8 اسفند ماه لغایت 15 اسفند ماه

گریفیندور - راونکلاو


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
اعلام نمی کنم چه مسابقه ای ـه!

- ببینید فرزندانم، استراتژی ما حمله از جناحین ـه. پیوز و نیمفا، عزیزانم. شما باید نفوذ کنید و توپ بریزید رو دروازه. منم همونجور که تمرین کردیم بلند میشم و با ضربه سر توپو وارد دروازه می کنم. :

هلگا جلوی یه تخته وایت بورد ایستاده بود و اینقدر روش رو خط خطی کرده بود که تقریباً چیزی دیده نمی شد.
در حالی که مروپی کاپیتان بود هیچکس نمی دونست چرا ننجون داره تیم رو اَرنج می کنه.

مروپی که چند قدم اونور تر وایستاده بود گفت:
- ننجون فکر نمی کنید که شما یه کم براتون سخت باشه سر زدن و این چیزا؟ نمیگم وزنتون یه هوا زیاده یا سنتون یه کمی زیاده ها، ماشالا شما از همه ی ماها آماده ترین ولی خب آخه کار آسونی نیستا!

ننجون سر آقای گوری، گورکن محبوبش رو نوازش کرد و گفت:
- نه فرزندم. من خودم می دونم چیکار دارم می کنم. بار ها توی تمرین این حرکت رو انجام دادیم. این کار برگ برنده ی ماست. ما پیروز میشیم عزیزانم. :zogh:

رز با شک و جویده جویده گفت:
- ننجون هلگا، اون دفعه که تمرین کردیم چندان نتیجه ی خوبی...!

هلگا:
رز: خیلی نتیجه ی خوبی داد!

هلگا آقای گوری رو بغل کرد و درست رو به روی ملت ایستاد و گفت:
- عزیزانم چیزی که باید توی این بازی و همه ی بازی ها بهش دقت کنیم اینه که ما هافلپافیم. ما می تونیم هم رو ببریم. اگر سختکوش باشیم. اگر خودمان را بشناسیم! پس خودتان را بشناسید عزیزانم. خودتان را به عنوان یک هافلی بشناسید!

بازیکنان هافل یکی یکی جاروهاشون رو برداشتند و با فریاد های پی در پی هافلپاف، هافلپاف راهی زمین بازی شدند.

به محض این که در رختکن رو باز کردند و وارد زمین شدند کل الیوم ـشون از به تغییر حالت دادند!

گریفیندوری ها در حال بازی کردن در زمین بودند و درست وقتی هافلی ها وارد شدند یک گل دیگه به ثمر رسوندن.

هلگا سریع پرید رو جاروش و یه دنده معکوس داد و به سمت جایگاه اساتید و مسئولین برگزاری مسابقه رفت.

با عصبانیت داد زد:
- مسئول این نابسامانی ها کیه؟

ایوان که اونجا نشسته بود استخوان هاش رو جا به جا کرد و گفت:
- استرجس پادموره بانو.

ناگهان مثل این که دکمه ی pause رو زده باشن همه جا در سکوت محض فرو رفت و همه ی نگاه ها به سمت ایوان برگشت! هیچکس باورش نمی شد. مگه ممکن بود آخه؟! اصلاً با عقل جور در نمی اومد.

همه در هنگ و مات بودند که رئیس فدراسیون کشور دوست و همسایه که به دعوت مورفین گانت مخلوع به اونجا اومده بود آروم پرسید:
- چـَ شده است؟ چرا تـِعجب از خود نیشان می دهید؟

فلور به آرامی براش توضیح داد:
- آخه این ایوان یکی از مدیرای خوب و فعال بود قبلا. بعد از یه مدتی کلاً در نقش هویج فرو رفت. این جمله ی که گفت تونست بعد از 12 قرن به یکی توی ایفا یه کمکی بکنه!

همینطور که این حرفا رو میزد ایوان از جاش بلند شد و یه سوت بلبلی زد و گفت:
- استر بیا این یارو کارت داره.

دیگه با گفتن این جمله ملت کف و خون قاطی کردند و حدود 1000 نفر از جمعیت 5000 نفره ی ورزشگاه راهی سنت مانگو شدند!

استر با چشمانی اشکبار از داخل زمین اومد و در حالی که نفس نفس هم می زد گفت:
- بله هلگا؟ چی میگی؟

هلگا دوباره عصبانیتش رو به یاد آورد و گفت:
- چرا پس نگفتی بازی شروع شده؟ چرا ما نبودیم بازی شروع شده؟!
- کلاً هیچی اعلام نمیشه. همین الان هم من نمی تونم بهتون اعلام کنم که چیزی اعلام نمیشه. اگه این لحظات پرشکوهی که ایوان رقم زده نبود اعلام نمی کردم بهت. ولی چیکار کنم دیگه، اصن شور و شعف وجودمو گرفته.

در حالی که هلگا مات و مبحوت بود استر پرواز کرد و به جریان بازی برگشت.
هلگا که همچنان بود، به سمت هیئت داوران رفت و گفت:
- حالا نتیجه چند چنده؟

هیئت داوران: اعلام نمیشه.
هافلیون:

ملت هافلی سریع به بازی رفتن و شروع کردن به بازی کردن. بلافاصله پس از ورود اون ها به زمین تدی چماغش رو تا خِرتِناق (جایی حوالی حلق) وارد تافتی کرد و دروازه بان هافل به ملکوت اعلا پیوست.

هیئت داوران که هویجوری برای خودشون وسط زمین بالا پایین می رفتن در جواب به اعتراض های هافلی ها گفتند:
- اعلام نمیشه.

در این لحظات صدای گزارشگر مسابقات به گوش رسید:
- نتیجه که کلاً اعلام نمیشه. یه اتفاقی هم که وسط زمین الان افتاد که جناب استرجس به بنده اشاره کردند که اعلام نشه. حالا توپ رو یکی از بازیکنان تیمی که اعلام نمیشه میگیره و به سمت دروازه ی اون یکی تیم که اعلام نمیشه می بره. اما مدافعی که اسمش هم اعلام نمیشه با یه توپی که نمیشه که اعلام بشه به یه جایی که اصلاً زشته اعلام بشه ضربه میزنه و هیئت داوران هم اعلام نمیشن.

لحظاتی بعد هافلی ها در حال گلزنی بودند که یهو دیدند کل الیوم ملت گریفی دارند جمع می کنن برن!
مروپی به سمت هیئت داوران رفت و داد زد:
- چی شده؟ اینا کجا دارن میرن؟

النور که رفیق فاب مروپی بود به کنارش اومد و گفت:
- بازی تموم شد ولی نباید اعلام بشه. نتیجه هم اعلام نمیشه. کلاً برین اینقدر دنبال اعلام شدن نگردین!

و در این لحظه بود که کل الیوم هافلی ها به شدت هنگ کردند و حتی چند نفری از اون ها هم سی پی یو سوزوندن.




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
هافلپاف - گریفندور

هوا صاف بود. نسیم نسبتا خنکی می وزید، ابرای کومولوس آسمونو تزئین کرده بود، برف ها آب شده بود و فقط گوشه باغچه ها یه کمی گِل-برف باقی مونده بود.
چمن های زمین کوییدیچ کوتاه شده بود، خط کشی ها تجدید شده بود و خلاصه همه چیز تو شرایط آرمانی بود به عبارتی!
اولین مسابقه ی کوییدیچ هاگوارتز شروع شده بود.

جایگاه تماشاچیا تقریبا پر بود. نصف ورزشگاه زرد و مشکی پوشیده بودن و یه زنبور غول پیکرو تداعی میکردن، نصف بقیه ورزشگاه هم مشکی و زرد پوشیده بودن و... امم...از اون طرف دوستان اشاره میکنن که قرمز و زرده. فقط امسال کاموا قرمز کمیاب بوده، از زرشکی استفاده شده! بله. خلاصه که نصف ورزشگاه گریفیا بودن و نصف دیگه ورزشگاه هم هافلپافیا...

ولی خب نکته ی عجیب، اینجا بود که خبری از شعارای همیشگی و سر و صدای ملت نبود! تماشاچیا همین جور نشسته بودن و هر از گاهی یکیشون یه چیزی به بغل دستی ش می گفت و نهایت بلندی صدا هم مثلا صدای برخوردِ مگس کشایِ ملتِ مگس پرون با صندلی ها بود.
هفت تا جارو هم توی هوا داشت پرواز میکرد که سرنشینای همه شون قرمز پوشیده بودن و با خونسردی تموم داشتن بازی میکردن. بله بله. بازی میکردن. مگه نگفتم که بازی شروع شده بود؟!

مهاجما بعد از اینکه هر کدوم دو سه تا گل زدن دیگه خسته شدن و تصمیم گرفتن روش های خلاقانه تری برای گل زدن پیدا کنن. جیمز و تدی هم که کلا رو هم شناور بودن و داشتن با بلاجرا بیس بالِ جادویی بازی میکردن. دابی هم که دم دروازه حوصله ش سر رفته بود و با دست حلقه رو گرفته بود و با جارو هی دورش تاب میخورد. استرجس هم که فقط منتظر پیدا شدن گوی زرین بود. صدا گزارشگر هم هر از گاهی شنیده می شد که یه چیزایی برای خودش می گفت.
ملت هم با خونسردی تمام نشسته بودن تو ورزشگاه و خب مگه چندتا تیم در صحنه حضور داشت که بخوان یکیشو تشویق کنن؟

- اینم گل نهم... 90 صفر به نفع گریفندور. گریفندور 90، امم... تیم مقابلشون کیه؟ حالا هر کی هست. همون 0!

همون موقع - تالار عمومی هافلپاف

ملت هافلپاف، همه تو تالار عمومی نشسته بودن. هر کدوم به دغدغه های خودش می رسید. تافتی داشت روی جدیدترین مزه های تافی و ژله کار میکرد. مروپی نشسته بود پشت میز و با کلافگی 72 لیستی که جلوش ریخته شده بودو بررسی میکرد. هلگا جلو آینه داشت با متر دور کمرشو اندازه میگرفت. رز هم پشت پنجره نشسته بود و داشت مشقای هاگوارتزشو می نوشت. خلاصه که همه چیز در صلح و صفا و اینا بود که یهو چشم رز افتاد به زمین کوییدیچ و تماشاچیای زرد پوشو دید.حالا اینجا ممکنه سوال پیش بیاد که این همه هافلی کجا بود؟ باید اشاره کرد که تماشاچیا مجازی بودن!

- جیــــغ! ملت پاشین! پاشین! از قرار معلوم مسابقه کوییدیچ داریم!

تا ملت اومدن بگن "برو بابا، مسابقه کجا بود!" یهو هلگا یادش اومد که تو تابلو اعلانات یه چیزایی خونده و خبرو تایید کرد. ملت در این صحنه هول شدن. یکی از اینور می دوید اونور، یکی از اونور می اومد اینور. تافتی یه ماده ی آبی رو برگردوند توی ظرف یه مایع قرمز و یه دود سبزی بلند شد. رز روی لیستای مروپی لیز خورد. آسپ از شکم پیوز رد شد و خورد تو دیوار. این وسط فقط هلگا بود که آرامش خودشو حفظ کرده بود و خیلی خونسرد کنار مروپی وایساده بود.
حالا خونسردی هلگا به چه دلیل بود؟ مگه میتونه جز اینکه با مروپی نقشه ای دارن دلیل دیگه ای داشته باشه؟ چی؟ جد هافلیاس؟ خب باشه. مگه هافلیا چه خصوصیتی دارن که به این موقعیت بخوره؟ نعخیرم!

- نوادگانم! نوادگانم! خونسردی خودتونو حفظ کنید. چار تا نفس عمیق بکشین! حالا بساطتونو جمع کنید تا بریم!

هافلیا هم سریع جاروها و ردا هاشونو برداشتن و به سمت در خروجی هجوم بردن.

دو دقیقه بعد


ملت هافل، که رداهاشونو از دم در تالار تا رسیدن به محوطه پوشیده بودن، حالا جارو هاشونو گذاشته بودن رو شونه هاشونو می دویدن و همین جور حرف میزدن. جارو رو از این شونه میذاشتن رو اون شونه و به دویدن ادامه میدادن. عجیبم نیس که چرا به ذهنشون نرسید سوار جارو شن و پرواز کنن. بس که سخت کوش بودن. اصلنم به خاطر هیچ خصوصیت دیگه ای نبود!

- خب پس نقشه رو فهمیدین دیگه؟
- البته که فهمیدیم!
- حقا که مادر سیاهی هایی
-

هافلیا به زمین کوییدیچ رسیدن و سوار جارو شدن و به پرواز در اومدن. سر و صدای تماشاچیا شروع شد. شروع کردن به شعار دادن و تشویق کردن و جیغ زدن و حنجره پاره کردن.

- سلام دوستان! ئه! سلام! خب همون طور که میبنین بالاخره هافلیا هم اومدن. برای دوستانی که از این لحظه با ما همراه شدن، مثلا همین اعضای تیم هافلپاف باید بگم که نتیجه 230 بر صفر به نفع گریفندوره... چیکار دارن میکنن؟!

هافلپافیا در حال اجرای نقشه بودن. تافتی یهو شونصد تا تافی و آدامس انداخت تو دهنش و شروع کرد به جویدن و بعد سریع از دهنش در آورد و شروع کرد به درست کردن یه سدِ آدامسیِ ارتجاعی جلوی حلقه ها. پیوز رفت پشت سر جسیکا و آلیس.

- پخ!

در این صحنه جسیکا و آلیس جیغ زدن و کوافلو انداختن و هلگا هم گرفتش و به سمت دروازه ی گریفندور راه افتاد. آسپ هم در یک حرکت انتحاری و با از خود گذشتگی کامل با یه دست از جارو آویزون شد و به سمت جیمز پرواز کرد.

- اَاااااااا! تدی! بیا!

تدی و جیمز، دو طرف آلبوس قرار گرفته بودن و به شکل وسطی وار بهش از دو طرف بلاجر می زدن و کلا بقیه بازیو هم فراموش کرده بودن. تافتی با خونسردی جلوی دروازه روی جاروش دراز کشیده بود. نیمفادورا بیکار تو هوا معلق بود و به شکل عجیبی به پسرش خیره شده بود. رز بالای سر استرجس وایساده بود و ویبره می رفت. آلیس و جسیکا وسط زمین همدیگه رو بغل کرده بودن و به هم دلداری میدادن. هلگا و پیوز هم کوافلو به هم پاس میدادن و جلو میرفتن و هرمیون هم به دنبالشون پرواز میکرد.. شایدم بهتر باشه بگیم هلگا با خودش پاسکاری میکرد و جلو می رفت. چون هی پاس میداد به پیوز، توپ از پیوز رد می شد. بعد خود هلگا به سرعت می رفت اون طرف و توپو دوباره خودش می گرفت. بعد دوباره پاس میداد به پیوز و خودش از اونور می گرفت.
و اینم به خاطر سخت کوشیش بود. اصلا هلگا هافلپاف بود و سخت کوشِ سخت کوشان. بله. پس چی؟ به خاطر چه خصوصیت دیگه ای میتونسته باشه؟!

چند دقیقه ای از بازی گذشت، هافلپاف 9 تا گل زده بود.( خب آخه دابی با اون هیکل ریزه میزه، چه جوری جلوی سه تا حلقه رو بگیره!) گریفندورم دو تا حمله کرده بود که بعد از برخورد کوافل به آدامسا و چسبیدنش به اونا ناکام مونده بود.

- 230 بر 90 به نفع گریفندور! اوه! جستجوگرا سرعت گرفتن! لابد گوی زرینه دیگه... اگه الان ویزلی گوی زرینو بگیره هافلپاف با نتیجه ی باورنکردنی 240-230 بازی رو میبره و اگه پادمور گویو بگیره هم که خب هیچی دیگه. 480 به 90.

در یه لحظه چند تا اتفاق با هم افتاد. جیمز با عصبانیت یه بلاجرو شوت کرد که به سمت رز و استرجس رفت و کفشای استرجسو از پاش در آورد و یه لاین به ضخامت پنج شیش سانت وسط کفش رز رو سابید. آلیس و جسیکا و هرمیون خیلی قشنگ پاسکاری کردن و کوافلو جلو بردن. هلگا هم رفت به سمت جایگاه داوران که گودریک توش نشسته بود و شروع کرد به تند تند پلک زدن.

رز یه نگاهی به کف کفشاش انداخت. بعد پشت سرشو نگاه کرد و آسپ و جیمز و هرمیون رو توی یه کادر دید و یهویی یه چراغ بالا سرش روشن شد. پا شد وایساد روی جارو و چوب جارو رو انداخت وسط لاین کفشاش. عین هری پاتر وایساد رو جاروشو دستشو دراز کرد تا اسنیچو بگیره. اما هر کار میکرد دستش ویبره می رفت و نمیتونس گویو بگیره! در نتیجه خودشو تو هوا پرتاب کرد و با وجود ویبره های شدیدِ ناشی از هیجانش گوی زرینو تو هوا گرفت.
و اما...
قبل از اینکه ملت شروع کنن به شلوغ کاری که چقد حماسی بردن، آلیس توپو محکم شوت کرد. توپ آدامسای تافتی که استحکامشون به خاطر ضربه های متوالی کم شده بودو پاره کرد و وارد دروازه شد.

- اوه! ایول! 240- 240 بازی اینجوری مساوی شد! درست همزمان. کاپیتانای دو تیم با تعجب... اوه نه. کاپیتان هافلپاف نیستش...کاپیتان گریفندور با تعجب به تابلوی امتیازا خیره شده...باید ببینیم نظر داورا چیه! ئه داورا کجان؟!

هافلپافیا:
گریفندوریا:

حالا هی بگین هافلپافیا به جز سخت کوشی خصوصیت بارز دیگه ای دارن که بینشون مشترکه! آخه این نقشه ها از افراد دارای اون خصوصیت بر میاد؟!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
هافل در برابر گریف


یه روز قبل از امروز، تالار هافل:

- رز! اون پیام ِامروزو رد کن بیااد این ور!

رز اون پیام ِ امروزو رد میکنه بره اونور. مروپ در حالی که اونور نشسته تیتر ِ درشت ِ صفحه‌ی اول رو نگاه میکنه:
یک مــادااح سه نفر را با یکــ تیر کشت!

مروپ زیر ِ لب وزوز میکنه:
- گرفتم ملت! گرفتــم رمز پیروزیــو.

یه روز بعد از دیروز، زمین بازی کوییدیچ:

- کاپیتانا با هم دَس بدن.

کاپیـتانا با هم دَس میدن.

- کاپیتانا با هم دَس دادن؟

کاپیتانا داورو نیگا میکنن. داور کاپیتانا رو نیگا میکنه. ملت همدیگرو نیگا میکنن.

- ســــووووت!

کوافل و بلوجـر و بازیکنا و داور و اسنیچ و نگاه ِ ملت همه با هم میرن بالا. بعد میان پایین. بعد میرن بالا، بعدش یکم بالاتر، و باز برای ایجاد تعادل میان پایین‌تر. دیدین بعضی چیزا پایین بالا میشه؟

- کوافل دست ِ هلـگائه، هلگــا پاس میده به نیمفا، نیمفا جیمزو قورت میده و از چماق ِ تد میگذره... گـــل ِ اول برای هافلپــاف!

تافتی توی دروازه به وجد میاد و شرتشو پایین میکشه و هــــو میشه...

- اووو!

تدی گزارشگرو با این حالت نیگا میکنه.

- ایییی!

همون موقع، بیرون ِ قلعه:

یک عدد لامبورگینی ِ مشکی جلوی ِ مدرسه توقف میکنه. در ِ عقبی باز میشه و موجودی سیاه‌پوش و ریشو و دارک موسوم به مادااح نمایان میشه. دستشو میذاره روی هفت‌تیرش و از ماشین پیاده میشه.

- .

همون موقع، ادامه‌ی بازی:

- تو این مدتی که بیرون قلعه بودین هافلپاف شیش تا گل دیگه زد و هفتاد به هیچ جلــوئه، تافــی نقریبــن لخت کرده... اوووه، نیگا کنین... مروپی بلـــوجرو تو صورت ِ اســتر فرووو میکنه!

استر خعلی اسلو از جارو میفته و و با دست ِ راستش خودشو آویزون نیگه میداره. صدای جیمز توی ورزشگاه میپیچه:
- نـــــع اســـتر! نـــــــــــع!

دابــی دروازه رو ترک میکنه و به همراه ِ هرماینی که خودشو به چاقچول ِ جسی آویزون کرده به سمت استر پرواز میکنه. تدی در راستای انتقام چماقشو به طرف مروپ پرتاب میکنه، چماق از پیکر پیوز میگذره، هوای ِ بین آسپ و رز رو میشکافه و به طرف مروپ میره... مروپ در لحظه‌‌ی آخر جاخالی میده و...

- اوپس! دماغ تافتی خورد میشه! حالا اونورو داشته باشین... استر برگشته روی جاروشو و انگاری اسنیچو دیده! اوه، آره... اون اسنیچه...

رز به خودش میاد، اما فریاد ِ مروپ اونو سر ِ جاش میخکوب میکنه:
- الآن میاد رز، الآن میرسه... لازم نیس کاری بکنی!

- کی میــرسه؟ مروپ داره چی به رز میگه؟ استر نزدیک ِ... اووه، ملت، اون آدم ِ دارک هفت‌تیر کش ِ ریشو کیه؟ فرااار کنین... یه مادااح تو استادیــومه... ما... داا... ح... ووو... ی... ...

مادااح عینکشو ور میداره، با یه لبخند ملیح روی Pause کلیک میکنه و ملت در همون حالی که بودن متوقف میشن. (ساعت ِ برنارد را به خاطر آورید! ) هفت‌تیرشو بیرون میاره و به طرف ِ استر میگیره.

- بنگ!

تیر قلب استرو از وسط جــر میده، استر در حالی که در خون غرق شده بود از جاروش سقوط میکنه.

- بنگ! بنگ! بنگ! بنگ! بنگ! بنگ!

گریفیـا یکی یکی از جاروهاشون سقوط میکنن... جیمز در حالت ِ Pause همچنان این حالتو حفظ میکنه. مادااح بعد از یه لبخند ِ مرموز به مروپی ِ معلق در هوا از زمین ِ بازی خارج میشه و دوباره روی Pause کلیک میکنه.

یک روز قبل از امروز، فلـش بــک:

- ببین مادااح ِ عزیز، در ازای ِ این سه هزار میلیارد گالیونی که از گرینگوتز اختلاس کردیم میای تو زمین بازی و گریفیا رو قتل ِ عام میکنی. افتاد یا بازم بگم؟

مادااح از پشت عینکش به مروپ نگاه میکنه و سردی ِ گالیونا رو با اشتیاق لمس میکنه...

یک روز بعد از امروز، آزکابان، فلش فروارد:

تافتی با دماغ خورد شده روی زانوی مام هلگا ولو شده. مروپ یه گوشه کز کرده و به دیوانه‌سازی که جلوش قر میده زل زده. پیوز از شکم ِ یه دیوانه ساز رد میشه و از دماغ ِ نیمفا بیرون میاد، رز و آسپ هم کنج ِ سلول ِ سرد، توی آغوش هم یه بیناموسی گرمو تجربه میکنن.

لبای رز صورت ِ آسپو خیس میکنه...
و رول همینجا تموم میشه که شما تو کفــش بمونین!



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*تمدید زمان مسابقه ی کوییدیچ گریفیندور و هافلپاف*

از شنبه 19 بهمن ماه تا پایان وقت 21 بهمن ماه (23.59)

*در این مدت هر دو تیم میتوانند پست ارسال کنند!

*داوری این مسابقه از تاریخ 22 بهمن تا 24 بهمن انجام خواهد شد (نحوه ی آن همین جا اطلاع رسانی خواهد شد )

=============

برنامه ی مسابقات هم به شرح زیر است و در اول هیچ کدام از مسابقات اطلاع رسانی ای صورت نخواهد گرفت (لطفا تاریخ ها را یادداشت نمایید)

پنجشنبه 10 بهمن لغایت 17 بهمن ماه + 3 روز

گریفیندور - هافلپاف

پنجشنبه 24 بهمن لغایت 1 اسفند ماه

هافلپاف - راونکلاو

پنجشنبه 8 اسفند ماه لغایت 15 اسفند ماه


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور VS هافلپاف:

روزهای سختی را پشت سر گذاشته بودند . مدت ها بود تمرین میکردند . در آفتاب های سوزان هاگوارتز اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور هر روز ظهر بعد از ناهار در زمین کوییدیچ دور هم جمع میشدند و تمرینات سختی را زیر نظر استرجس پادمور کاپیتان تیم میگذراندند . روزی نبود که اعضای تیم از خستگی بعد از تمرین در تالار به خواب نروند . خبرها به گوش رسیده بود که تیم هافلپاف هم سخت مشغول تمرین است ولی محل تمرین آنها توسط پروفسور اسپروات مخفی شده بود و هیچ کس از روند تمرین آنها خبری نداشت به همین دلیل استرجس از هیچ نکته ای به سادگی گذشت نمیکرد و در تمارین سختیه زیادی پیاده کرده بود...
مسابقه قرار بود در بعد از ظهر روز شنبه برگزار شود تا فردای آن تعطیل باشد و به قولی همه برای دیدن مسابقه به ورزشگاه بیان . وضعیت هوا هم عالی بود زمین خشک و آسمانی آفتابی .
جیمز با سرعت از کنار استرجس زد و فریاد زد : خیس عرق شدم امروز هر چی بلاجر رو میزنم برمیگرده دوباره سمت خودم ...
تد از آسمان به سمت زمین حرکت کرد و به دنبال یکی از بلاجرها رفت و محکم به آن ضربه زد و آن را از جسیکا پاتر دور کرد سپس در هوا ترمز کرد و رو به جیمز گفت :
_ گفتم بهت صبحانه انقدر نخور ... سنگین شدی نمیتونی چماق رو بلند کنی ...
_ بچه ها با همدیگه زیاد صحبت نکنید ... جیمز برو دنبال اون یکی بلاجر دنبال هرمیون هستش !
این صدای استر بود که از روی زمین بلند شد ...

==================

روز جمعه استرجس از کلاس نجوم در حال بیرون آمدن بود و در همین حال مشغول صحبت با دابی در مورد کوییدیچ بود که آلیس و هرمیون مهاجمان تیم با سرعت خودشون رو به آنها رساندند و حرف استرجس را نیمه تمام گذاشتند ...
_ چیه چرا نفس نفس میزنین ؟
آلیس که کمی حالش جا آمده بود گفت :
روزنامه ی امروز رو خوندی ؟
استرجس با بی اعتنایی شانه هایش را بالا انداخت آماده رفتن شد ....
_نوشته فردا هوا برفی میشه !!!!!!
انگار دنیا بر سر استرجس خراب شده بود .... انواع و اقسام فکر بود که در ذهنش جان میگرفت . آنها یک ماه بود که در هوای تمام آفتابی و خشک تمرین کرده بودند . حتی فکر باران هم نبودند چه برسد به برف !!! ولی سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند و با حالتی خونسرد گفت :
_ حالا شاید یک کم برف بیاد و فقط موقع بلند شدن از زمین به مشکل ....
هرمیون حرف او را قطع کرد و اشاره کرد به روزنامه :
این هوا داره از طرف سرزمینی میادش که دورمشترانگ داخلش هستش تو روزنامه نوشته که دورمشترانگ چهار روز به خاطر این هوا تعطیل بوده ...

==================

شنبه صبح استرجس با صدای باد از خواب بلند شد ... تقریبا چشمانش تار میدید ولی سرما بدنش را لمس میکرد . با زحمت فراوان بلند شد به بیرون از پنجره ی خوابگاه خیره شد. ابرها سرتاسر آسمان را پوشانده بودند و زمین ....
زمین کلا سفید پوش شده بود ... ارتفاع برف قابل تشخیص نبود ولی میشد حدس زد که نزدیک به 4 متر برف باریده است .... آسمان هم بدون وقفه در حال حال باریدن برف بود ... با آن هوا باز هم احساس خواب میکرد و خود را بر روی رختخواب انداخت .

_ استر بلند شو بریم ببینم مسابقه برگزار میشه یا نه ؟ ... صدای دابی بود . در همان حالت خواب و بیداری لباسهایش را پوشید , خود را به پایین تالار رساند بلکه اطلاعیه کنسل شدن مسابقه را مطالعه کند ولی چیزی بر روی تابلوی اعلانات وجود نداشت و مشخصا عصر آن روز بازی برگزار میشد ...

================

سرسرای اصلی پر بود از دانش آموزانی که شوق شروع مسابقه را داشتند ولی در میان آنها اعضای هافلپاف حاضر نبودند گویا هنوز مشغول تمرین بودند ...

================

در رختکن گریفیندور سرما موج میزد گویا سرمای هوا باعث خشکی اعضای تیم شده بود . حتی استرجس هم آن شوق همیشگی را نداشت . تیم گریفیندور حتی برای مقابله با سرما لباس های مناسب نداشت و مجبور بودند که با لباس های که پروفسور مگ گونگال به آنها داده بود به زمین بروند . صدای تماشاگران به گوش میرسید و دیگر وقت رفتن بود ...
وارد زمین که شدند بیشتر از سرما آنها را ترس در بر گرفت ... اعضای تیم کوییدیچ هافلپاف با لباس های کامل زمستانی و جاروهای مخصوص تیم نورتون شمالی در مسابقه حاضر شده بودند ... استرجس به زحمت از میان برف هایی که با جادو کنار زده بودند تا فقط بازیکنان بتوانند از زمین بلند شوند به سمت کاپیتان تیم حریف مروپی گانت رفت و با او دست داد ... حتی دستکش هم دستشان کرده بودند ... اینجا چه خبر بود؟

صدای سوت به هوا برخواست و 14 جارو در آنها هوای کولاک مانند به هوا برخواست . صدای لی جردن گزارشکر معروف مسابقه به گوش رسید :
_صدای من رو از ورزشگاه یخ زده ی هاگوارتز میشوید . بارش برف همچنان ادامه دارد . دمای هوا حدودا نزدیک به منفی 24 درجه است ولی با همه ی این شرایط گرمای مسابقه همه را به ورزشگاه کشانده ... گل گل !!! 10 - 0 به نفع هافلپاف ...

استر نزدیک دابی شد و فریاد زد :
_ چرا نگرفتیش ؟
دابی در حالی که برف بر روی پلک هایش نشسته بود گفت : اصلا ندیدم کوافل رو ... ضمنا احساس میکنم که منجمد شدم ... واقعا نمیتونم تکون بخورم...

_ بله حالا کوافل در اختیار آلیس هستش با سرعت جلو میره ... چرا داره میره به سمت زمین ....
استر در حالی که مه و برف جلوی دیدش را گرفته بود دید که آلیس با شدت به زمین بخورد کرد .
آنها یک مهاجم از دست داده بودند . تانکس در کنار بدن بی جان آلیس فرود آمد ... نه در حال فرود آمدن بود او کوافل را برداشت و مشغول حمله شد تد و جیمز کجا بودند چرا صدای بلاجر ها به گوش نمیرسید ....

حدودا ده دقیقه از بازی گذشته بود و استر در حالی که در شوک بود فقط نظاره گر گل خوردن تیمش بود و صدمه دیدن بازیکن های تیمش ! این در حالی بود که اعضای تیم هافلپاف کوچکترین خللی در بازیشان دیده نمیشد و به راحتی انگار هوا صاف صاف بود مشغول بازی بودند . در این ده دقیقه استرجس به هیچ عنوان تد و جیمز را ندیده بود , یعنی نمیتوانست واقعا آنها را ببیند ولی حتی ندیدن آنها هم بد بود ...
صدای لی جردن به گوش رسید ...
_ بله 70 - 10 به نفع هافلپاف . هلگا گل هفتم رو به ثمر رساند . ضمنا به اطلاع شما تماشاگران میرسانیم که جیمز و تد در درمانگاه بستری شدن و در حال حاضر هم بیهوش هستند ...
انگار استخوان های استرجس یخ زده بود چرا دو مداقع تیمش بیهوش شده بودند بدون آنکه حتی او آنها را ببیند! رز در کنار استرجس ظاهر شد و فریاد زد :

فکرشو نمیکردین که به این راحتی بازنده ی مسابقه بشین ؟ میدونم فکرشم عذاب آوره ولی این مدت ما تو مدرسه دورمشترانگ بودیم و اونجا تمرین میکردیم ...
استرجس به چهره ی عادیه رز نگاهی انداخت معلوم بود که در آن لباس گرم و نرم احساس راحتی میکند ولی چطور آنها خبردار بودند که هوا به این شکل در می آید ؟
چشمان استر برقی زد . گوی زرین را دیده بود . آماده حرکت شد ... ولی .... مشکلی وجود داشت ؟؟؟؟!!!!! جاروی او یخ زده بود ... یخ زده بود .... چون مدتی بود که در جا در هوا توقف کرده بود! کنترل جارو را داشت از دست میداد . چوب جارو لیز شده بود ... دستش رها شد ... آخرین صحنه ای که دید گرفتن گوی زرین توسط رز ویزلی بود .............
استر بلند شو بریم ببینم مسابقه برگزار میشه یا نه؟ صدای دابی بود ... استرجس چشمانش را باز کرد و به سقف خوابگاه پسران گریفیندور خیره شد... بدنش خیس عرق بود آرام از جایش بلند شد و به پنجره خیره شد . برف میبارید به شدت ... دابی دوباره گفت :
بیا دیگه !!!!
لباسهایش را که کنار دسته ی تختش بود پوشید از پله ها پایین رفت ... همه در کنار کاغذی که به تابلوی اعلانات تالار چسبیده بود جمع بودند ... استرجس خود را از بین جمعیت به جلو کشاند و مشغول خواندن شد:

* مسابقه کوییدیچ امروز عصر کنسل شده است تاریخ مسابقه بعد از صاف شدن هوا به اطلاع خواهد رسید . *


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
گریفندور VS هافلپاف


- ساکت
- مرسی جیمز!
- ببینم طبق قوانین نباید الان هرکس سر پستش باشه؟

تدی نگاهی به شش نفری که دورش حلقه زده بودند، انداخت و در جلد استادیش فرو رفت و جواب داد:
- این یه تکنیکه! تا وقتی نگفتم، از جاتون تکون نخورید. تیم مقابل باید فکر کنه ما یه نقشه عالی داریم و روحیشون ضعیف...

هرمیون وسط حرف تدی پرید و گفت:

-فکر کنن؟ یعنی ما نقشه ای نداریم؟

تدی آب دهانش را قورت داد و من منی کرد که با شنیدن صدای سوت نفس راحتی کشید و گفت:

-لبخند فراموش نشه، انگار از بردمون مطمئنین.

اعضای تیم پخش شدند. استرجس، جستجوگر گریفندور، به سمت بالا پرواز کرد و چند لحظه بعد، رز ویزلی چند متر اون طرف تر مستقر شد. تدی و جیمز چماقاشونو محکم چسبیدند و از رفتن به کافی شاپ بعد از برد حتمیشون صحبت می کردند و اصلا به مروپی و آلبوس که چماقاشونو به حالت آماده باش نگه داشته بودند، اهمیت نمی دادند.

هرمیون، جسیکا و آلیس به شکل < ایستاده بودند. جسیکا در نوک و هرمیون و آلیس در کنار او بودند.

با سوت داور بازی شروع شد. کوافل به سمت بالا پرتاب شد و بلاجرها رها شدند. جیمز و تد و در مقابل مروپی و آلبوس چشمشان به بلاجرها بود که وحشیانه به دنبال بازیکنان بودند.

پیوز زودتر از همه دست به کار شد و کوافل را گرفت و به تانکس پاس داد. تانکس کوافل را گرفت، اما از دستش سر خورد و جسیکا با سرعت آن را قاپ زد و به سمت دروازه حریف رفت. سر راه هلگا جلویش سبز شد و جسیکا با مشاهده ی هیکل هلگا قبضه روح شد و کوافل را به آلیس پاس داد. پیوز و تانکس با سرعت به سمت آلیس در پرواز بودند و آلیس با وجود لبخند تقلبی اش استرس شدیدی گرفته بود. هرمیون را دید که در سمت چپش در پرواز است. کوافل را به او پاس داد و فوری به سمت دروازه رفت تا در صورت نیاز پاس هرمیون را تبدیل به گل کند، اما جسیکا فرزتر از آلیس بود و تافتی را کله پا کرد.

صدای جیغ گریفندوری ها ورزشگاه را پر کرد.

تدی بلاجری را از استر دور می کرد و جیمز بلاجر دیگر را به سمت مروپی که محو گل تازه شده بود، برگرداند. مروپی بلاجر را ندید و بلاجر به پهلویش اصابت کرد. آلبوس به کمک مروپی و تدی به کمک جیمز آمد و حالا مدافع ها بازی جداگانه ای را انداخته بودند.

- می کشمت جیمز! بگیر که اومد.

تدی بلاجر را از جیمز دور کرد و به سمت آلبوس فرستاد:

- مروپی، جیمز چیزیش بشه، دیگه پسرتو نمی بینی!

- نه بابا! بیاین تا حالیتون کنم!

در همین گیر و دار رز و استرجس بی حرکت به بازی بقیه نگاه می کردند. اسنیچ تا حالا دیده نشده بود و جستجوگرها حوصله شان سر رفته بود.

نیم ساعت بعد

- شنوندگان عزیز! کاپیتان تیم هافلپاف درخواست استراحت داده. یک ربع استراحت در پیش رو داریم.

مروپی جیغ زد:

-رز، خستــــــــــــــــــــه شدیم! چرا اسنیچو نمی گیری؟

جیمز جیغ زد:

- استر، خستــــــــــــــــــــه شدیم! چرا اسنیچو نمی گیری؟

رز جیغ زد:

- اسنیچ نیـــــــــــــــــــــــست! از اول بازی نبوده؟!

استر جیغ زد:

-اسنیچ نیـــــــــــــــــــــــست! از اول بازی نبوده؟!

بقیه بچه ها:

- چــــــــــــــی؟

بقیه بچه های تیم مقابل:

- چــــــــــــــی؟

مروپی دست هایش را کش داد و گفت:

- رز، سعی کن بگیریش، باشه؟ نتیجه هامون خیلی نزدیکه و فقط با گرفتن اسنیچ برنده مشخص میشه.

جیمز و تدی دست هایشان را کش دادند و گفتند:

- استر، سعی کن بگیریش، باشه؟ نتیجه هامون خیلی نزدیکه و فقط با گرفتن اسنیچ برنده مشخص میشه.

گوینده:

- بازیکنان سوار جاروهاتون بشید. بازی الان شروع میشه. امیدواریم ادامه مسابقه هیجان انگیزتر باشه و دوسه نفر دست و پاشون بشکنه حداقل!

نتایج تا به حال: گریفیندور---->>>160 هافلپاف---->>> 170

تدی به بچه ها که سلانه سلانه به سمت جاروهایشان می رفتند، نگاه کرد و گفت:

- لبخند نشه فراموش!

بازیکنان دوباره سوار جارو شدند. تشویق ها کم تر از گذشته شده بودند و ورزشگاه خالی تر از گذشته به نظر می رسید. بعد از گذشت دو ساعت هنوز اسنیچ دیده نشده بود و جستجوگرها در حال اسم و فامیل بازی کردن بودند.

- قبول نیست! حیوونو نوشتی تسترال، اشیام نوشتی تسترالِ مجسمه !

- خوب چی میشه؟ شیء دیگه!

- نخیر، شیء نیست. اصلا بیا بریم از داورا بپرسیم.

هردو به سمت جایگاه داورا پرواز کردند و دقایقی بعد:

- گودریک، تسترالِ مجسمه اشیا میشه؟

گودریک نگاهی به کاغذهای دستشان و نگاهی به رز و استرجس انداخت و جیغ زد:

- شما دوتا چرا اسنیچو نمی گیرین؟ حوصلمون سر رفت. نشستین جاش دارین اسم فامیل بازی می کنین!

استرجس و رز باهم جواب دادند:

- بابا چیکار کنیم؟ اسنیچ گم شده!

داورا باهم:

- چـــــــــــــــی؟

گودریک فریاد زد:

- ممد!

ممدی در گوشه ی صحنه پدیدار شد و پاسخ داد: بله آقا!

- اسنیچو تو ول کردی؟

ممد آب دهانش را قورت داد و گفت:

- بله آقا، خودتون گفتین؟!

گودریک سعی کرد کنترلش را حفظ کند و صدایش را پایین بیاورد:

- پس کوش؟ چرا تو ورزشگاه نیست؟

- آقا مگه باید تو ورزشگاه باشه؟ شما گفتین ولش کن، منم دیدم پرنده بدبخت گناه داره، بردم تو یه جای سرسبز ولش کردم. تازه افسردگیم گرفته بود، هیچی نمی خورد.

استر و رز و گودریک ابتدا سرخ و سپس بنفش شدند و جیغ زدند:

- نـــــــــــــــــــه!

پس از سه ساعت بحث و مشورت

- شنوندگان عزیز به اطلاعتان می رسانیم که اسنیچ به دلیل عدم ملاحظه و مراقبت صحیح گم شده است و بازی با نتیجه کنونی به اتمام می رسد:

گریفیندور: 270 امتیاز هافلپاف: 260 امتیاز



تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
گریفیندور Vs. هافلپاف

- برای بار هزارم جیمز... اون مجازیه!
- مجازی یا طبیعی فرقی نداره، یا جای منه یا جای اون!
- جیمز بازی نکنه، منم نیستم. این دمو ببین.. تو عکس خیلی خوب معلوم نیست ولی به دمب جیمز وصله.

استرجس چهارزانو جلوی شومینه‌ی گریفیندور نشسته بود و با چشم‌هایی که آتیش ازشون بیرون میزد، به ضربه زن‌های تیمش نگاه میکرد، به این دو نفری که بهش قول داده بودن یاد جرج و فرد ویزلی رو زنده میکنن و الان عینهو تیم ایران که به رژيم اشغالگر افتاده باشه، حاضر نبودن روی تشک حاضر بشن.

- من الان ذخیره از کجا بیارم؟ تدی... تو بزرگ‌تری.. عاقل‌تری.. استاد ذهن خوانی هستی.. از این کارای اینسپشنی کن جیمز از خر شیطون بیاد پایین.
- اسوو... استر.. کاپیتان.. اینم استاد چفت شدگیه... تازه این کار تجاوز به حریم شخصیه و اینا!
- اگه گریف قهرمان نشه، جفتتون رو از برج خوابگاه آویزون میکنم!

جیمز شونه‌اش رو بالا انداخت و همینطور که بلند میشد که بره خوابگاه و داشت میگفت،«همین که گفتم!» چشمش به جسیکا افتاد که متفکر بود و لبخند مشکوکی گوشه‌ی لبش بود.

- چه نقشه‌ای داری عمه؟
- داشتم فکر میکردم چرا از این موقعیت واسه گرفتن انتقام استفاده نمیکنی؟

هرمیون کتاب کوئیدیچ در گذر زمانش رو سریع آکسیو کرد و صفحه‌ی مورد نظرشو آورد و شروع کرد بلند بلند خوندن:‌

- بازیکنا حق ندارن به قصد...
- هرمی... عزیزم... همه ی قانونا یه سوتی یه جایی دارن که بشه ازش سو‌استفاده کرد.. یه کم آی کیو خرج کن جون عمه ات!

جیمز به فکر فرو رفت و بعد به تدی نگاه کرد که اونم لبخندی شیطانی به لب داشت. هر دو به طرف استرجس برگشتند و هم‌زمان اعلام کردند:

- بازی می کنیم!

روز مسابقه – زمین بازی هاگوارتز

یک چهارم ورزشگاه به رنگ قرمز و زرد در اومده بود یک چهارم دیگه زرد و سیاه! بقیه‌ ی جایگاه‌ها رنگ خاصی نداشت و به جز تیم ریون که برای تماشا و نکته برداری اومده بودند، خبری از اسلیترین نبود...اونا اخیرا بیانیه داده بودن که “ما خیلی باحال‌تر از اینیم که تو بازی های مسخره‌ی شما شرکت کنیم.
سه داور مسابقه هم‌زمان سوت زدند و چهارده بازیکن به هوا پریدند و تماشاگرا هیچی نشده ورزشگاهو رو سر خودشون گذاشتند. جیمز چشم از مدافع هافلپاف بر‌نمیداشت و اصلا حواسش به بازی نبود. تدی که نگاهش رو دنبال کرده بود، سمت جیمز رفت و در گوشش گفت:

- خیلی شبیهش نیستا!
- تدی....!
- غلط خوردم بوقی... خود خودشه... آماده‌ای؟
- چه جورم...!

جیمز جایگاه تماشگرا رو به دنبال نقط‌ه‌ای نارنجی جستجو کرد تا بالاخره پیداش کرد.. انگشتش رو به نشونه ی لایک! به لکه نشون داد و قبل از اینکه لایکش باعث سوءتفاهم گریفیندوریا بشه، لارتن کرپسلی چشمکی بهش زد و روی دستگاهی که دستش بود، چیزی رو کلیک کرد. لحظه‌ای بعد تماشاچیان به زمین خالی نگاه می‌کردند، نه خبری از بازیکنان بود و نه داورها... همه به طرز مشکوکی ناپدید شده بودند.

*****


- اینجا کجاست دیگه؟ این گردالیا چی‌ان دور و برمون؟ای وای... نکنه دوباره مرده باشم، جواب شیرینی میکادوی مامانو چی بدم؟

- این حبابا رو سرمون رو ببین ننه... فکر کنم رفتیم فضا. الان حال دایی اربابو می‌فهمم..خیلی باحاله اینجا!

رز ویزلی همینطوری که داشت قورباغه‌ای تو فضا شنا میکرد دیالوگشو گفت و از کنار مروپی رد شد. تافتی که داشت اطرافش رو بررسی می‌کرد، گفت:

- این گردالیا چقدر شبیه حلقه‌های کوئیدیچن... پس تماشاگرا کجان؟ هاگوارتز کجاست؟

اعضای تیم گریفیندور، معلق بین زمین و هوا حلقه زده بودن و گفتمان میکردند:

استرجس: شما دو تا قول دادین دردسر درست نمیکنین!
جیمز: ما قول دادیم که بازی کنیم...
تدی: چرا تا اسم دردسر میاد همه میندازنش گردن ما؟
دابی: ینی شما دابی رو اینجا نیاوردین؟

تدی نگاه تندی که میگن خیلی جذبه داره رو به طرفش پرتاب کرد.

- دابی بد... دابی بد.. دابی ... هممم... دیوار از کجا بیارم الان؟

آلیس همینطور که سعی میکرد دابی رو از دیوار فرضیش جدا کنه، گفت:

- خب حالا میگین چیکار کنیم؟

صدای سوت داورها دوباره بلند شد و به اعضای دو تیم اشاره کردن که دورشون جمع بشن. تام ریدل به عنوان داور بیطرف‌تر اعلام کرد:

- درسته تماشاچی نداریم ولی ظاهرا امکانات بازی هست... ما هستیم.. توپ‌ها هستن... چوب جارو هم که هست که...هوممم ... ظاهرا کسی لازمش نداره و میتونیم همینطوری پرواز کنیم... هر کی بره سر پستش.

با صدای سوت مجدد، چهارده بازیکن معلق بین هوا فضا قل‌قل زنان و شنا کنان و راهپیمایی فضایی کنان خودشون رو به جایگاه خودشون رسوندن و بازی شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرووووووووووووووووووع شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد.. هــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــه چـــــــــــــــــــــــــــــی خــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــــی اســــــــــلومــــــــــوشـــــــن بـــــــود... خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی اســــــــــــلومـــــــــــــــوشــــــــــــــــــــــن..
( ویرایش ناظر:‌خبه حالا! نمیخواد تا آخر بازیو کشیده بنویسی... گرفتیم چی شد! )

یک‌ ساعت بعد

بازی هنوز با نتیجه ی مساوی بدون گل در جریان بود و خبری هم از اسنیچ نبود و استرجس و رز تصمیم گرفته بودن دو تایی با هم دنبال اسنیچ بگردن و بهم خبر بدن اگه دیدنش! بلاجر از اول بازی که دست تدی بود، هنوز تو راه بود که به هدفش یعنی پیوز برسه و هلگا و تانکس که حرکت یک دوی قشنگی رو برنامه ریزی کرده بودن، هنوز به محوطه‌ی جریمه ی گریفیندور نرسیده بودند.

۹۰ دقیقه بعد

باد ملایمی شروع به وزیدن کرد که هر لحظه شدید تر میشد. جیمز یک مرتبه جیغ زد:

- توفان فضایی!

ولی تا صداش به همه برسه خیلی دیر شده بود، لحظه‌ی بعد تافتی مثل آدامس به حلقه ی وسط دروازه ی هافل چسبیده بود... نازک، نوچ، بی‌شکل و گاز گاز شده!‌ تانکس با وحشت به چیزی که قبلا دروازه‌بان تیمش بود نگاه کرد و پرسید:‌

- این چرا این شکلی شد؟ مگه فشار هوا تنظیم نشده اینجا؟

و از یکی که معلوم نبود کیه ولی صداش شبیه اسپ بود جواب اومد:‌

- چون تافیه... زبونش همیشه میگیره سر حرف ف... میگه تافتی... وگرنه درستش تافیه.. اسمش و ذاتش تافیه..
- چه طعمی بود حالا؟
- میگفت کاراملیه...

نبودن دروازه بان جلو دو تا حلقه‌ی دیگه و دیالوگ مهاجم و مدافع هافل این فرصتو به هرمیون داد که کوافل رو از دست تانکس بقاپه و دقیقا بیست و هفت دقیقه و چهل و یک ثانیه و سی هزارم ثانیه بعد، گریف به اولین گلش رسید.

یک ربع بعد

تدی نگاهی به ماه کرد که خیلی نزدیک و خیلی بزرگ بود، بعد به جیمز اشاره کرد.. نخیر ماه کامل نبود و تدی هم قرار نبود تبدیل بشه..انقدرم دیگه کلیشه‌ای نیستیم باب! .. داشتم میگفتم که بهش اشاره کرد و هم‌زمان با جیمز چوبدستیش رو در آورد و هر دو زیر لب وردی رو گفتن که باعث شد سرعت بازی عادی بشه. بعد جفتشون به طرف بلاجر رفتن و هر کدوم چماقشون رو یک طرفش گذاشتن و عینهو سوباسا اوزارا- تارو میساکی اونو با تموم قدرت شوت کردن. قبل از اینکه کسی بفهمه چی شد، بلاجر به شکم آسپ خورد و اونو به عقب پرتاب کرد، جایی که یه سیاهچاله‌ی فضایی با ولع منتظر شکار بود... لحظه ای بعد نه از آسپ خبری بود و نه از بلاجر و نه از مروپی گانت که آخرین لحظه دست هم‌تیمیش رو گرفته بود تا شاید جلوی بلعیده شدنش رو بگیره.

- با یه تیر دو نشون زدیم جیمز!
- بلکه هم سه تا!

هافلپاف بدون دروازه‌بان و مدافعینش عملا تیمی سوراخ بود و اعتراضشون به داورها هم با این جواب که “قوانین روی زمین حاکمه و شامل فضا نمیشه” رد شده بود. کوافل بود که چپ و راست وارد دروازه‌‌ی هافل میشد و و همه‌ی حمله‌هاشون به راحتی دفع میشد.

- رز اسنیچو دید! اسووو سریع‌تر بگیردتش.

استرجس که از گل های پی در پی گریف کیفور شده بود و یادش رفته بود که نقشش تو بازی چیه، با شنیدن فریاد دابی یک‌مرتبه رز رو دید که داره اسنیچ رو می‌گیره... دنبال اسکوربورد گشت ولی این یه مورد تو هاگ جامونده بود.. نمی‌دونست چند تا گل زدن ولی می‌دونست بازی الانه که تموم بشه.

زمین کوئیدیچ هاگوارتز

چهارده نفر (۱۱ بازیکن و داور البته.. اینو واسه اون نابغه‌ها یادآوری کردم! ) با صورت روی چمن سقوط کردند. صدای لی جردن که خودش نباشه، روحش حضور داره که بازی رو گزارش کنه در ورزشگاه پیچید:‌

- پناه به ریش مرلین.. دوباره ظاهر شدن.. و اون چیه روی سرشون؟ شبیه تنگ ماهیه! و به نظر میاد که... آره درست ‌می‌بینم.. اسنیچ دست رز ویزلیه... و بازی تموم شده... این باید از کوتاه‌ترین بازی های تاریخ هاگ باشه... با رکورد یک دقیقه و سیزده ثانیه!

رز با تعجب به دستش نگاه کرد... یادش نمی‌اومد کی اسنیچ رو گرفته ولی ظاهرا هافلپاف برنده شده بود هر چند که سه تا از هم تیمی هاش به طرز مرموزی ناپدید شده بودند.

- جیمز...
- تدی....
- چیکار کردین شما دو تا؟؟
- اون گفت حافظه همه جز ما پاک میشه وقتی برگردیم... گفت حساب همه چیو کرده.
- خب ظاهرا یه جای کارش می‌لنگیده!

فلاش بک به روز قبل – کافه‌ی کله گراز

- تو باید به ما کمک کنی عمو.. خیر سرت مدیر انفورماتیک شرکت‌های فضایی هستی!
- جیمز.. من فقط یه مدیر دون‌پایه ام! نمی‌تونم کمکت کنم.
- تو هنوز عضو تیم گریفی...
- تیم پیش‌کسوت‌های گریف..
- حالا هر چی... من میخوام یه بار واسه همیشه از شرش خلاص شم.. میخوام یه سیاه‌چاله فضایی اونو بخوره!
- خیله خب.. خیله خب... ببینم چیکار میتونم بکنم! فقط حواست باشه... All magic comes with a price!
- منظورت چیه عمو؟
- منظورم اینه که نمیشه صد در صد همه چیو کنترل کرد... یه جا بالاخره گندش در میاد.
- اسپ بوق بشه.. بقیه‌ش مهم نی!
- راستی یادت باشه زمان یه مسئله نسبیه!
- هاااا....

پایان فلاش بک

در گوشه‌ای از ورزشگاه، لارتن یقه‌ی لباسشو تا جایی که میتونست بالا کشیده بود و می‌رفت که تو افق محو بشه و استرجس می‌رفت که تدی و جیمز رو از برج گریف آویزون کنه... طبق نظر کارشناسی، گریفیندور ۱۵۰ به ۰ از هافلپاف باخته بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
گریفندور VS هافلپاف:

هشدار: مطالعه ی این پست ارزشی ژانگولرنویس، به هیچ احدالناسی توصیه نمی شود!


همه چیز در چند لحظه اتفاق افتاد.

آسپ جارویش را به طرف دروازه ی خودی به سمت ِ تافتـی حمله ور شد، او را گرفت و درون ِ جعبه تافی های قلبی شکلی چپاند که بر رویش عبارات " Be My Valentine Rose! " می درخشید.

مروپ گانت چوب دفاعش را روی زمین انداخت، با دوپا روی دسته ی جاروی در حال پروازش ایستاد و چوبدستی اش را از ردای کوییدیچش بیرون کشید و تدی را نشانه گرفت.

نیمفادورا صحنه را دید و کوافل را به گوشه ای پرتاب کرد و برای نجات تنها پسرش از چنگ ِ هم تیمی شیطان صفتش، از روی جارویش پرید تا معلق میان زمین و هوا، بین مروپ و تدی قرار بگیرد.

گرزی که از دستان مروپ رها شده بود چند متر پایین تر با سر ِ آلیس که تازه کوافل را قاپیده بود اصابت کرد و عقلش را دوباره از سرش پراند.

هرمیون خیز برداشت و با کوافل ِ بی صاحاب هد زد سمت ِ دروازه ی تافتی و وقتی که بعد از دیدن دروازه ی خالی {و نابود کردن ِ گل ِ مسلم! چرا که هد ِ هرمیون کوافل را گم و گور کرد کلا!} چشمهایش دنبال تافتی می گشت، دست و پایی را دید که از جعبه ی تافی های ولنتاین بیرون زده بودند. همان جعبه ی تافی های ولنتاینی که در دست آسپ بود. همان آسپی که داشت جعبه را به رز پیشکش می کرد!
- دختــــــــــــــــره ی چش سفیییییییییییییییید!

هرمیون این را جیغ زد و با سرعت 180 کیلومتر بر ساعت به سمت ِ رز و آسپ که سخت مشغول صحبت بودند پرواز کرد.

جیمز سیریوس پاتر اسنیچ را دید، آن را گرفت و قورت داد تا دست هایش خالی شود و بتواند عمل ِ را با افکت "پزززززززز" به طور صحیح برای استرجس اجرا کند.

نیمفادورا که هنوز میان زمین و هوا بود نام تدی را فریاد زد و او را از خطر آگاه کرد و بعد از ارتفاع هشتصد کیلومتری سقوط کرد و در راه سقوطش از میان بدن ِ پیوز، روح ِ مزاحم، {که سعی داشت دابی را دور یقه ی استرجس، کرواتی گره بزند} عبور کرد و باعث شد دابی از چنگش بگریزد و به آغوش هلگای بزرگ پناه ببرد که با چشمانی تنگ به دست و پای تافتی که از جعبه ی ولنتاین بیرون زده بود، {همان جعبه ولنتاینی که آسپ آن را برای رز میخواست، همان رزی که مادرش الان میان یک ابر بزرگ گرد و خاک دارد او و پسرعمه اش را کروشیو می کند} نگاه می کرد و سعی داشت به یادآورد که تافتی مرد بود یا زن و اگر زن بود که گوربابایش و اگر مرد بود که خب...عهه..ای بابا..

و در این میان،
جسیکا بر روی گیس های مروپ فرود آمده بود و درحالیکه فریاد می زد "تدی پاره ی ِ تن ِ من هستند ؛ هر کس این ها را بیازارد ، مرا آزار داده است و بی شک از زیان کاران است! " دانه دانه موهای مروپ را می کَند.

فلش بک - دوران طفولیت تافتی:

گروهی از کودکان، دست های یکدیگر را گرفته بودند و در دشتی سرسبز که پر بود از گل های صورتی و سفید، حلقه بسته بودند به دور خردسالی که روی زمین نشسته و با دست هایش صورتش را پوشانده بود.
- عمو دامبلدور!
- بعله!؟
- ریش ِ منو تافتی!؟
- بعله!
- پشت ِ گودریگزهالو انداختی؟
- بعله!
- بابا اومده!
- چی چی آورده؟
- تافی میوه ای!
- با طعم ِ چی؟
- توت فرنگی، آلبالو، بزغاله (!) و شفتالو!!
بچه ها خواندند و چرخیدند و قهقهه زنان دست یکدیگر را رها کردند و در دشت به دنبال هم دویدند و تافتی کوچک گریان را تنها گذاشتند.
تافی..چیز..امم..تافتی از والدینش، به خاطر آن نامگذاری، بیزار بود!

پایان فلش بک

تافتی به زور خودش را از میان جعبه ی ولنتاین بیرون کشید. همان جعبه ای که آسپ برای رز خریده بود، همان رزی که ... {کارگردان به نویسنده: }
..اهم..بعله.. تافتی خودش را از میان جعبه و ابر ِ دعوای خانوادگی بیرون کشید و ناگهان متوجه شد بدون جارو در هوا معلق است. به دوربین نگاه کرد و بعد...
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ...... بووووف!

فلش بک - طفولیت رز و آسپ:

خونه رز ایناشون:

- مامان مامان، بریم خونه ی عمه اینا من با آسپ بازی کنم؟
- نــــــــــــــــــــــــه! هرگـــــــــــــــــــــــــــــــــز! شلاق! لگد! فحش! ظرف شستن!

خونه آسپ ایناشون:

- مامان مامان، بریم خونه دایی اینا من با رز بازی کنم؟
- نــــــــــــــــــــــــه! هرگـــــــــــــــــــــــــــــــــز! شلاق! لگد! فحش! نون خریدن!

پایان فلش بک

ابر ِ دعوا کم کم محو شد و رز و آسپ، دست در دست ِ هم در افق و غروب عاشقانه، محو شدند و هرمیون را هم سر راهشان بردند گذاشتند خانه سالمندان.

فلش بک - طفولیت مروپ:


مروپ روی تختش نشسته بود و داشت نقاشی می کرد. او یک عالمه دنیای قشنگ کشید. سفیدی کشید و پاکی و عشق و صفا و صمیمیت!
- ماما ماما نگا چه دنیای قشنگ کشیدم. سفیدی کشیدم و پاکی و عشق و صفا و صمیمیت!
مادر مروپ یکی از ابروهایش را بالا انداخت و به منحنی بسته ی کج و کوله ای که روی کاغذ نقش بسته بود خیره شد:
- امم..این...چیه!؟
- اوووووووههههه تو منو سرخورده کردی تو کودکی های منو تحقیر کردی! تو به من خندیدی! من وقتی بزرگ شم با یه مشنگ ازدواج میکنم و یه هیولا به دنیا میارم که همه رو بکشه مامان تو اصلا اصول روانشناختی کودک رو نمیشناسی تو منو به یه جنایتکار تبدیل کردی که یه روزی بلاخره روی هم تیمی لیگ کوییدیچش از پشت چوبدستی میکشه طوری که مامان ِ هم تیمیش که اتفاقا هم تیمی هاگ خودشم هست خودشو برای نجات پسرش یا شایدم دخترش {اینو هنوز مطمئن نیستم} فدا میکنه و تو مقصر همه ی این هایی!

پایان فلش بک
تد ریموس لوپین که بعد از فدا شدن ِ مادرش، از نیروی عشق برخوردار شده و سر و کله ش همش صاعقه س، یه اکسپلیارموس میزنه مروپ پودر میشه.

فلش بک - دوران طفولیت ِ نویل:


- مامان، مامان، من امروز از دیوار ساختمون مدرسه مون بالا رفتم بدون اینکه خودم بفهمم، آقای ناظم گفت من یه ذلف کفن و مقصرم! مامان من جادوگرم!

- نــــــــــــــــــــــــه! هرگـــــــــــــــــــــــــــــــــز! شلاق! لگد! فحش! تو فشفشه ای! من میدونم تو هیچی نمیشی! تو به هیچ جا نمیرسی! تو یه خنگ ِ کپل میشی که باید پسر برگزیده بشه ولی بوقم نمیشه و میذاره اون هری پاتر سوسول فوفول واس خودش جولون بده!

نویل آهی کشید و چوبدستی پدرش را سرجایش گذاشت. بعد سلانه سلانه به سمت اتاقش رفت و آرزو کرد که مادرش یک روز خل و چل شود!

پایان فلش بک

کوافل هرگز پیدا نشد، جیمز {که جستجوگر نبود و از سر لجبازی با استرجس که همیشه هی جستجوگر میشد الکی، اسنیچ را بلعیده بود} به 7 ماه حبس خانگی محکوم شد و تنها نتیجه ای که بازی بین هافلپاف و گریفندور در بر داشت این بود:

به فرزندان ِ خود نیکی کنید!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.