1. چیز هایی که تا به حال بهتون یاد دادم رو به صورت جزوه کوتاه دربیارید. { 10 امتیاز }اولین جلسه شما در مورد چیزایی حرف زدین که هرکسی برای جادو کردن حتما بهش نیاز داره و از جمله ی اونا ذره ی جادو و چوبدستی بود و سایر موارد رو به عهده ی خودمون گذاشتین تا تحقیق کنیم و براتون بگیم.
همچنین تو همین جلسه راجع به سیر تکاملی وردها و طلسم ها سخن گفتین و اینکه ممکنه در طول تاریخ چه تغییراتی روی یک ورد یا طلسم رخ بده یا نده. مثل افزایش اثر اون ورد یا هرچیز دیگه ای. همچنین به انواع و اقسام مدلای وردا و طلسما اشاره کردین که مثلا کاربرد یکیشون برای حفاظته و مدلی دیگه تغییر شکله و ...
تو تکلیف از ما خواستین چندین ورد رو همراه با نام مخترعشون جلسه ی بعدی براتون بیاریم و من براتون تحقیق ِ علمی ِ موثق از همین سایت کردم! :)
در جلسه ی دوم مارو با خودمون آشنا کردین. یعنی خون آشاما و البته متاسفانه راهای مقابله با ما !(به چه جراتی راهای نابودی هم گروهی خودتونو تدریس میکنین؟
). در این زمینه به دو نوع ورد که یکی پرکاربردتر و دیگری که خیلی مرسوم نبوده اشاره کردین و دلیل کم کاربرد بودن دومی رو ازمون خواستین. حالا این دو ورد چی بودن؟ بلادیوس و اتنداندی!
اولی باعث میشه خون آشامه حس کنه لبریز از نوش ِ جان کردن خون ـه و دومی هم باعث میشه خون آشامه توهم بزنه و البته هردو میتونن فرصتی رو برای فرار به دست ما بدن تا از چنگ خون آشاما بگرخیم. (اشتباه نکنین، من از هم نوعم نمی گرخم!)
و اما جلسه سوم. ورد ارکیدیوس که باعث میشه از چوبدستی ما دسته گلی به دلخواه ِ اونی که ما میخوایم گلو تقدیمش کنیم بوجود بیاد. همچنین از ما خواستین که نام مخترع این ورد و چگونگی بوجود اومدنش رو براتون توضیح بدیم.
والسلام، نامه تمام! آه چه خاطرات خوشی داشتیم اینجا سرکلاس پروفسور.
2. تدریس کنید ؛ اتفاقی که براتون افتاد رو و درسی که ازش گرفتید، کمی تحقیق کنید و به من بگید، عایا این فقط برای بیدار کردن دانش آموزا از خواب بود یا ... ؟ { 8 امتیاز ؛ در صورت ارائه مطالب درست و خلاقانه، نگاه ویژه استاد روی شما خواهد بود!} * خواهش میکنم بار ِ دیگه این لحظه ی شومو به یاد من نیارین. من غرق در تخیلات خودم بودم و تو فکر فرو رفته بودم که ناگهان احساس کردم چیزی که مشنگا میگن برق، بله همون برق، منو گرفت و اصن شوکه شدم و از جا پریدم.
خلاصه کلهم سیر تفکراتی که در سر می پروروندم هم به فنا رفتن و هاج و واج به اطراف و دانش آموزان ِ غرق در هیاهو نگاه کردم و بعد از اون کاملا حواسمو جمع ِ شما و درستون کردم. اما جالبه که تا به خودم اومدم اصلا نفهمیدم که شما این طلسمو اجرا کردین و فقط بعد از کلاس (
) وقتی داشتم تدریستونو میخوندم متوجه شدم اجرا کننده ی این طلسم شما بودین و گویا کاری خارق العاده انجام دادین و غیب شدین و اینا.
البته حدس من اینه که شما طلسم نزدین، احتمالا قبل از کلاس هی پاتونو رو فرش کشیده بودین و از یه جایی الکتریسیته بهتون منتقل شده بود و شما با گذاشتن انگشتتون رو دست من (استغفرالمرلین) اونو به من منتقل کردین و شد آنچه شد!
بعدم که تو یک چشم به هم زدن رفتین سراغ ِ بقیه دانش آموزا. از نظر من هدف شما فقط بیدار کردن دانش آموزان از خواب نبوده، چون من خواب نبودم. البته به نوعی خواب بودم، ولی واقعا که نبودم!
بنابراین ما حدس میزنیم که هدف شما جمع کردن حواس کلیه ی سلولای مغزی دانش آموزاتون به سمت خودتون بود تا به خوبی به درس گوش بدن و سخنان ِ چون درّ گرانبهای شما از دستشون نره.
ضمن اشاره به اینکه من کاملا حواسم جمع بود و کاملا متوجه شدم که تدریس امروز اون وردی بود که شما رو خودتون اجرا کردین و محو شدین و بعدم دوباره ظاهر شدین و اینا. خیلی دانش آموز خوبی ام نه؟ ^_^
3. ابراز ارادت کنید. بالاخره جلسه آخر هست و جلسه بعدی امتحانات برگزار می شه، ابراز ارادت کنید ... { 2 امتیاز ؛ این امتیاز رو جدی بگیرید! }پروفسور!
دلمون برای شما و تدریساتون و تکالیفتون به شدت تنگ میشه!
تدریسایی که موضوعات جدیدی در دنیای جادوگری و ساحرگی به ما آموختن!
و تکلیف هایی که خلاقیت و قوه ی تفکر مارو قلقلک دادن!
پروفسور منو بعنوان شاگردی که در تمام جلسات جاست فر یو شرکت داشتم فراموش نکنین!
پروفسور!
بااااای!
(البته جلسه دیگه، جلسه آخره پروفسور.
با یادآوری ـه این قضیه کلهم حس هایی که تو جملات بالا اندرونش غرق شده بودم از بین رفت!
جلسه دیگه میبینمتون پروفسور!
)
4. اون کاری که من سر کلاس کردم رو بار ها در تاریخ، افراد مختلف تکرار کردن، کی و چرا و کی این اتفاق دوباره افتاده؟ به صورت یک رول تجربه خودتون و یا دیگران رو (اگر مخاطب شیطنت بودید) و یا خودتون و دیگران رو (اگر انجام دهنده شیطنت بودید) بنویسید. * { 10 امتیاز } گویند اون اوایل دنیا، یک گروهی بودن به شدت ابهت و پیامبر بودن مرلینو زیر سوال میبردن، بنابراین مرلینو به دوئل دعوت میکنن و یکیشون داوطلبانه میره که اونو شکست بده. مرلین هم موقع دوئل برا نشون دادن قدرتش این وردارو میگه و محو میشه و همینطور هی مث پروفسور ما اینور اونور میره و از ناکجا آباد به حریف طلسم میفرسته، اونا هم همونجا درجا به مرلین ایمان میارن و جلو پاش زانو میزنن.
مرلین هم دوباره سرجاش پدیدار میشه و توبه ی اونارو میپذیره و اون گروه بعد از اون به بهترین یاران مرلین تبدیل میشن!
همین داستانی که بالا گفتمو پیکسی اعظم (جد بزرگوار ما پیکسی ها و آواتار مسنجر ارباب
) شاهدش بوده و منم رفتم تو قدح اندیشه و این صحنه رو تماشا کردم و حالا براتون تعریف میکنم. ولی حقیقتا نمیدونم مرلین از کجا میدونست من اونجام! :|
و حالا رول!جمعیت زیادی دور سکوی درازی که محل دوئل مرلین و آنتونیوس بود جمع شده بودند و با شور و حرارت خاصی در حال صحبت کردن در مورد نتیجه ی احتمالی بودند. طرفداران آنتونیوس هوار میزدند که پیامبری مرلین دروغین است و سایرین که به مرلین ایمان قلبی آورده بودند با آرامش میگفتند که "خواهید دید!".
هر از گاهی یکی از یاران گروه آنتونیوس با طرفداران مرلین درگیر میشد، اما یاران مرلین که ذره ای نسبت به پیروزی او شک نداشتند، با ملایمت عقب می کشیدند و نمی گذاشتند که بحث بالا گیرد. بالاخره با ورود مرلین و آنتونیوس، تمام شلوغی ها و داد و فریادها به پایان رسید و جای خودش را به همهمه های آرام و سخنان زیرلبی و توگوشی داد.
لینی کنار پیکسی اعظم و بر روی چوب های سقف نشسته بود و آنجا را زیر نظر داشت. برایش خیلی جالب بود که بداند ماجرای این دوئل افسانه ای چیست و برای همین به افکار پیکسی اعظم نفوذ کرده بود.
با تکان خوردن پرچم داور دوئل رسما آغاز میشود، اما قبل از اینکه آنتونیوس بخواهد واکنشی نشان دهد و طلسمی را به سمت مرلین بفرستد، متوجه ناپدید شدن اون میشود! مرلین در عرض سه سوت چندین ورد را به زبان آورده بود و بلافاصله غیب شده بود.
دوباره صدای غوغا و همهمه ی ملت بالا میگیرد و همه با شگفتی به دنبال مرلین میگردند ... حتی یاران مرلین هم از این حرکت بزرگ تعجب کرده بودند. مرلین بدون معطلی طلسمی را به سمت آنتونیوس می فرستد، آنتونیوس جاخالی میدهد و با وحشت به سمتی که طلسم از آن شلیک شده بود برمیگردد و در جواب چندین طلسم را روانه ی آن سمت می کند.
دوباره از سویی دیگر طلسمی به سمت آنتونیوس می آید و اینبار آنتونیوس طلسم را دفع میکند و سریع تر از قبل طلسمی را در جواب میفرستد اما باز هم از سمتی دیگر غافلگیر میشود. مرلین هوشیارانه تمامی طلسم ها را به گونه ای فرستاده بود که عمرا به آنتونیوس برخورد کند و آسیبی بدو برساند.
آنتونیوس بعد از دیدن چندین باره ی این موضوع، در حالیکه به زانو افتاده بود و در کف ِ ماجرای رخ داده بود، فریاد میزند "براستی که تو مرلین، پیامبر تمام جادوگران و ساحرگان و فشفشه های عالم هستی!" و بدین وسیله مرلین خودش را درست جلوی آنتونیوس ظاهر میکند.
با قدم هایی محکم و استوار جلو میرود و دست هایش را بر روی شانه های آنتونیوس می گذارد. او را از زمین بلند میکند و در حالیکه اشک در چشمان آنتونیوس حلقه زده بود او را در آغوش می گیرد و بعد از آن دست ِ صلح و اتحاد به یکدیگر می دهند.
یاران مرلین دست به تقدیر و تکبیر گفتن می پردازند و یاران آنتونیوس به غلط کردن می افتند و پشت سر رهبرشان آنتونیوس، به مرلین ایمان می آوردند.
مرلین پس از پایان خوش این ماجرا و به خواسته ی شدیدا زیاد ملت و در میان تشویق های فراوان حضار، دوباره و با انجام همان وردها ناپدید میشود و چندین جرقه و فشفشه ی جادویی درون آنجا به راه می اندازد و بیش از پیش کف دست هورای ملت را بر می انگیزد.
در پایان طلسم قلقلکی به سویی که لینی بود می فرستد اما طلسم از اندرون لینی می گذرد و به سقف برخورد میکند! لکن شوک این ماجرا باعث سقوط لینی و به بیرون پرتاب شدن از خاطره ی پیکسی اعظم می شود.
سپس مرلین دوباره در میان ملت ظاهر گشته و در میان آغوش آن ها گم می شود. هیچ کس نمیداند که هدف مرلین از فرستادن این طلسم به سقف چه بود و اهمیت هم ندادند ... اما ما که میدانیم! :|