تکالیف:
رول: به مدت بیست و چهار ساعت به زمان گذشته و جامعه مشنگی اون زمان فرستاده میشید. از اونجا که هنوز به این جادو مسلط نیستم، نمیتونم مشخص کنم هرکس کجا میفته! چیزی که مسلمه بعد از اتمام این بیست و چهار ساعت، اگه هنوز زنده باشید، توی خوابگاهتون ظاهر خواهید شد. برای جلسه بعد، سفرنامه تون رو به صورت رول همراهتون بیارید. بسته به شانستون ممکنه گیر آدم خوار های زولو بیفتید یا سربازان شاه عباس صفوی، و طبعا با چالش های مختفلی رو در رو خواهید بود که همه ش پای خودتونه. رولتون اجازه داره عریض و طویل باشه خعلی. 20+5 نمره، 5 نمره امتیازیست من باب خلاقیتی که به خرج میدید!با صدای پاق بلندی، باری به 3000 سال پیش برگشت.ابتدا با چشمانی که دید تار داشتند به دور و برش نگاه کرد و بعد سوت بلندی زد و گفت:
-عجب.اینجا نه تنها سیاه و سفید نیست بلکه مثل کارتون ها هم نیست(!)
وقتی که چشمش به افراد دور و برش افتاد، از لباس های بلند ردا مانند بعضی هایشان فهمید اینجا یونان باستان است!
پیش خود فکر کرد:هووم.اگه پروف الا میتونه مارو با یه حرکت چوبدستی بفرستونه 1000 قبل از میلاد...پس بعضیا هم باید الان تو کرتاسه و ژوراسیک باشن!
با داد و فریاد یکی از اهالی به خود آمد:
-زئوسا.آرتالوس.دیمنولامیلا.
باری سرش را برگرداند و به پیرزن عصبانی خیره شد.وقتی دلیل عصبانیت او را فهمید، از گاری گوجه سبزش پایین آمد و ردایش را تکاند.
-ببخشید...شما حرفای منو بلدید؟
-تیمنوس.گالوکس.
باری کمی فکر کرد و بعد ورد
یونانی ساز را به زبان آورد و گفت:
-حالا چی؟
-به زئوس قسم.پسره ی تردست احمق.میاد روی گاری منو و مسخره بازی درمیاره!
باری هیچی از حرف های پیرزن به جز تردست را نفهمید چون انگار پیرزن یک
میگ میگ قورت داده بود.
-تردست؟همون جادوگر دیگه؟کجا میشه پیداشون کرد؟
-جهنم!
-چی؟
-انجمن جهنم!ته کوچه سمت راست.
-ممنونم.
و به سمت انجمن جهنم به راه افتاد.
-----------------------------------------
-به دلیل نمایش در دو کوچه پایین تر بسته است.لطفا کثیف نکنید!
باری نوشته روی درب را خواند و به سمت دو کوچه پایین تر به راه افتاد.در راه همه حواسش به مردمی بود که برای کارهای روزانه شان به مرکز شهر آمده بودند.
بعضی ها در خیابان داد می زدند:پوسترهای نقاش معروف آناستامیوس از المپ!طرح هایی از آپولو در جنگ تایتان ها!
چند نفری هم وسایلی روی زمین ریخته بودند و جار میزدند:استراتژی های 711 پادشاه آنخیلا برای حمله به روم و ایران،بقایای تروا،نیزه ی آرس
و هیچ اثری از جادو به چشم نمیخورد.
باری در ذهن خود نقشه ای از آتن یونان ترسیم کرد و توضیح کلی آنرا برای خودش داد:«آتن کشویه که مردمش کلا بی اعصابن.کوچه هاش باریک ولی باحاله.فروشنده ها و افراد عادیش عاشق خدایانشونن و شاه ها یا فرماندارانش عاشق جنگ با کشور های همسایه ان.عالیه!»
------------------------------------------------
-شما؟
-من از 3000 سال بعد اومدم.میشه منو برگردونید؟ :grin:
-بگو بینم 3000 سال بعد چه شکلیه؟
-لازم نیست بگم.شما خودتون عمرتون قد میده میرسین به اون زمان.
مرد قرمزپوش از انجمن جهنم ناگهان از گفتگو خوشش آمد و گفت:
-واقعا؟مگه میشه؟چجوری؟
باری که میخواست به نحوی این سفر در زمان را زودتر تمام کند و اصلا به این که الا چه عکس العملی نشان میدهد فکر نمیکرد، به مرد قرمز پوش گفت:
-تو هم یکی از المپ نشینا میشی.همون 12 تا خدای...
زیرلب گفت:
-مسخره و نادانتون!
قرمزپوش چوبدستی اش را بالا آورد تا طلسم الا را خنثی کند.آخرین کاری که باری قبل از رفتن کرد پرسیدن نام مرد بود و جواب مرد که او را بسیار شگفت زده کرد.
مرد گفت:«من هرکول هستم!»
-----------------------------------------------
رولکچه: مشنگی رو به تصویر بکشید که پی میبره جادو وجود داره. یا تو وجود خودش یا با دیدن جادوی شما یا... . 10 نمره.
یه روز یه مشنگ خیال پرداز بعد از خوندن سری هری پاتر تصمیم میگیره جادوگر بشه!
خلاصه اول میره با کلی بدبختی یه چوب شبیه چوبدستی پیدا میکنه.
بعد با کلی بدبختی تصمیم میگیره سوار قطار هاگوارتز اکسپرس بشه و سر همین موضوع خودشو 102 بار به سکوی 9 و سه چهارم میکوبه تا وقتی که از سکو رد بشه.بعد با چوبدستی و ردایی که از مغازه هالووین خریده بود که اتفاقا تنها دارایی جادوگریش بود،سوار قطار میشه.
تو راه رفتن به هاگوارتز با الادورا بلک هم واگنی میشه که بعدا از این موضوع بشدت پشیمون میشه.
وقتی از دریاچه با یه نیمه غول رد میشه می بینه یه مشکلی هست.
مشنگ نمیتونست هاگوارتزو ببینه!
نتایج اخلاقی:
1-هیچوقت یه رولی مثل این نزنید.
2-مشنگا نمیتونن هاگوارتزو ببین.
وقتی