هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۹:۵۹ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۲

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵
از همین پشت مشتا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 217
آفلاین
آه استــــاد،استاد،شما چه دل رئوفی دارید استاد. وقتی نوشته های شما را میخواندم اشک در چشمانم حلقه میزد دوست داشتم گریه ای کنم که تالار ها خون گریه کنند،مرگ خواران در کنجی در خانه ی ریدل بشینند و برای هم از خاطراتشان با شما تعریف کنند.

استــــــــــــــاد،چرا هیکس شما را نمی خواد ؟ مگر من مردم؟! من گمراه بودم حالیم نبود،خاک بر سرم که تو کلاساتون شرکت نکردم!خاک بر سرم!

واقعا چرا؟استاد به این خوبی به این خوشملی تازه اگه کسی بهتون حمله کنه تیریپ گرگ بر میداره میزنه شتکشون میکنه ، واقعا چرا تو کلاساشون شرکت نکنیم ؟ واقعا چرا؟مسئول این همه نابسامانی کسیت؟

خب وراجی کافیه بریم سر تکالیف :

۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟

کدوم احمقی این حرفو زده؟! استاد من وقتی دارم تالار هارو میبینم همه دارن میگن استـــاد چقدر خوشمله ایشالا مبارکش باد ، بعدش همه میزنن زیر خنده

خب یعنی شما انقدر خوشملیک ه از دیدن چهرتون همه لبخند های گشاده گشاده میزنند.من خودم یه مرگ خوارم . توی پروفایلم نزدم تا شناسایی نشم. شما هم به کسی نگیدا،الان فقط من میدونمو شما او مرلینو لردو و ... عه چرا همه فهمیدن؟

خب فقط من میدونمو شما او مرلینو لردو و همه هم الان فهمیدن دیه.
به جان شما من دروغ نگفتم استاد

خب نتیجه میگیریم همه یه توله گرگ زشتو پیرو دوست دارن . راستی شما از چه کرمی استفاده میکنید انقدر پوستتون شفافه؟! کرم اساره ی قورباقه میزنید؟ خصوصی پخ کنید.

۲. دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!

من بهش نمره ی 8 رو میدم.
اســـتاد،نپرسید چرا!چون من اصلا این کلاسو ندیدم همش تقصیر این چیزه ... چی بود اسمش همون که هی میکشنش میرن فضا ... چی بود؟وایسید.یک دقیقه سکوت کنید.
.
.
.
.
.
.
.

آها یادم اومد ، نقشه بود. خب نقشه میکشن میرن فضا دیگه نه ؟
خب ما هم داشتیم نقشه میکشیدیم که بعدش یه چیزی بکشیم بریم فضا!

۳. توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!

هاگوارتز مثل همیشه شلوغ پلوغ بود.همه از این کلاس به اون کلاس میرفتن و تمام جلسه های آموزشی هاگوارتز به طور منظم بر گزار میشد و بچه ها استقبال میکردن.
تنها کلاسی که سوت و کور بود و زمزمه های آرومی از اون شنیده میشد کلاس ذهن خوانی بود.

به نظر میرسید بچه ها استقبالی از این کلاس نمی کردند.

توی کلاس جو آرومی بود.سه نفر پشت میز های نشسته بودن.
رز توی میز بقلی آسپ نشسته بود و هر از چند گاهی نیم نگاهی به آسپ میکرد که شاید فرجی شدو و اینا دیه

مروپی هم دو ردیف اونطرف تر از اینا نشسته بود و داشت به حرف های استاد گوش میداد:
_خب یاد گرفتید؟باید یه نفس عمیق بکشید و توی چشمای طرف زل بزنید سعی کنید یه انرژیی رو از خودتون در کنید و خلاصه ذهنشو بخونید دیگه.

_

_چرا اینجوری زل زدی آسپ؟

_

_با تو ام ؟ چته ؟ داری چیکار میکنی؟

_

ناگهان رز که نگاه های آسپ براش خیلی زیبا به نظر میرسید به استاد گفت: خب شاید ... داره .. وای چقدر قشنــــگ نیگا میکنه

مروپ که داشت حالش از این صحنه بو میشد گفت : استاد فک کنم داره ذهنتونو میخوره...یعنی میخونه.

اشک در چشمان استاد حلقه زد و با بقض گفت:
وای واقعا؟ یعنی میشه یه نفر یاد گرفته باشه ؟ خب آسپ حواستو جمع کن.حالا باید ذهنمو بخونی...خب خوندی؟عه آسپ... وای آســــــــــــــــــــپ ...

آسپ با سر به زمین خورد و مثل اینایی که با قابلمه میزنن تو سرشون و بیهوش میشن روی زمین افتاد.

رز سریع پرید و چند تا کشیده زد توی گوش آسپ و گفت : بلند شو آسپ ... بلـــــــــــند شو.

رز که دید آسپ نه نبضش میزنه نه نفس میکشه ... به سمت استاد رفت و با عصبانیت گفت :
تو اونو کشتی! من میکشمت!

با عصبانیه ب هسمت پروفسور رفت ولی ...

_وای هر چی کشیده بودم پرید :worry:

ملت درون اتاق چشم هاشون گرد شد و از حالت ترس به بقض و زردو بنفش ارتقاء یافته و همه با این قیافه به دیدار لرد شتافتن:



۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟

استـــاد.باور کنید ما جایی نبودیم.یعنی ما جایی نرفتهبودیم.چیژ مارو یه جایی برده بود.همش تقصیر این مورفینه.
انقدر به من چیژ داد کشیدم تا این بلا سرم اومد. لرد از دنیا منهات کنه


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۰:۳۵ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟

استاد! نزنین این حرفو استاد!
استاد درسته که حالا ما هیچ ربطی به هم نداریم و کلا همه جا تو دو جبهه ایم، استاد درسته که من یه مرگخوارم و این درست نیست، ولی من شما رو دوست دارم استاد!
استاد شما برای من خیلی جالبین
استاد من خیلی چیزا رو درک نمیکنم راجع به شما. خیلی چیزا ها! خیلی چیزا!
بعدشم که استاد، از خود شما و شخصیت شما و اینا که بگذریم، استاد یه چیز شما خیلی واسه من جالبه!
استاد من تالا گرگی ندیدم که این موهاش آبی باشه. هر چی دیدم هی خاکستری بودن. هی خاکستری بودن!
استاد من از رنگ خاکستری بدم میاد...
بعد چیزه... این موهای شما چه جوریاس؟ جنسش فرق داره؟ میشه بهش دست بزنیم استاد؟
استاد ما شما رو میخوایم. کی گفته نمیخوایم!
حالا دست بزنیم؟

۲. دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!


9!
استاد خیلی سخته! انقده سخته که من یاد نمیگیرم و واسه من فرق نداره! چه کلاس بیام و چه کلاس نیام کلا نمیتونم ذهن ملتو بخونم. اصن نمیشه. اصن نشدنش به کنار، بعضی وقتا برعکس میخونم اصن! یعنی من کلا بعضی وقتا تلاش نکنم ذهنو بخونم بهتره فک کنم! همین جورکی خودش باشه آدم!

۳. توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!

هاگوارتز خلوت بود. سه چارتا استاد سر کلاسا بودن و سر کلاس هر کدوم هم سه چار تا دانش آموز نشسته بود کلا! کلاس ذهن خوانی هم برگزار شده بود و دانش آموزا نشسته بودن و آروم گوش میدادن.

- خلاصه که گفتم بهتون. تو چشم ملت باید زل بزنید اگه همین جوری نمیتونین. شد؟

ملت سر کلاس با حرکت سر تایید کردن. تدی برگشت به سمت تخته ی وایت بردِ چرخ داری که دو تا دانش آموز بی نوا آورده بودن تو کلاس و شروع کرد به نوشتن و بعد از چند دقیقه برگشت.

- میگم... امم... بچه ها یکیتون کم نشده ؟

بچه ها دور و برشون رو نگاه کردن. هیچ کس به روی خودش نیورد. ولی همه میدونستن که صندلی سمت چپ تا لحظاتی پیش پر بوده و محتویاتش(!) هم اکنون زیر میز معلم در حال لرزه و نگاه کردن به دم استاد اونم با چشم های گشاده!

- دهه! چرا میز داره میلرزه؟ چه خبره؟ آقا بخوابین روی زمین! زلزله! عووو عووو عوووو!

در این صحنه کلاس دچار هرج و مرج شد. دانش آموزا هی از اینور می دویدن به اونور و از اونور می دویدن به این طرف. شیون آوارگان هم که خب ساختمونش قدیمیه و بالاخره دیگه!
به محض اینکه رز دستشو دراز کرد که دم تدی رو لمس کنه، تدی فریاد زد و اسم رمز اون جلسه رو گفت و ملت کلهم اجمعین به بالای بید کتک زن منتقل شدن. و رز چون نزدیک ترین فرد بود در اون صحنه به تدی، در اثر نیروی گریز از مرکز به دور دست ها پرتاب شد و از بالای بید کتک زن گذشت و کنار دریاچه فرود اومد.

- اونقدرا هم بد نبود.

مشتش رو باز کرد و چند تار موی آبی وسط انگشتاش نمایان شد.

- شبیه پشم شیشه س... هومم... فهمیدم! تدی گرگ نیس! شیشه س!

رز در این صحنه به هوا پرید و ویبره کنان دور شد و در افق محو گردید!

۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟

استاد من جلسه پیش انگیزه نداشتم!
بی انگیزه بودم استاد!
مشقامم ننوشته بودم، این ننجونمون هم هی همه جا رو می گشت و می گفت بیا من که دعوات نمیکنم، من درس دادم به همه، همه رو به یک چشم دیدم، من مهربونم! ولی استاد! من میترسیدم بیام بیرون استاد!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۰:۵۰ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
اول اینکه استاد گرامی من هفته پیش نبودم تازه رسیده بودم هاگوارتز جادوآموز تجدیدی هستم ، حتی یه زمانی انقدر هاگوارتز بدبخت شده بود درس پیشگویی رو من درس میدادم پس همکار هم به حساب میام ، لطفا باهام راه بیا عزیز جون ، اهم ببخشید ، استاد گرامی !

۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟
- چون همه دلشون چیزهای خوشکل میخواد !! مثلا همین الان ما جوونا بخوایم با یه کسی آشنا شیم اولین چیزی که ازش میبینیم ظاهرشه ... ممکنه یه آدمی ظاهر خیلی خوبی داشته باشه اما درونش و روحیاتش یا خلقیاتش جالب نباشه ، اما ما نمیفهمیم چون ما به خاطر دیدن فیلم های مشنگی زیاد غرق در دنیای مادی شدیم و فقط به مادیات و ظواهر نگاه و فکر میکنیم .
الان خود من که اینو میگم اول میرم سراغ آدم خوش قیافه چون درونش رو نمیبینم ! بعد میبینم به به !! اخلاقش وحشتناکه !
الان این توله گرگ زشت ممکنه فرشته باشه ، اما ما بخاطر ظاهرش قضاوت میکنیم ، نتیجه گیری میکنیم بعد هم تصمیم میگیریم ، پس ما اشتباه میکنیم .
امیدوارم تونسته باشم و جواب خوبی داده باشم .

۲. دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!
کلا" خیلی درست مشکلیه چون دیکته شده نیست و باید ذهن پرورش پیدا کنه ، نیاز به تمرکز داره ، نیاز به استفاده به جا و به مقدار و به موقع از نیروی جادویی داره ، ما Psychic نیستیم ، ما Medium نیستیم ما جادوگر هستیم ، بخاطر همین روشمون فرق میکنه و خیلی سخت تره برامون .
اما باز چون انسان عادی نیستیم 5 میدم .

۳. توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!
طبق معمول همیشه پرفسور لوپین مشغول حاضر غایب کردن جادوآموز ها بود که ناگهان در باز شد و دختری سرتاپا خیس وارد کلاس شد ...
پرفسور لوپین : پناه بر خدا ! تو کی هستی ! چرا این شکلی هستی ! چی شده !
دزیره : استاد من دزیره کلاری هستم ، هفته گذشته نبودم تازه به هاگوارتز رسیدم ، لایسنس جادوگری من رو باطل کردن به خاطر ....
پرفسور لوپین : خوب خوب بسه .. چرا خیس شدی ! ؟
دزیره : میخواستم با عجله خودم رو غیب و ظاهر کنم جلو در کلاس اما اشتباهی تو حموم طبقه دوم ظاهر شدم ... ببخشید ...
یکی از شاگردان از ته کلاس گفت : دروغ میگه ! مگه میشه تو هاگوارتز غیب و ظاهر شد !!
دزیره اخمی کرد و برگشت تا جواب بده که پرفسور لوپین گلویش را صاف کرد و گفت :
دزیره یک نیمه پری نیمه جادوگره که نیروی غیب و ظاهر شدنش داخل مرز های هاگوارتز بلوکه نمیشه البته باید یک نامه برای پرفسور دامبلدور بنویسم و درخواست کنم تا افسونی بر روی این دختر خانم جوان اجرا بشه تا مرگخوار ها نتونن از نیروی غیب و ظاهر شدن اش برای ورود به هاگوارتز استفاده کنند ...
البته ایشون قبلا" به دزیره تذکر داده بودند که از این نیروشون در داخل هاگوارتز استفاده نکنند ...
دزیره که مات و مبهوت مونده بود گفت : استاد شما چطور ... ؟؟
پرفسور لوپین : به اولین جلسه ات از کلاس خواندن ذهن خوش اومدی ... میتونی بری بشینی .
...

۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟
استاد ما جلسه پیش نبودیم در حال معرفی دوباره شخصیتمون بودیم اونم بعد از 9 سال برای بازگشت دوباره به یک ملت عاشق ... اهم ... بازگشت دوباره به مدرسه .
تازه رسیدیم هاگوارتز ! هنوز تو خوابگاه بهم تخت ندادن استاد ... من نبودم نمیدونم چی شده اینا چیکار کردن ! به خدا استاد ! استاد تو رو خدا ! استاد !!


ویرایش شده توسط دزيره در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۰:۵۷:۱۹


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟
استاد؟ آخه چرا فاز کلاسو ناراحت کننده میکنید؟ با کلی ذوق و شوق اومدیم که تو اولین کلاسمون شرکت کنیم که شما اینجوری میکنید ما شمارو دوست داریم استاد. به ریش مرلین قسم که همه بچه های کلاس شمارو دوست دارن. اصولا من عاشق گرگام. کلا فوق العاده ابهت دارن. مخصوصا اون زوزشون خیلی با حس خاصی میگن اوووووووووو. وقتی زوزه میکشن مو به تن دیگران سیخ میشه.
۲. دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!
به نظر بنده استاد ذهن خوانی اصولا درس سختیه. خیلی ظریف کاری داره. به راحتی می توان از روی ظاهر کسی قضاوت کرد اما این که بفهمی تو ذهن کسی چی میگذره کاریه که باید هنرشو شخص داشته باشه. برای همین من به دوشواری این درس 9 میدم ( 1 نمره به علت استعداد موجود در هر کس کم کردم )
۳. توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!
بعد از ظهر بود...
دانش آموزان در حالی که با هم پچ پچ میکردند به سوی کلاس ذهن خوانی روانه شدند.
گیدیون که اولین کلاس او ، این کلاس بود به همراه انبوه دانش آموزان به سمت در کلاس رفت.
استاد این درس ، تد ریموس لوپین پشت میز نشسته بود و با خود زمزمه میکرد.
با ورود شاگردانش از جای خود بلند شد و شروع به صحبت کردن کرد:
_ دانش آموزان عزیز ، خوش آمدید. لطفا تکالیف جلسه قبل را روی میز بگذارید میخواهم آن ها را ببینم.
ترسی وجود گیدیون را فرا گرفت. با خود گفت : اگر نبودن من را در جلسه قبل موجه نداند چه؟ اگر من را از کلاس بیرون کند چه؟
واکنش های استاد لوپین متفاوت بود. گاهی با نارضایتی و اخم به تکالیف می نگریست و گاهی با لبخند به عنوان تشویق دستی بر سر دانش آموز میکشید.
هر چه به میز گیدیون نزدیک تر می شد ترس گیدیون بیش تر میشد. از بعضی دانش آموزان شنیده بود که اگر تکالیف را نمی نوشتند یا خیلی بد انجام می دادند استاد لوپین بسیار عصبانی می شد. زمانی که استاد لوپین به میز گیدیون رسید نگاهی به او کرد و گفت:
_ تو را قبلا تو کلاس ندیده بودم... دانش آموز جدیدی؟
_ بله قربان
استاد لوپین با این جواب سری تکان داد و از میز او گذشت. گیدیون نفس راحتی کشید.
هنوز از این شوک که خطر از بیخ گوشش گذشته بیرون نیامده بود که فریاد استاد لوپین را شنید.
_ ویییییییییییییییزلییییییییییییییی.
و پس از فریادش زوزه بلندی کشید. تمام دانش آموزان از ترس میخکوب شده بودند.
کود حیوانیی در انتهای کلاس منفجر شده بود. فرد و جورج با نیشخندی به استاد لوپین نگاه میکردند.
_ این چه کاری بود که کردید؟
_ جورج: استاد دیدیم کلاستون خیلی خشکه گفتیم یک خورده پر هیجانش کنیم. سپس با گفتن این حرف نخودی خندید.
_ برید خدارو شکر کنید که به پروفسور دامبلدور تحویلتون نمیدم.
استاد لوپین به دو نیکت خالی که جای جورج و فرد بود اشاره کرد و ادامه داد:
_ حالا سر جایتان بشینید و ان قدر دردسر درست نکنید.
سپس به جلوی کلاس رفت و تدریس خود را آغاز کرد.

***
بعد از پایان کلاس ، گیدیون که از شیون آوارگان بیرون می آمد با خود گفت :
_ استاد لوپین ، استادی با ابهت اما مهربان و بخشنده است

۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟
استاد...
به ریش مرلین قسم ما تازه این اولین کلاسمون بعد از ثبت نامه.
اصلا ما جلسه پیش ثبت نام نبودیم که شرکت کنیم استاد





ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲

هرماینی گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۱ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 96
آفلاین
۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟
این چه حرفی بود استاد ، ما شما رو دوست داریم والا به ریش مرلین . اصن من خودم تو بچگی انگیزه ی زیادی برای تقلید صدای گرگ داشتم وقتی که سگ های محلمون صدا می کردند. اصن که اینطور شد من قهرمـــــــــــــــــ
یعنی اگر به من سی بدین دیگه سرکلاستون حاضر نمی شم ، اینو گفتم که مبادا فکر کنید واسه نمره حاضر شدیم.

۲. دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!
==========> ∞ چون درون از بیرون آشکار نمیشه . شاید ظاهر انسان جلوه ی وضعیت روحی اون باشه ولی انسان حتی میتونه به روحش هم دروغ بگه در نتیجه جادو هم کارساز نیست ولی واسه افراد بی شیله پیله ای مثل من که انگیزه ای برای شنل به آب کشیدن ندارم هم کار نمی کنه؟!

۳. توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!
-اووووووووووووووووووووووووووو
-اوووووووووووووووووووو
-بعععععععععععععع
-خارچ خورچ خیرچ
(⊙.⊙(☉_☉)⊙.⊙)
صدای گرگ ها تمام هاگوارتز رو برداشته بود و استاد لوپین هم مثل زنِ خر شرک هم داشت منظره ی گندی که رونالد زده بود رو تماشا می کرد ولی فایده ای نداشت و باید تا صبح سر این توله گرگ ها رو گرم می کرد.
لوپین با عصبانیت گفت : رونالد بیلیوس ویزلی
-بله
-چقدر کوکائین به معجون اضافه کردی؟
-دویست گرم
-چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-دویست گرم
-مگه رو طرز ساخت ننوشته بودم بیست گرم
-خو ، پروفسور اسنیپ گفته مقدار مواد مخدر بیشتر در معجون شبیه ساز مساوی است با کیفیت بیشتر
-پروفسور اسنیپ شکر خورده با هفت جد و آباد تو، حال باید افتضاح تو رو جمع کنیم ، اون کمد منو باز کن
-باز کردم
-اون نیمبوس منو با اون ردای گوسپندی رو بردار
-خب
-حالا بپوشش
-چی؟ می خوای منو به کشتن بدی
-تقصیر خودته
-غلط کردم که لعنت بر خودم باد
ویزلی جوان لباس را پوشید و با سواری بر نیمبوس در دالان های هاگوارتز تا صبح توله گرگ ها را دنبال خود کشاند ولی هنگام طلوع آفتاب به علت خستگی ناشی از تعقیب و گریز با کله رفت تو دیوار و به دیار باقی شتافت .

۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟

بوخودا می خواستیم شرکت کنیم ولی به علل مختلفی که شامل امتحانات بعد میان ترم و تنبلی و داشتن مریض و غیره می شد غایب شدیم وگرنه تا حالا دیدید هرماینی گرنجر غایب بشه ، نه اصن دیدید ... ولی خودم اونروز مادر ارباب اینا به اضافه تمام محفلی ها و مرگخوارا رو دیدم که رفته بود صفا سیتی و فقط من شما و هری رو ول کرده بودن به امان مرلین


پارسال ایفای نقش هرماینی گرنجر بودم!! بیکارم کردن !!بـــــــیکار!!
(البته از بروبچ جادوگران متشکرم چون واقعا زمان برای ایفای نقش نداشتم، رول نباید بیکار بمونه)

تصویر کوچک شده


به توئیترم هم سری بزنید!!
https://twitter.com/hamed__n


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟

هیشکی؟
بی معرفت، هیشکی؟
کیه که آخر ِ دیوونگیه، واسه بوقات؟
کیه جز من، که می میره واسه لحن ِ زوزه هات؟
کـــــی برات جیغ میکشه..شبااااا که خواااااابت نبره!؟
کیه پا به پات میاد؟ به جز ویکی! {که میگی مهمتره!}
کیه وقتی گرگ شدی.. توو شیون، لالا میخونه؟
اگه یک جرعه بخوای... دریا رو گرگ خفه کن میکنه؟
یک شب ِ گرگ ِ تو رو..به صدتا آفتاب نمیده!
خودش خون(!) میشه..ولی بت پوزه بند نمیده!
اووووون منم...که بقویانه، رول ِ چشماتو نوشتم!..
هنوزم هستم، همینجام، هر چند تکلیف ننوشتم!
هنوزم میای تو خوابم..میای تو خوابم..
توو شبای پر ستاره..
هنوزم میگم مرلینا!..
کاشکی 30 بـــــده... دوباره!!

دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!


13 امتیاز میدم. چراشم نمیگم. به تو هم ربطی نداره توله گرگ زشت.

توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!

- چیزی شده جیمز؟
- نه.
- جیمز؟
- ببین تدی این فرمولای ریاضیات جادویی رو که اینجا نوشته من نمی فهـ...

قبل از آن که جیمز سرش را بالا بگیرد و کاغذ پوستی تکالیفش را به برادرش نشان بدهد. تدی چانه ی پاتر ارشد را بالا گرفته بود.
- چی شده؟

عضلات صورت جیمز منقبض شد. چانه اش میان انگشتان تدی لرزید. لوپین جوان چشم های آبی نگرانش را دوخته بود به چشم های پسرک. پره های بینی جیمز می لرزید. دندان هایش را به هم می فشرد. سعی می کرد پلک نزند. جان می کند که مبادا با پلک زدن پرده ی اشک چشم هایش پاره شود.

تدی دیگر چیزی نپرسید. چشم های جیمز را خوانده بود. باز همان ترس همیشگی. صورت برادرش را رها کرد و رویش را برگرداند. به جیمز فرصت داد که اشک هایش را ..
- از ویکتوریا متنفرم!
قبل از آن که تدی رویش را به سمت برادر کوچکش برگرداند، پسرک خود را به آغوش او انداخته بود و به سینه اش مشت می کوبید.
- از ویکتوریا متنفرم! مـــ...تـــــــ...نـــــــ....فــــــ....رم!!

مشت های جیمز متوقف شد. پیشانی اش را به سینه ی تدی تکیه داد. فریادهایش جای خود را به هق هق داده بودند.

تدی در سکوت بازوانش را دور شانه های لرزان برادر حلقه کرد و او را به خود فشرد.
قول های همیشگی دیگر جیمز را راضی نمی کردند.
همه ی چیزی که پاتر جوان برای باور ِ از دست ندادن ِ برادرش نیاز داشت، زمان بود.

جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟


داشتم ردا می سابیدم. ظرف میشستم. در به در ِ سلف بودم و آخرش ساندویچ خوراک هندی گرفتم. همه محتویاتش هم ریخته بود ته بسته ش. لای باگت خالی بود. بوقیدن با این ساندویچ ساختنشون. تلاشمو کردم که به موقع برسم ولی نشد. سرعتش پایین بود. بالا نیومد شیون آوارگان. میدونی که اینجا جن خونگی نداره. میدونی جدی جدی که هاگوارتز نیست!
من تو رو نپیچوندم هیچوقت توله گرگ زشت. نمی پیچونم هیچوقت.



پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
استـــــــــاد!
استـــــــــــــــــاد، غصه نخورید استـــــــاد ما خیلی ناراحت می‌شیم استــــاد نه که ذاتمون خیلی حساس و لطیف و ایناست، ما خیلی شرمنده‌ایم استــــــــــــاد! ولی اســتـــــــاد ما هافلیا یه کم آب روغن قاطی می‌کنیم و گریپاژ و اصن یه وعضی وقتی همچین سؤالایی می‌دید استــــــــــاد! واسه همین نتونستیم حضور بهم برسونیم. حالا این که دقیقاً وقتی می‌گیم «حضور به هم برسونیم.» باید چی رو به چی برسونه، مرلین اعلم!

بعد استــــاد ما اومدیم یه طلسم در کلاستون اجرا کردیم که حالا که ما نمی‌تونیم بیایم، مثل اون طلسمای سر جام جهانی کوییدیچ [ اون سال که ایرلند قهرمان شد، یادتونه استــــــاد؟! ] که هرکی به محدوده‌ش می‌رسید حواسش پرت می‌شد و یادش میفتاد یه دوشواری‌ای داره و باس بره، اجرا کردیم در ِ کلاستون، این شد که همه دسته‌جمعی پیچیدن. این کلاً جواب ِ سؤال چهارتون استــاد برای همه‌ی بچه‌ها!

بعد اگه خیلی با هماهنگی حال کردید، امتیازش رو برای ما محسوب کنید استـــــــــــاد!

بعد استـــــــــاد! کی گفته هیشکی یه توله گرگ زشت پیر رو نمی‌خواد استـــــــــاد؟! ما خیلی دوست داریم به کلکسیون ِ سرهایی که سر در ِ خونه‌ی آباء و اجدادی‌مون زدیم، یه توله گرگ زشت پیر اضافه کنیم. چطور مگه؟! کسی پیش شما شکایتی کرده؟! بهش بگید ما می‌خوایمش! بگید بیان پیش ِ ما!

اینم جواب سؤال یکتون استـــــاد!

بعد استـــــــــاد! ببینید ما همین پیش پای شما داشتیم به قند عسلمون می‌گفتیم هاگوارتز کلاً ذهن خلاق و جستجوگر جادوگرا و ساحره‌ها رو به ورطه‌ی نابودی می‌کشونه. استادا میان یه سری هدف واضح و مشخص از روش های واضح و مشخص تعیین می‌کنن که بچه‌ها فقط باس زحمت بکشن برسن بهش!

بعد استــــــــاد شما و این برادرتونه، چیه! ما آخر نفهمیدیم دقیقاً چی ِ هم می‌شید استــــــــاد، به امید مرلین که هر نسبتی دارید آسلامی باشه... چی می‌گفتیم؟! آها! بعد شماها هی میاید دوشواری وارد می‌کنید به ما. سؤالای خلاقانه می‌دید، رول‌های درست حسابی می‌خواید... اصن استاد روال کار هاگوارتز رو زیر سؤال می‌برید استـــــــــاد! ما نمی‌دونیم چرا جد بزرگوارمون یا استرس شما رو اخراج نکردن تا حالا... ممکن هم هست که استرس اخراجتون کرده باشه، فقط اعلام نکرده باشه!

خلاصه که استــــــــاد، ده از ده! اینم جواب سؤال دومتون.
____________________

صدای عجیبی در راهروهای مدرسه طنین انداخته. یه چیزی شبیه موزیک ِ متن. صدای پا کوبیدن از همه‌ی کلاسا به گوش می‌رسه. تدی پای تخته ایستاده، دستشو زده زیر چونه‌ش و زیر لب با لحن محزونی عوعو می‌کنه و اصن هم حواسش به بیرون از کلاسش نیست.

تا این که یه صدای جیغ وحشتناک میاد و کسی با صدای گرومپی، به دیوار بغلی برخورد می‌کنه. دیوار بغلی که کلاس ِ...

صدای داد و فریاد:
- We Don't Need No Education...!

تدی آب دهنشو قورت می‌ده. به نظر می‌رسه استرجس برای تاریخ جادوگری‌ش باید دنبال یه استاد دیگه باشه. اونطوری که لینی به دیوار کوبیده شد...!

و صدای نعره‌ی دیگه‌ای از کلاس ِ روبه‌رویی:
- We dont need no thought control
No dark sarcasm in the classroom ...!

و صدای کسی که از ارتفاعی سقوط کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر... شلـــــــــپ!! خب، شاید لوسیوس شنا بلد بود، هوم؟!

و تدی همچنان علاقه‌ای نداشت از در ِ کلاسش بیرون بره! عربده‌های کلاس بغلی، روی جیمزو وقتی داشت زیر دوش حموم آواز می‌خوند، سفید می‌کردن! [ ]

- Teachers leave them kids alone
Hey! Teachers! Leave them kids alone!


خیله خب! خیله خب! اگه تدی خودش یکی از اون Teachers نبود که مخاطب خشمگین این شعر قرار گرفته، می‌تونست اقرار کنه این هم‌آوایی اونو یاد مرحوم گیلمور و واترز در یک نگاه می‌نداخت!

تدی با ذهن‌جویی، وارد ذهن اولین کسی شد که پُشت درهای امن ِ کلاسش حضور داشت و با دیدن ِ صحنه‌ی پیش ِ روش، بزرگترین درس زندگانی‌ش رو گرفت: «ذهن دیگران جای امنی برای انگولک کردن نیست!» و به سرعت از مشاهده‌ی اون دانش‌آموزای تشنه به خون ِ شورشی که معلوم نبود کدوم شیرپاک‌خورده‌ای در مورد موسیقی بهشون تکلیف داده [ مادرجون ِ ما نبوده. ] و در اثر جستجو، به آلبوم ِ The Wall پینک فلوید برخوردن؛ گریخت!

در همین لحظه که داشت نفس راحتی می‌کشید بابت کلاس خالی از دانش‌آموزش، یکی در ِ کلاس رو با شدت و حدت هرچه تموم تر باز کرد:
- استــــــــــــــــــــــــاد!! ببخشیـــــــــــد دیر رسیدیــــــــــــم!
- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!
All in all it's just another brick in the wall.
All in all you're just another brick in the wall!
حملــــــــــــــه!!

آمدیم، نبودید، رفتیم!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۶:۵۷ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
بشینین بچه‌ها... بشینین نوگلان باغ دانش...
از فضاسازی و گل و بلبل و دیالوگ و این داستان‌ها امروز خبری نیست! میخوام مرد و مردونه باهاتون حرف بزنم.
آخه این رسمشه؟
نشد که بشه خب!
اول بگم اینو... خیلی با هماهنگی‌تون حال کردم! یعنی آدم کلاسو هم می‌پیچونه اینطوری بپیچونه که یه دونه شیرین‌عسل هم پیدا نشه بره سر کلاس که حال استادو بگیره! خیلیم خوب اصلا ده امتیاز واسه همتون ولی خب یه دونه از شماها پیدا نشد یه جغذ به این توله گرگ پیر! بزنه و بگه تدی، ما کلاسو پیچوندیم بریم آب کدو حلوایی خوری، تو هم نیا! به ریش مرگ‌خورده‌ی مرلین قسم اگه ناراحت میشدم. منم می‌رفتم واسه خودم صفا سیتی منگوله!
البته خب میفهمم... کلاس تو شیون آوارگان نیست که هست... معلمش گرگ نیست که هست... ماه کامل نیست که هست.
ولی اینا شد دلیل؟
بهر حال امروز جلسه آخره.. تکلیف بهتون دادم هلو... شرکت شما میتونه به ما بگه که به حرفه‌ی معلمی جدی‌تر فکر کنیم یا فراموشش کنیم چون هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد.

باور کنید من و قلب کوچکم دوست داریم که در آسمان صاف و آبی پرواز کنیم!
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.

نقل قول:
تکالیف:
۱. چرا هیشکی یه توله گرگ زشتو نمیخواد؟
۲. دوشواری ذهن‌خونی رو از یک تا ده امتیاز بدین و چرا!!!
۳. توی یک رول توی کلاس ذهن‌خوانی شرکت کنید!
۴. جلسه پیش کجا پیچوندین رفتین؟

* هر کی این جلسه شرکت کنه، امتیاز کامل میگیره! *






ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۴ ۱۰:۵۱:۱۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
الدرس السوم!


نوگلان باغ علف هرز‌زده‌ی دانش یکی یکی وارد کلبه‌ی تاریک شیون آوارگان شدند ولی نه خبری از میز و صندلیاشون بود، نه خبری از تدی. عوضش ردیف به ردیف کیسه خواب و پتو و متکا بود که روی زمین پهن شده بودند که زیر تنها منبع نور اتاق که یک چراغ‌خواب کوچیک بود، خیلی وسوسه‌انگیز به نظر میرسیدند. به محض ورود آخرین نوگل دسته‌گل، در کلاس بسته شد و از لای درز‌های کف و دیوار بخار غلیظی بیرون زد. آلیس کش و قوسی رفت و خمیازه کشان روی اولین کیسه خواب ولو شد، بقیه هم کم کم همین کارو کردند، به جز جیمز که با دست بینیش رو گرفته بود و میگفت:

- معلوم نی تدی چی کوفت کرده..لامصب کارش از بمب شیمیایی گذشته... کود شیمیاییه...

----------------------


لودو چشماش رو وا کرد و با تعجب به اطرافش نگاه کرد. تقریبا‌ همه‌ی اعضای کلاس اونجا بودن.. بالای یه صخره ی نوک تیز که دره‌ی ترسناکی زیرش قرار داشت. درست نوک صخره تدی ایستاده بود و پشت به ماه کامل زوزه می‌کشید...

- عووووووو... حتما میگین چطوری اومدین اینجا... خب شما در واقع نیومدین.. جسمتون تو شیون آوارگان جا مونده.. در واقع روحتون فقط اینجاست.

پروفسور تافتی با دستش شروع کرد به به لمس کردنش بدنش و با وحشت پرسید:

- ینی... ینی... ینی ما مردیم؟‌

- خب البته مردن یه راه جدا کردن روح از جسمه... ولی نه متاسفانه زنده‌این.. منتها دارین خواب می‌بینین... در واقع کلاس امروز تو عالم خواب اتفاق میفته.

دستی به هوا پرتاب شد!

- بله دوشیزه گرنجر.. یا بهتره بگم خانم ویزلی.
- بهتره بگین پاتر! ازدواج من و رون اشتباهی بود.. من دارم برمیگردم سر خونه زندگیم با هری.
- .. ممم.. هوممم... سوالتو بپرس!
- اگه کلاسمون تو هپروته، از کجا معلوم که وقتی بیدار شیم یادمون باشه، بتونیم مشقامون رو بنویسیم؟
- چون درس امروز جوریه که یادتون نمیره... اسم درس امروز اینسپشنه..

تدی وسط حرفش مکث کرد و به سمت دیگه ی صخره نگاه کرد، درختا به شکل عجیبی تکون ‌میخوردند.. انگار چند نفر بینشون با سرعت در حال حرکت باشند.. آب دهنش رو قورت داد و تند تند گفت:

- یکی از کارایی که با کنترل ذهن میشه کرد اینه که یه فکری رو بندازیم به جون طرف و یارو فکر کنه ایده‌ی خودشه، در حالیکه ایده ی ماست .. بعد در واقع کاری که ما میخوایم رو برامون بکنه....

درختایی که تکون می خوردن هر لحظه نزدیک‌تر میشدند!

- ... مثلا شما دیگه اعتراضی به برگزاری کلاس چفت‌شدگی روی بید کتک‌زن ندارین و خیلیم خوشحالین! ..واسه منم عجیبه چرا اینو بهتون میگم ولی همینه که هه! بیدار شدین دیگه از اعتراض و فیلم و این بچه ننه بازیا خبری نیست.. خب من دیگه باید برم تا اینا نرسیدن... شماها هم برین... ها.. راستی مشقاتون واسه دفه بعد:

نقل قول:
۱. برای یک روز به بید‌کتک‌زن برین و با شاخه‌هاش به همزیستی برسید (مسالمت‌امیز یا غیر مسالمت‌‌امیزش با خودتون).. راستی تموم روز درخت روشنه!... ضمنا این یک روله و ۱۵ امتیاز داره!

۲. دو دلیل بیارین که چرا جیمز سیریوس پاتر خوابش نبرد. (۲ نمره)

۳. کلاس دقیقا کجا برگزار شد و چرا با اینکه ماه کامل بود، تدی آدم بود؟ (۵ نمره)

۴. چه ارتباطی بین فیلم جلسه‌ی قبل، ایده‌ی اعتراض نکردن به محل کلاس چفت‌شدگی و تعجب خود تدی از این موضوع وجود داره... آی کیو خرج کنید! (۵ نمره)

۵. اونا که بین درختا حرکت میکردن کی بودن که تدی ازشون می‌ترسید؟ (۳ نمره)




تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
۱. چرا با اینکه ماه ناقص بود، تدی داشت تبدیل میشد؟ توضیح بدین .(۱ امتیاز) اون سه کلمه‌ی تحریک‌امیز نامه چی بود؟ (۱ امتیاز)

اصلا یه ما چه؟ مگه ما فوضول کار مردمیم؟ خوب هروقت بخواین تبدیل بشین، نخواین نشین! درسای استاد مالفویم آنقدر ناقصه که اصلا نگفتن گرگینه ها چرا وقتی ماه نباشه تبدیل میشن. ولی خوب اصولا چون هرسوالی باشه چه ما بدونیم، چه ندونیم، چه جوابش تو کتاب باشه، چه از جزایر قناری اومده باشه، باید جواب بدیم پس:
گرگینه ها یک ژنی دارند که در هنگام خشمگین شدن کنترل خود را از دست داده و صفاتی از مجموعه صفات گرگینگی اعم از دندان های دراز، مو و ... در آن ها پدیدار می شود.

خودتون گفتین سه کلمه ی اول نامه دیگه:

نقل قول:
استاد لوپین عزیز عضو فلان و بیسار ویزنگاموت


۲. توی یک رول، ذهن رفیق فابتون رو بجویین و بزرگترین دروغی که تا حالا بهتون گفته رو کشف کنید و به خاطر این دروغ به سزای عملش برسونیدش! (۲۰ امتیاز)

- منو نگا کن!

- واس چی؟

- باید تکلیفمو انجام بدم. نکنه تو میخوای من صفر بشم؟

- نه نه، ولی زیاد جلو نرو باشه؟

آلیس لبخندی از روی شیطنت زد و گفت: باشه بابا، اینو باش.

به چشم های رفیق فابریکش نگاه کرد. با خودش گفت: ولش کن. الکی یه چیزی بنویس واسه تکلیفت دیگه. دوستت گناه داره. ولی بعد با تصور این که استاد تدی مثل هزاران استاد دیگه ازش بخواد اینکارو در حضور اون انجام بده، حتما لو میره، تصمیم گرفت تصمیمشو عملی کنه.

- اه، اینجوری که نمیشه. تو آنقدر استرس داری اصلا نمیتونم تمرکز کنم.

به چشم های قهوه ای دوستش نگاه کرد و لحظه ای حس کرد در اعماق آن ها درحال غرق شدن است. در جلوی چشمش صحنه ای در حال تشکیل بود. دقیق تر نگاه کرد و فهمید که در حال دیدن این صحنه از چشم های رفیقش است.
یعد از چند ثانیه فهمید چه دروغ بزرگی از دوستش شنیده و فوری از افکار او بیرون آمد. به دوست ترسیدش نگاه کرد و جیغ زد: ماهیتابه من کجاست؟ کجا گذاشتیش؟ کدوم گوری قایمش کردی؟ همین جاها بودا. صبح برقش انداختم. دروغ به...

- آلیس...

- هیس... هیچی نگو فقط ببر صداتو! دروغ به این بزرگی! منو باش فکر میکردم تو بچه مثبتی و اصلنم اهل این کارا نیستی. یه عمر ببین با کی نون و نمک خوردیم. مار تو شنلم بوده خبر نداشتم.

در همان لحظه آلیس موفق به پیداکردن ماهیتابه اش شد و آن را مثل شمشیر جلویش گرفت و به سمت دوستش حمله ور شد.

- دنگ...

آلیس به دوست بیهوش شده اش نگاهی کرد و گفت: ببخشید ولی بالاخره باید یه تکلیفی واسه کلاسم مینوشتم دیگه. می دونم تو راضی نیستی من صفر بگیرم.
۳. سه تا خالی بندی باحال با جزییات بنویسید که همچین جیگرم حال بیاد! ( ۶ امتیاز)

آیا حتما باید جیگر حال بیاد، اُس..اممم یعنی تدی؟ یعنی نمیشه یه عضو دیگه حال بیاد؟

این غیبت نیست که حقیقته!

یعنی این جمله بیشترین حد استفاده رو در میان زنان داشته وقتی که یه نفر به غیبتشون اعتراض میکنه. البته که این جمله توسط خودمون استفاده شدی چندی پیش!

فیزیک به دردتون میخوره!

چندی پیش سوالی از معلم مربوطه کردیم که محاسبه نیم سایه و سایه جسمی به چه درد ما میخوره؟ ایشون هم بعد از نیم ساعت زل زدن به در و دیوار گفت: به درد میخوره، مثلا واسه سانتریفیوژ!

من که روشم وا نکردم!

این جمله را هرروز صبح میتونید از دانش آموزان بشنوید. این درحالیه که همون دانش آ»وز روز قبل از وقت رسیدن تا دو شب و صبح از چهار تا شش خونده و بعد میاد تو مدرسه هفت هشت بارم دوره میکنه.

۴. هدف تدی از نشون دادن فیلم به جیمز دقیقا چیه؟ (۲ امتیاز)

هدفش از نشون دادن این بود که هم دوباره دانش آموزا رو به یاد بدبختیاشون بندازه و هم به جیمز بگه که کلا هیچکس از کلاسش راضی نبوده و کلا این وسط اغتشاش کنه.



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.